
منازل و درجات نيت
علاّمه مجلسى رحمهالله پس از ذكر مقدماتى مىگويد : من به بعضى از منازل و درجات نيّت اشاره مىكنم :
اوّل : نيّت كسى است كه از تفكر و تنبّه او در شدت عذاب خدا و رنج عقاب حضرت حق سرچشمه گرفته ، اين نيّت سبب مىشود كه دنيا و لذاتش از نظر آدمى بيفتد و چنين انسانى از خوف عذاب حق دنبال عمل به حسنات و ترك سيئات است .
دوّم : نيّت كسى است كه از شوق ، نسبت به وعدههاى حق به نيكوكاران كه در بهشت داراى حور و قصور و نعيماند ، مايه گرفته و خدا را براى تحصيل آن وعدهها عبادت مىكند و سعى دارد از امورى كه او را از رساندن به وعدههاى حق محروم مىكند ، بپرهيزد .
علامه مجلسى رحمهالله مىگويد : براى اين دوگونه نيّت هم مراتب مختلفى وجود دارد و اختلاف مراتب به حسب اختلاف حالات نفسى و قلبى مردم است .
بعضى از مردم نيّتشان طلب بهشت است ، براى رسيدن به مشتهيات جسمانى آن و بعضى طالب بهشتند به عنوان اين كه بهشت ، دار كرامت و مركز قرب حق است .
و هم چنين گروهى فرارى از آتشاند ؛ زيرا از سوزاندن و درد حاصل از آن مىترسند و گروهى به عنوان اين كه جهنم ، مركز دورى از دوست و هجران و حرمان از مولاست از جهنم گريزانند ، چنانچه على عليهالسلام در دعايى كه به كميل آموخت ، عرضه مىدارد :
فَلَئِنْ صَيَّرْتَنى لِلْعُقُوباتِ مَعَ أَعْدَائِكَ وَجَمَعْتَ بَيْنى وَبَيْنَ أَهْلِ بَلائِكَ وَفَرَّقْتَ بَيْنى وَ بَيْنَ أَحِبّائِكَ وَاَوْلِيائِكَ فَهَبْنى يا اِلـهى وَسَيِّدى صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ ...
خدوندا ! اگر در عقوبات جهنم مرا با دشمنانت قرار بدهى و مرا همراه اهل بلا گردانى و بين من و عاشقان و دوستانت جدايى بيندازى ، اى اله و سيد من ! بر عذابت صبر مىكنم ، اما بر فراق و دورى و هجرانت چه گونه صبر كنم ؟!
فيض كاشانى آن شوريده مست مىگويد :
*
بى خيالت نمىتوانم زيست
تشنه باده وصال توام
بى جمال تو نيست آرامم
هرچه با بنده مىكنى نيكوست
زان دهان تلخ و شور و شيرين است
از لبت آب زندگى خواهم
شربتى زان لبم حوالت كن
جاى جولان توست عرصه دل
پاى دل را به زلف خويش ببند
غم عشقش كمال توست اى «فيض»
بى كمالت نمىتوانم زيست
*
بى جمالت نمىتوانم زيست
بى وصالت نمىتوانم زيست
با جمالت نمىتوانم زيست
بى فعالت نمىتوانم زيست
بى مقالت نمىتوانم زيست
بى زلالت نمىتوانم زيست
بى نوالت نمىتوانم زيست
بى مجالت نمىتوانم زيست
بى عقالت نمىتوانم زيست
بى كمالت نمىتوانم زيست
سوّم : نيّت كسى است كه خداوند بزرگ را به خاطر شكر نعمتهاى بىشمارش عبادت مىكند ؛ در حقيقت نيّت او محصول حالت عالى شكر قلب او از خداست .
حضرت على عليهالسلام مىفرمايد :
قومى عبادت مىكنند چون رغبت به بهشت دارند ، اين عبادت تاجرانه است ، قومى از ترس عذاب عبادت مىكنند ، اين عبادت عبيد است و قومى از بابت شكر منعم عبادت مىكنند ، اين عبادت آزادگان است .
چهارم : نيّت كسى است كه حضرت دوست را به خاطر حيايى كه از او دارد عبادت مىكند ؛ زيرا عقلش به حسن حسنات و قبح سيئات حكم مىكند و متذكّر اين معناست كه رب جليل در جميع احوال مطلع بر اوست و بر اساس توجه به اين اطلاع قلبش مالامال حيا است و عبادت و ترك گناهش به اين خاطر است . در فرمايشات نبىّ اكرم صلىاللهعليهوآله آمده : الإِحْسانُ أَنْ تَعْبُدَ اللّهَ كَأَنَّكَ تَراهُ ، فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَإِنَّهُ يَراكَ.
نيكى آن است كه خدا را عبادت كنى چنانچه او را مىبينى و اگر تو او را نمىبينى ، پس او تو را مىبيند .
پنجم : نيّت كسى است كه قربة الى اللّه عبادت مىكند و اين قرب يا به حسب درجه و كمال است ، به اين معنى كه عبد در نهايت نقص و عارى از جميع كمالات است و رب متصف به جميع صفات كماليه ، پس بين عبد و رب از نظر معنوى فاصله و دورى است ، عبد با عبادت رب هر مقدار از نقص و عيب خود را بر طرف كند ، به همان مقدار به حضرت رب قرب معنوى پيدا مىكند .
و يا قرب به حسب ياد دوست و مصاحبت معنوى است ، كسى كه دائما ياد كسى است و در تمام لحظات در خدمت اوست ، گويى با اوست .
ششم : نيّت كسى است كه خدا را فقط به خاطر اين كه شأن حضرت اوست عبادت شود ، عبادت مىكند و اين نيّت صديقين است ، چنانچه سرحلقه عاشقان اميرمؤمنان امام عارفان عليهالسلام مىگفت :
ما عَبَدْتُكَ خَوْفا مِنْ نارِكَ وَلا طَمَعا فى جَنَّتِكَ وَلكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ.
خداوندا ! تو را از ترس آتش و طمع به بهشت بندگى نمىكنم ، تو را اهل اين يافتم كه بايد عبادت شوى ، پس تو را عبادت مىكنم .
هفتم : نيّت كسى است كه عبادتش به خاطر عشق به اوست و مسئله عشق به اين صورت از برترين درجه مقربين است ، عاشق فقط رضاى معشوق را مىخواهد ، به ثواب و عقاب كار ندارد ، عشق حق وقتى بر قلب حاكم شود ، قلب را از تمام محبتها پاك مىكند و آن قلب جز رضاى معشوق چيزى را نمىطلبد .
فيض كاشانى آن عاشق بيدار و آن دلداده بينا مىگويد :
*
اى خدا اين درد را درمان مكن
درد عشق تو دواى جان ماست
از غم خود جان ما را تازه دار
خان و مان ما غم تو بس بود
شربت وصلت ز بيماران عشق
رشته جان را به عشق خود ببند
جان ما جز در غمت نالان مكن
*
عاشقان را بىسر و سامان مكن
جز به دردت درد ما درمان مكن
جز به غم دلهاى ما شادان مكن
خان و مانى بهر بىسامان مكن
وا مگير و خسته را بيجان مكن
جان ما جز در غمت نالان مكن