فارسی
يكشنبه 13 آبان 1403 - الاحد 29 ربيع الثاني 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

اسمای حُسنای الهی در قرآن

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

اسمای حُسنای الهی و صفات وجود مقدس او در قرآن مجید مطرح است، مخصوصاً در آیات پایانی سورهٔ مبارکه حشر که موج عظیمی از علم و معرفت است. وقتی ما در ارتباط با پروردگار عالم، اسما و صفاتش را توجه می‌کنیم که باید هم توجه -توجه قلبی و عقلی- کنیم، می‌بینیم اسما و صفاتی برای پروردگار هست که وجود ما با آن اسما و صفات ارتباط شدیدی دارد. در قرآن مجید می‌خوانیم «خالق»، در مقابل خالق چیست؟ مخلوق یک کاری کرده و یک کاری می‌کند که موصوف به صفت خالق است، چه‌کار می‌کند که خودش اسم خالق را برای خودش انتخاب کرده است؟ بدون علت که نیست به خودش خالق می‌گوید؛ کار او این است که می‌سازد، می‌آفریند، به‌وجود می‌آورد. آفریده‌های او که یکی هم ما هستیم، نسبت به خالقیت او مخلوق هستند، این مخلوقْ مخلوق رهایی است؟ یعنی بنشینیم و فکر بکنیم، دقت بکنیم و با چشم دل ببینیم آفریده‌اش را که می‌آفریند، بعد از آفریده‌شدن رهایش می‌کند؟ اگر رهایش بکند که اصلاً وجود خارجی برای آفریده نمی‌ماند. خدا باید دو کار در حق این آفریده بکند که این آفریده در حدّ عمری بماند که برایش رقم زده است. یک کاری که باید برای آفریده‌اش بکند، این است که آفریده‌اش را در حدّ سعهٔ وجودی‌اش تغذیه کند. حالا شما این مسئله را می‌توانید خیلی ساده‌تر در موجودات زنده ببینید.

 

تغذیهٔ موجودات زنده، کاری از سوی خداوند

ما موجود زنده‌ای هستیم، حیوانات دریا، پرندگان فضا و حیوانات خشکی همه زنده هستند و موجود زنده به تغذیه نیاز دارد؛ اگر زنده را در این بخش رها بکند و بگوید من تو را خلق کردم، دیگر کاری به کار تو ندارم و برو! این زنده که در همان ابتدای جادهٔ آفریده‌شدن زنده نمی‌ماند! باید هوا به او بدهد، چون موجود زنده به هوا نیاز دارد؛ آب به او بدهد، نور به او بدهد، غذای مورد نیازش را به او بدهد؛ حالا انسان است، گوشت، سبزی، میوه، صیفی‌جات، نور، هوا و آب می‌خواهد، آیا می‌شود او را رها بکند که زنده بماند؟ می‌تواند رها بکند، اما جا دارد رهایش بکند، با اینکه می‌تواند رهایش بکند؛ اگر رهایش بکند که در همان رحم مادر باید رهایش بکند و رها‌کردن او هم به این است که برایش جفت و بند جفت نگذارد؛ چون جفت منبع غذای جنین است، آن بند جفت و بند ناف هم لوله‌ای است که از بدن مادر به این جفت وصل است و یک سر آن هم در ناف جنین است. آنجا هم به تنظیم مادر نیاز ندارد و آن مدتی که باید تغذیه بشود، مقدار نیاز بدنش را جنین به‌طور اتوماتیک از جفت می‌گیرد؛ چون مادر به رحمش دسترسی ندارد که بگوید حالا هشت صبح یا دو بعدازظهر یا هشت شب است و بچه‌ام را در شکمم غذا بدهم، اصلاً کار او نیست؛ او رهایش نکرده است، می‌توانست رهایش بکند، اما این کار را نکرده است. وقتی هم می‌خواهد به‌دنیا بیاید، کمکش می‌کند؛ چون وقتی بچه در رحم مادر ساخته می‌شود، سر او به‌طرف قلب مادر است و پایش هم دراز نیست. از همان وقتی که دست و پا پیدا می‌کند، پروردگار عالم دو دست جنین را می‌آورد و جنین خودش را بغل می‌گیرد، زانویش را بغل می‌گیرد و چندروز مانده به‌دنیاآمدن او، به مادر درد می‌دهد. درد یعنی اعلام به مادر، پدر، بیمارستان، قابله و طبیب که مدت اقامت جنین تمام شده، گذرنامه‌اش در رحم به آخر رسیده است و دیگر تمدید نمی‌شود و باید از کشور رحم برود.

 

توصیهٔ پیامبر(ص) به زنان

پیغمبر خیلی روی طبیعی زاییده‌شدن بچه اصرار دارد که تازگی در دنیای غرب به این نتیجه رسیده‌اند. آن حرفی که رسول خدا در 1500سال پیش فرموده، اینها تازه بعد از پانزده قرن بیدار شده‌اند که اگر جنین سزارین نشود، به‌شدت به نفع جنین و مادر است. این دیگر برای آنها مسلّم شده، لذا برای تشویق خانم‌های حامله جایزه گذاشته‌اند که یک‌خرده درد را تحمل کن تا جنین طبیعی به‌دنیا بیاید. هیچ پیغمبری و هیچ امامی با سزارین به‌دنیا نیامده است؛ اینکه حالا زن حامله جیغ می‌کشد که دارم می‌میرم، زودتر بچه‌ام را به‌دنیا بیاورید، چرند می‌گوید. از زمان آدم تا حالا، میلیون‌ها سال است که بیمارستان نبوده و قابله، آن‌هم در خانه بوده؛ آنها هم هنرمند بودند و بلد بودند که چطوری به‌دنیا بیاورند. حالا زنی بین ده‌میلیون نفر سرِ زا رفته، این یک امر طبیعی است. بدن است دیگر و یک بدنی طاقت ندارد و می‌رود؛ حالا جایی هم نمی‌رود! پیغمبر می‌فرمایند: وقتی بچه به‌دنیا می‌آید و از بدن مادر جدا می‌شود، مادر هم از همهٔ گناهان گذشته‌اش جدا می‌شود و اگر در حادثهٔ زاییدن بمیرد، این مقام شهید را دارد. حالا در ده‌میلیون نفر یک مادری از دنیا می‌رود، آن‌هم رقمی است که خدا برای او زده و در خانوادهٔ انبیا و ائمه هم پیش آمده است. وقتی وجود مبارک حضرت زین‌العابدین به‌دنیا آمدند، نیم‌ساعت بعد مادرشان از دنیا رفتند.

اینکه خیلی زود نباید به زنِ حامله گوش داد و سزارین کرد، الآن برای طب ثابت شده که سزارین حتماً ضرر دارد، راحت زیر بار آن نروید و قبول نکنید، زن هم باید تحمل بکند. حالا مادرهای ما که ما را زاییدند، زن‌های نازک‌نارنجی نبودند. الآن هم هنوز در عشایر، در ییلاق و قشلاق دیده‌ام. یک‌وقت با ماشین که از محیط‌های عشایری رد شده‌ام و چادرهایشان را دیده‌ام، پیاده شده و در چادرها رفته‌ام، با آنها نشسته و صحبت کرده‌ام. وقتی در حرکت‌اند، مثلاً از مناطق خرم‌آباد و شهرکرد می‌خواهند در زمستان به‌طرف خوزستان بروند، تعدادی زن حامله در قافله بر روی قاطر یا اسب است که دردش می‌گیرد، پایین می‌آید و خانم‌ها هم دور او را می‌گیرند و می‌زاید، همان‌جا بچه را با یک قابلمه آب می‌شویند و لباس می‌پوشانند، زن زائو بچه را در یک پارچه می‌پیچد و روی کولش می‌اندازد و دوباره سوار اسب می‌شود. این‌قدر نازک نارنجی نبودند، اما عده‌ای از دخترها و زن‌های الآن این‌قدر لوس و ننر شده‌اند که کار را برخلاف طبیعت انجام می‌دهند.

 

فراهم‌آوردن نیاز مخلوق

حالا این بچه که دست‌ها و زانوهایش را در رحم مادر بغل گرفته، چون اگر خدا او را ول می‌کرد، مدام می‌خواست به شکم مادر لگد بزند و داخل را خراب می‌کرد؛ پس باید پای او مقیّد باشد، اما آنجا که طناب و زنجیر نیست، خدا بچه را با دست خود بچه بسته است. وقتی درد می‌آید، اعلام است و اگر این درد نبود، بچه بعد از نه‌ماه در رحم می‌مرد؛ چون دیگر جای ماندن نبود. حد نهایی نه‌ماه است که اگر بگذرد، دیگر نمی‌تواند ساکن آن کشور باشد و خفه می‌شود.

درد از نعمت‌های الهی است؛ شما اگر کلیه‌ات سنگ‌ساز است و درد نگیرد، این سنگ مدام بزرگ‌تر می‌شود، بعد هم کلیه را از کار می‌اندازد و یک کلیه می‌شوی؛ یا معده اگر درد نگیرد، مشکل خون‌ریزی پیدا می‌کند. باید درد بگیرد که آدم زودتر به دکتر برود و مشکل را حل بکند. درد سفیر پروردگار است! حالا همهٔ ما از درد بدمان می‌آید، اما این درد نمایندهٔ خدا برای اعلام خطر یا اعلام ولادت است.

وقتی درد شروع می‌شود، پروردگار عالم خودش بچه را در رحم برمی‌گرداند که سر به‌جای ورودی دنیا بیاید و راحت به‌دنیا بیاید؛ چون اگر بخواهد با دو پا به‌دنیا بیاید، گیر می‌کند و آن‌وقت باید بچه را تکه‌تکه کنند و درآورند. خالق یعنی وجود مقدسی که آفریده، آفریده‌اش را رها می‌کند؟ می‌تواند رها کند، اما نمی‌کند؛ چون همین جنین‌ها را اگر رها می‌کرد، دیگر آدمی در کرهٔ زمین نبود و همان اول‌های کار همه مرده بودند؛ جنین مرده بود، پدر و مادرها مرده بودند و کار تمام بود. رها نمی‌کند! خالق خالقی است که مخلوقش را رها نمی‌کند و هرچه مخلوقش نیاز دارد، برای او آماده کرده است.

 

خالق، همراه همیشگی مخلوق

باید وقت زاییده‌شدن در رحم برگردد، این برگشتن را برای او آماده کرده و این دیگر کار دکتر و قابله و این حرف‌ها نیست؛ حالا هم که به‌دنیا می‌آید، یک گلو به‌اندازهٔ نصف بند انگشت دارد، دندان هم که ندارد، لثه که نرم و دهان او کوچک است، می‌شود نان به او داد؟ می‌شود خیار به او داد؟ می‌شود خربزه به او داد؟ همهٔ اینها هم ویتامین دارد و برای بدن مورد نیاز است، اما نمی‌شود؛ حتی اطبا می‌گویند که تا شش‌ماه آب هم به او نده! پس باید چه‌کار کرد؟ خدا رهایش کرده است؟ نه! چند روز به به‌دنیا آمدن مانده، دو مشک دقیق و منظم روی سینهٔ مادر ساخته که این دو مشک با بدن مادر و تغذیهٔ مادر در ارتباط است و ما هم نمی‌دانیم این کارخانه در کجاست، فقط می‌بینیم که مادر گوشت قرمز می‌خورد، زن زائوست و خرمای قهوه‌ای می‌خورد، مادر نان رنگ تیره می‌خورد، سبزی سبز می‌خورد، هندوانهٔ قرمز می‌خورد، پرتقال نارنجی می‌خورد، ولی کارخانه در کجای بدن مادر است که همهٔ اینها را می‌گیرد و تصفیه می‌کند و شیر درست می‌کند؟! شیر نه سیاه است، نه نارنجی است، نه قرمز است و نه رنگ دیگر است؛ قرآن می‌گوید: «لبنا صاعقا مریئا»، لبن یعنی شیر، یک مادهٔ روان که رنگش هم سفید است که در این دو مشک هم مدام از بدن مادر پر می‌شود و سرِ دو مشک را هم خدا نخ نبسته، باز است. مشک‌ها را می‌بینید که آب پر می‌کنند! هنوز هم در مناطق افریقا و بعضی از مناطق عرب‌نشین هست. وقتی آب را پر می‌کنند، درِ مشک را سفت می‌بندند که آب نریزد؛ ولی خدا درِ این دو مشک را نبسته و نوک این مشک‌ها هم سوراخ است، ولی این شیرها بیرون نمی‌ریزد. خدا بچه را رها نکرده، وگرنه اگر می‌خواست رها بکند، فقط شیر خالی را رها می‌کرد. شیر از یک‌طرف بدن در این دو مشک پر می‌شود و از این طرف هم فش‌و‌فش می‌ریخت، مشک‌ها سرازیر هم هست و سربالا نیست که بگوییم نه آقا، دو مشکِ روی سینهٔ مادر سربالاست، پر از شیر می‌شود و نمی‌ریزد. مشک‌ها سرازیر است، اما وقتی مادر می‌خوابد، می‌غلتد یا بچه را بغل می‌گیرد، شیر بیرون نمی‌ریزد. بیرون‌ریختن شیر را فقط و فقط خدا به دو لب بچه کرده واگذار و مخلوقش را رها نکرده است. این یک معنی خالق، با توجه به اینکه خالق یعنی وجودی که مخلوق دارد، خالق بی‌مخلوق نیست، خالق با مخلوق است.

 

پرورش مخلوق، کار دیگر پروردگار

آفریدن یک کار خدا، یک کار او هم تأمین نیاز مخلوق، یعنی همین مواد غذایی و یک کار هم پرورش مخلوق است. دو نوع پرورش هم دارد: یک پرورش این است که دوسال شیر را در بدن بچه می‌دهد، شیر یک‌جا نمی‌ماند و شیر در بدن تبدیل می‌شود؛ تبدیل به اضافه‌شدن گوشت، پوست، مو، اعضاء، جوارح و اسکلت. بچه که به‌دنیا آمده، دوکیلوست؛ حالا چهار‌ماهه است، شش‌کیلوست؛ پرورش و رشد می‌دهد و حالا بچه دوساله است، سیزده‌کیلوست؛ الآن آن بچه من و شما هستیم، هشتاد-نود کیلو هستیم.

خالق یعنی وجود مقدسی که مخلوق دارد، مخلوق را رها نمی‌کند و او را رشد می‌دهد. کارش تمام است؟ نه هنوز تمام نشده و یک کار دیگرش مانده است: «قٰالَ رَبُّنَا اَلَّذِی أَعْطیٰ کلَّ شَیءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدیٰ»﴿طه، 50﴾، کار دیگر خالق این است که مخلوقش را هدایت می‌کند که جادهٔ زندگی‌ات این است و برنامه‌ات تا آخر عمر این است. ما را که خواسته هدایت بکند، از درونمان هدایتمان نکرده است. خالق و آزاد است، نخواسته که ما را از درون هدایت بکند و ما را از بیرون هدایت کرده است؛ به همین دلیل هم 124هزار چراغ و دوازده امام در جادهٔ زندگی‌مان گذاشته که ما را هدایت بکنند. به کجا؟ به صراط مستقیم و اینکه بگویند این جادهٔ ماتریالیستی است، نرو که آخر آن جهنم است؛ این جادهٔ کمونیسمی است، نرو که آخر آن جهنم است؛ این جادهٔ عرفان مَن‌درآوردی است، نرو که آخر آن جهنم است؛ این جادهٔ بی‌بندوباری است، نرو که آخر آن جهنم است. یک جادهٔ سالم در این عالم هست که هدایت‌کنندهٔ از طرف خالق می‌گوید: آن جاده صراط مستقیم و آخر آن هم بهشت، مغفرت و رحمت است.

 

تواضع مخلوق در برابر خالق

خدا برای ما کار می‌کند، تا کجا؟ تا وقتی به ملک‌الموت بگوید که این نه‌ماه در شکم مادرش مهلت ماندن داشت و دیگر بعد از نه‌ماه فرد آن مملکت نبود، ما گذرنامه‌اش را باطل کردیم و در کشور جهان آمد؛ حالا هم وقت او در اینجا تمام شده و دیگر گذرنامه‌اش مُهر نمی‌شود، برو و جانش را بگیر، او را به عالم بعد بیاور. عالم بعد که ما را می‌برد، خالق با ما چه‌کار دارد؟ خالق برای خودش با ما کاری ندارد، بلکه وقتی ما را به‌وسیلهٔ مأمورش ملک‌الموت به آن‌طرف برد، به من می‌گوید: عقل به خرج دادی، انصاف به خرج دادی، اخلاق به خرج دادی، حرف انبیا و امامان مرا به نفع خودت گوش دادی و عبادت کردی، گناه پیش آمد و ترک گناه کردی؛ مهلت دنیایت هم شصت، هفتاد، هشتاد، نود، صدسال بود، اما اینجا هم مهلت را به‌خاطر زحمتی که در عبادت کشیده‌ای، از تو برداشته‌ام و تو لیاقت بهشت را داری؛ آنجا هم نود و صد و دویست و یک‌میلیون و ده‌میلیون برای تو نیست، بلکه آنجا «خالدین فی‌ها ابداً» است.

ولی نکتهٔ اصلی مسئله که در ذهن من هست، این است که بعد از انتقال ما به عالم بعد، می‌خواهد به ما بگوید که تو در برابر من تواضع کردی و حرف مرا گوش دادی، حرف انبیا و ائمهٔ مرا گوش دادی . شانه بالا نینداختی. یک حرف من این بود که صبح، ظهر، عصر، مغرب و عشا نماز بخوان، تو گفتی چشم و شانه بالا نینداختی؛ من نماز بخوانم، برای چه؟ نماز چه‌کار می‌کند؟ خواب و استراحتم را به‌هم بریزم و بلند شوم، یک‌خرده آب به صورت و دستم بمالم، بعد هم بیایم و دولّا و راست بشوم که چه؟ آن‌وقت در آنجا به آدم می‌گوید: تو را به بهشت ببرم که چه؟ ما دوتا با هم معامله می‌کنیم، تو در دنیا به من گفتی که چه و حالا هم اینجا من به جهنم می‌برم، نمی‌توانی هم بگویی که چه! تو اخلاقت این بوده که چه، حالا هم تو را به بهشت ببرم که چه؟ جواب که چه‌هایی که در دنیا گفتی، دوزخ است؛ حالا فریاد بزن که من را به بهشت ببر، می‌گویم که چه! چه‌چیزی داری که تو را به بهشت ببرم؟ چه‌کاره هستی؟ چه لیاقتی؟ چه استعدادی؟ بهشت؟ که چه؟ آخرت هم برای همین است که به متواضع بگوید بارک‌الله! به بهشت برو؛ به متکبر هم بگوید خاک بر سرت! به جهنم برو.

 

مشاهده مخلوقیت برای فهم وجود خالق

«و هم لا یشعرون»، «لا یعلمون» و «لا یفقهون» کلمهٔ خالق است؛ یعنی شما وقتی خالق را در قرآن می‌بینی، فقط خالقیتش را نبین؛ همین‌هایی که من امروز گفتم، در ذهن‌تان باشد تا کلمهٔ خالق را که دیدید، مخلوقیت خودتان هم نسبت به او ببینید و ببینید که خالق می‌توانسته شما را رها بکند و رها نکرده است. از زمانی که نطفهٔ در رحم مادر بودی، مواظب تو بوده و نیازهایت را برطرف کرده، تغذیه‌ات کرده، نور و هوا و آب و غذا به تو داده و بعد هم رشد داده، بعد هم با محبت گفته که صلاحت است، چون یک دنیای دیگر هم باید بیایی، چنانچه در رحم ماندگار نبودی و در دنیا آمدی، اینجا هم یک رحم بزرگ‌تر است و ماندگار نیستی، یک دنیای دیگر برای تو درست کرده‌ام که برای ابد در آنجا هستی؛ حالا که به حرف من گوش دادی و تواضع کردی، یعنی مثل ابلیس که وقتی امر کردم به آدم سجده کنید، «سجد الملائکه» همه گوش دادند، «الا ابلیس ابی و استکبر» شانه بالا انداخت و گفت: که چه؟ من به این موجود خاکی سجده کنم؟ نمی‌کنم! ما هم به او گفتیم: باشد، آزاد هستی؛ سجده نمی‌کنی، آزاد هستی؛ اما منِ خالق هم آزاد هستم که به تو بگویم: حالا که سجده نکردی، «اخرج»، بیرون از این مقام برو، «فانک رجیم»، آزاد هستم که بگویم رجم بشوی، «و علیک لعنتی الی یوم الدین»، آزاد هستم که به تو بگویم از حالا تا قیامت لعنت من دائم به‌دنبال توست. من خالق آزاد هستم، چنانکه تو هم در سجده‌نکردن آزاد بودی. ما نمی‌خواستیم تو را اجبار بکنیم، خودت گفتی نه، خب باشد! ما هم آزاد هستیم که به تو بگوییم حالا که تو گفتی نه، رجیم، مدحور و ملعون هستی؛ هر کسی هم در دنیا مثل خودت بشود که شاخ‌وشونه برای من بکشد، تو و همهٔ شاخ‌وشونه‌کشیده‌ها را در قیامت یک‌جا در هفت طبقهٔ جهنم می‌ریزم: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْک وَ مِمَّنْ تَبِعَک مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ»﴿ص، 85﴾.

 

نماز، تشکر از خداوند

بحث ما راجع‌به نماز بود، حرف‌های امروز برای چه بود؟ امروز هم بحث ما نماز بود، نماز یعنی شاخ‌و‌شونه نکشیدن، یعنی که چه نگفتن، یعنی تواضع به خرج‌دادن، یعنی از خالقیتِ خالق که من را ساخت، تغذیه‌ام هم کرد و رشد هم داد، هدایت هم کرد، تشکر کردن: «الصلاة شکر»؛ آن که نماز نمی‌خواند، گردنکش است و نمک خورده و نمک به حرامی کرده است؛ آن که نماز نمی‌خواند، نمک خورده و نمکدان شکسته است؛ حالا از دست خودتان خوشحال شدید؟ یک روایت حضرت رضا دارد که پنج قسمت است و من تا حالا در دورهٔ عمر منبرم نشده که این روایت را کامل کنم؛ فقط ده‌شب در خرم‌آباد، قسمت اوّل آن را از پنج قسمت گفتم، نرسید و دیگر ده شب تمام شد؛ جای دیگر هم نشده که هنوز مطرح بکنم.

 

عباد خوب پروردگار از نظر امام رضا(ع)

الف) شادی در وقت عبادت

وقتی یکی از حضرت رضا پرسید که یابن‌رسول‌الله! عباد خوب خدا چه کسانی هستند؟ به‌نظر شما آن که بندهٔ خوبی است، کیست؟ حضرت رضا می‌فرمایند: یک علامت بندهٔ خوب این است که در گفتارشان «الذین اذا احسنوا استبشروا» هستند. این «استبشروا» برای باب استفعال است، ولی لازم معنی می‌شود؛ یعنی هر وقت کار خوبی -عبادت حق یا خدمت به خلق- می‌کنند، شاد می‌شوند. شاد می‌شوند، یعنی سینه سپر می‌کنند که من بودم که نماز خواندم؟ من بودم که یک‌میلیون به این مستحق کمک کردم؟ نه، شادی از عُجب نیست؛ بلکه شاد می‌شوند که خدا به آنها توفیق داد تا متواضع باشند، دست به جیب باشند، شاد می‌شوند که تشک و متکا و پتو را کنار انداختند، آمدند و شیر آب را باز کردند و وضو گرفتند، به مسجد آمدند و نماز جماعت خواندند، شاد می‌شوند.

این حالا یک مورد از تحقق شادی است، ما هرچه عبادت بکنیم، شادی‌آفرین است؛ هرچه هم خدمت بکنیم، شادی‌آفرین است؛ پس اگر ما توجه دقیقی داشته باشیم، می‌توانیم همیشه شاد باشیم. در کشور الهی یعنی جهان هستی اخم نکنیم و قیافه‌مان را برای خدا تلخ نکنیم؛ شاد باشیم، او هم همیشه گریهٔ ما را که نمی‌خواهد، خندهٔ ما را هم می‌خواهد. نمی‌خواهد؟ شادی ما را نمی‌خواهد؟ می‌خواهد! اگر آدم در خالقیت و مخلوقیت خودش دقت بکند، شاد است و دلش هم نمی‌خواهد بمیرد، می‌گوید من را نگهدار، من می‌خواهم همیشه برای تو و بندگانت کار بکنم؛ شاد و خوشحال است. این پروندهٔ معلوم نیست چند ورق دارد! این پروندهٔ نماز و بالاتر، پروندهٔ خالقیت و مخلوقیت موجودات یک پروندهٔ عجیب و غریبی به گستردگی تمام آفرینش است.

ب) کسب معرفت

روزها سه کار مهم می‌کنیم: یکی نماز جماعت، یکی هم نشستن پای علم و معرفت(در اصول کافی است)؛ شما از خانه که بیرون می‌آیید و وارد مسجد می‌شوید، پروردگار می‌داند که می‌خواهید نیم‌ساعت علم گوش بدهید. حالا نمازتان را که می‌خوانید، وقتی علم شروع می‌شود، خطاب می‌رسد: ملائکه! قیمت اینها که به‌دنبال معرفت آمده‌اند، خیلی بالاست؛ اینها نباید روی این فرش‌ها بنشینند، شما بروید و پرهایتان را پهن بکنید و بندگان مرا که به‌دنبال علم هستند، روی پر خودتان بنشانید. ما حالا چشم نداریم، اگر پروردگار یک اشاره بکند و چشم ما باز بشود، الآن همه‌مان می‌دیدیم که روی پر فرشتگان نشسته‌ایم و در عرش هستیم.

ج) گریهٔ بر ابی‌عبدالله

کار سوم‌ شما که آن عبادت‌ و معرفت‌ شما را شاداب می‌کند و رشد می‌دهد و به یک گلستان شگفت‌آور تبدیل می‌کند، گریهٔ بر ابی‌عبدالله است. بیشتر شما شهرستانی هستید، ریشه‌ٔ من هم دهاتی است. همهٔ ما می‌دانیم که پدران ما، حتی خود ما در جوانی‌هایمان، وقتی می‌خواستیم زمین کشاورزی بخریم، زمین را نگاه نمی‌کردیم و اول متراژش را نمی‌گرفتیم، به فروشنده می‌گفتیم چقدر آب دارد؟ زمینی که آب نداشته باشد، نمی‌توان کاری روی آن کرد. انسانی که برای ابی‌عبدالله گریه ندارد، خیلی اِشِل او پایین است؛ اما وقتی گریه می‌کند، این گریه در عباداتش می‌رود. گریه علت تامه برای بهشت رفتن نیست، گریه جزء علت تامه است، ولی مهم‌ترین جزء است. من هنوز روایتش را پیدا نکرده‌ام، اما از بچگی که در این جلسات از علمای گذشته می‌رفتم؛ چون خیلی از منبری‌های گذشتهٔ ما مجتهد بودند و آنها را من دیده بودم؛ آدم‌های نجف درس‌خوانده، قم درس‌خوانده، منبر دست متخصص بود. حالا دست ما افتاده است، اما یک روزی دست مهم‌ترین چهره‌ها بود. آیت‌الله‌العظمی سید علی نجف‌آبادی یک منبری از زمان گذشتهٔ ما بوده که می‌گفتند اعلم علمای شیعه است. او در طول سال به منبر می‌رفت و هیچ هم تکبر نداشت که حالا من اعلم هستم، برای مردم یک‌ساعت حرف بزنم! می‌آمد، حرف هم می‌زد؛ اول هم که روی منبر می‌نشست و هنوز شروع نکرده بود، پنج‌دقیقه یا ده‌دقیقه عین داغ‌دیده برای ابی‌عبدالله گریه می‌کرد، در آخر منبر هم روضه می‌خواند و گریه می‌کرد؛ یعنی منبر او بین دو گریه بود.

بله این گریه خیلی فوق‌العاده است و من از آن منبری‌ها شنیده‌ام آدمی که بتواند گریه کند(حالا یک‌وقت اصلاً به من اشک نداده‌اند و نمی‌توانم، خب نمی‌توانم که نمی‌توانم) و برای ابی‌عبدالله گریه نکند، در قیامت مورد سؤال صدیقهٔ کبری قرار می‌گیرد که تو چه شد برای حسین من گریه نکردی؟ چه شد؟ این گریه چه نعمتی است!

 


منبع : پایگاه عرفان
  • تهران
  • سخنرانی پنجم
  • مسجد حضرت رسول اکرم
  • جمادی الاول 96
  • تهران/ مسجد حضرت رسول(ص)/ دههٔ اوّل جمادی‌الاوّل/ زمستان1396ه‍.ش./ سخنرانی پنجم
  • 0
    0% (نفر 0)
     
    نظر شما در مورد این مطلب ؟
     
    امتیاز شما به این مطلب ؟
    اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب

    مهمانی شب آخر
    ارزش انسان و عبادت - جلسه سوم – (متن کامل + عناوین)
    توبه از گناه
    صدق و صادقین - جلسه ششم
    دست‌آوردهای نیک زبان
    اثر سوم تقوا: معيّت پروردگار
    عشق و اخلاص امير المؤمنين عليه السلام‏
    پروردگار، حافظ و یاری‌گر بندگان محبوب
    ناتوان بودن انسان‏
    پیغمبر(ص)، جلوۀ تام و کمال حکمت‌الله

    بیشترین بازدید این مجموعه

    اهتمام علماى شيعه بر نقل روايات صحيح‏
    مرگ در حال زايمان
    هدف خلقت از زبان امام على عليه السلام‏
    لالايى جبرئيل براى امام حسين(ع)
    اين شمشير از آن تو باشد
    سِرِّ نديدن مرده خود در خواب‏
    شيعۀ واقعي
    انسان‏هاى مسافر به سوى حق
    بی‌ارزشی گناه
    پیغمبر(ص)، جلوۀ تام و کمال حکمت‌الله

     
    نظرات کاربر

    پر بازدید ترین مطالب سال
    پر بازدید ترین مطالب ماه
    پر بازدید ترین مطالب روز



    گزارش خطا  

    ^