عقل و آداب بهره گيرى از قرآن
كرج، مسجد حضرت معصومه (ع) دهه دوم و سوم محرم 83- 1382
بسم اللّه الرحمن الرحيم.
الحمد للّه رب العالمين و صلّى اللّه على جميع الأنبياء و المرسلين و صلّ على محمّد و آله الطاهرين.
در گفتارهاى پيشين به اين نتيجه رسيديم كه كتاب خدا هم آثار فكر و انديشه و تعقل را بيان مى كند و هم ارزش عاقلان و اهل عقل را. در آيه 19 از سوره مباركه رعد نيز اين موضوع مطرح شد كه اهل عقل و صاحبان خرد به حق بودن قرآن يقين دارند. در اين گفتار، به ويژگى ديگرى از اهل خرد مى پردازيم.
درياى اشك در پس پرده هاى چشم
خداوند در آيه اى ديگر در وصف اهل خرد مى فرمايد: وقتى اين گروه آيات قرآن كريم را مى شنوند (حال، يا از زبان پيغمبر اكرم، صلى اللّه عليه و آله، يا از زبان ائمه، عليهم السلام، يا از زبان اولياى خدا و ...)، آن قدر تحت تأثير قرار مى گيرند كه اشك از چشمانشان جارى مى شود:
«و إذا سمعوا ما أنزل إلى الرسول ترى أعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين». [1]
و چون آنچه را كه بر پيامبر اسلام نازل شده بشنوند، ديدگانشان را مى بينى به سبب آنچه از حق شناخته اند، لبريز از اشك مى شود، مى گويند: پروردگارا! ايمان آورديم، پس ما را در زمره گواهان به حقّانيّت پيامبر و قرآن بنويس.
طبق تصريح آيه، اين اشك بدان سبب است كه حق بودن قرآن مجيد را درك مى كنند.
آن گونه بخوان كه بر پيامبر نازل شد!
روزى، يكى از دوستان از قرآنى برايم سخن گفت كه متعلق به انسان بزرگوار و اهل دلى بود كه چندين كتاب نوشته و حدود دوازده سال در دانشگاه آكسفورد انگلستان تحصيل كرده بود. چند بار هم دعوت شدم تا آن قرآن را ببينم، ولى توفيق يار نشد. اين قرآن مجيد چاپ هندوستان و در قطع رحلى است؛ يعنى اندازه صفحاتش بزرگ است.
ايشان مى گفت: من آن قرآن را ديده ام. صاحب اين قرآن كسى بود كه از زمان جوانى تا وقتى كه از دنيا مى رفت، هروقت اين قرآن را قرائت مى كرد، اشك مى ريخت، به حدى كه روى صفحات اين قرآن آثار اشك او هنوز باقى است. او از صاحب اين قرآن نقل مى كرد كه گفته بود: يك روز در اتاقم نشسته بودم و داشتم قرآن مى خواندم كه كسى در اتاقم را زد. در را كه باز كردم ديدم پدرم پشت در ايستاده است. (معلوم مى شود پدر اين فرد انسانى مؤدب به آداب بوده است، چون اين دستور خدا در قرآن است كه بدون اين كه اجازه بگيريد و در بزنيد، وارد خانه يا اتاق كسى نشويد [2]). تعارف كردم. وقتى پدرم وارد اتاقم شد، پرسيد: مشغول به چه كارى بودى؟ گفتم: قرآن مى خواندم. آن وقت، پدرم اين جمله را گفت كه بسيار در من تاثير كرد. فرمود: پسرم، قرآن به چه كسى نازل شده؟ گفتم: به پيغمبر عظيم الشأن اسلام. گفت: پسرم، آن گونه كه قرآن بر پيغمبر نازل شده آن را بخوان! ببين قرآن، وقتى نازل مى شد، با قلب پيامبر چه مى كرد و حال پيغمبر نسبت به قرآن چگونه بود؟ بى تفاوت و معمولى بود و فكر مى كرد تنها مجموعه اى از لغات عربى بر او نازل شده يا اين كه حال ديگرى به ايشان دست مى داد؟ تو نيز در خواندن قرآن همان حالت را پيدا كن!
حال پيامبر در زمان نزول قرآن
الف. سخن امير المومنين (ع)
درباره حالت پيامبر در زمان نزول قرآن دو نكته قابل توجه است.
امير المؤمنين در اين باره مى فرمايد: وقتى آيه يا سوره اى بر پيامبر، صلى اللّه عليه و آله و سلم، نازل مى شد، حال ايشان به شدت دگرگون مى شد و حالت انسان هاى مدهوش را مى يافت و حضرت از شدت اثرپذيرى تا مرز مرگ پيش مى رفت. [3]
به راستى، اگر بنا باشد انسان از حقايق، تحولات، تغييرات و پيشامدها اثر نگيرد، به قول سعدى:
چه ميان نقش ديوار و ميان آدميت؟
بالاترين حقيقتى هم كه بايد بالاترين اثر را در انسان بگذارد كتاب خداست. البته، با شنيدن اين سخن نبايد غمگين شويم، زيرا به فضل خدا، بسيارى از ما به بيمارى خطرناك بى تفاوتى مبتلا نيستيم و از قرآن اثر مى پذيريم. اما اگر فكر كنيم، مى بينيم در قياس با عظمت قرآن، اثرگيرى ما از آن قابل قبول نيست. آرى، اين توفيق به ما داده شده كه براى قرآن مجيد احترام بالايى قائل باشيم و از آياتى كه مى شنويم تأثير بپذيريم. با اين حال، گاهى نيز نسبت به برخى دعوت هاى قرآن كريم نوعى حالت كندى در روح و نفس و باطن مان وجود دارد.
«تومنون ببعض و تكفرون ببعض» [4]
يكبار، با انسان خوبى برخورد كردم كه داشت از درآمدش برايم تعريف مى كرد (البته، منظورم از خوب اين است كه از نظر اخلاقى، برخورد با ديگران، و توسل به اهل بيت خوب بود). او از درآمد سالش برايم سخن مى گفت كه مثلا 40 ميليون تومان پول گندم، 60 ميليون تومان پول جو مزرعه هايم است، 20 ميليون تومان هم سيب درختى مى فروشم، چند ميليون تومان پول فروش شير گاوهايى است كه دارم و ... گفتم:
مى دانى كه گندم و جو و گاو و گوسفند و ... در اسلام زكات دارند؟
گفت: مى دانم، ولى در اين قسمت لنگ مى زنم و در پرداخت زكات توقف كرده ام. گفتم: بعد از مرگ، فرزندانت زكاتى كه به گردن دارى را مى پردازند؟ گفت: من كه از آن ها بهتر هستم ندادم، آن ها كه هرگز نمى دهند! گفتم: پس چرا حق پروردگار را نمى پردازى، مگر در قرآن نخوانده اى كه:
«و الذين فى اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم». [5]
و آنان كه در اموالشان حقّى معلوم است. براى درخواست كننده تهيدست و محروم از معيشت و ثروت.
گفت: خوانده ام، ولى نمى دانم چرا پايم براى اين كار پيش نمى رود؟!
آرى، مردم از قرآن تاثير مى گيرند، ولى يكى در پرداخت زكات لنگ است؛ يكى در پرداخت خمس؛ يكى در رعايت حق زن و بچه؛ يكى در امر ازدواج؛ و ديگرى در عبادت. ازاين رو، به آسانى نمى توانيم بگوييم مردم بى دين هستند، چون زكات يا خمس نمى دهند و بد اخلاق هستند.
حق اين است كه بگوييم مردم كم دين يا ضعيف الايمان هستند. قرآن مى فرمايد:
«قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا أسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم و إن تطيعو اللّه و رسوله لا يلتكم من أعمالكم شيئا إن اللّه غفور رحيم* إنما المؤمنون الذين آمنوا باللّه و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم فى سبيل اللّه أولئك هم الصادقون». [6]
باديه نشينان گفتند: ما از عمق قلب ايمان آورديم. بگو: ايمان نياورده ايد، بلكه بگوييد: اسلام آورده ايم؛ زيرا هنوز ايمان در دل هايتان وارد نشده است. و اگر خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد، چيزى از اعمالتان را نمى كاهد؛ زيرا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است. مؤمنان فقط كسانى اند كه به خدا و پيامبرش ايمان آورده اند، آن گاه در حقّانيّت آنچه به آن ايمان آورده اند شك ننموده و با اموال و جان هايشان در راه خدا جهاد كرده اند؛ اينان در گفتار و كردار اهل صدق و راستى اند.
آرى، عده اى از مردم بى دين هستند. يعنى هيچ اثرى از قرآن بر نمى دارند. ولى آنان كه مقدارى در اثرپذيرى كاهل اند، به فرموده امير المؤمنين به همان مقدار خود را از رحمت خدا محروم كرده اند. [7]
پس، نبايد اين طور باشد كه كسى ادعا كند از آيات قرآن درباره نماز اثر گرفته، ولى در عوض 70 سال، هنوز از آيات مربوط به مال اثر نگرفته است؛ خاصه اين كه چنين فردى شيعه هم باشد.
خداوند درباره اين نحوه بهره گيرى از آيات قرآن مى فرمايد:
«أفتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلك منكم إلا خزى فى الحياة الدنيا و يوم القيامة يردون إلى أشد العذاب و ما اللّه بغافل عما تعملون* أولئك الذين اشتروا الحياة الدنيا بالآخرة فلا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينصرون». [8]
آيا به بخشى از كتاب آسمانى ايمان مى آوريد و به بخشى ديگر كفر مى ورزيد؟ پس كيفر كسانى از شما كه چنين تبعيضى را در آيات خدا روا مى دارند، جز خوارى و رسوايى در زندگى دنيا نيست، و روز قيامت به سوى سخت ترين عذاب بازگردانيده مى شوند، و خدا از آنچه انجام مى دهيد، بى خبر نيست. اينان كسانى اند كه زندگى زودگذر دنيا را به جاى آخرت خريدند؛ پس نه عذاب از آنان سبك شود و نه يارى شوند.
تمام اين پذيرش ها و نپذيرش ها از دنيادوستى و دلدادگى به دنيا نشات مى گيرد. زيرا كسى كه دنيا در نظرش پست است هيچ گاه به اين دام خطرناك نمى افتد.
درسى از امام كاظم (ع)
در زمان حكومت عباسيان و عصر وزارت برامكه [9]، جمعيت ايرانيان در شهر بغداد زياد شده بود. دولت در دست ايرانى ها بود و آن ها با اين كه در منطقه اى عربى زندگى مى كردند، عادات و رسومشان را تعطيل نكرده بودند. از جمله اين كه مراسم عيد نوروز را برگزار مى كردند.
منصور دوانيقى يك سال به هنگام نوروز به رسم ايرانى ها بر تخت نشست و دستور داد به بهانه تحويل سال نو به ديدارش بيايند و از وجود مبارك موسى بن جعفر، عليه السلام، نيز دعوت كرد در جلسه حاضر باشد. مطابق رسم، هركس كه به ديدار منصور مى آمد هديه اى نيز با خود مى آورد. ازاين رو، به زودى گوشه اى از كاخ او از پول و طلا و نقره و شمش و قاليچه و پارچه قيمتى و ... پر شد. پس از چندى، منصور رو به حضرت موسى بن جعفر، عليه السلام، كرد و گفت: تمام اين هدايا در اختيار شماست!
در آخرين ساعات جلسه، پيرمردى وارد شد و در مقابل موسى بن جعفر زانو زد و گفت: من چيزى نداشتم به عنوان هديه براى شما بياورم، اما سه خط شعر درباره جدتان حضرت سيد الشهداء گفته ام كه اگر اجازه بدهيد برايتان بخوانم! حضرت فرمودند: بخوان! وقتى پيرمرد شعرش را خواند، اشك از ديدگان حضرت جارى شد. سپس، رو به منصور كرد و فرمود: اين هدايا را مى خواهى چه كنى؟ گفت: همه در اختيار شماست. آن گاه، حضرت به پيرمرد فرمود: همه اين هدايا از آن توست. آن ها را بردار و با خود ببر. تازه اين مزد اصلى شعر تو نيست، زيرا اجر آن را خداوند در روز قيامت به تو خواهد داد. [10]
اين وارستگى از دنياست. كسى كه خود را شيعه موسى بن جعفر، عليه السلام، مى داند بايد با خود بيانديشد كه خداوند 200 يا 300 تن گندم به من داده است. آفتاب و زمين و برف و آب و گندمش كه از خدا بوده، من تنها آن را كاشته و از آن مراقبت كرده ام، پس چرا زكاتش را ندهم؟ پس، كسى كه مى گويد پايم براى اين كار پيش نمى رود و نمى توانم، دوستى دنيا را بر دوستى با خدا ترجيح داده است. كجاى وجود اين انسان از قرآن اثر گرفته و او چگونه ادعا مى كند شيعه موسى بن جعفر است؟
انسان مؤمن بايد همه وجودش از قرآن اثر بردارد. اين هم به دست نمى آيد مگر اين كه انسان اين اثربردارى را با تمرين و تامل در خود تقويت كند. يعنى وقتى آيه زكات را شنيد به آن عمل كند. بدين ترتيب، پرداخت زكات سال آينده براى او آسان مى شود و پرداخت زكات سال سوم آسان تر.
انسان نفس خود را به هر طرف كه سوق بدهد در همان جهت باقى خواهد ماند، اما خدا نكند نفس مهار خود را به گردن آدمى بيندازد و او به انسان جهت بدهد. زيرا نفس به آسانى انسان را به بخل و حرص و رابطه نامشروع و قمار و شراب مى كشد و به دام مى اندازد. به قول شاعر:
نفس سركش ملك تن را مى دهد آخر به باد |
حاكم ظالم ديار خويش ويران مى كند. [11] |
|
مالكان نفس و نفس مالكان
مردم، به طور كلى، بر دو دسته اند: يا اختيار مجموعه وجودى نفس خود را در دست دارند و به تعبير گذشتگان «مالك نفس» هستند، يا اين كه نفس اختيار آن ها را در دست دارد كه «مملوك نفس» تلقى مى شوند. [12]
بيچاره ترين مردم همين گروه هستند كه مملوك نفس اند. [13]
ما بايد كارى بكنيم نفس ما و باطن ما غلام حلقه به گوشمان باشد. [14]
يعنى تا حكم خدا را شنيديم وادار به اجراى حكمش كنيم و نگذاريم ما را به وسوسه هاى مختلف به سوى خودش بكشد و متوقف بكند كه گندم را براى چه مى خواهيد بدهيد؟ خمس را براى چه مى خواهيد بدهيد؟ اين پول را براى كار خير براى چه مى دهيد؟ اين مسجد را براى چه مى خواهيد بسازيد؟ اين جهازيه را براى چه مى خواهيد بدهيد؟ چه خوب است كه آدم مالك نفس خويش باشد و اطاعت از فرمان خدا را بر اجابت دعوت شيطان ترجيح دهد!
«الشيطان يعدكم الفقر و يأمركم بالفحشاء و اللّه يعدكم مغفرة منه و فضلا و اللّه واسع عليم». [15]
شيطان شما را به هنگام انفاق مال با ارزش از تهيدستى و فقر مى ترساند، و شما را به كار زشت چون بخل و خوددارى از زكات و صدقات امر مى كند، و خدا شما را از سوى خود وعده آمرزش و فزونى رزق مى دهد؛ و خدا بسيار عطاكننده و داناست.
پى نوشت :
[ (1). مائده، 83.]
[ (2). اشاره است به اين آيه: نور، 27: «يا أيها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستأنسوا و تسلموا على أهلها ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون».]
[ (3). درباره حالت پيامبر در زمان نزول وحى آمده است:
- مناقب أمير المؤمنين (ع)، محمد بن سليمان كوفى، ج 2، ص 518: «أبو جعفر محمد بن سليمان قال: حدثنا أحمد بن على بن الحسن الحناط قال: حدثنا الحسن بن على بن عفان العامرى قال: أخبرنا على بن حكيم قال: أخبرنا محمد بن فضيل الضبى [عن فضيل بن مرزوق ] عن إبراهيم بن الحسن عن فاطمة ابنة [الحسين بن ] على: عن أسماء بنت عميس قالت: كان رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم إذا نزل عليه الوحى يكاد يغط عليه (يكاد يغشى عليه) قالت: فأنزل عليه يوما و رأسه فى حجر على. فقال له رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم: صليت العصر يا على؟ فقال: لا يا رسول اللّه. قالت: فدعا اللّه فردت عليه الشمس حتى صلى العصر. قالت: فرأيت الشمس بعدما غابت حين ردت عليه حتى صلى العصر.
- الاعتقادات، شيخ مفيد، ص 81: «باب الاعتقاد فى كيفية نزول الوحى من عند اللّه بالكتب فى الامر و النهى. قال الشيخ رضى اللّه عنه-: اعتقادنا فى ذلك أن بين عينى اسرافيل لوحا، فإذا أراد اللّه تعالى أن يتكلم بالوحى ضرب اللوح جبين اسرافيل، فينظر فيه فيقرأ ما فيه، فيلقيه إلى مكائيل، و يلقيه ميكائيل إلى جبرائيل، فيلقيه جبرئيل إلى الانبياء. و أما الغشوة التى كانت تأخذ النبى صلى اللّه عليه و آله و سلم فإنها كانت تكون عند مخاطبة اللّه إياه حتى يثقل و يعرق. و أما جبرئيل فإنه كان لا يدخل عليه حتى يستأذنه إكراما له، و كان يقعد بين يديه قعدة العبد».
- مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، ج 1، ص 41: «و أما كيفية نزول الوحى فقد سأله الحرث بن هشام: كيف يأتيك الوحى؟ فقال أحيانا يأتينى مثل صلصلة الجرس و هو أشده على فيفصم عنى فقد و عيت ما قال و أحيانا يتمثل لى الملك رجلا فيكلمنى فأعى ما يقول. و روى انه كان إذا نزل عليه الوحب يسمع عند وجه دوى ]
[كدوى النحل. و روى انه كان ينزل عليه الوحى فى اليوم الشديد البرد فيفصم عنه، و ان جبينه لينفصد عرقا. و روى انه كان إذا نزل عليه الوحى كرب لذلك و يربد وجهه و نكس رأسه و نكس أصحابه رؤسهم منه، و منه يقال: برحاء الوحى. قال ابن عباس:
كان النبى إذا نزل عليه القرآن تلقاه بلسانه و شفتيه كان يعالج من ذلك شدة فنزل (لا تحرك به لسانك) و كان إذا نزل عليه الوحى جد منه ألما شديدا و يتصدع رأسه و يجد ثقلا قوله تعالى (انا سنلقى عليك قولا ثقيلا) و سمعت مذاكرة انه نزل جبرئيل على رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله ستين الف مرة».
- مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، ج 1، ص 315: «... و قال الخطيب خوارزم ان النبى مدينة لعلومه* و على الهادى لها كالباب. أفلا يكون أعلم الناس و كان مع النبى صلى اللّه عليه و آله فى البيت و المسجد يكتب وحيه و مسائله و يسمع فتاويه و يسأله، و روى انه كان النبى إذا نزل عليه الوحى ليلالم يصبح حتى يخبر به عليا و إذا نزل عليه الوحى نهارا لم يمس حتى يخبر به عليا».
- معجم الكبير، طبرانى، ج 5، ص 115: «عن الزهرى عن سهل بن سعد قال سمعت زيد بن ثابت يقول كان إذا أنزل الوحى على رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم ثقل لذلك و يحدر جبينه عرقا كأنه الجمان و إن كان فى البرد».]
[ (4). اشاره است به آيه سوره بقره 85- 86 و آيه 150- 151 سوره نساء: «إن الذين يكفرون باللّه و رسله و يريدون أن يفرقوا بين اللّه و رسله و يقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض و يريدون أن يتخذوا بين ذلك سبيلا* أولئك هم الكافرون حقا و أعتدنا للكافرين عذابا مهينا».]
[ (5). معارج، 24- 25. در آيه 19 سوره ذاريات نيز اين عبارت آمده است.]
[ (6). حجرات 14- 16.]
[ (7). كتاب الزهد، حسين بن سعيد كوفى، ص 93: «عن ابى بصير قال: قال أبو عبد اللّه عليه السلام: ان الناس يقسم بينهم النور يوم القيامة على قدر ايمانهم»؛ كلمات الإمام الحسين (ع)، شيخ شريفى، ص 763: «روى أن أعرابيا من البادية قصد الحسين عليه السلام فسلم عليه فرد عليه السلام و قال: أعرابى فيم قصدتنا؟ قال: قصدتك فى دية]
[مسلمة إلى أهلها. قال: أقصدت أحدا قبلى؟ قال: عتبة بن أبى سفيان فأعطانى خمسين دينارا، فرددتها عليه و قلت: لأقصدن من هو خير منك و أكرم، و قال عتبة:
و من هو خير منى و أكرم لا ام لك، فقلت: إما الحسين بن على، و إما عبد اللّه بن جعفر، و قد أتيتك بدء لتقيم بها عمود ظهرى و تردنى إلى أهلى. فقال الحسين: و الذى فلق الحبة، و برء النسمة، و تجلى بالعظمة ما فى ملك ابن بنت نبيك إلا مائتا دينار فاعطه إياها يا غلام، و انى أسئلك عن ثلاث خصال إن أنت أجبتنى عنها أتممتها خمسمائة دينار. فقال الأعرابى: أكل ذلك احتياجا إلى علمى، أنتم أهل بيت النبوة، و معدن الرسالة، و مختلف الملائكة. فقال الحسين: لا، و لكن سمعت جدى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله يقول: أعطوا المعروف بقدر المعرفة. فقال الأعرابى: فسل، و لا حول و لا قوة إلا باللّه. فقال الحسين: ما أنجى من الهلكة؟ فقال: التوكل على اللّه. فقال: ما اروح للمهم؟ قال: الثقة باللّه. فقال: أى شئ خير للعبد فى حياته؟ قال: عقل يزينه حلم، فقال: فإن خانه ذلك؟ قال: مال يزينه سخاء وسعة، فقال: فان أخطأه ذلك؟
قال: الموت و الفناء خير له من الحياة و البقاء. قال: فناوله الحسين خاتمه و قال: بعه بمائة دينار و ناوله سيفه و قال: بعه مائتى دينار، و اذهب فقد أتممت لك خمسمائة دينار».]
[ (8). بقره، 85 و 86.]
[ (9). برامكه، خاندانى ايرانى كه اجداد آنان عنوان برمك داشتند و نخستين وزيران معتبر خلفاى عباسى از اين خاندان برخاستند. اولين عضو مهم اين خاندان يحيى بن خالد بن برمك (ف. 190 ق) است كه در دربار عباسى عهده دار حكومت و وزارت بود.
پسر ارشدش فضل (148- 187 ق) حكومت ايالات جبال، طبرستان، دماوند، كومش و غيره، و مدتى هم حكومت ارمنستان و آذربايجان و نيز خراسان را داشت. او فتوحات چندى كرد و مساجد و رباطها ساخت.
برادر وى جعفر (حدود 150- 187 ق) داراى خطى خوش و بيانى فصيح و در احكام نجوم مطلع بود. هارون بدو توجه و اقبالى تمام داشت و او را به حكومت ايالات متعدد منصوب ساخت، و وى آن ها را توسط نمايندگان خود اداره مى كرد.]
[هارون خواهر خود عباسه را نيز بدو تزويج كرد. مقدمات سقوط اين خاندان از مدت ها طرح مى شد و براى آن علل مختلف ذكر كرده اند. جعفر در صفر 187 ق به امر خليفه كشته شد، و كمى بعد يحيى و سه پسر ديگرش توقيف شدند و اموال آنان مصادره گرديد. از سرنوشت موسى و محمد برادران جعفر نيز اطلاعى در دست نيست. ر ك:
فرهنگ معين، ج 5، ذيل مدخل برامكه.]
[ (10). مناقب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 433؛ نيز در مستدرك الوسائل، ميرزا نورى، ج 10، ص 386 (به نقل از كتاب مناقب): «حكى أن المنصور تقدم إلى موسى بن جعفر عليهما السلام بالجلوس للتهنئة فى يوم النيروز، و قبض ما يحمل إليه، فقال عليه السلام: إنى قد فتشت الاخبار عن جدى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله، فلم أجد لهذا العيد خبرا، و أنه سنة للفرس و محاها الاسلام، و معاذ اللّه أن نحيى ما محاه إلاسلام.
فقال المنصور: إنما نفعل هذا سياسة للجند، فسألتك باللّه العظيم الاجلست. فجلس و دخلت عليه الملوك و الامراء و الاجناد يهنئونه، و يحملون إليه الهدايا و التحف، و على رأسه خادم المنصور يحصى ما يحمل، فدخل فى آخر الناس رجل شيخ كبير السن، فقال له: يابن بنت رسول اللّه، إننى رجل صعلوك لا مال لى اتحفك، و لكن اتحفك بثلاث أبيات قالها جدى فى جدك الحسين بن على عليهما السلام: «عجبت لمصقول علاك فرنده* يوم الهياج و قد علاك غبار/ و لا سهم نفذتك دون حرائر* يدعون جدك و الدموع غزار/ الا تقضقت السهام و عاقها* عن جسمك الاجلال و الاكبار.
قال عليه السلام: قبلت هديتك اجلس بارك اللّه فيك. و رفع رأسه إلى الخادم و قال:
امض إلى أمير المؤمنين و عرفه بهذا المال و ما يصنع به. فمضى الخادم و عاد و هو يقول: كلها هبة منى له يفعل به ما أراد، فقال موسى عليه السلام للشيخ: إقبض جميع هذا المال، فهو هبة منى لك».]
[ (11). از سيداى نسفى است.]
[ (12). از آن جا كه دنيادوستى از آثار غلبه نفس آدمى بر اوست، اين سخن على، عليه السلام، مويد مطلب بالاست: نهج البلاغه، حكمت 269: «الناس فى الدنيا عاملان: عامل عمل فى الدنيا للدنيا، قد شغلته دنياه عن آخرته، يخشى على من ]
[يخلفه الفقر و يأمنه على نفسه، فيفنى عمره فى منفعة غيره، و عامل عمل فى الدنيا لما بعدها، فجاءه الذى له من الدنيا بغير عمل فأحرز الحظين معا، و ملك الدارين جميعا، فأصبح وجيها عند اللّه، لا يسأل اللّه حاجة فيمنعه».]
[ (13). مستدرك الوسائل، محدث نورى، ج 12، ص 114: «... و قال عليه السلام: افضل الناس من عصى هواه، و افضل منه من رفض دنياه، و قال عليه السلام: اشقى الناس من غلبه هواه، فملكته دنياه، و افسد أخراه».]
[ (14). در تاديب نفس روايات فراوانى وارد شده است: از جمله: «و قال عليه السلام:
اغلبوا اهواءكم و حاربوها، فانها ان تقتدكم توردكم من الهلكة أبعد غاية». مدرك پيشين.]
[ (15). بقره، 268: «الشيطان يعدكم الفقر و يأمركم بالفحشاء و اللّه يعدكم مغفرة منه و فضلا و اللّه واسع عليم».]
منبع : پایگاه عرفان