بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
وعدهی خدا برای مومنین
در دو آیهای که از سورهیمبارکهیانفال در جلسهی قبل قرائت شد؛ پروردگار به ترتیب از قلبِ مومن، عمل مومن و اخلاق مومن خبر داده و در آیهی بعد سه پاداش و سه اجر برای قیامت مومن بیان میکند، البته این آیهای که سه اجر را بیان میکند بحث لطیف ادبی دارد که مخصوص حوزههای علمی است و حوصلهی شما را سر میبرد، من از آن بحث گذشت میکنم، بحثش را هم برای برادران اهل علم عرض کنم که آیهی شریفه با جملهی اسمیه شروع میشود نه با جملهی فعلیه؛ یعنی وعدهای که پروردگار به مرد و زن مومن میدهد، چون ترکیبش با جملهی اسمیه است؛ یعنی وعدهای بتونآرمه است، جا ندارد که کمترین شک و تردیدی در وعدهی خدا برای ما پیدا شود، چون بعضیها آدمهای خوبی هم هستند ولی ممکن است در وعدهی پروردگار تردید کنند و تردید هم به خاطر وضع خودشان است؛ یعنی به خودشان بگویند ما که لغزش، گناه و خطا داشتیم، این وعده در حق ما عملی میشود؟ بله عملی میشود، قطعاً هم عملی میشود، چون جملهی وسط آیه -با اینکه من لرزش، خطا یا گناه داشتم- این فکر منفی را هم حل کرده است. یعنی جملهی دوم آیهای که امشب دربارهی وعدهی پروردگار قرائت میکنم.
تفاوت های حکیمانه در موجودات
سِیری با همدیگر در دو آیهی اول دیشب داشته باشیم که دل ما را روشنتر و جان ما را نورانیتر کند؛ چون قرآن مجید نور است و قرآن مجید با دل مردم مومن کار میکند، «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ» ﴿الأنفال ، 2﴾ آنهایی که مومن هستند -اینجا حتماً باید عنایت کنید که در اینگونه آیات پروردگار مطلقاً بین مرد و زن فرق نگذاشته است. فرق بین مرد و زن در بدن است و این فرق هم بر اساس حکمت الهی بوده و این فرق هم اصلاً به مرد زمینه نمیدهد که در برابر زن سینهاش را سپر کند و بگوید مثلاً بدن تو این تفاوتها را با من دارد، اینها تفاوتی الهی، خلقتی و حکیمانه است و این تفاوت در عنصر موجودات در تمام خلقت جریان دارد؛ هیچ وقت درخت گردو با درخت پرتقال یکی نیست و تفاوت دارند، هیچ وقت تره با تربچه، ریحان با مرزه یکی نیست، هیچ وقت این خاک با خاکِ دیگر یکی نیست، این آب با آب دیگر یکی نیست؛ خیلی جالب است که خداوند در قرآن میگوید: تفاوت در موجودات از نشانههای قدرت، رحمت و حکمت من است حالا اگر کل درختان عالم را خدا یکجور آفریده بود، کل درختهای کرهی زمین فقط درخت گردو بود، کل سبزیجات کرهی زمین تره بود، کل صیفیجات کرهی زمین خربزه بود، اصلاً زندگی موجودات نمیچرخید، این تفاوت زمینه برای چرخیدن زندگی موجودات است و تفاوتها را که آدم میبیند با عینک توحیدی باید ببیند؛ یعنی تفاوتها او را به پروردگار نزدیک کند، راه بین او و خدا را کم بکند و اگر عالم خدا نداشت، حالا بنا بود خلقتی انجام بگیرد، ثابت شده که خلقت یکنواخت انجام میگرفت؛ فقط هوا، زمین، آسمان، درخت و ستاره بود. اگر بنا بود خدایی مثل این پروردگار دست اندر کار نبود این تفاوتهای حکیمانه انجام نمیگرفت.
-عجایب بدن انسان
بدن ما؛ اعضا و جوارح، استخوانبندی، عصبها و رگهایمان، همه با همدیگر تفاوت دارد. دماغ ما را غضروف خلق کرده، دندانمان را مثل سنگ آسیاب، ابرویمان را بالای چشم و موی آن را با مژه متفاوت خلق کرده است، کف پایمان را منحنی درست کرده و انگشتهایمان را باز آفریده و چسبیدهی به هم خلق نکرده، اگر چسبیدهی به هم بود ما اصلاً نمیتوانستیم قلمی در دست بگیریم، قاشقی نمیتوانستیم دست بگیریم، با انگشت چسبیده هیچ کاری در این عالم به وجود نمیآمد، این کتابخانههای عظیم از برکت همین انگشتهایی است که چسبیده نیست. رنگ چشم ما را با رنگ پوستمان فرق گذاشته یا استخوان جمجمهمان را با استخوانهای دیگر فرق گذاشته یا فک پایین را متحرک و بالا را ثابت قرار داده است، حالا اگر اشاره کند بالای لب، بالای دهان، آن هم تکان بخورد ما یک لقمه غذا نمیتوانیم بخوریم، چون اصلاً قدرت جویدن نداریم، اما چه کسی بوده که آروارهی بالا را ثابت و پایین را متحرک خلق کرده؟ چه کسی بوده که میدانسته ما کبد لازم داریم والا اگر کبد نبود وقتی بچه به دنیا میآمد 24 ساعت بعد خونِ کثیفِ پرآشغال و عفونی پیدا میکرد و آدم در 24 ساعت سن، به سینهی قبرستان میرفت، نود سال کبد خون کثیف و آلوده را با لولهای سیاهرگ از قلب به داخل خودش میآورد و تصفیه میکند، مثل خون روزی که از مادر به دنیا آمدیم، سپس خون تصفیه را به تمام بدن میدهد و باز لولهکشی دیگری که کنار همان لولههاست خونهای تمیز را به تمام بدن میدهد. چه کسی بوده که میدانسته ما کبد و شش میخواهیم، در شبانه روز هفتصد لیتر اکسیژن را وقتی که نفس میکشیم، بعد از نفس کشیدن آن نفس مصرف شدهی آلوده را که کربنیک است بیرون بدهیم، اگر این کربنیک ده ساعت در بدن ما بماند ما بعد از ده ساعت داخل قبر هستیم، اصلاً اینجا نمیتوانیم زندگی کنیم، چه کسی بوده این را بلد بوده؟ که به انسان شُش، دستگاه تنفس و جگرسفید داده است که این اکسیژن را که میگیرد باید از طریق خون به تمام بدن برساند؟ تصفیه در بدن انسان از عجایب است؛ ما دوتا کلیه داریم که تمام آشغالها را میگیرد و داخل مثانه میدهد و بعد هم بیرون میآید. هر کلیهای با همان قد کوچکش دویست میلیون کانال برای تصفیهی آشغالهای بدن دارد؛ یعنی ما الان اینجا نشستیم و چهارصد میلیون دارد در کلیهی ما تصفیهی زباله و آشغال انجام میدهد، البته ما اینها را نمیبینیم، اگر ما اینها را ببینیم اهل گلایه نخواهیم بود، اما نمیبینیم، فقط تا لکهای در زندگی درست میشود فریادمان از دست خدا، انبیا و عالم و آدم درمیآید.
-خلقت عجیب کلیه
من در کتاب علمیای دیدم که اگر بخواهیم کار دوتا کلیه را بیرون از بدن -نه دیالیز، دیالیز را بلدم، دستگاههایش را هم دیدم و از دکترها هم پرسیدم، من همه چیز را میپرسم، مثلاً چهل بار تا حالا من کنار خلبان بودم، از تهران که میخواسته بلند شود تا آلمان، انگلیس، هلند، اتریش یا مشهد برود از خلبان پرسیدم که چه فعل و انفعالاتی انجام میگیرد که این هواپیمای چهار موتوره را با پانصدتا مسافر 35 هزار پا بالا میبرد، چه میشود نمیافتد، چه میشود این بار سنگین وقتی سرازیر میشود راحت میآید روی باند و ول نمیشود، همه چیز را من میپرسم- دوتا کلیه را منهای دستگاه دیالیز اگر بیرون بخواهند کارش را درست کنند زمین چهار هزار متری با کارخانهای که چند هزار چرخ که 24 ساعته بگردد میخواهد تا کار یک کلیه را انجام بدهد! ولی خدا این چند هزار متر زمین و این کارخانه را با چند هزار چرخ در تکهای گوشت نرم خلاصه کرده است. واقعاً این کار چه کسی است؟ چرا ما دائم خدا را نمیبینیم، چرا ما غایبیم، چرا ما فقط توجه به خلقت خودمان نمیکنیم. این نمک خوردن و نمک نشناسی نیست؟ چرا هست.
خب آیات چه کار کرده، «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِينَ إِذٰا ذُكِرَ اَللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» ﴿الأنفال ، 2﴾ مردم مومن دلی دارند که هر وقت پیش آنها از من سخن گفته شود، یاد من به میان بیاید و حرف من زده شود دلشان پر از واهمه میشود؛ یعنی دل تحت تأثیر قرار میگیرد. این دل ابداً نسبت به شنیدن یاد و ذکر من بیخیال نیست.
دل عاشق هَمّام
حالا دلها هم در اثرگیری فرق میکند، مثلاً وقتی هَمّام، این انسان والا، خدمت امیرالمؤمنین(ع) آمد(عاشق امیرالمؤمنین(ع) بود).
شنیدم عاشقی پروانهخویی/ به آیین محبت راستگویی
یکی دلباخته دل پیش شه عشق/ علی سر اله گنجینهی عشق
بیامد نزد آن شه با دلی پاک/ دلی چون گل ز داغ عشق صد چاک
همی گفت ای علی ای سر اسرار/ ز سر پاکبازان پرده بردار
بگو اوصاف مرغان چمن را/ که بگسستند از هم دام تن را
که چون بر آشیان جان پریدند/ که چون در کوی محبوب آرمیدند
که گفت آن عاشقان را به گلزار/ نکو ذکر و نکو فکر و نکوکار
که آنان را نشان ز آن بینشان داد/ دو چشمی در فراقش خون فشان داد
که جام عشق آنان کرد لبریز/ که جز یار از همه کردند پرهیز
که آنان را نشان ز آن بینشان داد/ دو چشمی در فراقش خون فشان داد
که آنان را ز حیوانی رهانید/ به اوج قدس انسانی رسانید
گفت: علی جان، عاشقان خدا را برای من تعریف کن، «صف لیلمتقین» امیرالمؤمنین(ع) نگاهی به دل هَمّام کرد و دید آن ظرفیت لازم را ندارد که وصف عاشقان را بگوید و این دل از هم میپاشد. آیهای از قرآن را خواند ولی ابتدا دو جمله خودش گفت: «اتقی الله و احسن» هَمّام از همهی گناهان باطن و ظاهر ببرّ، تمام باطن و تمام ظاهر را پاک کن و صبر داشته باش، گذشت از گناهان ظاهر و باطن برایت تلخ و سخت نباشد، شیرین باشد «و احسن» و تا زندهای هر کار خوبی را انجام بده «إِنَّ اَللّٰهَ» این آیه است، آن «اتقی الله و احسن» برای امیرالمؤمنین(ع) است، حضرت حرفش را به این آیه چسباند «إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا وَ اَلَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ» ﴿النحل ، 128﴾ البته من یک تکهی این آیه را پنجاه و پنج سال است دارم منبر میروم شاید در این پنجاه و پنج سال دوتا منبر تکراری من نداشته باشم یادم نیست چون دائم دارم مطالعه میکنم ولی این جملهی اول آیه را هنوز درک نکردم نفهمیدم «إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا» ﴿النحل ، 128﴾ خدا با اهل تقوا معیّت دارد، فارسیش را هم بگویم باز نمیفهمم و درک نمیکنم، معیّت دارد یعنی خدا همراه با اهل تقواست، خدا کنار اهل تقواست، نمیدانم یعنی چه؟ خدا که کنار همهی موجودات هست، اگر نباشد که هیچ موجودی یک میلیمتر هم نمیتواند به حیات و سیرش ادامه دهد، آیه آن معیّت عام را نمیگوید این معیّت، معیّت خاص است، میگوییم «علیٌ مَعَ الحَقّ» علی با خدا معیّت دارد «وَ الحَقُّ مَعَ عَلیّ» حق هم با علی معیّت دارد، خب این معیّت یعنی چه؟ من این روایت را نوشته ام، شرح هم داده ام، حدود چهارصد صفحه چاپ شده، ولی نفهمیدم یعنی چه؛ یعنی من چهارصد صفحه روی این روایت کار کردم ولی درک نکردم «مع الحق» یعنی چه؟ علی با خدا معیّت دارد و خدا با علی معیّت دارد. حالا جملهی بعدش عجیب است که پیغمبر(ص) میگوید: «یَدُورُ حَیثُ ما دارَ» خدا و علی با همدیگر میچرخند؛ یعنی یک لحظه جدا نیستند، خب این یعنی چه؟ «إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا» ﴿النحل ، 128﴾ هَمّام، خدا با اهل تقوا معیّت دارد «وَ اَلَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ» ﴿النحل ، 128﴾ و با نیکوکاران معیّت دارد. امیرالمؤمنین(ع) ساکت شد چون دید که دل ظرفیت آن ملکات الهی را که حضرت در صدوده بخش بیان کرد ندارد، اگر صد و دهتا ویژگیهای عاشقان خدا را بگوید دل هَمّام میایستد و از هم پاشیده میشود «قلم یغن هَمّام به هذا القول» گفت: آقاجان من با این یک آیه قانع شوم؟ من قانع نمیشوم «فعزم علیه» اینجا دیگر ایرادی به امیرالمؤمنین(ع) نیست، اصرار کرد و گفت: علی جان بگو، من عاشق شنیدن ویژگیهای عاشقان خدا هستم. خودت خواستی، امیرالمؤمنین(ع) که به تو هشدار داد همین آیه کافی است، نخواست، عاشق بود دیگر چه کارش میشود کرد، میگویند:
مذهب عاشق ز عاشقها جداست
چه باید کرد، عاشق قرار ندارد و میرود تا به قرار برسد. امام صدوده ویژگی برای عاشقان خدا را بیان کرد «فصعق» هَمّام آن ویژگی صدودهمی را که گفت، هَمّام نعرهی بلندی کشید و جلوی امیرالمؤمنین(ع) افتاد و جان داد!
این است داستان دل. وقتی آدم واقعاً دل به خدا و قرآن، انبیا و ائمه میدهد، اصلاً دلش دل عجیبی میشود؛ یعنی دیگر خانهی شیاطین نمیشود چون یک میلیون شیطان در نوبت بایستند میبینند این دل جا ندارد که آنجا بروند، جای یک نفر هم نیست، پر است، لذا دل مردم مومن نه وسوسه دارد، نه تردید، شک، وهم و نه تصمیمهای پی در پی غلط و غیر غلط میگیرد، یک دل صددرصد آرام است.
راه ندادن مال دنیا در زندگی
داستانی است که مفصل است، آن را من نمیگویم چون از آیه میمانم. من این داستان را چهارده، پانزده ساله بودم دیده بودم، همین هفته هم که در منطقهی شما هستم در کتاب دیگری دیدم. شخصی به عارفی گفت: من این را از تو درک کردم ،دستت برای مال دنیا باز است. نه مال حرام، عارف که دنبال مال نجس و آلوده نیست، منظور مال حلال است. گفت: دستت که برای مال دنیا باز است، چرا اینطوری زندگی میکنی؛ یعنی به همین درآمدت قانعی؛ با همین درآمدت مرکب، خانه، سفره و لباسی داری، چرا راه نمیدهی پول سرازیر شود؟ چقدر جواب عالی است، عارف گفت: من که حاضرم راه بدهم، ولی سراغ ندارم از زمان آدم تا حالا که کسی از مال سیر شده باشد، مال دنیا مزاحم من است، من الان راحتم و آرامش دارم، وقتی هم ببینم اضافهتر از نیازم هست میبینم خدا گفته انفاق کن، ردش کن و نگهش ندار. گفت: من چطوری راه ورود مال را باز کنم که از زمان آدم تا حالا هیچ کس از اسکناس سیر نشده، اول ده میلیارد بود بعد بیست میلیارد، صد، دویست و پانصد میلیارد کرد، بعد دید کمش است سراغ رشوه رفت، سراغ اختلاس و غارت حق یک مملکت رفت، ولی سیر نمیشود، من چه کار کنم؟ به نظر تو مال را در زندگیم راه بدهم؟ شخص گریه کرد و گفت: من را نصیحت کردی. اشک ریخت و دید خیلی اشتباه دارد زندگی میکند.
پروردگار میفرماید: اگر صاحب دل مومن باشد، وقتی صدای حق را میشنود، وقتی دربارهی خدا پیش او میگویند، وقتی پروردگار را تعریف میکنند دلش به زبان فارسیِ تهرانی حالی به حالی میشود، سنگ که نیست که اثر برندارد.
نرمی دل
چند نفر در لشکر عمر سعد با هم رفیق جان جانی بودند، از کوفه آمده بودند و با هم آشنا بودند. شب عاشورا که لشکر شیپور خواب زدند و خوابیدند، این چندتا داخل یک خیمه بودند و خوابشان نمیبرد، یکیشان گفت: بلند شوید یواشکی برویم طرف خیمههای حسین بن علی ببینیم آنجا چه خبر است. هنوز دل نمرده بود، دلی که بمیرد قرآن میگوید: «قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ فَهِيَ كَالْحِجٰارَةِ» ﴿البقرة، 74﴾ دل سنگ شده «أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً» ﴿البقرة، 74﴾ بدتر از سنگ شده؛ حالا تو هر چه بنشین، نرم و آرام کنار گوشش آیات قرآن را بخوان، دلیل و حجت بیاور، عمل انبیا و ائمه را بگو، آخرش میگوید که همهی این حرفها را میبینی، قدیمی است، همهی این حرفها را میبینی عربساز است، جادوگرها درست کردند، سنگ است و تأثیر نمیگذارد. اما برای دزدی که هنوز دلش سنگ نشده، نصف شب تو داخل اتاقت نشستی و نمیدانی دزد بالای پشت بام دارد دنبال زن جوانی برای دزدی جواهرات میرود، امشب دوتا کار میخواهد بکند؛ برود یقهی زنی را بگیرد و دامن عفتش را لکهدار کند؛ طلا، جواهر و پولی بردارد و بزند به چاک. تو گوشهی اتاقت نصف شب بنشین آیات سورهی حدید را بخوان، با لحنی سوزنده، با لحنی تأثیرگذار، به این آیه برس، دزد هم تازه به پشت بام روبهرویی رسیده، با گریه بخوان: «أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اَللّٰهِ» ﴿الحديد، 16﴾ اصلاً همه چیز دل است، دزد سرش را بلند کرد و به پروردگار گفت: با منی؟ به من داری میگویی آیا وقتش نرسیده دلتان نسبت به خدا نرم شود؟ أَ لَمْ يَأْنِ سوال است، «أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اَللّٰهِ» ﴿الحديد، 16﴾ گفت: چرا محبوب من، وقتش رسیده، چشم. از پشت بام پایین آمد و از شهر بیرون زد، به کاروانسرایی رسید که چند کیلومتری شهر بود، سحر بود، دید سر و صدا میآید، گوشش را به این کاروانسرای کهنه داد و دید مدیر کاروان میگوید: بلند شوید بار کنید تا تاریک است منطقه را رد شویم و به شهر برسیم، چون اگر گیر این دزد گردن کلفت بیفتیم دمار از روزگارمان درآمده است. گریه کرد و آرام داخل کاروانسرا کنار مدیر کاروان آمد و آهسته و با گریه گفت: آن سگی که از او میترسیدید امشب افسارش کردند. دل است، دل چه کار میکند.
سنگ مزار ملاهادی
من هفت هشت سال سبزوار منبر میرفتم. هر روز بعد از صبحانه بلند میشدم و سر قبر حاج ملاهادی سبزواری، این عارف وارستهی الهی و ملکوتی، میرفتم، با شعرهایش هم خیلی وقت پیش آشنا شدم. یک خط شعر دارد که آن یک خط به کل دیوانش میارزد:
دوش بر دامن معشوق زدم دست به خواب/ دست من وای بر دل من بود چو بیدار شدم
یعنی به من گفتند اینجا من را پیدا کن، در آسمان، زمین، کنار درخت، سفره و چلوکباب من را پیدا نکن، من را میخواهی پیدا کنی من پیشت هستم «وَ فِي أَنْفُسِكُمْ» ﴿الذاريات ، 21﴾ با تو هستم، پیشت هستم «أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ» ﴿الذاريات ، 21﴾ واقعاً نمیبینی؟ درک نمیکنی؟ آن وقت شعر دیگری هم دارد که روی سنگ قبرش بود ولی بعداً این سنگ قبر را عوض کردند. نمیدانم چرا این افراد گاهی کارهایی میکنند که کارهای زشتی است، خب این سنگ قبر را برای چه عوض کردید؟ یک سنگ مرمر صاف بینوشته روی سنگ قبر انداختید؟! نوشته بود، خودش وصیت کرده بود، شعر هم برای خودش است؛
به خونم نویسید لوح مزار
نمیخواهد به سنگ تراش بگویید اسم من را با قلم بکند و روی سنگ آیت الله، حجت الاسلام و استاد بنویسد، نه! هیچ چیزش را نمیخواهم. خواجه نصیرالدین طوسی لقب استاد البشر به او دادند؛ یعنی اصلاً تا حالا این لقب را به هیچ عالمی در شرق و غرب ندادند. ایشان وقتی که داشت از دنیا میرفت، گفت: روی سنگ قبر من یک خط بنویسید، یک خط ننویسید استاد البشر، الهادی البشر، آیت الحق، آیت العظمی، اینها را ننویسید. من را کنار قبر موسی بن جعفر(ع) خاک کنید، اما روی سنگ قبرم بنویسید: «و کلبهم باسط زراعیه به البسیط» یک سگی در خانهتان کنار موسی بن جعفر(ع) پوزهاش را روی دستش گذاشته است. بیشتر از این برای من ننویسید.
دل، به خونم نویسید لوح مزار/ که این است شهید ره عشق یار
(یعنی اینی که داخل قبر است)
«اَلَّذِينَ إِذٰا ذُكِرَ اَللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» ﴿الأنفال ، 2﴾ خب در این آیه دوتا مطلب دیگر هم بود که شنیدید، در آیهی بعدش هم دوتا مطلب دیگر هست، این چهار مطلب با آن قبلیش میشود پنجتا، پروردگار عالم حالا وارد اعلام اجر میشود، الله اکبر از این آیهی سوم، «لَهُمْ دَرَجٰاتٌ» ﴿الأنفال ، 4﴾ نه یک درجه برای مومن «لَهُمْ دَرَجٰاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ» ﴿الأنفال ، 4﴾ آن فکری که گفتم برایمان میآید که درست نیست، خداوند در اینجا حلش کرده «وَ مَغْفِرَةٌ» ﴿الأنفال ، 4﴾ فکر نکنی که خدا من را میبخشد؟ چرا نمیبخشم، دلیل اینکه تو مومن را نبخشم چیست؟ «وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ» ﴿الأنفال ، 4﴾ یک روزی با ارزشی در قیامت و فراوان چون رزق الف و لام ندارد، رزق ویژه اما زمان تمام شدی من نه به جملهی اول آیهی اول رسیدم نه به جملهی دوم نه سوم نه چهارم نه پنجم نه این سهتا اجر را توانستم توضیح دهم دیگر میماند اگر عمری باقی باشد اگر لطفی دنبالمان باشد اگر توفیقی باشد باز همدیگر را دیدیم همین را من با خواست خدا ادامه میدهم و کاملش میکنم.
روضه
امشب شب دو نفر است، به ترتیب یکی شب جمعه و شب خداست، طبق روایاتمان تمام درهای رحمت الهی باز است، حالا من معنی در و اینها را هم نمیدانم شب خداست و یکی هم شب وجود مقدس ابیعبدالله(ع) «فبعزتک یا سیدی و مولای لان ترکتنی ناطقا لعزجن الیک بین اهلها زجیج العاملین و لاسرخن الیک سراخ المستسرخین و لابکین علیک بکاء الفاقدین و لانادینک این کنت یا ولی المومنین یا غایت آمال العارفین یا غیاث المستغیثین یا حبیب قلوب الصادقین و یا اله العالمین»
روز عاشورا در آن میدان عشق//کرد رو را جانب سلطان عشق
بارالها این سرم این پیکرم// این علمدار رشید، این اکبرم
این سکینه، این رقیه، این رباب// این عروس دست و پا خون در خضاب
این من و این ساربان، این شمر دون //این تن عریان میان خاک و خون
این من و این ذکر یارب یاربم// این من و این نالههای زینبم
پس خطاب آمد ز حق کی شاه عشق//ای حسین یکه تاز راه عشق
گر تو بر من عاشقی ای محترم// پرده برکش من به تو عاشقترم
غم مخور که من خریدار توام//مشتری بر جنس بازار توام
هر چه بودت دادهای در راه ما//مرحبا صد مرحبا خود هم بیا
خود بیا که میکشم من ناز تو//عرش و فرشم جمله پا انداز تو
لیک خود تنها در بزم یار//خود بیا و اصغرت را هم بیار
دعای پایانی
«اللهم اغفرلنا و لوالدینا اللهم ارحم شهدائنا اللهم اید وانصر امام زماننا اللهم اید قاعدنا اللهم اشفع مرزانا اللهم لا تسلط علینا من لا یرحمنا اللهم اید وانصر واحفظ امام زماننا».
گلپایگان مسجد آ مسیح ربیع الثانی 98 جلسهی هشتم