منطق متكبر و متواضع
تهران، مسجد حضرت امير عليه السلام رمضان 1384
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
فروتنى و تواضع از حالات بسيار مهمى است كه در ميان همه انبياى خدا، ائمه طاهرين عليهم السلام و اولياى الهى به طور كامل وجود داشته و همين مايه ارزشى سبب شد كه همه آن بزرگواران به آسانى و به راحتى تسليم خواسته هاى حكيمانه پروردگار عالم شدند و به درجات و مقاماتى كه در قرآن بيان شده رسيدند.
تواضع يك حركت مثبت انسانى و منطقى است و تكبر يك حركت منفى و شيطانى است. اميرالمؤمنين عليه السلام در «نهج البلاغه» مى فرمايد: متكبر، غيرعاقلانه و غيرمنطقى در برابر حق در هر زمينه اى مى ايستد و سينه سپر مى كند و حقى را كه منطقى، عقلى و دينى است، بى جهت و بى دليل رد مى كند. «1» كسانى كه داراى تواضع هستند، يقيناً درِ همه فيوضات به روى آنها باز است، چون هر حقى را قبول مى كنند و مى پذيرند. در زمينه اعتقاد و ايمان حق را قبول مى كنند و در زمينه عمل و اجرا نيز آن را قبول دارند. به همين خاطر هر قدم مثبتى كه بر مى دارند، يا آن حال ايمانى درونى كه دارند، براى آنها پاداش ساز است، پاداشى كه به عنايت خود پروردگار به آنها عطا مى شود.
هر متواضعى در اين عالم وجود، در حدّ ظرفيت خود با اين حالت تسليمى كه به خواسته هاى پروردگار دارد، و حالت تسليمى كه در مقابل هر حقى دارد، درِ
______________________________
(1)- نهج البلاغة: خطبه 234 (قاصعه)؛ «أَلَا فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ مِنْ طَاعَةِ سَادَاتِكُمْ وَ كُبَرَائِكُمْ الَّذِينَ تَكَبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ وَ تَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ وَ أَلْقَوُا الْهَجِينَةَ عَلَى رَبِّهِ وَ جَاحَدُوا اللَّهَ عَلَى مَا صَنَعَ بِهِمْ مُكَابَرَةً لِقَضَائِهِ وَ مُغَالَبَةً لآِلَائِهِ فَإِنَّهُمْ قَوَاعِدُ أَسَاسِ الْعَصَبِيَّةِ وَ دَعَائِمُ أَرْكَانِ الْفِتْنَةِ وَ سُيُوفُ اعْتِزَاءِ الْجَاهِلِيَّةِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لَاتَكُونُوا لِنِعَمِهِ عَلَيْكُمْ أَضْدَاداً وَ لَالِفَضْلِهِ عِنْدَكُمْ حُسَّاداً وَ لَاتُطِيعُوا الْأَدْعِيَاءَ الَّذِينَ شَرِبْتُمْ بِصَفْوِكُمْ كَدَرَهُمْ وَ خَلَطْتُمْ بِصِحَّتِكُمْ مَرَضَهُمْ وَ أَدْخَلْتُمْ فِي حَقِّكُمْ بَاطِلَهُمْ وَ هُمْ أَسَاسُ الْفُسُوقِ وَ أَحْلَاسُ الْعُقُوقِ اتَّخَذَهُمْ إِبْلِيسُ مَطَايَا ضَلَالٍ وَ جُنْداً بِهِمْ يَصُولُ عَلَى النَّاسِ وَ تَرَاجِمَةً يَنْطِقُ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ اسْتِرَاقاً لِعُقُولِكُمْ وَ دُخُولًا فِي عُيُونِكُمْ وَ نَفْثاً فِي أَسْمَاعِكُمْ فَجَعَلَكُمْ مَرْمَى نَبْلِهِ وَ مَوْطِئَ قَدَمِهِ وَ مَأْخَذَ يَدِهِ.»
فيوضات به روى او باز است، اما هر متكبرى، در همه فيوضات به روى او بسته است؛ زيرا متكبر فقط باركش هواى نفس و باركش ابليس است، چه فيضى از خدا به او برسد؟
پيروى از هواى نفس «1»
كسى كه در دنيا براى هواى نفس خود، حمّالى كند، كسى كه در دنيا باربر ابليس است، چه فيضى از پروردگار عالم نصيب او شود؟ كسانى كه باربر هواى نفس و ابليس هستند، مشرك هستند، به علت اينكه معبودى را در درون خود، در برابر خدا تراشيدند:
«أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» «2»
معبود؛ يعنى آن موجودى كه بند اطاعت از خود را به گردن انسان مى اندازد.
البته به صورت اختيارى است. انسانى را كه پروردگار آفريده و او را كارگردانى مى كند، طبيعتاً بايد گوش به حرف حضرت حق باشد، اما حالا مى آيد رو از خدا بر مى گرداند و مطيع غير خدا مى شود. مطيع هواى نفس مى شود؛ يعنى خواسته هاى بى مهارى كه در ميدان باطن خود دارد، آنها را اطاعت مى كند، او مشرك است؛ يعنى آمده است در برابر پروردگار معبود ديگرى قرار داده است.
سزاى اطاعت از شيطان
از شياطين اطاعت مى كند، در برابر خدا انتخاب بت كرده است، نه فيضى در اختيار هواى نفس است و نه فيضى در اختيار شياطين است. كار هواى نفس ايجاد ضربه به انسان است.
«فَأَمَّا مَنْ طَغى * وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا* فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى » «3»
______________________________
(1)- بحار الأنوار: 67/ 77- 78، حديث 9 و 11؛ «قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٌّ عليه السلام إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَيْنِ اتِّبَاعَ الْهَوَى وَ طُولَ الْأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَإِنَّهُ يَرُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسِي الآْخِرَةَ. قَالَ الْجَوَادُ عليه السلام مَنْ أَطَاعَ هَوَاهُ أَعْطَى عَدُوَّهُ مُنَاهُ وَ قَالَ عليه السلام رَاكِبُ الشَّهَوَاتِ لَاتُسْتَقَالَ لَهُ عَثْرَةٌ.» نهج البلاغة: حكمت 449؛ «قَالَ عليه السلام مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهْوَتُهُ.» الكافى: 2/ 70، باب الخوف و الرجاء؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللَّهِ عز و جل وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ قَالَ مَنْ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ يَرَاهُ وَ يَسْمَعُ مَا يَقُولُ وَ يَعْلَمُ مَا يَعْمَلُهُ مِنْ خَيْرٍ أَوْ شَرٍّ فَيَحْجُزُهُ ذَلِكَ عَنِ الْقَبِيحِ مِنَ الْأَعْمَالِ فَذَلِكَ الَّذِي خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى.»
(2)- جاثيه (45): 23؛ «پس آيا كسى كه معبودش را هواى نفسش قرار داده ديدى؟»
(3)- نازعات (79): 37- 39؛ «و اما كسى كه طغيان و سركشى كرده* و زندگى دنيا را [بر زندگى ابد و جاويد آخرت ] ترجيح داده* پس بى ترديد جايگاهش دوزخ است.»
كار شياطين اين است كه قرآن سند داده است.
«أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» «1»
شياطين، انسان ها را به سوى دوزخ مى كنند؛ يعنى آن كسى كه دعوت شياطين را اطاعت مى كند، براى دوزخ خود را آماده مى كند كسى كه خواسته هاى بى مهار باطن خود را اطاعت مى كند، براى خود، ضرر و زيان فراهم مى كند.
آثار تواضع و تكبر
اگر انسان از طريق آيات قرآن و روايات در آثار تواضع و تكبر توجه كند، به اين حقيقت مى رسد كه متواضع، موحّد و متكبّر مشرك است. متواضع مولّد خير است، متكبّر مولّد شرّ است. متواضع مولّد منفعت است و متكبر مولّد خسارت است. لحاظ كردن تواضع و تكبر در برابر وجود مقدس پروردگار بسيار مهم است.
ممكن است بى دين تواضع داشته باشد، اما اين تواضع براى او سودى ندارد، بى دين در مقابل چه كسى متواضع است؟ در مقابل پولدار، صاحبان قدرت، به خاطر ترس متواضع است، اما ديندار يك روى تواضع او به جانب پروردگار عالم است كه باعث مى شود به آسانى خواسته هاى حق را بپذيرد و روى ديگر تواضع، به مردم مؤمن است كه به خاطر تواضع، خود را بالاتر و برتر از كسى نمى داند.
نگاه انسان متواضع به مردم
امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد: «2» هنگامى كه انسان متواضع همه مردم را نگاه مى كند، مى گويد: سن مردم يا از من بيشتر است و يا از من كوچكتر هستند، از اين دو حالت خارج نيست، نزد خود ارزيابى مى كند، مى گويد: كسى كه سن او از من بيشتر است، خير بيشترى در پرونده اش نوشته شده است؛ زيرا زودتر از من به دنيا
______________________________
(1)- بقره (2): 221؛ «اينان [كه مشركند، نه تنها مردم، بلكه بى رحمانه زن و فرزند خود را] به سوى آتش مى خوانند.»
(2)- الإحتجاج على أهل اللجاج: 2/ 321-/ 320؛ «أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ الْبَاقِرَ عليه السلام قَالَ: دَخَلَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمِ بْنِ شِهَابٍ الزُّهْرِيُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليه السلام وَ هُوَ كَئِيبٌ حَزِينٌ فَقَالَ لَهُ زَيْنُ الْعَابِدِينَ عليه السلام مَا بَالُكَ مَغْمُوماً؟ قَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ غُمُومٌ وَ هُمُومٌ تَتَوَالَى عَلَي 000 قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السلام هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ إِيَّاكَ أَنْ تُعْجَبَ مِنْ نَفْسِكَ بِذَلِكَ 000 ثُمَّ قَالَ يَا زُهْرِيُّ أَمَا عَلَيْكَ أَنْ تَجْعَلَ الْمُسْلِمِينَ مِنْكَ بِمَنْزِلَةِ أَهْلِ بَيْتِكَ فَتَجْعَلَ كَبِيرَهُمْ بِمَنْزِلَةِ وَالِدِكَ وَ تَجْعَلَ صَغِيرَهُمْ بِمَنْزِلَةِ وَلَدِكَ وَ تَجْعَلَ تِرْبَكَ مِنْهُمْ بِمَنْزِلَةِ أَخِيكَ؟ فَأَيَّ هَؤُلَاءِ تُحِبُّ أَنْ تَظْلِمَ وَ أَيُّ هَؤُلَاءِ تُحِبُّ أَنْ تَدْعُوَ عَلَيْهِ وَ أَيُّ هَؤُلَاءِ تُحِبُّ أَنْ تَهْتِكَ سِتْرَهُ وَ إِنْ عَرَضَ لَكَ إِبْلِيسُ لَعَنَهُ اللَّهُ بِأَنَّ لَكَ فَضْلًا عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَهْلِ الْقِبْلَةِ فَانْظُرْ إِنْ كَانَ أَكْبَرَ مِنْكَ فَقُلْ قَدْ سَبَقَنِي بِالْإِيمَانِ وَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ فَهُوَ خَيْرٌ مِنِّي وَ إِنْ كَانَ أَصْغَرَ مِنْكَ فَقُلْ قَدْ سَبَقْتُهُ بِالْمَعَاصِي وَ الذُّنُوبِ فَهُوَ خَيْرٌ مِنِّي وَ إِنْ كَانَ تِرْبَكَ فَقُلْ أَنَا عَلَى يَقِينٍ مِنْ ذَنْبِي وَ فِي شَكٍّ مِنْ أَمْرِهِ فَمَا لِي أَدَعُ يَقِينِي لِشَكِّي وَ إِنْ رَأَيْتَ الْمُسْلِمِينَ يُعَظِّمُونَكَ وَ يُوَقِّرُونَكَ وَ يُبَجِّلُونَكَ فَقُلْ هَذَا فَضْلٌ أَخَذُوا بِهِ وَ إِنْ رَأَيْتَ مِنْهُمْ جَفَاءً وَ انْقِبَاضاً فَقُلْ هَذَا لِذَنْبٍ أَحْدَثْتُهُ 000.»
آمده است، در پرونده اعمال او الله اكبر و لا اله الا الله بيشتر بوده است، آن كسى كه سن او از من كمتر است، ديرتر به دنيا آمده است، ممكن است يك گناه از من كمتر داشته باشد، پس كسانى كه سن آنها از من بيشتر است، از من بهتر هستند و كسانى كه سن آنها از من كمتر است، از من بهتر هستند، پس جاى تكبر باقى نمى ماند، كه من بگويم از همه بالاتر هستم؟ به چه دليل؟ مگر متكبر از پرونده همه مردم كه سن آنها بيشتر از اوست يا كمتر است خبر دارد؟
پس متكبر يك اشتباه كار و خطاكار است. كه نسبت به خود خطا و اشتباه بيّن دارد، مى گويد: من از همه برترم، برترى به عقل، علم و عمل صالح است، يا هم به اخلاق و خدمت بيشتر به مردم است. متكبر اوراق پرونده همه مردم را نخوانده است كه مى گويد من از همه بهتر و بالاتر هستم.
شخصيت علمى ميرداماد
يكى از چهره هاى برجسته فرهنگ ما ميرداماد است. اگر بخواهيد در يك كلمه بدانيد ميرداماد كيست، استاد صدرالمتألهين شيرازى «1» است؛ يعنى صدرالمتألهين كه شهرت جهانى دارد يك بخش دانش و رشد فكرى او مديون ميرداماد است. صاحب كتاب «قبسات» است، تا كسى به ايمان كامل و درون پاك مجهّز نباشد ولو نزد استاد اين كتاب را بخواند، خواندن اين كتاب براى او ضرر دارد. حضرت امام مى فرمودند: آن وقتى كه هنوز خبرى از انقلاب و نهضت و اين مسائل نبود، تابستان، قم گرم بود، به محلّات رفته بودم، چند روز مانده بود كه تابستان تمام شود و درس هاى قم شروع شود، من برنامه ريزى كرده بودم وقتى به قم برگشتم، فقه، اصول و قبسات ميرداماد «2» را درس بدهم. ايشان فرمودند: همان وقت كه تصميم به درس دادن اين كتاب گرفتم، شب ميرداماد را در خواب ديدم به من گفت: كتاب مرا درس نده، ظرفيت ها بالا نيست. و من از درس دادن آن
______________________________
(1)- شرح حال صدرالمتألهين در كتاب ارزش عمر و راه هزينه آن، جلسه 15 آمده است.
(2)- فرهنگ فارسى (دكتر محمد معين): 6/ 2069.
ميرداماد: ميرمحمد باقر بن محمد استرآبادى مشهور به «ميرداماد» (ف. 1040 يا 1041 ه. ق.) از فلاسفه و دانشمندان معروف عصر صفويه كه مورد توجه مخصوص شاه عباس بوده است. منشأش استرآباد و محل تحصيلش مشهد بود و بيشتر عمر خود را در اصفهان به سر برد. وى از تلامذه شيخ حسين عاملى و شيخ عبدالعالى و بعضى از اكابر ديگر بود. ملاصدراى شيرازى از شاگردان وى بود. ميرداماد در فقه و حكمت تأليفات متعدد دارد. و از آن جمله است: الصراط المستقيم، قبسات، انموذج العلوم، التقديسات و ...
ميرداماد شاعر نيز بوده است و در شعر «اشراق» تخلص مى كرده است. يك مثنوى به نام «مشرق الانوار» سروده است.
دست برداشتم.
گاهى ميرداماد براى مشورت در امور مملكتى، مذهبى و فرهنگى از طرف شاه عباس صفوى به عالى قاپو در ميدان نقش جهان اصفهان دعوت مى شد. مشورت كردن كار مثبت، عاقلانه و منطقى است.
مشورت امرى مهم در جامعه
خداوند در قرآن مجيد به پيغمبر صلى الله عليه و آله امر مى كند:
«شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ» «1»
و ملت با ايمان را مى فرمايد:
«أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ» «2»
از يكصد و چهارده سوره قرآن، يك سوره را شورى نامگذارى كرده اند، اما حرف اين است كه با چه كسانى بايد مشورت كرد. در يك نهاد، كارخانه و اداره اى هفت هشت نفر دور هم جمع شوند و يك انجمن و شورا تشكيل دهند و بعد عقايد بى منطق خود را بر امور تحميل كنند، اين امور را دين قبول ندارد، با چه كسانى مشورت كنيم؟ وقتى به پيغمبر مى فرمايد: «شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ» پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله چه كسانى را براى مشورت انتخاب مى كرد؟ «3» طرف مشورت بسيار مهم است كه بايد يك انسان عاقل، سرد و گرم روزگار چشيده باشد كه بتواند مرا در اين كارى كه براى من نامعلوم است، هدايت كند. در دنيا براى انتخاب مشاوران ملاكهاى اسلامى لحاظ نمى شود. اين نكته بسيار مهم است. اگر شاه عباس صفوى در امور فرهنگى، علمى و سياسى مى خواهد مشورت كند، انسانهاى برجسته، عالم و آگاه را انتخاب كرده است، نمى خواهد با او مشورت كند كه كيسه خود را پر كند و او را به مقام برساند. آنها جواب مشورت را
______________________________
(1)- آل عمران (3): 159؛ «و در كارها با آنان مشورت كن.»
(2)- شورى (42): 38؛ «و كارشان در ميان خودشان بر پايه مشورت است.»
(3)- بحار الأنوار: 72/ 104، حديث 35- 38؛ « [تفسير العياشي ] عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَيْعٍ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ مَنْ لَمْ يَسْتَشِرْ يَنْدَمْ.
عنْ عَلِيٍّ عليه السلام عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله أَنَّهُ قَالَ مَنِ اسْتَشَارَهُ أَخُوهُ الْمُؤْمِنُ فَلَمْ يَمْحَضْهُ النَّصِيحَةَ سَلَبَهُ اللَّهُ لُبَّهُ.
الدُّرَّةُ الْبَاهِرَةُ، قَالَ الصَّادِقُ عليه السلام لَاتَكُونَنَّ أَوَّلَ مُشِيرٍ وَ إِيَّاكَ وَ الرَّأْيَ الْفَطِيرَ وَ تَجَنَّبِ ارْتِجَالَ الْكَلَامِ وَ لَاتُشِرْ عَلَى مُسْتَبِدٍّ بِرَأْيِهِ وَ لَاعَلَى وَغْدٍ وَ لَاعَلَى مُتَلَوِّنٍ وَ لَاعَلَى لَجُوجٍ وَ خَفِ اللَّهَ فِي مُوَافَقَةِ هَوَى الْمُسْتَشِيرِ فَإِنَّ الْتِمَاسَ مُوَافَقَتِهِ لُؤْمٌ وَ سُوءَ الِاسْتِمَاعِ مِنْهُ خِيَانَةٌ.
وَ قَالَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عليه السلام مَنِ اسْتَشَارَ لَمْ يَعْدَمْ عِنْدَ الصَّوَابِ مَادِحاً وَ عِنْدَ الْخَطَاءِ عَاذِراً.»
نهج البلاغة: حكمت 54؛ «قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام لَاظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَةِ.»
نهج البلاغة: حكمت 161؛ «وَ قَالَ عليه السلام مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَكَهَا فِي عُقُولِهَا.»
مى دهند و با همان نان و پنير خود قانع هستند. از دربار هيچ پولى را قبول نمى كنند.
يكى از طرف هاى مشورت حكومت، شيخ بهائى «1» بود كه ايشان در احوالات خود مى نويسند، گاهى بعد از جلسه شاه عباس از عالى قاپوكه بيرون مى آمدم يا از مدرسه مى خواستم به طرف خانه بروم، در بازار اصفهان يك سال دود كباب به مشامم مى خورد و زمينه خوردن يك كباب برايم فراهم نبود. با او بايد مشورت كرد كه هواى نفس ندارد، خائن، جاسوس، منافق و خودخواه نيست و جواب غيرمنطقى را لاى زرورق نمى پيچاند.
ميرداماد وقتى به دربار مى رفت، دربار صفويه را خادم خودشان كرده بودند، بدون اينكه چيزى از آنها بگيرد، و با همين مشورت ها توانستند درخت فرهنگ اهل بيت عليهم السلام را در اين مملكت ريشه دار كنند كه تا قيامت اين درخت در اين كشور از ريشه كنده نخواهد شد.
ميرداماد وقتى به دربار مى آمد يا مى خواست سر درس برود، در مسير كنار اراذل و اوباش مى ايستاد و آنها را نصيحت مى كرد، خدا مى داند تا زمانى كه در اصفهان زندگى كرد چند نفر از اين افراد را هدايت كرد و تبديل به آدم حسابى كرد.
افرادى نورانى و متدين شدند. كسانى كه اخبار مردم را به دربار منتقل مى كردند، و جاسوسان دربار بودند، به قول مردم زمان قاجاريه خُفيه نويسان، كسانى كه مأمور بودند بدون اينكه در مردم شناخته شوند گزارش كار بدهند، چند بار به شاه عباس گزارش نوشتند كه اين ميرداماد كه امروز شخص عظيمى است، عالم و طرف مشورت دربار براى امور مملكتى و فرهنگى و مذهبى است، رعايت عظمت خودش را نمى كند، با اين قهوه خانه اى ها و با اين كبوتربازها و لات ها مى نشيند و چايى مى خورد، بگو و بخند دارد. اين افراد انسان هاى عادل و متواضعى بودند، اهل تعارف نبودند، راست مى گفتند، خيلى از تعارف ها دروغ است.
شخصيتى مانند ميرداماد دروغ نمى گويد. اگر كسى به او تعارف كرد دعوت
______________________________
(1)- دائرة المعارف تشيع: 10/ 161.
شيخ بهايى (953- 1031 ق): بهاء الدين محمد بن عز الدين حسين بن عبدالصمد حارثى همدانى جبعى، ملقب به شيخ بهايى و عناوين شيخ الاسلام و ابوالفضائل، عالم و دانشمند متبحر در جميع علوم روزگار، فقيه، مجتهد، محدث، عارف، شاعر شيعى قرن يازدهم هجرى.
شاگردانش به مناسبت تقدير از مراتب و فضائل علمى اش، وى را بهاء الملة و الحق و الدين و علم الائمة و الاعلام ملقب ساختند و از آن پس وى را شيخ بهايى ناميدند.
وى در خانواده اى اهل علم ديده به جهان گشود. پدرش، حسين بن عبدالصمد حارثى عاملى، محدث، فقيه و مفسرى دانشمند بود واز شاگردان شهيد ثانى به شمار مى آمده است. عز الدين حسين از نوادگان حارث همدانى منسوب به قبيله همدان بود كه در جنگ صفين از حاميان وفادار مولا على عليه السلام و در زمره صديقان آن حضرت شناخته مى شد. كمالات علمى و فضائلش چنان بود كه نخستين لقب شيخ الاسلامى قزوين، پايتخت صفويان، مشهد مقدس و هرات را از آن وى ساخت. پس از چندى اقامت در جبل عامل، عازم بعلبك شد و در اين شهر بود كه شيخ بهايى در غروب روز چهارشنبه به سال 953 ق گام به دنيا نهاد.
او هفت يا سيزده ساله بود كه به همراه خانواده رهسپار ايران شد. اقوال فراوانى در تعيين تاريخ وفات شيخ بهايى موجود است. ليكن جمهور تذكرة نويسان، قول نظام الدين ساوجى را كه سال وفات وى را 1031 ق در اصفهان ثبت كرده است، مى پذيرند. بهايى بعد از يازده روز بيمارى درگذشت. گويند طى مكاشفه اى وفات خود را تخمين زده بود. مكان قبر وى اكنون در سمت پايين ضريح امام رضا عليه السلام در جوار حرم رضوى است.
ديگران را رد نمى كند. شاه عباس به او گفت: چند بار است كه به من گزارش دادند كه يكى از بزرگان كشور و از عالمان برجسته آب و خاك من، آن هم در انظار مردم با اين كبوتربازان و لات ها و قهوه خانه اى ها رفت و آمد و بگو و بخند و نشست و برخاست دارد، ميرداماد فرمودند: من چند سال است كه با اينها رفت و آمد دارم، شخصيت بزرگى را از مملكت شما در ميان اين افراد نديدم، گفت: اتفاقا گزارش آن را از خود من مى گرفتيد، من عالم، بزرگ و شخصيتى را نديده ام.
يعنى اعليحضرت چه فكر مى كنى، خيال كردى ما با دو كلمه سواد، بزرگ و عظيم هستيم، با دو خط كتاب خواندن عالم مى باشيم.
وجود مبارك حضرت سيدالشهداء عليه السلام در دعاى عرفه به پروردگار مى گويد: «1» كه در عين عالم بودن، جاهل هستم، واى در عين جاهل بودن، آنجا چه هستم؟ با اين مقدار علمى كه منِ حسين بن على دارم جاهل هستم، من از همه اسرار خبر ندارم و به آن جاهل هستم.
اين تواضع نسبت به حق است. امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد: علت شكوفا شدن تواضع علم و عمل مى باشد.
سفارش پروردگار به تواضع
نمى دانم مطالب را متوجه شديد، به اهل ايمان امر نمى كند كه به پيغمبر صلى الله عليه و آله تواضع كنيد، اهل ايمان كه در مقابل او تواضع كردند كه اهل ايمان شدند، به پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: به كسانى كه آمدند و اهل ايمان شدند تواضع و فروتنى كن.
طورى به آنها نگاه نكن كه در نگاه تو بخوانند و برداشت كنند كه پيغمبر آنها هستى.
من شما را با ايمان كردم. تعبيرات قرآن بسيار عجيب است، نمى فرمايد: «تواضَع» رفته بالاتر، لغت تواضع را قرآن به كار نگرفته است، پروردگار به رسولش امر مى كند
______________________________
(1)- بحار الأنوار: 95/ 225، دعاى عرفه؛ «يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا رَبِّ إِلَهِي أَنَا الْفَقِيرُ فِي غِنَايَ فَكَيْفَ لَاأَكُونُ فَقِيراً فِي فَقْرِي إِلَهِي أَنَا الْجَاهِلُ فِي عِلْمِي فَكَيْفَ لَاأَكُونُ جَهُولًا فِي جَهْلِ.»
«وَ اخْفِضْ »
«خفض» در برابر رفع است، مثل حق كه در برابر باطل هست،
«خافِضَةٌ رافِعَةٌ» «1»
در سوره واقعه است، مى فرمايد: يك كار قيامت اين است كه انسان را بلند مرتبه مى كند و يا او را در كمال پستى قرار مى دهد. «خافِضَةٌ رافِعَةٌ» اين كلمه را قرآن به كار گرفته است، به پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
«وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» «2»
چرا نگفت: «تواضع لمن اتبعك من المؤمنين» به علت اينكه كلمه «خفض» در آن محبت، مهر، خرج كردن عاطفه به كار گرفته مى شود؛ يعنى تواضع از روى محبت، مهر، لطف و مهربانى كه مردم مؤمن واقعاً حس كنند كه تو از پدر براى آنها بهتر و مطمئن ترين تكيه گاه دنيا و آخرت هستى. تواضعى كه دل مردم را خوش كند. فروتنى اى كه دل مردم را شاد كند. تواضعى كه طبيعى باشد و اين تواضع در آن محبت، مهر و عاطفه موج بزند، آن را نسبت به مؤمنانى كه «اتَّبَعَكَ» پيرو تو هستند لحاظ كن.
اين جمله را در آيه عنايت كنيد «لِمَنِ اتَّبَعَكَ» چون ممكن است يك مردمى در اطراف تو باشند و تابع تو نباشند، نماز مى آيند، روزه مى گيرند، وقتى به آنها پيشنهاد مى كنى، پيشنهاد را پشت گوش مى اندازند، آنها هنوز آدم نشده اند.
دست زهرا را مى بوسيد، وقتى فاطمه عليها السلام وارد مى شد، تمام قد بلند مى شد، تا فاطمه ننشسته بود نمى نشست، نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام كمال فروتنى و تواضع را داشت، نسبت به سلمان، مقداد، عمّار و ابوذر كمال فروتنى را داشت؛ زيرا اينها «لِمَنِ اتَّبَعَكَ» بودند.
وقتى درباره تواضع نسبت به حضرت زهرا عليها السلام به او ايراد گرفتند، فرمود:
______________________________
(1)- واقعه (56): 3؛ «پست كننده [كافران ] و رفعت دهنده [مؤمنان ] است.»
(2)- شعراء (26): 215؛ «و پر و بال [فروتنى و تواضع ] خود را براى مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند بگستر.»
كارهايى كه من انجام مى دهم به امر خدا مى كنم، كلمه «خفض» يعنى نهايت فروتنى.
تواضع در برابر پدر و مادر
لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» «1»
وظيفه ماست كه نسبت به مردم مؤمن تواضع كنيم، تواضع همراه با محبت و مهر و عاطفه.
هنگامى كه انسان به مقام و يا موقعيت شغلى مناسب مى رسد مثلًا نماينده، وزير، رئيس، دكتر، مهندس و تاجر مى شود وقتى به عيادت پدر و مادر خود مى رود متواضع باشد و خاكسار آنها باشد، تكبر موجب نشود كه به پدر و مادر خود بى احترامى كند و آنها را فراموش كند.
«وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ» «2»
خيلى عجيب است، آن امرى كه به پيامبر شده، بسيار خفيفتر از آن امرى است كه به بچه ها نسبت به پدر و مادر كرده است، اين امر خيلى سنگين تر است. آنجا به پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:
«وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» «3»
اما در اينجا مى فرمايد:
«وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ»
در كمال ذليلى و خوارى در مقابل پدر و مادر قرار بگير.
عاطفه بايد در وجود تو موج بزند:
«وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما»
______________________________
(1)- احزاب (33): 21؛ «يقيناً براى شما در [روش و رفتار] پيامبر خدا الگوى نيكويى است.»
(2)- اسراء (17): 24؛ «و براى هر دو از روى مهر و محبت، بال فروتنى فرود آر و بگو: پروردگارا! آنان را به پاس آنكه مرا در كودكى تربيت كردند، مورد رحمت قرار ده.»
(3)- شعراء (26): 215؛ «و پر و بال [فروتنى و تواضع ] خود را براى مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند بگستر.»
خدايا به اين مادر و پدر پيرم رحمت خود را نازل كن، «كَما رَبَّيانِي صَغِيراً»
تكبر در برابر مردم
در اين جا امر به تواضع است. قرآن يك نهى زيبايى هم از تكبّر دارد، خداوند در سوره مباركه لقمان مى فرمايد:
«وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ» «1»
متكبرانه صورت خود را از مردم برنگردان؛ زيرا هيچ كس نيستى و به هيچ چيزى بند نيستى. اين آيه بيشتر متوجه صاحبان مقام و منصب است، هنگامى كه ارباب رجوع مى آيد دو كلمه حرف بزند، او اخم مى كند و سر خود را بر مى گرداند، تو چه مى دانى؟ كسى كه به تو مراجعه كرده، شايد از رفيقان ويژه خدا باشد، اگر يك آه بكشد همه چيز تو را به باد مى دهد. او خيلى آقا است كه آه نمى كشد.
«وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ» «لِلنَّاسِ» نه «للمؤمنين» مردم هر كس كه مى خواهند باشند، روى متكبّرانه از مردم برنگردان.
سى پنج سال قبل براى كار خير نزد يك تاجر رفتم، آن شخص واقعاً مستحق بود، رفتم و نشستم، حرف هاى خود را زدم، با كمال تلخى برگشت و گفت: ما از اين پولها نداريم به كسى بدهيم. هنوز آن تلخى در وجود من مانده است.
مدتى قبل يكى از تجّار محترم بازار به من تلفن زد، من كنار حرم حضرت رضا عليه السلام بودم، گفت: فلانى را مى شناسى، گفتم 35 سال قبل يك بار درِ تجارتخانه او را زيارت كردم، گفت: مشكلى دارد. براى او دعا كن، گفتم: چشم، خدا مشكلش را حل كند، گفت: به اين راحتى نيست كه خدا مشكلش را حل كند، يك دعاى قوى آن هم در حرم، با گريه و زارى نياز دارد، گفتم: براى چه؟ گفت: براى اينكه تمام مال و دارايى او به باد فنا رفت.
______________________________
(1)- لقمان (31): 18؛ «متكبرانه روى از مردم برمگردان.»
دل مردم را نسوزانيد، متكبرانه رو از مردم برنگردانيد، يك حساب هايى دارد خدا كه اين سفارش ها را مى كند. حتما مى داند كه اگر روى از مردم مظلوم و نيازمند برداريد، سوز دل آنها آتشى به زندگى شما خواهد انداخت. من به پروردگار عرض كردم، مرا جزء افرادى قرار نده كه سوز دل آنها مرا نابود كند.
من راضى نيستم كه يك پر كاه از زندگى او كم باشد. ولى سوز دل ديگران را چگونه بايد جبران كرد؟ اگر اين آتش در دل پدر و مادر مردم مؤمن و عالم ربانى عليه انسان روشن شود و اگر اين آتش در قلب امام زمان عليه السلام وپيغمبر روشن شود و در ملكوت شعله ور شود، انسان چه خواهد كرد؟
حساب مال خود را با امام زمان عليه السلام تسويه كنيد، تا مبادا خداوند به گونه اى ديگر تلافى كند كه هيچ كارى نمى توانيم بكنيم.
قبل از ماه رمضان به شخصى گفتم به ياد دارى كه وضع زندگى تو خوب نبود، درى به تخته خورد وضع تو عوض شد، پانصد ميليون تومان از راه مشروع به تو رسيده است.
به او گفتم: چرا مكه نرفتى؟ چرا خمس مال خود را ندادى، به ياد روز بدبختى خود بيفت كه روز و شب نداشتى، گفت: نه من مكه اى نيستم. خمسى هم نيستم.
ديروز يك نفر به من گفت: فلانى را كه با او صحبت كردى، دو ضرر سنگين خورده.
او بلد است چگونه تلافى كند، لااقل به خدا بگو مى دانم خمس بدهكارم، دلم نمى آيد بدهم، اما نگو ما خمسى و مكه اى نيستيم.
گناهكار متواضع از گناهكار متكبر به رحمت خدا نزديكتر است. بگو خدايا نوكر تو هستم، حال ندارم نماز بخوانم، اين گونه نگو چه كسى گفته نماز؟ نماز چيست؟
لااقل در گناه خود متواضع باش. در گناه خاكسار باش، وقتى گناه مى كنى، وسط اوج گناه يك كلمه هم به خدا بگو مى دانم چه غلطى مى كنم از تو خجالت مى كشم.
با تواضع با خدا و خلق خدا، حساب هاى خود را صاف كنيد، مرگ خبر نمى كند، تاريخ آن را هم نداريم كه اگر مرگ آمد، با خداوند، امام زمان عليه السلام، با خلق خدا، حسابى نداشته باشيم.
«وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ»
«تُصَعِّرْ»؛ يعنى متكبرانه روى از مردم برنگردان،
«وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً» «1»
با كبر و غرور روى زمين راه نرو،
«إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ» «2»
خدا هيچ كبر فروش فخركننده با ناز را دوست ندارد. به آنها علاقه ندارد.
افتادگى آموز اگر طالب فيضى |
هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است «3» |
|
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
______________________________
(1)- اسراء (17): 37؛ «و در زمين، با تكبّر و سرمستى راه مرو.»
(2)- لقمان (31): 18؛ «همانا خدا هيچ خودپسند فخرفروش را دوست ندارد.»
(3)- سعدى.
منبع : پایگاه عرفان