مورخان ، دوران امامت على بن الحسين - عليه السلام - را گوناگون ثبت كرده اند. بعضى 33 (74) سال و برخى 34 (75) سال و بيشتر تاريخنگاران 35 (76) سال و چند ماه را ياد آور شده اند و همين نظريه اخير، راءى مشهور است .
قول ضعيفى هم مدت امامت آن حضرت را 20 سال دانسته است .
(77)اين اختلاف بى شك نتيجه اختلاف در سال رحلت امام سجاد است يعنى ؛ مربوط به پايان امامت حضرت است و نه آغاز آن ، زيرا در اين كه محرم سال 61 هجرى قمرى آغاز امامت زين العابدين - عليه السلام - بوده ، هيچ ترديدى نيست .
دلايل امامت على بن الحسين - عليه السلام -
دلايل امامت امامان - عليه السلام - به محور عمده باز مى گردد:
الف ) شايستگان علمى و فضيلتهاى اخلاقى و معنوى برتر آن .
ب ) نصوص معتبر و تصريح از سوى پيامبر اكرم - صلى الله عليه وآله - و اما پيشين به امامت ايشان .
البته محور سومى هم وجود دارد كه به نوبه خود شايان توجه است و آن را تحت عنوان كرامات و معجزات و نمودهاى خارق العاده مى توان بررسى كرد.
اين سه محور هر گاه در مجموع مورد بررسى قرار گيرد و در زندگى فردى تحقق و تجسم بيابد، در پيشگاه عقل و منطق ، شرافت و فضيلت و امامت وى پذيرفته خواهد بود و انكار امامت او جز بر اساس هوى و هوس و تعصب و جهالت استوار نمى باشد.
تصريح پيامبر اكرم - صلى الله عليه وآله -
جابربن عبدالله انصارى روايت كرده است :من در حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم در حالى كه حسين بن على - عليه السلام - در دامان آن حضرت نشسته بود و پيامبر - صلى الله عليه وآله - او را نوازش مى داد. در اين ميان پيامبر صلی الله علیه و آله رو به جانب من كرد و فرمود: اى جابر فرزندم حسين - عليه السلام - در آينده پسرى خواهد داشت كه نامش را على مى نهند و چون روز قيامت شود منادى حق از عرش ندا دهد: سيد العابدين بپا خيزد! در اين هنگام على بن الحسين وارد محشر مى شود.(78)
اين روايت نيز از پيامبر - صلى الله عليه وآله - نقل شده است كه فرمود:
اذا مضى الحسين قام بالامر ابنه عليه السلام و هو الحجة و الامام ... (79)
يعنى : پس از دوران امامت حسين - عليه السلام - فرزندش على بن الحسين زمام امامت را عهده دار خواهد بود و او حجت و امام است .
حديث لوح
حديث ديگرى نيز توسط جابرين عبدالله نقل شده است كه به عنوان حديث لوح مشهور مى باشد. مضمون آن حديث چنين است :امام صادق - عليه السلام - مى فرمايد: پدرم باقر العلوم به جابربن عبدالله فرمود با تو كارى دارم و دوستدارم در جايى كه غريبه اى نباشد با تو سخن بگويم .
در پى - امام باقر - عليه السلام - به جابر فرمود: مى خواهم چيزى درباره لوح بدانم ؛ آن لوحى كه در دست مادرم فاطمه - عليه السلام - ديده اى .
جابر گفت : به خدا سوگند خدمت فاطمه دختر رسول خدا!آنچه در دست داريد چيست ؟
فاطمه عليها السلام فرمود: اين لوحى است كه از جانب خداوند به پدرم هديه شده است و در آن نام پدر، شوهر و نام فرزندانم كه اوصياى ايشانند ياد شده است .
من از آن بانوى بزرگوار خواستم تا لوح را به من بسپارد تا از آن نسخه اى بردارم و ايشان در خواست مرا پذيرفت و من هم نسخه اى از آن برداشتم .
امام باقر - عليه السلام - به جابر اظهار آمادگى كرد و به خانه رفت و آن نسخه را به همراه آورد. امام باقر (عليه السلام ) مى خواند و او را ازروى نوشته خودش خط مى برد. مطالب نوشته شده در آن لوح ، چنين بود:به نام خداوند رحمان و رحيم ، اين كتابى است از خداوند عزيز و آگاه كه به وسيله جبرييل برمحمد - صلى الله عليه وآله - خاتم پيامبران نازل شده است ... اى محمد!من تو را بر همه انبيا برترين بخشيدم و اوصيا تو را بر همه اوصيا فضيلت دادم ، حسن را پس از سپرى شدن دوران پدرش - على ابى طالب مخزن علم خويش قرار دادم و حسين بهترين اولاد نسلهاى نخستين و آخرين است و امامت درخاندان اوست . و پس از وى على ، زين العابدين خواهد بود و... .(80)
در اين حديث نام يكايك ائمه تا حضرت مهدى - عليه السلام - مورد تصريح قرار گرفته است .
شيخ مفيد دلائل متعددى بر امامت سيد الساجدين - عليه السلام - اقامه كرده است و على بن عيسى اربلى درباره ادله مفيد گفته است : اگر او - مفيد ره - ابتدا حديث پيامبر را نقل مى كرد، نيازى به ساير ادله نبود و در اين باب سخن پيامبر - صلى الله عليه وآله - كافى بود. (81)
تصريح على بن ابى طالب - عليه السلام -
جابربن عبدالله نيز مى گويد:هنگامى كه دختر فرمانرواى ساسانى - شهر بانو - به همسرى حسين بن على - عليه السلام - در آمد، امير المؤمنين - عليه السلام - به فرزندش حسين - عليه السلام - فرمود:از اين بانو، فرزندى نصيب تو خواهد شد كه همانندش بر پهنه زمين نخواهد بود. آن گاه على بن الحسين - عليه السلام - از آن بانو تولد يافت . (82)
تصريح حسين بن على (عليه السلام )
امام باقر - عليه السلام - مى فرمايد:زمانى كه حسين بن على (عليه السلام ) در كوران مسائل عاشورا قرار گرفت ، دختر بزرگ خويش - فاطمه - را فرا خواند و نوشته پيچيده شده اى را به وى سپرد به گونه اى كه ديگر شاهد آن صحنه بودند - در اين ساعت على بن الحسين آن چنان بيمار بود كه همگان او را محضر مى پنداشتند - فاطمه پس از آن وقايع ، وصاياى پدر را به على بن الحسين - عليه السلام - رسانيد. و آن نوشته اكنون نزد ماست .
راوى حديث مى گويد: من از امام باقر - عليه السلام - پرسيدم در آن كتاب چه چيزى نوشته است ؟
امام باقر - عليه السلام - فرمود: آنچه به آن مردم به آن نيازمندند، سوگند به خدا در آن كتاب همه حدود و قوانين ثبت است ، حتى جريمه خراش وارد ساختن به ديگران !(83)
لازم به ياد آورى است كه چنين كتابى با چنين جامعيتى از چيزهايى است كه تنها نزد امامان وجود داشته است .
در روايتى ديگر چنين آمده است : امام صادق - عليه السلام -: وقتى كه حسين بن على - عليه السلام - عازم عراق گرديد، كتابها و وصيتهاى خويش را به ام سلمه سپرد و زمانى كه على بن الحسين (عليه السلام) بازگشت ، كتابها وصايا را به آن حضرت برگردانيد. (84)
البته ميان اين روايت و روايت پيشين تنافى نيست زيرا آنچه به ام سلمه داده شده است مى توان غير از نوشته كتابى باشد كه به فاطمه بنت الحسين سپرده شده تا به امام سجاد - عليه السلام - برساند.
منحرفان از خط امامت راستين
آنچه در بخش پيشين ياد آور شديم ، تنها بخشى از نصوص و احاديث دال بر امامت على بن الحسين - عليه السلام - ميباشد و تمامى آنها نيست .
علاوه بر اين نصوص ، چنان كه در بخشهاى ديگر اين كتاب خواهد آمد، موقعيت علمى و منوى و اخلاقى امام سجاد (عليه السلام ) خود از ديگر دلايل منصب الهى اوست ولى با اين حال جريانهايى پيدا شدند كه به انيگزه هاى غير الهى و با اهداف شيطانى به انحرافهاى دامن زدند و ذهن گروهى از مردم را نسبت به امامت زين العابدين مخدوش كرده و فرقه هاى منحرف را بيان نهادند.
فرقه كيسانيه نتيجه همين انحراف عقيدتى و معرفتى است كه در جامعه شيعه مقارن با عصر امامت زين العابدين (عليه السلام ) شكل گرفت و خطى را در قبال خط امامت راستين - امامت على بن الحسين (عليه السلام ) - به وجود آورد.
البته اين مشكل به همين مورد محدود نشد و بعدهاى فرقه هاى ديگر با شعارهاى و انگيزه هاى متفاوت از پيكر جامعه شيعه چون زخمهايى دردانگيز سربرآودند چونان زيديه (85)،اسماعيليه (86) و واقفيه . (87)
فرقه كيسانيه
فرقه كيسانيه كسانى هستند كه از امام على بن الحسين (عليه السلام ) كناره گيرى كرده و خود را پيروان محمد حنيفه (( فرزند امام على ابى طالب - عليه السلام -)) معرفى كردند و مدعى شدند كه پس از حسين على (عليه السلام ) محمد حنيفه دارى مقام و منصب امامت و ولايت است .
در اين كه چرا اين گروه به كيسانيه شهرت يافته اند، مطالب مختلفى گفته شده است .
برخى گفته اند: چون اين گروه از ياران كيسان خدمتكار امير المؤمنين (عليه السلام ) بوده اند و كيسان پس از على (عليه السلام) در زمره شاگردان محمد حنيفه در آمده و بر علوم تسلط خاصى يافته و در آيات و احكام نظريات ويژه اى از او ابراز شده و يارانش با اين خصوصيتها جذاب او شده اند، آنها را كيسانيه ناميده اند. (88)
جوهرى مى گويد: كيسان لقب مختارين ابى عبيده ثقفى است و چون اين گروه را مختار رهبرى مى كرد، آنها به كيسانيه شهرت يافتند. (89)
شهرستانى در كتاب ملل و نحل چند شاخه براى اين فرقه ياد كرده است كه همه آنها در اعراض از امام سجاد (عليه السلام ) و روى آورى به محمد حنفيه مشترك بوده اند و آنها عبارتند: از كيسانيه ، مختاريه ، هاشميه ، بنانيه و رزاميه . (90)
سرشناس ترين و محورى ترين چهره هايى كه در سطح رهبرى فرقه كيسانيه مطرحند، نخست محمد حنفيه و سپس مختارين ابى عبيده ثقفى است .
شخصيت محمد حنفيه
محمد حنفيه ، فرزند امير المؤمنين على (عليه السلام ) و مادرش خوله ، دختر جعفر بن قيس مسلمه از قبيله بكر مى باشد كه در جريان جنگ يمامه به اسارت سپاه اسلام در آمده بود.
كنيه محمد حنفيه را ابوالقاسم دانسته اند و گفته شده است كه نام كنيه او به اشاره رسول اكرم صلی الله علیه و آله تعيين شده است .
ابن خلكان حديثى نقل مى كند كه نبايد نام و كنيه پيامبر - صلى الله عليه وآله - را بر شخصى نهاد ولى اين حكم در مورد محمد حنفيه استثنا شده است .(91) ولى برخى بر ابن خلكان ايراد كرده اند كه هر چند حديث نبوى صحيح باشد اما كسى كه به داشتن نام و كنيه رسول خدا صلی الله علیه و آله مفتخر شده و داشتن چنين نامى برايش تجويز گرديده مهدى آل محمد - عليه السلام - است و نه محمد حنفيه . (92) چه بسا كسانى كه گفته اند نام و كنيه محمد حنفيه را تعيين كرده و چنين نام و كنيه اى فقط براى او تجويز شده در مصداق ااشتباه كرده اند و تا از اين طريق كرامت ، شرافت و امامت وى را توجيه كرده و مورد تاءييد رسول خدا - صلى الله عليه وآله - قلمداد نمايند.
البته شخصيت محمد حنفيه فاقد امتياز نبوده است چه اين كه وى در جنگ جمل صفين كنار امير المؤمنين دلاوريها داشته و بنابر قولى در جنگ صفين پرچمدار سپاه آن حضرت بوده است و او را به شجاعتهايش ستوده اند. (93)
محمد حنفيه و مساءله امامت
در اين كه آيا محمد حنفيه خود مدعى امامت براى خويش بوده و يا پس از مرگش كسانى او را متهم به اين ادعا كرده اند و فرقه اى تشكيل داده اند!آراء مختلفى وجود دارد. از برخى روايات استفاده مى شود كه پس از شهادت حسين بن على (عليه السلام )، شخص محمد حنفيه مدعى امامت شد و با على بن الحسين (عليه السلام ) در اين مساءله به نزاع برخاست .
مرحوم كلينى با ذكر سند، از زراره نقل كرده است :
امام باقر فرمود: هنگامى كه حسين بن على (عليه السلام ) به شهادت رسيد، محمد حنفيه از على بن الحسين - امام سجاد (عليه السلام ) - تقاضا كرد تا ملاقاتى خصوصى با ايشان داشته باشد.
ملاقات صورت گرفت .
در اين ديدار، محمد حنفيه به على بن الحسين (عليه السلام ) گفت :اى پسر برادر! تو خود مى دانى كه پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله درباره امامت على بن ابى طالب و امام حسن و امام حسين (عليه السلام) وصيت فرمود وايشان را به امامت منصوب داشت ولى هم اكنون كه پدرت حسين بن على (عليه السلام ) به شهادت رسيده ، در زمينه امامت كسى را معرفى نكرده است . در اين ميان ، من عموى تو و فرزند على (عليه السلام ) هستيم و از نظر سنى از تو بزرگترم . از اين رو شايسته است كه منصب امام و رهبرى شيعه از آن من باشد و اين حتى را براى من بدانى !
امام سجاد به او فرمود:اى عموى من ! از خداوند بيم داشته باش و آنچه حق توست نيست براى خويش مخواه !تو را نصيحت مى كنم كه از نابخردان نباشى و در اين باره خوب بينديشى . بدان كه پدرم - حسين بن على (عليه السلام ) - بى نصيب از دنيا نرفته است ، او پيش از اين كه متوجه عراق شود، درباره امامت سفارشهاى لازم را كرده و عهدنامه اى نيز نوشته است و من را جانشين خود در امر قرار داده و سلاح پيامبر صلی الله علیه و آله را به من سپرده و اكنون نزد من است .
بنابراين از ادعاى امامت دست بردار كه مايه كوتاهى عمر تو و گرفتاريت خواهد شد.
تو بايد بدانى كه خداوند متعال امامت را در نسل حسين (عليه السلام ) قرار داده است و اگر براستى از اين ناحيه در شك هستى آماده شو تا نزد حجرالاسود را مطرح ساخت .)محمد حنفيه پذيرفت ، هر دو نزد حجر السود رفتند. امام سجاد فرمود: نخست تو از حجر بخواه تا اگر تو امامى ، بر امامت تو گواهى دهد.
محمد حنفيه پذيرفت ، هر دو نزد حجر السود رفتند. امام سجاد فرمود: نخست تو از حجر بخواه تا اگر تو امامى ، بر امامت تو گواهى دهد.
محمد حنفيه ناگزير رو به حجر كرد و لب به دعا گشود و از خداوند خواست تا حجر را در تاءييد امامت وى به سخن آورد! ولى دعايش نتيجه اى نداد!
آنگاه امام سجاد (عليه السلام ) فرمود اگر تو وصى پيامبر - صلى الله عليه وآله - و امام و صاحب ولايت بودى بى شك دعايت مستجاب مى شد. سپس خود دست به دعا برداشت و فرمود:
اسئلك بالذى جعل فيك ميثاق الاوصياء و ميثاق الناس اجمعين لما اخبرتنا من الوصى و الامام بعد الحسين بن على عليهاالسلام ؟.
يعنى تو را سوگند مى دهم به آن كسى كه پيمان انبيا و اوصيا و پيمان همه مردم را در تو قرار داد، كه ما را آگاه و بگويى وصى و امام پس از حسين بن على (عليه السلام ) كيست ؟
ناگاه حجر به جنبش در آمد، گويى كه مى خواهد از جايگاهش جدا شود و سپس از آن شنيده شد: خداوندا گواهى مى دهم كه وصايت و امامت ، پس از حسين على (عليه السلام) براى بن الحسين (عليه السلام ) است .
در اين هنگام ، محمد حنفيه كه به حقيقت پى برده بود، از امام سجاد (عليه السلام ) عذر خواهى كرد و به راه افتاد و بنابر نقلى ديگر، خويش را برقدمهاى امام افكند و به ولايت و امامت وى اقرار كرد. (94)
هر چند برخى خواسته اند تا با استناد به اين حديث ، محمد حيفيه را متهم كنند و شخصيت وى را مخدوش شمارند ولى حق اين است كه اگر حديث در مجموع مورد نظر قرار گيرد و پايان آن نيز ملاحظه شود، پرستش محمد حنفيه ناشى از ندانستن بوده و او با طرح مطالب نخستين خود، در خود حقيقت در پى شناخت واقعيت بوده ، و آنگاه كه حق را دريافته ، تسليم شده و امامت امام سجاد - عليه السلام - را پذيرفته است .
از جمله نكاتى كه اين نظر را تاءييد مى كند اين است كه گاه كسانى با اين پندار كه محمد حنفيه امام است نزد او مى آمدند ولى محمد حنفيه آنها را به برادرزاده اش على بن الحسين رجوع مى داد و مى گفت امام ، آن حضرت است . ابوخالد كابلى كه مدت زيادى در خانه محمد حنفيه خدمت كرده بود و ادارات خاصى به وى داشت ، بر اين اعتقاد بود كه محمد حنفيه نيز مانند پدر و مادر و حجت خدا درميان خلق است .
ابوخالد مى گويد: روزى به محمد حنفيه گفتم :تو را به پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و امير المؤمنين (عليه السلام ) سوگند مى دهم كه حقيقت را به من بگويى ! آيا تو خود همان امام و حجت خدا كه اطاعتش بر همگان واجب است ، نيستى ؟
محمد حنفيه گفت :امام من و امام تو و امام همه مسلمانان ، على بن الحسين - امام سجاد - است . (95)
در روايت ديگرى امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد:ابوخالد كابلى نخست قايل به امامت محمد حنفيه بود ولى بارها شاهد بود كه محمد حنفيه على بن الحسين (عليه السلام ) را با تعبير يا سيدى اى آقاى من مورد خطاب قرار مى دهد! و خطابى سوى كوچكتر نسبت به شخص بزرگتر صورت مى گيرد.
ابو خالد كه محمد حنفيه را امام مى پنداشت با مشاهده اين موارد با تعجب از محمد حنفيه پرسيد: تو پسر برادرت - على بن الحسين - را با تعبير يا سيدى مورد خطاب قرار مى دهى در حالى كه ديگران چنين تعبيرى ندارد!
محمد حنفيه گفت : على بن الحسين (عليه السلام ) امامت راستين است ، او حجر السود را به شهادت و گواهى طلبيد و حجر به امامت او گواهى داد و بر من ثابت شد كه وى سزاوار مقام امامت است . (96) بر اين اساس ، مى توان دريافت كه محمد حنفيه خود مدعى امامت براى خويش نبوده است و بر فرض كه در مقطعى امر بر او مشتبه بوده و چنين پندارى به او دست داده باشد و در نهايت ، حق را دريافته و به امامت سجاد (عليه السلام ) اقرار كرده است .
چنان كه كسانى چون ابوالخالد كابلى و سيد حميرى در آغاز امر، مى پنداشتند كه محمد حنفيه امام است ولى بعدها بينش صحيح يافتند و در زمره شيعيان امام سجاد - عليه السلام - در آمدند . اما برخى از اين توهم و پندار بى اساس ، در مقام سوء استفاده بر آمدند و با انگيزه هاى متفاوت ، بر امامت محمد حنفيه اصرار ورزيدند و از وى امامى ساختند و قائم آل محمد به شمارش آوردند!
محمد حنفيه و رخداد عاشورا
از ديگر مواردى كه برخى خواسته اند به خاطر آن ، شخصيت محمد حنفيه را زير سؤ ال برده و وى را متهم به جدايى از خط ولايت كنند، عدم شركت او در كربلا و عدم همراهى وى با حسين بن على (عليه السلام ) مى باشد.
شك نيست كه اگر حضور نيافتن وى در كربلا، بدون عذر واقعى بوده و عنوان تخلف از دعوت امام را به خود گيرد، شخص محمد حنفيه از عدالت و وثاقت ساقط خواهد بود ولى سخت نخست در همين نكته است كه آيا شركت نجستن وى در زمره ياران حسين بن على - عليه السلام - به علت بوده است ؟
اين سؤ ال براى هر كاوشگرى كه گام در تحقيق تاريخ آن عصر بگذارد مطرح بوده و خواهد بود.
شخصى به نام مهنابن سنان همين پرسش را از علامه حلى داشته است . او ضمن سؤ الهايى مى پرسد: نظر شما درباره محمد حنفيه چيست ؟ آيا او معتقد به امامت حسين بن على و حسين على و امام سجاد (عليه السلام ) بوده است و يا خير؟و آيا كناره گيرى او از واقعه كربلا بر اساس عذرى شرعى و موجه بوده است يا نه ؟ و در صورتى كه تخلف او بدون عذرى شايسته باشد، محمد حنفيه و عبدالله جعفر چه وضعى خواهند داشت .
علامه حلى در پاسخ مى گويد: بى ترديد اصل امامت از اركان ايمان است و در كنار اصل توحيد، عدل نبوت و معاد مطرح مى باشد و كسانى چون محمد حنفيه عبدالله جعفر برتر و منزه تر از اين هستند كه به اصل امامت پايبند نبوده و در جرگه افراد فاقد ايمان قرار داشته باشند. و اگر محمد حنفيه در يارى امام حسين (عليه السلام ) شركت نجسته ، به خاطر بيمارى بوده است و چه بسا نمى دانسته است كه سرنوشت برادرش به مساءله جنگ و شهادت منتهى مى شود.
مرحوم مامقانى ، درباره نكته اخير علامه حلى نظر دارد و مى گويد بيمارى محمد حنفيه در موقع بازگشت اهل بيت از سفر شام بوده است و نه هنگام حركت حسين بن على (عليه السلام ) به سمت مكه و عراق . از اين رو مامقانى معتقد است كه در حل اين مشكل اين پاسخ بهتر است :
اولا شهداى كربلا افراد معينى بودند كه از آغاز حركت براى حسين بن على (عليه السلام ) چهره آنان معلوم بود و ثانيا"حركت حسين بن على (عليه السلام ) به سمت عراق ، طاهرا عنوان جهاد نداشت تا بر هر مسلمانى شركت در آن واجب باشد بنابرين كسى كه مانند محمد حنفيه از واقع امر اطلاعى ندارد به خاطر عدم شركت در چنين سفرى ، متهم نمى شود چه اينكه افراد ديگرى نيز مانند او در كربلا حضور نداشته اند و اين عدم حضور مايه بى عدالتى آنان شمرده نشده است زيرا است زيرا حسين بن على (عليه السلام ) به آنان تكليف نكرده بود كه در اين سفر همواره او باشيد و با اين بيان ، همراه نبودن آنان با امام در اين سفر، تخلف آنان از امر امام و انحراف ايشان از مساله امامت به حساب نمى آيد.
علاوه بر اين داوريها، حديثى از اميرالمومنين (عليه السلام ) در توصيف و مدح محمد حنفيه نقل شده است .
امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) مى فرمايد:قال امير المومنين : ان المحامده تابى ان يعصى الله عزوجل . قلت : و من المحامده ؟ قال : محمد بن جعفر، محمد بن ابى بكر، محمد بن ابى حديفه و محمد بن امير المومنين ابن الحنفيه (97) رحمه الله عليهم . (98)
يعنى : امير المومنين فرمود: چند نفرند كه محمد نام دارند و از معصيت خداوند ابا و اجتناب دارند، و آنها عبارتند از محمد بن جعفر، محمد بن ابى بكر، محمد بن ابى حذيفه و محمد فرزند امير المومنين (كه مشهور به ) ابن حنفيه است ، خدايشان رحمت كند.
البته در كتابهاى تاريخ ، مطالب ديگرى نيز به محمد حنفيه نسبت داده اند كه دلايل كافى و مورد اعتماد درباره آنها نقلها مشهود نيست . مانند اين گفته اند: بنا به دعوت يزيد به شام رفته و با او بيعت كرده است . (99)
بسيارى از مورخان به اين گونه نقلها اشاره نكرده اند و چه بسا آن را صحيح و شايسته نقل نيافته اند.
پی نوشتها:
74- فصول المهمه 208
75- ارشاد 2/139؛ اعلام الورى 252؛ كشف الغمه 2/276.
76- دلائل الامامه 80؛ كافى 2/372؛ اثبات الوصيه 148؛ بحار46/154.
77- تاج المواليد مجموعه نفسيه 37.
78- المختار مناقب الاخيار، 30؛ مطالب السؤ ول 81؛ الصواعق المرحقه 199؛ سنابيع الموده 332.
79- نفثة المصدور 63.
80- عيون اخبار الرضا 1/41؛ اعلام الورى 261؛ مناقب 1/284؛ اثبات الهداة 2/480.
81- كشف الغمه 2/278.
82- اثبات الهداة 5/216.
83- اصول كافى ، كتاب الحجة ، الاشرة و النص على بن الحسين (عليه السلام ).
84- اصول كافى ، كتاب الحجة ، الاشارة و النص على على بن الحسين - عليه السلام -. پ
85- زيديه خويش را پيرو زيدبن الحسين (عليه السلام ) مى دانند و امامت باقرالعلوم و امام العلوم و امام صادق و ائمه پس از ايشان را نمى پذيرد. بلكه معتقدند پس از امام سجاد (عليه السلام ) زيربن على كه با شمشير عليه حكومت قيام كرده به شهادت رسيده است ، امام است . البته از منابع تاريخى گواهى در دست نيست كه خود زيد مدعى امامت و منكر مقام ولايى امام باقر و امام صادق باشد. و اصولا جريان فكرى و اعتقادى و سياسى زيديه پس از شهادت او شكل گرفته است .
86- باطنيه يا اسماعيليه جريانى است كه پس از وفات اسماعيل بن جعفر شكل گرفته است . اسماعيل در زمان حيات پدرش امام صادق - جهان را بدرود گفت و تا قبل از وفاتش هرگز فرقه اى بدين نام وجودنداشت و اين مى تواند گواهى باشد بر نقش عناصر مغرض و فرصت طلبى در تشكيل اين فرقه پس از مرگ وى .
87- فرقه وافقيه معتقدند كه امر امامت تا زمان امام كاظم تداوم يافته و پس از آن متوقف شده است و على بن موسى الرضا - عليه السلام - واجد نبوده است . بسيارى از پيروان اين فرقه در آغاز دست از انحراف خود برداشتند و به جمع ياران و شيعيان امام رضا (عليه السلام ) پيوستند.
88- و فيات الاعيان 4/173.
89- همان مدرك .
90- الملل والنحل 1-2/131-137.
91- وفيات الاعيان 4/170.
92- تنقيح المقال 3/112.
93- وفيات الاعيان 4/171
94- دلائل الامامه 87؛ كافى 2/155؛ اثبات الوصية 143؛ اعلام الورى 253؛ احتجاج 2/316. الغمة 2/309؛ اثبات الهداة 5/233.
95- تنقيح المقال 3/111.
96- همان مدرك .
97- حنفيه لقب مادر محمد بن اميرالمومنين مى باشد. نام آن بانو خوله بنت جعفر بن قيس بوده است . تنقيح المقال 3/111.
98- همان مدرك .
99- انساب الاشراف 3/276 - 296.