امر حضرت حق است، پروردگار متعال به پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
« وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَوةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْهَا »
من فرداى قيامت، عبادت اهل خانه را از تو مى خواهم. براى بنده شدن زن و بچه ات نسبت به خدا خودت شخصا كار كن و بر آن كارت هم حوصله و استقامت كن، خسته و عصبانى نشو و از كوره در نرو.
قسمت عمده اى از آيات سوره احزاب، مربوط به خانه پيغمبر صلى الله عليه و آله است و اين كه مردِ خانه نسبت به زن و بچه خود سنگين ترين تكليف را دارد.
يكى از اين نمونه پدران در انبيا و ائمه طاهرين عليهم السلام وجود مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام است. حداكثر هجده ماه و حداقل هم يك سال، امام بار سنگين و طاقت فرساى جنگ صفين را تحمل كرد. ضربات روحى سختى و فشارهاى سنگين طاقت فرسا در اين جنگ به امام عليه السلام زده شد. عزيزترين افرادش را در اين جنگ از دست داد.
قاضى نور الله شوشترى نقل مى كند:
وقتى در جنگ صفين خبر كشته شدن عمار ياسر را به اميرالمؤمنين عليه السلام دادند، داشت مى جنگيد، شمشير را غلاف كرد و از وسط ميدان برگشت و به خيمه اى كه جنازه عمار را خوابانده بودند آمد، سر عمار را روى دامنش گذاشت، اشكش ريخت و گفت: ملك الموت! تو كه آمدى عمار را ببرى، جان على را هم مى گرفتى، من نمى خواستم بعد از عمار در اين دنيا زنده بمانم.
اين بار را تحمل كرده و داغ ها ديده است؛ زنان بيوه شدند، بچه ها يتيم و مملكت آشوب شد، مسائل عجيبى پيش آمد، جنگ هم با حيله گرى عمرو عاص به ضرر اميرالمؤمنين عليه السلام تمام شد.
حالا با لشكر دارد به كوفه برمى گردد، در اين گير و دار، اوضاع و احوال و تحملات عجيب و غريب، در اين فشارها و سختى ها، براى غذا خوردن و استراحت، يك جا پياده مى شوند، با يك دنيا محبت به حضرت مجتبى عليه السلام رو مى كند: حسن جان! پدرت پير شده، عزيز دلم! به مرگ نزديك شده ام، دستم را دارند از دنيا كوتاه مى كنند.
امام حسن عليه السلام آن وقت سى و هفت ساله بود، زن و بچه داشت، اما على عليه السلام مى داند كه خدا گفته تا زنده اى، پسران و دخترانت را رها نكن، پسرت زن دارد, باشد. دخترت شوهر كرده، باشد. تو هنوز پدرى، او هم بچه تو است.
منبع : پایگاه عرفان