و كان من دعائه عليه السلام عند الصباح و المساء
چون از اوقاتى كه دعا به اجابت مقرون مى گردد، وقت صبح و شام است، لهذا حضرت سيدالساجدين به اين دعا مواظبت و مداومت مى فرموده اند در اين دو وقت.
«الحمدلله الذى خلق الليل و النهار بقوته و ميز بينهما بقدرته».
يعنى: سپاس و ستايش مر خداى را كه آفريد شب و روز را به قدرت كامله ى خود و تميز داد ميان ايشان به قدرت خود، به جهت فوايد عظيمه اى كه بر آن تميز مترتب است از افطار صائمين و انقضاى آجال مديونين و اجرت گرفتن اجيران و انقضاى عده ى زنان و غير ذلك از فايده ها.
«الحمدلله الذى خلق الليل و النهار بقوته و ميز بينهما بقدرته».
يعنى: سپاس و ستايش مر خداى را كه آفريد شب و روز را به قدرت كامله ى خود و تميز داد ميان ايشان به قدرت خود، به جهت فوايد عظيمه اى كه بر آن تميز مترتب است از افطار صائمين و انقضاى آجال مديونين و اجرت گرفتن اجيران و انقضاى عده ى زنان و غير ذلك از فايده ها.
«و جعل لكل واحد منهما حدا محدودا، و امدا ممدودا».
الامد: الغايه.
(يعنى:) و گردانيد از براى هر يك از شب و روز نهايتى معين و غايتى كشيده شده. چه، اول روز نزد اهل شرع از طلوع صبح صادق است تا غروب تمام جرم شمس و معلوميت روز مستلزم معلوميت شب است. چه، ابتداى روز انتهاى شب است و انتهاى شب ابتداى روز است.
«يولج كل واحد منهما فى صاحبه و يولج صاحبه فيه».
يقال: اولجه غيره، اى: ادخله. فيولج، اى: يدخل كلا من الليل و النهار فى الاخر بان ينقص من احدهما شيئا و يزيده فى الاخر كنقصان نهار الشتاء و زياده ليله و زياده نهار الصيف و نقصان ليله.
يعنى: در مى آورد و داخل مى سازد هر يك از شب و روز در مصاحبش در حالتى كه در آورده و زياد ساخته آن مصاحب را در آن ديگرى. يعنى در حالى كه شب را در روز افزوده، در همان حال روز را در شب افزوده، ليكن در دو بقعه ى مختلف.
پس واو در كلام حضرت سيدالساجدين واو حالى باشد نه واو عطف. پس كسى توهم نكند كه ذكر فقره ى اخير بى فايده است. زيرا كه غرض آن حضرت تنبيه است بر امرى غريب كه آن حصول زياده و نقصان است معا در هر يك از شب و روز در وقت واحد. ليكن تحقق اين زياده و نقصان به حسب اختلاف بقاع است همچو بقاع شماليه از خط استوا و جنوبيه از آن، خواه آن بقعه مسكون بوده باشد يا نه. چه، تابستان بلاد شماليه زمستان بلاد جنوبيه است و برعكس. پس زيادتى روز و كمى آن هر دو واقع است در يك زمان، ليكن
در دو بقعه ى مختلف. و همچنين زيادتى شب و نقصان آن نيز متحقق است در زمان واحد. پس به جهت تنبيه بر اين امر غريب، جمله ى حاليه را ايراد فرمودند.
«بتقدير منه للعباد فيما يغذوهم به، و ينشئهم عليه».
جار و مجرور- يعنى «بتقدير»- متعلق است به «يولج».
يعنى: اين ادخال هر يك از شب و روز در ديگرى، به تقدير و اندازه اى است از جانب خداوند تعالى از براى بندگان خود در آنچه غذا مى دهد ايشان را به آن و نشو و نما و افزايش مى فرمايد ايشان را بر آن.
پس يكى از فوايد شب و روز تربيت انسان و تنميت اوست.
«فخلق لهم الليل ليسكنوا فيه من حركات التعب و نهضات النصب».
«نهضات»- به نون و ضاد معجمه- من النهوض. و مراد ترددات بدنيه است كه موجب تعب و نصب و رنج باشد. و روايت شده: «بهظات»- به باى موحده و ظاى معجمه- از: بهظه الحمل، اى: اشقه. و امر باهظ، اى: شاق.
يعنى: بيافريد از براى بندگان خود شب را تا بيارامند در آن از حركات كه موجب تعب است و از ترددات بدنيه- يا: از گرانى بار كه موجب رنج و دشوارى است.
«و جعله لباسا ليلبسوا من راحته و منامه، فيكون ذلك لهم جماما و قوه، و لينالوا به لذه و شهوه».
«لباسا»، اى: سترا يسترون به يعنى ان ظلامه يغشى كل شى ء كاللباس الذى يشتمل على لابسه. اى: غطاء يستتر بظلمته من اراد الاختفاء.
و الجمام- بالفتح-: الراحه. يقال: جم الفرس جماما، اذا ذهب اعياوه و استراح. يقال: اجمم نفسك يوما او يومين، اى: اروحها. و فى الحديث: «السفر جل تجم الفواد»، اى: تريحه.
(يعنى:) و گردانيد شب را پوششى تا به ظلمت او بپوشانند خود را از
راحت و آسوده شدن او و خواب او، پس باشد اين استراحت و خواب راحتى و آسودگى و قوتى مر ايشان را، و تا بيابند و ادراك كنند به آن لذت و خوشى و آرزويى كه نفس ايشان داشته باشد از امور مستلذه مثل جماع و غير آن.
«و خلق لهم النهار مبصرا ليبتغوا فيه من فضله و ليتسببوا الى رزقه و يسرحوا فى ارضه، طلبا لما فيه نيل العاجل من دنياهم و درك الاجل فى اخراهم».
«مبصرا»، اى: مضيئا يبصر فيه.
و سرحت فلانا الى موضع كذا، اذا ارسلته. و سرح فلان يسرح فهو سارح يتعدى و لا يتعدى. فمعنى «يسرحوا» اى: ينتشروا لدرك اللحاق و الوصول الى الشى ء
(يعنى:) و آفريد از براى بندگان خود روز را روشن تا طلب معيشت
نمايند از فضل او، و تا سبب و وسيله سازند به تحصيل كردن رزق او و منتشر و پراكنده گردند در زمين خداى- يعنى تجارت نمايند- از جهت طلب كردن مر آن چيزى را كه در آن است رسيدن عاجل- كه آن دنياى ايشان بوده باشد- و رسيدن و دريافتن آجل- كه آن آخرت بوده باشد در نشئه ى آخرت خود. به جهت آنكه از ارباح تجارات كه اخراج اخماس و زكوات كرده مى شود، موجب مثوبات اخروى مى شود.
«بكل ذلك يصلح شانهم و يبلو اخبارهم».
الشان: الامر و الحال. اى: يختبر اخبارهم.
يعنى: اين خلق ليل و نهار با آنچه سابقا مذكور شد به جهت آن است كه نيكو گرداند و اصلاح آورد حال عباد خود را و بيازمايد خبرهاى ايشان را تا صدق و كذب ايشان همه آشكارا شود.
«و ينظر كيف هم فى اوقات طاعته، و منازل فروضه، و مواقع احكامه، ليجزى الذين اساووا بما عملوا و يجزى الذين احسنوا بالحسنى».
و نظر كند و ببيند كه چگونه اند ايشان در وقتهاى طاعت و فرمانبردارى او- جل و علا- كدام از ايشان شتابنده ترند در فرمانبردارى و پرهيزكارترند از محارم و در منازل فروض- كه آن اعمال مفروضه است- و جايهاى فرود آمدن احكام او- يعنى كدام يك از ايشان مبادرت مى نمايند به اوامر و باز مى ايستند از نواهى- تا جزا دهد آنان را كه بدكردارند به عقوبت آنچه عمل كرده اند- كه آن عذاب نيران است- و جزا دهد آنان را كه نيكوكارند به مثوبت نيكو- كه آن نعمتهاى بهشت است.
«اللهم فلك الحمد على ما فلقت لنا من الاصباح، و متعتنا به من ضوء النهار».
«فلقت»، اى: شققت. «و الاصباح: مصدر سمى به الصبح». كذا فى الكشاف فى سوره الانعام. اى: شققت عمود الصبح عن ظلمه الليل.
و متعتنا، اى: نفعتنا.
يعنى: بار خدايا، پس تو راست ستايش بر آنكه شكافتى از ظلمت شب عمود صبح را از جهت ما و ممتع و بهره مند گردانيدى ما را به اين شكافتن از روشنى روز.
«و بصرتنا به من مطالب الاقوات، و وقيتنا فيه من طوارق الافات».
لفظه «من» فى «من مطالب الاقوات» بمعنى الباء، كما فى قوله تعالى: (ينظرون من طرف خفى).
و الطوارق: جمع الطارق، و هو الذى يدخل فى الليل. لكن المراد هنا
الحوادث. لان اكثر الحوادث يحدث فى الليل. فالاضافه من قبيل اضافه الصفه الى الموصوف. اى: الافات الطارقه. و يمكن ان يكون بيانيه.
يعنى: و بينا گردانيدى ما را به سبب اين روشنى روز به جاهايى كه محل طلب قوت و روزى ماست، و نگاه داشتى ما را در روزها از آفات حادثه- يا: از حوادث كه آن آفات است.
«اصبحنا و اصبحت الاشياء كلها بجملتها لك، سماوها و ارضها و ما بثثت فى كل واحد منهما، ساكنه و متحركه، و مقيمه و شاخصه، ما علا فى الهواء و ما كن تحت الثرى».
اصبحنا، اى: دخلنا فى الصبح.
«بثثت»- بالثاءين المثلثين- من البث- بالتشديد- بمعنى التفريق و النشر.
يقال: بثثت الخبر، اى: نشرته. و منه قوله تعالى: (و بث فيها من كل دابه)، اى: فرق، و قوله تعالى: (و زرابى مبثوثه)، اى: مفرقه.
و المراد بالشاخص ضد المقيم. يقال: شخص من بلد الى بلد، اى: ذهب.
«ساكنه و متحركه» تقدير الضم فى كل من هذه الكلمات الاربع على سبيل البدليه ل«ما» الموصوليه اولى. لان سوق الكلام يقتضى بيان ما فى السموات و الارض. و الفتح لبدليه كل واحد من تلك الاربع ل«كل واحد» مع كلمه «فى».
و «ما كن»- بفتح الكاف و تشديد النون-: اى: خفى.
«تحت الثرى»، اى: تحت التراب.
يعنى: داخل شديم ما در صبح و داخل شدند همه ى چيزها در صبح و اشيا به تمامها توراست- يعنى موجودات بتمامها مجعولات و مخلوقات تواند و تو جاعل و خالق ايشانى-، آسمانها و زمينها و آنچه پراكنده كرده اى در هر يك از آسمان و زمين- از مبدعات علويه و مخترعات سفليه- ساكن آن و حركت كننده ى آن و ايستاده و رونده و آنچه بلند شده در هوا و آنچه پنهان است در زير طبقه ى «ثرى»- كه زيرترين طبقات زمين است و علم اهل آسمان تا «ثرى» بيش نرسد و «ما تحت الثرى» جز حق نداند.
«اصبحنا فى قبضتك يحوينا ملكك و سلطانك».
يقال: هذا الشى ء فى قبضه فلان، اى: فى مملكته و تصرفه. قاله فى المغرب.
و الملك- بضم الميم- هو السلطنه. و سلطان كالمفسره له.
يعنى: بامداد كرديم در حالتى كه بوديم مقهور در تصرف تو فراگرفته است مرا پادشاهى تو و سلطنت تو كه هر چه خواهى كنى».
«و تضمنا مشيتك».
و به هم آورده ما را خواست و سلطنت تو.
«و نتصرف عن امرك».
لفظه «عن» تعليليه: كقوله تعالى:(و ما نحن بتاركى آلهتنا عن قولك).
(يعنى:) و تصرف مى كنيم ما به سبب فرمان تو. چه، بنده و مملوك توايم و تصرف بنده بى فرمان صاحب جايز نباشد.
«و نتقلب فى تدبيرك».
لفظه «فى» سببيه، كقوله تعالى:(فذلكن الذى لمتننى فيه). و فى الحديث:«ان امراه دخلت النار فى هره حبستها».
يعنى: و گردش مى كنيم ما به سبب تدبير تو.
«ليس لنا من الامر الا ما قضيت و لا من الخير الا ما اعطيت».
المراد بالامر النفع. فالمعطوفه عليها كالمفسره لها.
يعنى: نيست ما را نفعى و فايده اى مگر آنچه تو حكم كرده اى. و نيست ما
را خيرى و نيكويى مگر آنچه تو عطا كرده اى.
«اللهم و هذا يوم حادث جديد، و هو علينا شاهد عتيد».
«عتيد»- به تاء مثناه از فوق- به معنى حاضر و مهياست. قال فى الصحاح:
العتيد: الحاضر المهيا.
يعنى: بار خدايا، اين روزى است حادث كه نبود و پيدا شد نو و تازه، و او بر ما گواهى است حاضر و مهيا.
و شيخ ابوجعفر طوسى در كتاب امالى خود روايت كرده از حضرت صادق عليه السلام كه:
«ما من يوم يمر على ابن آدم الا قال له ذلك اليوم: يا ابن آدم، انا يوم جديد و انا عليك شهيد. فقل فى خيرا اشهد لك يوم القيامه. فانك لن ترانى بعد هذا ابدا».
يعنى: هيچ روزى نمى گذرد بر فرزند آدم، مگر آنكه آن روز بگويد مر او را كه: اى فرزند آدم، من روزى تازه ام و بر تو گواهم. پس بگو در اين روز خير تا گواهى دهم از براى تو در روز قيامت. چرا كه ديگر مرا نخواهى ديد بعد از اين هرگز.
«ان احسنا ودعنا بحمد و ان اسانا فارقنا بذم».
«احسنا» فعل ماض من باب الافعال.
«ودع»- بتشديد الدال- من التوديع عند الرحيل. و الاسم: الوداع- بفتح الواو.
يعنى خير باد كه در وقت رفتن گويد مسافر.
معنى كلام اين است كه: اگر نيكويى كنيم در اين روز، وداع كند ما را به نيكويى و ستايش كردن. و اگر بدى كنيم، جدا شود از ما به نكوهش و مذمت كردن.
«اللهم صل على محمد و آله. و ارزقنا حسن مصاحبته و اعصمنا من سوء مفارقته بارتكاب جريره او اقتراف صغيره او كبيره».
الجريره- بالجيم و الراء-: الجنايه. و منه: ضمان الجريره. و المراد بها هنا الخطيئه.
و الاقتراف: الاكتساب. و منه قوله تعالى: (و ليقترفوا ما هم مقترفون)، اى: يكتسبوا.
يعنى: بار خدايا، رحمت كن بر محمد و آل او. و روزى كن ما را همصحبتى نيكو با اين روز، و نگاه دار ما را از جدايى بد او از ارتكاب گناهى يا اكتساب گناهى خرد يا بزرگ.
«و اجزل لنا فيه من الحسنات و اخلنا فيه من السيئات».
اجزل:، اى: اكثر.
و اخلنا، اى: اجعلنا خالين منها.
يعنى: بسيار ساز از براى ما در اين روز از نيكوييها، و خالى گردان ما را در اين روز از بديها.
«و املا لنا ما بين طرفيه حمدا و شكرا و اجرا و ذخرا و فضلا و احسانا».
الملا: ضد الخلا. و الاجر: الثواب.
يعنى: پرساز از براى ما ميان هر دو طرف روز- كه صبح و شام بوده باشد- از حمد و شكرگزارى جناب پروردگار و ثواب و ذخيره- يعنى چيزى كه براى روز واپسين كه روز قيامت است به كار آيد- و از فضل و نيكويى.
«اللهم صل على محمد و آله. و يسر على الكرام الكاتبين موونتنا. و املا لنا من حسناتنا صحائفنا. و لا تخزنا عندهم بسوء اعمالنا».
الموونه: قيل: من مان يمون. لان معنى مانه قام بموونته. فعلى هذا اصله: موونه- على فعوله- قلبت الواو الاولى همزه. لان الواو المضمومه المتوسطه تقلب همزه، نحو ادور. و يجوز ان يقرا بالهمزه على ما ذكر فى الصحاح. قال فى الصحاح. قال فى الصحاح: الموونه تهمز و لا تهمز. و هو ان الموونه فعوله بمعنى الثقل من: مانت القوم، اذا احتملت موونتهم. و قيل: من الاون و هو الثقل، لكون الموونه مستلزمه للثقل. و الاصل: ماونه، نقلت حركه الواو الى الهمزه فصار موونه. و وزنها على هذا مفعله. ذكر فى الصحاح ان من جعله من الاون فالاون: العدل، و احد جانبى الخرج، لانه ثقل على الانسان. تقول: خرج ذو اونين، و هما كالعدلين. و قال الفراء: من الاين، و هو التعب و الشده. و الاصل: ماينه، نقلت حركه الياء الى الهمزه فصار موينه، ثم قلبت الياء واوا لسكونها و انضمام ما قبلها، فصار موونه. و وزنها على هذا ايضا مفعله.
و خزى- بالكسر- خزيا، اى: ذل وهان. و قال ابن السكيت: وقع فى بليه. و اخزاه الله.
(يعنى:) بار خدايا، رحمت فرست بر محمد و آل او. و آسان گردان بر فرشتگانى كه ايشان را كرام الكاتبين گويند- چنانچه سابقا در طى دعاى ثالث شرح كرده شد و نويسندگان روزنامجاتند از تقسيم ارزاق و غير آن مايحتاج ما را- و پرگردان از براى ما از نيكوييهاى ما نامه هاى اعمال ما را. و خوار و رسوا مگردان ما را نزد ايشان به بدكردارى ما.
«اللهم اجعل لنا فى كل ساعه من ساعاته حظا من عبادتك و نصيبا من شكرك و شاهد صدق من ملائكتك».
الحظ: النصيب و الجد.
يعنى: بار خدايا، بگردان از براى ما در هر ساعتى از ساعات اين روز بهره اى و نصيبى از عبادت خود و نصيبى از شكرگزارى خود و گواهى راست از
فرشتگان خود. چه، در حديث وارد است كه:
«ينشر للعبد لساعات اليوم و الليله اربع و عشرون خزانه. فيفتح له منها خزانه فيراها مملوه نورا من حسناته التى عملها فى تلك الساعه، فيناله من الفرح و السرور و الاستبشار ما لو وزع على اهل النار، لاشغلهم ذلك عن الاحساس بالمها.
و يفتح له خزانه اخرى فيراها مظلمه يفوح نتنها و يتغشاه ظلامها- و هى الساعه التى عصى الله تعالى فيها- فيناله من الهول و الفزع ما لو قسم على اهل الجنه لنغص عليهم نعيمها.
و يفتح له خزانه اخرى فيراها فارغه ليس فيها شى ء- و هى الساعه التى نام فيها و اشتغل بشى ء من مباحات الدنيا- فيتحسر على خلوها و يندم على ما فاته من الربح العظيم الذى كان قادرا على تحصيله فى تلك الساعه. و هكذا يعرض عليه خزائن اوقاته فى طول عمره».
ترجمه ى اين حديث شريف آنكه:
«مى گشايند از براى هر بنده اى به ازاى بيست و چهار ساعت شبانه روز بيست و چهار خزانه كه عمل هر ساعتى از ساعات بيست و چهارگانه در آن مخزون است به امر الهى. چون روز قيامت در رسد، يك يك خزانه را بر او عرض كنند و بر روى او بگشايند.
پس چون خزانه اى را بگشايند كه تعلق به ساعتى داشته است كه در آن عمل نيكو كرده، خزانه را به نظر او درآورند مملو از نور رحمت الهى، پس او را از مشاهده ى آن، فرح و سرورى دست دهد كه اگر آن را بر اهل دوزخ تقسيم نمايند، جميع دوزخيان از كثرت لذتى كه ايشان را از آن حاصل شود، احساس الم عذاب و آتش دوزخ ننمايند.
و چون خزانه اى را بگشايند كه به ساعتى تعلق داشته كه در آن ساعت اعمال ناشايسته نموده، به مرتبه اى تاريك و هولناك و متعفن به نظر او درآيد كه
اگر هول و فزعى كه از مشاهده ى آن او را روى نمايد، بر اهل بهشت تقسيم شود، جميع نعمتها و عيشهاى بهشت برايشان منغص شده، از لذت آن محروم مانند.
و چون خزانه اى را در نظر او آورند كه تعلق به ساعتى داشته است كه آن را به بطالت و بيكارى گذرانيده، يا در خواب به سر برده، يا در افعال مباحه كه رجحان اخروى نداشته صرف نموده، آن را خالى يابد از همه ى خير، پس حسرت و ندامت تمام او را دست دهد كه چرا با وجود مهلت اجل و قدرت بر حسنات، اين اعمال از او سر زده. و همچنين يك يك از اين خزائن ساعات هر روز عمر او را بر او عرض مى كنند و اين حالات را مشاهده مى نمايد».
پس جهد بايد كرد كه خزائن ساعات را مملو از حسنات سازند تا به انوار آن از ظلمات قيامت ايمن گردند. و چنان نبايد كرد كه به واسطه ى كاهلى و ميل به استراحت و فراغت خاطر، چنان شود كه چون به نظر آورند، همه را خالى يابند و بر حسرت و ندامت بر آن فايده مترتب نباشد و حال او مثل حال بازرگانى باشد كه بر سوداى از دست رفته تاسف داشته باشد و هميشه بر سودى كه از آن متصور بوده حسرت مى برده باشد و نفعى بر آن مترتب نشود، چه جاى آنكه به نحوى بوده باشد كه چون در آن را بر روى او بگشايند، از هول و ظلمت و تعفن آن نتواند قرار گرفت و هميشه در عذاب باشد- اعاذنا الله منه!
«اللهم صل على محمد و آله. و احفظنا من بين ايدينا و من خلفنا و عن ايماننا و عن شمائلنا و من جميع نواحينا، حفظا عاصما من معصيتك، هاديا الى طاعتك، مستعملا لمحبتك».
قال صاحب الكشاف: حقيقه قولهم: «جلست بين يدى فلان» ان تجلس بين الجهتين المسامتتين ليمينه و شماله قريبا منه. فسميت الجهتان يدين لكونهما على سمت اليدين مع القرب منهما توسعا. كما يسمى الشى ء باسم غيره اذا جاوره و داناه. فمعنى بين ايدينا اى: قدامنا. و الخلف: ضد القدام. و اليمين: خلاف الشمال.
و «عاصما»، اى: مانعا. و منه قوله تعالى: (لا عاصم اليوم من امر الله)، اى: لا مانع.
يعنى: بار خدايا، رحمت فرست بر محمد و آل او. و نگاه دار ما را از بدى آنچه در برابر ماست و آنچه در عقب ماست و از راست و از چپ ما و از همه ى اطراف ما، نگاه داشتنى كه بازدارد ما را از نافرمانى تو و راه نماينده باشد به طاعت تو، به كار فرموده باشد يا: كار فرماينده باشد- دوستى تو را. بنابر اختلاف نسخ. چه، «مستعملا» به صيغه ى اسم فاعل و اسم مفعول هر دو روايت شده در اين مقام.
«اللهم صل على محمد و آله. و وفقنا فى يومنا هذا و ليلتنا هذه و فى جميع ايامنا لاستعمال الخير، و هجران الشر، و شكر النعم، و اتباع السنن».
التوفيق هو جعل الاسباب متوافقه للمطلوب الخير.
و الاستعمال: مصدر الاستفعال بمعنى الاعمال.
و الخير: ضد الشر.
و الهجران: مصدر هجر يهجر- كالحرمان- بمعنى البعد و الترك.
و الاتباع: مصدر الافتعال.
و السنن: جمع سنه، و هى سيره النبى و طريقته.
يعنى: بار خدايا، رحمت فرست بر محمد و آل او. و توفيق ده ما را در اين روز و در اين شب و در جميع روزهاى عمر ما به كار بردن نيكويى و دور شدن و ترك كردن بدى و شكرگزارى نعمتهاى تو، و پيروى كردن سنتهاى پيغمبر تو- صلى الله عليه و آله- و طريقه و سيرت او.
«و مجانبه البدع، و الامر بالمعروف، و النهى عن المنكر، و حياطه الاسلام و اجلاله، و انتقاص الباطل و اذلاله، و نصره الحق و اعزازه، و ارشاد الضال،
و معاونه الضعيف، و مداركه اللهيف».
المجانبه: مصدر من باب المفاعله: از چيزى دور شدن.
و البدع: جمع بدعه، و هى ان تزيد فى شى ء من الدين ما ليس منه، نحو ان يصلى النوافل باذان و اقامه.
و «حياطه الاسلام»- بالحاء المهمله و الياء المثناه التحتانيه و الطاء المهمله- اى: حفظه و حراسته.
و انتقص الشى ء اى: نقص.
اللهيف، اى: الملهوف، و هو المظلوم او المضطر.
يعنى: و دور شدن از بدعتها- يعنى چيزى چند كه از دين نباشد و داخل سازيم در دين، مثل اذان و اقامه گفتن در نماز سنتى و امثال اين از بدعتها-، و فرمودن به معروف- يعنى كارهاى شايسته، مثل امر به واجبات و سنتها-، و بازداشتن از منكرات- يعنى از ارتكاب محرمات-، و حفظ كردن و حراست نمودن احكام دين اسلام و تمشيت اركان ايمان و بزرگ دانستن آن، و كم كردن كارهاى باطل- يعنى ناكردن آن- و خوار كردن آن، و يارى دادن حق و عزيز كردن آن، و راه نمودن گمراهان- يعنى كسانى كه در باديه ى ضلالت و غوايت از كفر و غير آن از مذاهب باطله گمراه شده باشند-، و يارى دادن ضعيفان، و تدارك كردن حال ملهوفان و مظلومان.
«اللهم صل على محمد و آله. و اجعله ايمن يوم عهدناه، و افضل صاحب صحبناه، و خير وقت ظللنا فيه».
ايمن- على وزن افعل- من اليمن و البركه.
و «عهدناه»، اى: لقيناه. من قوله: عهدته بمكان كذا، اى: لقيته.
و «ظللنا» من: ظللت اعمل كذا ظلولا، اذا عملته بالنهار دون الليل.
يعنى: بار خدايا، رحمت فرست بر محمد و آل او. و بگردان اين روز را مباركترين روزها كه ما در آن بوده ايم، و فاضلترين مصاحبى كه با او صحبت
داشته ايم، و بهترين وقتى كه هميشه عمل كرده ايم در آن.
«و اجعلنا من ارضى من مر عليه الليل و النهار من جمله خلقك».
«ارضى»- على صيغه التفضيل- من الرضا. و قياسه للفاعل. و قد جاء للمفعول، نحو اعذر و الوم و اشهر. و هنا بمعنى المفعول انسب. اى: اجعلنا من جمله من رضيت عنه اشد رضاء. (و رضوان من الله اكبر). و لو كان للفاعل لكان معناه: اجعلنا ممن كان راضيا بقضائك.
يعنى: و بگردان ما را خشنودترين آن كسى كه گذشته است بر او روز و شب از جمله مخلوقات تو.
«و اشكرهم لما اوليت من نعمك».
«اشكر»- على صيغه اسم تفضيل- بالنصب بالمفعوليه بل الحاليه. اى: و اجعلنا من ارضى حال كوننا اشكرهم. و روى بالجر بدلا من «خلقك» او من «ارضى». و يمكن ان يكون نصبه على المدح بتقدير اعنى.
و «اوليت»- على صيغه الماضى من باب الافعال- اى: اعطيت.
يعنى: و بگردان ما را شاكرترين مخلوقات از جهت آن چيزى كه عطا كرده اى از نعمتهاى خود بر ما.
«و اقومهم بما شرعت من شرائعك».
«اقوم» بر صيغه ى اسم تفضيل از قوم به معنى عدل و استقامت. و اين نيز به هر
دو اعراب مروى شده، هم به نصب و هم به جر بر قياس «اشكرهم».
و الشرائع: جمع الشريعه، و هى ما وضع الله تعالى لعباده من الدين.
يعنى: بگردان ما را راست ترين و درست ترين مخلوقات به عمل كردن آنچه شرع كرده و وضع نموده اى از راههاى دين و شريعتهاى خود.
«و اوقفهم عما حذرت من نهيك».
هذا ايضا على صيغه التفضيل، من: وقف عن الشى ء، اى: لم يدخل فيه. و اعرابه كاعراب «اشكرهم». اين نيز به هر دو اعراب روايت شده به نصب و جر.
و التحذير: التخويف.
يعنى: بگردان ما را ايستاده ترين مخلوقات از آنچه تخويف نموده و ترسانيده اى از نهى خود.
«اللهم انى اشهدك- و كفى بك شهيدا- و اشهد سماءك و ارضك و من اسكنتهما من ملائكتك و سائر خلقك فى يومى هذا و ساعتى هذه و ليلتى هذه و مستقرى هذا انى اشهد انك انت الذى لا اله الا انت، قائم بالقسط، عدل فى الحكم، رووف بالعباد، مالك الملك، رحيم بالخلق».
«اشهدك»- على صيغه المتكلم الواحد من باب الافعال- اى: اخذتك شاهدا.
و الباء فى «بك» زائده. اى: كفاك.
«اسكنتهما» من السكنى لامن السكون. اى: من جعلت السماء و الارض مسكنه و ماواه.
و «سائر خلقك»، اى: باقى خلقك. ماخوذ من سور الاناء، و هو ما بقى منه. و لقوله صلى الله عليه و آله لغيلان: «اختر منهن اربعا و فارق سائرهن».
و مجرور عطفا على «ملائكتك». و يروى بالنصب عطفا على «سماءك».
و المستقر على صيغه اسم المفعول بمعنى اسم المكان.
و القسط بالكسر: العدل بمعنى العادل او من باب المبالغه. اى: يجرى التدبير على الاستقامه فى جميع الامور. فمعنى «قائم بالقسط» اى: مقيم للعدل فيما يقسم من الارزاق و الاجال و يثيب و يعاقب.
«رووف بالعباد». الرووف هو الرحيم العاطف برحمته على عباده. و قيل: الرافه ابلغ الرحمه.
«مالك الملك»، اى: يملك جنس الملك فيتصرف فيه تصرف الملاك فيما يملكون.
و الرحيم. فعيل من الرحم، و معناها العطف و الحنو، لكنه مجاز عن انعامه على عباده لا فى الملك اذا عطف على رعيته و رق لهم اصابهم بمعروفه و انعامه كما انه
اذا ادركته الفظاظه و القسوه عنف بهم و منعهم خيره و معروفه.
يعنى: بار خدايا، به درستى و تحقيق كه من گواه مى گيرم تو را- و بسند(ه ا)ى تو از روى گواهى- و گواه مى گيرم آسمان تو را و زمين تو را- كه مخلوق تواند- و آنهايى كه در آسمان و زمين ساكن گردانيده اى از فرشتگان تو و باقى خلقان تو، در اين روز و در اين ساعت و در اين شب و در اين جايگاه من، كه من گواهى مى دهم كه تويى آن خدايى كه نيست به غير از تو خدايى- يعنى معبودى كه سزاى پرستش باشد- و به پاى دارنده اى عدل و راستى را- در آنچه قسمت كرده اى از ارزاق و آجال و ثواب و عقاب و در جميع اقوال و افعال خود- و عادلى در حكم- كه هر چه مى كنى به محض عدالت است و جور و ظلم در حكم تو نيست- بسيار مهربانى به بندگان خود، پادشاه پادشاهانى و متصرفى در آن- به هر كه مى خواهى عطا مى كنى پادشاهى و از هر كه مى خواهى مى ستانى- و مهربانى به خلق خود.
«و ان محمدا عبدك و رسولك و خيرتك من خلقك حملته رسالتك فاداها و امرته بالنصح لامته فنصح لها».
«خيرتك»- بكسر الخاء المعجمه و الياء المثناه التحتانيه و الراء المفتوحتين - اى: المختار المنتجب. و جاء بالتسكين ايضا.
«حملته»- بالتشديد- اى: كلفته حملها. قال فى الصحاح. و قد سبق معنى
النصح فى الدعاء الثانى، فلا نعيده.
يعنى: و گواهى مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله بنده ى تو است و فرستاده ى تو است و برگزيده ى تو است از خلقان تو. بار رسالت را بر او گذاشتى و تكليف نمودى او را بر برداشتن آن، پس متحمل آن شد و ادا كرد آن را چنانچه مى بايست. و فرمودى او را به نصيحت كردن بر امت خود، پس نصيحت كرد ايشان را.
و امت جماعتى اند كه مبعوث ساخته خداى تعالى رسول را به ايشان و آن كسانى كه موجود شوند تا آخر زمان.
«اللهم فصل على محمد و آله اكثر ما صليت على احد من خلقك».
الفاء فى «فصل» للتفريع على ما قبله. اى: لما ادى الرساله و نصح لامته، فصل عليه مجازاه لذلك.
و «اكثر» منصوب على انه صفه مفعول مطلق محذوف. اى: صل عليه صلاه اكثر صلاه صليتها على احد من خلقك.
يعنى: بار خدايا، رحمت فرست بر محمد و آل او بيشتر از آنچه رحمت كرده اى هر يك از خلقان خود را.
«و آته عنا افضل ما آتيت احدا من عبادك».
آت: بمد همزه-: فعل امر من: آتى يوتى ايتاء، كاعطى لفظا و معنى. اصله: اءت، قلبت الهمزه الثانيه الفا لاجتماع الهمزتين و ثانيهما ساكنه وجب قلبها بحركه جنس حركه ما قبلها و هى الالف.
و «عنا»، اى: لاجلنا. فلفظه «عن» سببيه، كما فى قوله تعالى: (و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعده).
اى: اعطه لاجل المشقه التى تحملها فى اداء الرساله.
يعنى: و عطا كن او را از جهت مشقتى كه متحمل آن شد در اداى رسالت، فاضلتر از آنچه داده اى هر يك از بندگان خود را.
«و اجزه عنا افضل و اكرم ما جزيت احدا من انبيائك عن امته».
لفظ «عن» ايضا هاهنا سببيه.
(يعنى:) و جزا و مكافات ده او را به جهت تحمل بار رسالت، فاضلتر و گراميتر آنچه جزا داده اى هر يك از پيغمبران سابق را از امت آن پيغمبر.
«انك انت المنان بالجسيم، الغافر للعظيم».
المنان: فعال من المنه بمعنى المنعم المعطى. و قيل: المنان الذى يبتدى بالنوال قبل السوال.
«الجسيم» صفه لموصوف محذوف. اى: العطاء الجسيم.
و العظيم ايضا صفه لموصوف محذوف. اى: الذنب العظيم.
و الغافر بمعنى الساتر و منه: المغفر، لانه يغطى الراس.
و «المنان» منصوب نيز روايت شده بنابر مدح از شيخ شهيد. و همچنين الغافر نيز منصوب خوانده شده.
يعنى: به درستى كه تو بسيار نعمت دهنده اى به عطاى بزرگ، و آمرزنده اى گناهان عظيم را.
«و انت ارحم من كل رحيم، فصل على محمد و آله الطاهرين الاخيار الانجبين».
و تو بخشاينده ترى از همه ى بخشايندگان، پس رحمت فرست بر محمد و آل او كه پاكند و پاكيزه از گناهان صغيره و كبيره و بهترين خلقان تواند و برگزيده هاى تواند.