
همنشین پاک ، باغبانى هنرمند
- تاریخ انتشار: 14 اسفند 1387
- تعداد بازدید: 556
دوست و همنشینى که مثبت است و در راه حق قدم برمى دارد و از اخلاق و عمل پاک برخوردار است ، هرگز نمى تواند نسبت به احوالات و اعمال و اطوار و منش انسان بى تفاوت باشد ، او به خاطر ایمان و توجهش به قیامت و دلسوزى و مهرش نسبت به دوستش ، خود را مسوول مى داند که دوستش را در برابر خطر فتنه ها و وسوسه ها و بندبازى هاى شیاطین و فساد روزگار و طوفانهاى اجتماعى تنها نگذارد و چون سپرى فولاین از او محافظت مى کند ، وى را در فضاى تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَهِ مورد لطف خود قرار مى دهد و با امر به معروف و نهى از منکر او را از خطرات ، نگاه مى دارد و چون باغبانى هنرمند وى را در سرزمین حسنات رشد مى دهد و به کمال انسانى مى رساند .دوست مثبت و رفیق شفیق ، دعوت کننده انسان به سوى خدا و تامین کننده خیر دنیا و آخرت آدمى است زیرا دوست مثبت انسان را به عنوان امانت الهى نگاه مى کند و به این خاطر به احسن وجه امانت دارى مى کند .شایسته است به این حقیقت توجه شود که ما انسان ها جز خدا و پیامبران و امامان و مومنان واقعى رفیق مثبت نداریم .. . . وَحَسُنَ اُولئِکَ رَفِیقاً .. . . و اینان نیکو رفیقانى هستند .اینان جز خیر انسان و آبادى دنیا و آخرت و رشد و کمال و تربیت و به ثمر نشستن وجود او چیزى نمى خواهند .اینان تربیت شده مکتب وحى اند که سرچشمه آن ، وجود مبارک ارحم الراحمین است و تربیت شده پیامبرى هستند که رحمه للعالمین است و تربیت شده اهل بیتى هستند که کشتى نجات و خزینه دانش و معدن رحمت اند .اینان گِل وجود انسان را با گُل وجود خود به عطر تربیت و رشد و معنویت ، خوشبو مى نمایند و فضاى حیات انسان را به گلستانى پر از گل هاى اخلاق و عمل صالح و عقاید حقه و باورهاى مثبت تبدیل مى کنند .
ملک الشعراء بهار در تضمین زیبایش به چهار بیت معروف سعدى ، این نکته را چنین مى سراید :
شبى در محفلى با آه و سوزىشنیدستم که مرد پاره دوزى
چنین مى گفت با پیر عجوزى *** گِلى خوشبوى در حمام روزى
رسید از دست محبوبى به دستم *** گرفتم آن گِل و کردم خمیرى *** خمیرى نرم و تازه چون حریرى
معطر بود و خوب و دلپذیرى *** به او گفتم که مُشکى یا عبیرى
که از بوى دلاویز تو مستم
همه گِل هاى عالم آزمودم *** ندیدم چون تو و عبرت نمودم
چو گِل بشنفت این گفت و شنودم *** بگفتا من گِلى نا چیز بودم
ولیکن مدتى با گُل نشستم
گُل اندر زیر خود گسترده پر کرد *** مرا با همنشینى مفتخر کرد
چو عمرم مدتى با گُل گذر کرد *** کمال همنشین در من اثر کرد
وگر نه من همان خاکم که هستم