ای اشک کجایی که غم از راه رسیداندوه عظیم و ماتم از راه رسیدیک سال گذشت و باز یک بار دگرپلکی زدی و محرم از راه رسید
با نم نم اشک شستشویم دادنددر مجلس روضه عطر وبویم دادندبا پیرهن مشکی و این شال عزاصد شکر ...
قرآن نخوان فراز سکوت مناره ها ديگر اميد نيست به اين استخاره ها!برنيزه ها اذان خداحافظي نگودرگوش هاي زخمي بي گوشواره ها آه اي يقين بي سر و بي دست درسماعابروي آفريده براي اشاره ها!طاقت نمانده ديدن لبخند نيزه را با کاروان زخمي لبخند پاره ها بادي که بوي ...
وقتِ غروب، زیرِ تختهسنگی که از آسمان اوفتاده بود. ـ جویبارِ نازکی از خون ـ سرخترین خونِ زمین ـ جاری
شده بود. و خورشید، با همزادِ خود در آسمان، برای نخستین بار، اوّلین روزِ زمین را آغاز کرده بود. آنگاه
بود که دیدم نگاهی، نیمی به آسمان پرتاب ...
دارد به دل صلابت کوه شکیب را
از لحظه ای که بوسه زده زخم سیب را
با اقتدار فاطمی خود رقم زده
در کربلا حماسهی أمن یجیب را
با کاروان نیزه چهل منزل آمده
این راه پر فراز بدون نشیب را
کوبید صبح قافله بر طبل روزگار
رسوایی اهالی شام فریب را
با ...
خورشید به پا خاسته روشنگری ات را دریا به سجود آمده پهناوری ات را تاریخ همه لوح و قلم شد نتوانست تصویر کند معجزه دلبری ات را مانده است که از سیرت پاکت بنویسد یا شرح دهد صورت پیغمبری ات را چشمی پرگریه است و نگاهی پرخنده تا ...
خدایا گرچه من غرقاب دردم برای تشنگان کاری نکردم
صغیران را همه بی تاب دیدم صدای العطش هرجا شنیدم
دگر از بودن خود شرم دارم که آبی بهر این طفلان ندارم
مرا لب تشنگان دامن گرفتند ...
من و شهری که از مردی نشان نیست در این کوفه ز هم دردی نشان نیست چنان در بیوفایی شهره هستند که عهد روز را در شب شکستند مرا اول به نزد خویش خواندند ولی در همرهی از راه ماندند ز بیمهری و نامردی و سردی نصیب میهمان شد کوچهگـَردی مرا تنها و سرگردان ...
گفت محمد که ز دشت بلا بیسر آرند حسین مرا ای لب تو تشنهترین غنچهها کرده غمت با دل خونم چههادل خوشی و عشق نگردند جمع شاهد من آتش و اشک است و شمعطوطی اگر در قفس ...
روح القدس که پیش لسان فرشته هاست
از پیروان و مرثیه خوانان کربلاست
این ماتم بزرگ نگنجد در این جهان
آری در آن جهان دگر نیز این عزاست
کرده سیاه حلّه نور این عزای کیست
خیرالنسا که مردمک چشم مصطفی است
بنگر به نور چشم پیمبر چه می کند
این چشم ...
سیاهی شب، محمل خوبی است برای گریز از آنچه در هزار توهای بنبست دلت مخفی کردهای!پای بر مرکب تاریکی بنه و خودت را از مهلکهی رسواییها برهان! فردا صبح، که فجر صادق بدمد مه، در این دشت پر بلا، قیامتی برپا میشود که «یوم تُبْلی السَرائر» خواهد بود ...
چون میر کربلا به صف کربلا رسید هنگام درد و محنت و کرب و بلا رسید از پشت زین به روی زمین چون نزول کرد پای زمین به دامن عرش علا رسید آن ماه چون پیاده شد از اسب پیلتن بر گوش او زهاتف غیب این ندا رسید کامروز روز وعده عهد الست توست آماده شو که موسم صبر و رضا ...
آنان که طعم پرواز را نمي فهمند، به چار چوب تنگ نفس دل خوشند وآنان که دل هايشان به پهناي آسمان پيوند دارد، قفس را بر نمي تابند، سر و تن به ديواره قفس مي کوبند، يا فقس را مي شکنند و به لايتناهي آسمان مي رسند يا با خون خويش تهمت قفس نشيني را از پر و بال خود ...
چون که نوبت بر بنیهاشم رسید
ساخت ساز جنگ عباس رشید
محرم سر و علمدار حسین
در وفاداری علم در نشأتین
در صباحت ثالث خورشید و ماه
روز خصم از بیم او چون شب سیاه
زاد حیدر، آتش جان عدو
شیر را ماند همی بچه بدو
در شجاعت یادگار ...
... این لؤلؤتر و دُر گلگون حسین توست وین خشکْ لعلِ غرقه در خون حسین توستاین مرکز محیط شهادت که موج خون افشاند تا به دامن گردون حسین توستاین نیّری که کرده به دریای خون غروب وز شرق نیزه سرزده بیرون حسین توستاین مظهر تجلّی بی چند و چون که هست ...
و نیم دیگر خود را نشست و کامل کرد
و قطره قطره تمام فرات را گل کرد
لبان ماهی تشنه درون گهواره
میان شرم نگاهش دوباره دل دل کرد
نشست پای عطش تا که دل به دریا زد
قنوت آب خودش را شبیه ساحل کرد
دعا نمود و نگاهی به خیمه ها انداخت
و مشک خالی خود را پر ...
آن شب که بتان نماز خواندند
ما را به حريم راز خواندند
در کف کف و بر لبانشان کف
از دلبر دلنواز خواندند
دستي به در نياز برديم
با غمزه خود به ناز خواندند
مطرب به ره عراق ميزد
در گوشه اي از حجاز خواندند
ما شيعه ي آل مصطفي ايم
آئينه ي کربلا نمائيم
اي ...
صد نوا خیزد ز نای نینوایت یا حسین نغمههای عشق باشد در نوایت یا حسین میزند آتش به قلب دوستانت دم به دمداستان جانگداز کربلایت یا حسین زد شرر بر قلب خونین تو در دشت بلاداغ مرگ اکبر گلگونقبایت یا حسین جان فدا کردی به راه مکتب آزادگی جان هر آزادهای ...