فارسی
دوشنبه 31 ارديبهشت 1403 - الاثنين 11 ذي القعدة 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ايمان و آثار آن - جلسه بیستم (1) - (متن کامل + عناوین)

 

آثار ديندارى واقعى در قرآن (2)

 

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و الصلا و السلام على محمّد و اهل بيته الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين

 

در نگاهى كوتاه به آثار ديندارى به معناى واقعى در آيات كتاب خدا قرآن مجيد، ما مى بينيم كه اين آثار تقريباً در اغلب سوره ها آمده است. آدرس تعدادى از اين آيات بيان مى شود، و هر كس مى تواند با مراجعه به قرآن مجيد آن آثار را ببيند. چنين كسى مى تواند پيش خود حساب كند، اگر در مملكتى مثل مملكت خودمان كه طبق آمار رسمى حدود هفتاد ميليون جمعيت دارد، همه ديندار به معناى واقعى بودند و از وجود همه آن ها اين آثار و اين بركات آشكار مى شد، مملكت ما چه مملكتى مى توانست باشد.

يكى از آن آياتى كه پانزده اثر از ديندارى واقعى را بيان مى كند، آى صد و هفتاد و هفت سور مباركه بقره است. از اين آيه تا نزديك به آخر سوره آل عمران، آيه صد و نود و يك، آثار ديندارى به معناى واقعى بيان شده است؛ هم چنين، در اواخر سور مبارك فرقان، از آيه شصت و سه به بعد: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً ...، و سور مبارك معارج در اواخر قرآن، از آى بيست و دوم به بعد: إِلَّا الْمُصَلِّينَ .... آثار ديندارى بيان شده است.

اگر كلّ جامعه، همگى ديندار واقعى باشند، طبق اين آيات، در آن جامعه فتنه نخواهد بود؛ فساد نخواهد بود؛ اضطراب و ندامتى نخواهد بود؛ ابداً مال مردم خورى نخواهد بود؛ گناه كبيره نخواهد بود.

 

نمونه اى از ديندارى عصر صاحب زمان عجّل الله تعالى فى فرجه الشريف

در اين جا من مى خواهم نمونه اى را از محيطى نقل مى كنم كه به وسيل وجودِ مبارك امام دوازدهم اداره مى گردد و هم ملّت آن جامعه، از مرد و زن، ديندار واقعى هستند.

قبل از اين كه من اين نمونه را از قول حضرت باقرعليه السلام نقل كنم، نكت مهمى را بيان مى نمايم. اگر ما هرز بودن چشمان را در روزگارمان به حساب بياوريم؛ طغيان شهوات را به حساب بياوريم؛ روابط نامشروع را به حساب بياوريم؛ خيانت هاى مالى را هم به حساب بياوريم، خواهيم ديد هم آن ها يا محصولِ بى دينى است، و يا محصول ضعف ديندارى، و از اين جا معلوم مى شود، چقدر ديندارى به سودِ مردم است.

امام باقرعليه السلام در بيان اين نمونه چنين فرمود: زمانِ حكومتِ دوازدهمين امام عجّل الله تعالى فى فرجه الشريف، اگر دختر هيجده سالهِ زيبايى در بازار بغداد شترى را بار بكند؛ نه هواپيمايى را، و نه اتومبيلش را؛ بلكه شترى را بار كند و با آن شتر به سفرى طولانى برود و مطمئناً در مسير اين سفر، به هزار تا ده هزار نفر از جمعيت هاى زياد قبايل بيابان نشين بر خواهد خورد، و چون شتر از هم حيوانات باركش بيش تر مى تواند بار بكشد، اگر يك طرفِ اين شتر، بار طلاى ناب بيست و چهارعيار باشد، و بار يك طرف ديگر آن، نقره باشد، و قصد اين دخترِ جوان، و نه زن، اين باشد كه با اين شتر اين بار طلا و نقره را از بازار بغداد به بازار شام ببرد و تحويل بدهد؛ يعنى بخواهد از مملكتى به مملكت ديگر برود و با شتر هم بخواهد به چنين سفرى برود، از بازار بغداد تا خود بازار شام، چشمى پيدا نمى شود كه به خيانت به قياف اين دختر نگاه كند، و دستى هم پيدا نمى شود كه طلا و نقر او را بردارد و ببرد. چرا؟ چون در آن روزگار، همه ديندار هستند «1»؛ همه دين باورند؛ چون در

______________________________
(1) پى نوشت

1. برداشتى از روايتى طولانى است كه البرهان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 686- 689 آن را از عبد الأعلى حلبى، و او از امام باقر عليه السلام ذيل آيه شريفه: «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَهٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّه»، نقل كرده است. متن آن بخشى از روايت كه مورد استناد قرار گرفته چنين است: «... يقاتلون، و الله، حتى يوحد الله، و لا يشرك به شيئا، و حتى تخرج العجوز الضعيفه من المشرق تريد المغرب و لا ينهاها أحد، و يخرج الله من الأرض بذرها، و ينزل من السماء قطرها، و يخرج الناس خراجهم على رقابهم إلى المهدى عليه السلام و يوسع الله على شيعتنا، و لولا ما يدركهم من السعاده لبغوا.»

 

آن روزگار همه عاشقانه به قرآن عمل مى كنند؛ چون مردمِ آن روزگار مى بينند كه قرآن به آن ها مى گويد:

قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ. «1»

چون آن ها به قرآن عمل مى كنند، و مى دانند و باور دارند كه قرآن مجيد فرمود:

وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرًّا يَرَهُ. «2»

آن زمان همه از قيامت خود مى ترسند و خوف دارند. بنا براين، آن روزگار، هر كسى نسبت به هر چيزى كه دارد، خيالى راحت دارد. در آن روزگار كلّ مردم يك شهر شب ها درب خانه هاى خود را باز مى گذارند و آسوده مى خوابند؛ چون مى دانند دزدى يافت نمى شود. در آن روزگار، اگر دخترِ زيباى مردم بخواهد پياده از خان خودشان به خان عموى خود در ده كيلومتر آن طرف تر، برود و برگردد، پدر و مادر اين دختر احساس امنيت دارند و مى دانند دخترى كه سالم از خانه بيرون رفته، به طور يقين سالم به خانه برمى گردد.

اين زندگى خوبى نيست كه طىّ دويست سال، اول انگلستان، و بعد روس و بعد هم امريكا به ما تحميل كردند و هنوز بعد از اين همه زحمات و شهيد دادن هاى مردمِ مذهبى، ريشه كن نشده است. هنوز دارد گناه موج مى زند؛ بى اعتمادى موج مى زند؛ ترس موج مى زند؛ وحشت موج مى زند؛ مال مردم خورى از آب خوردن راحت تر شده است؛ هر چقدر هم دادگسترى ها را عريض و طويل مى كنند، و هر چقدر هم افراد فداكار و زحمت كش را به نيروى انتظامى اضافه مى كنند، و اين همه، آن ها هم در مرزها شهيد مى دهند، باز هم موج فساد بلند است؛ يعنى پروردگار مى گويد، دادگسترى و نيروهاى ارتش، نيروى انتظامى و بسيج نمى توانند جاى دين را پر كنند، و آن كسى كه بى دين است، دور از چشم اين نيروها، مى رود و جنايت خود را مرتكب مى شود، و از آن طرف، كسى هم كه ديندار است، هيچ بارى بر دوش دولت و نيروى انتظامى نيست؛ چون ديندار كلانترى نمى خواهد؛ زندان نمى خواهد؛ اسلحه نمى خواهد؛ تازيانه نمى خواهد؛ قاضى نمى خواهد؛ دادگاه نمى خواهد؛ پرونده نمى خواهد؛ يعنى اگر هفتاد ميليون نفر ديندار بشوند و در دين هم بمانند، حداقل طى يك نسل كه تقريباً شصت سال مى شود، دادگسترى تعطيل مى گردد؛ چون ديگر كسى با دادگسترى كار ندارد. كسانى را به دادگسترى مى برند كه يا آدم كشته اند، و يا دزدى كرده اند، و يا مى خواهند زن را طلاق بدهند، و يا مى خواهند براى ظلم شوهرشان از او جدا بشوند، و يا

______________________________
(1) 2. نور: 30: به مؤمنان بگو چشم به هيچ نامحرمى ندوزند.

(2) 3. زلزله: 8: اگر وزن عمل شرّ كسى به دان ارزن باشد، به حساب خواهد آمد.

 

زمين را غصب كرده اند، و يا خانه اى را با دوز و كلك به چنگ آورده اند.

در روزگار امام زمان عجّل الله تعالى فى فرجه الشريف هم كه ديندارى حاكم بر هم مردم است، اوضاع چنين است و آنان در امنيت به سر مى برند؛ راحتند؛ دغدغه ندارند؛ اضطراب ندارند.

در روايات هم دارد كه به خاطر ديندارى مردم، چقدر جنس هاى مورد نياز مردم از خوراكى و غير خوراكى زياد مى شود؛ چون اين وعد قرآن است: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ. «1»

زمان امام زمان عجّل الله تعالى فى فرجه الشريف، طلافروش درب مغاز خود نشسته و به مردمى كه دارند داخل بازار مى شوند، التماس مى كند كه بياييد براى خانم ها و دخترانتان طلا برداريد و ببريد. من پولش را نمى خواهم؛ همين طور ميوه فروش به مردم التماس مى كند، هر چند تا جعبه ميوه مى خواهيد ببريد، ببريد. من پولش را نمى خواهم. پارچه فروش هم مى گويد، مردم! بياييد پارچه هاى من را ببريد. من فعلًا پولش را نمى خواهم. اين قدر بركت و نعمت زياد مى شود كه داد و ستد نزديك است به مجانى شدن كشيده شود. «2»

البته، من نمى دانم اين روايت را كه مى خواهم نقل كنم، تأويل دارد يا نه؟ يعنى اين كه بايد براى آن معناى ديگرى گفت، يا اين كه نه، معناى مستقيم آن، عين حقيقت است؟ جابررضى الله عنه گفت: در آن زمان، ديگر يك گوسفند از گرگ فرار نمى كند؛ چون مى داند كه ديگر گرگ به او كارى ندارد؛ براى اين كه گرگ غذاى خود را چيز ديگر قرار داده است، يا نه اين روايت مى خواهد بگويد اين قدر زندگى خوب و با امنيت مى شود كه انگار

______________________________
(1) 4. اعراف: 96: و اگر اهل شهرها و آبادى ها ايمان مى آوردند و پرهيزكارى پيشه مى كردند، يقيناً [درهاىِ ] بركاتى از آسمان و زمين را بر آنان مى گشوديم، ولى [آيات الهى و پيامبران را] تكذيب كردند، ما هم آنان را به كيفر اعمالى كه همواره مرتكب مى شدند [به عذابى سخت ] گرفتيم.

(2) 5. شايد اشاره به روايتى است كه در من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 313، حديث 4119 به اين واقعيت اقتصادى در عصر ظهور ناظر است: عَنْ عَلِىِّ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام عَنِ الْخَبَرِ الَّذِى رُوِىَ أَنَّ مَنْ كَانَ بِالرَّهْنِ أَوْثَقَ مِنْهُ بِأَخِيهِ الْمُؤْمِنِ فَأَنَا مِنْهُ بَرِى ءٌ فَقَالَ: «ذَلِكَ إِذَا ظَهَرَ الْحَقُّ وَ قَامَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ قُلْتُ فَالْخَبَرُ الَّذِى رُوِىَ أَنَّ رِبْحَ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ رِبًا مَا هُوَ قَالَ ذَاكَ إِذَا ظَهَرَ الْحَقُّ وَ قَامَ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ أَمَّا الْيَوْمَ فَلَا بَأْسَ بِأَنْ يَبِيعَ مِنَ الْأَخِ الْمُؤْمِنِ وَ يَرْبَحَ عَلَيْهِ.»

 

گرگ و ميش هم با هم دوست و خودمانى مى شوند و با هم زندگى مى كنند. اين قدر امنيت برقرار مى شود. «1»

البته، يك بخش ديگر از اين آيات هم ده آى سور مبارك مومنون است و بخشى از آثار ديندارى را هم بايد در روايات ديد. بخش عمده اى از آثار ديندارى را هم بايد در اعمال دينداران ديد. مثلًا يك حالتِ ديندار، حالتِ رقت و نازك دلى است؛ به عبارت ديگر، آن ها حالتِ رحم و حالتِ محبت دارند.

 

ماجراى شفقت در بازار قديم تهران

در اين جا مى خواهم داستانى را بگويم. البته، اين داستان مربوط به هشتاد و يا نود سال پيش است و مربوط به حالا نيست. در همين بازار تهران، واسطه هايى بودند كه جنس تاجرها را به بقال ها و عطارها مى فروختند. چون بانك نبود و به تبع آن، چك و سفته هم نبود، ضامن در خريد و فروش كه من مثلًا به قيمت آن زمان هزار تومان جنس بدهم و خريدار هم پول مرا برگرداند، فقط دِين مردم بود. اگر كسى مى خواهد صحت اين قصه را جويا شود، فرد مى تواند آن را از پدربزرگ هايى كه هنوز زنده اند، بپرسد.

در بازار تهران ده تا مشترى درب مغازه مى آمد و هر كدام به تناسب آن زمان، سه هزار تومان، دو هزار تومان، هزار تومان و پانصد تومان خريد مى كرد. اول آن كسى كه پول نقد مى داد، آن را مى داد و مى رفت، و آن كسى كه مى خواست جنس را نسيه بخرد، چون نمى خواستند اسراف كنند، در تك كاغذ كوچكى، در يك قسمت از ورق كاغذى كه آن را به ده قسمت تقسيم كرده بودند، مثلًا مى نوشت: من به ميرزا محمد تقى سه هزار تومان اين جنس ها را فروختم كه قرار است يك ماه ديگر پول آن را بياورد و به من بدهد، و به خريدار مى گفت، آن نوشته را امضا كند و او هم آن را امضا مى كرد. يك ماه ديگر هم آن پول را مى آورد و مى داد و مى گفت، آن كاغذ را بمن بده. آن ها خيلى قوى تر از بانك عمل مى كردند؛ چون الان كسى دويست ميليون تومان جنس مى خرد و براى آن، ده تا چك مى دهد، و بعد، هم چك اول بر مى گردد، و هم نه تاى ديگر آن ها. دولت هم واقعاً مى گويد، بودجه

______________________________
(1) 6. الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج 3، ص 231. متن روايت چنين است: و أخرج سعيد بن منصور و ابن المنذر و البيهقى فى سننه عن جابر رضى الله عنه فى قوله: «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ» قال: «لا يكون ذلك حتى لا يبقى يهودى و لا نصرانى صاحب مله الا الإسلام حتى تأمن الشاه الذئب و البقره الأسد و الإنسان الحيه و حتى لا تقرض فأره جرابا و حتى توضع الجزيه و يكسر الصليب و يقتل الخنزير و ذلك إذا نزل عيسى بن مريم عليه السلام.»

 

ندارم كه به زندانى پول بدهم. پس خودتان با هم برويد آن را حل كنيد. مى گوييم: آقا چك داده. دولت مى گويد: داده كه داده. من چكار كنم؟ و به اين سادگى، چك ها بى اعتبار مى شود؛ يعنى حالا ده تا چك بيست ميليونى، به انداز آن تك كاغذ هشتاد و يا نود سال پيش، بين كاسب ها ارزش ندارد. آن زمان، هفت و هشت روز به آخر سال مانده، پول مردم را مى دادند، و تعداد اين تاجرها هم كم نبود. الان اگر يك نفر از اين آدم ها پيدا بشود، ما همه تعجّب مى كنيم و مى گوييم: الله اكبر، انگار انسان جديدى در زندگى پيدا شده است! امّا نود سال پيش، اگر يك نفر مالِ كسى را مى خورد، مردم مى گفتند، الله اكبر، مگر مى شود؟ ولى الان تعجّب ها بر عكس شده است؛ مثلًا خانمى به شوهر خود مى گويد: دختر با حجاب و با ادبى ديدم و مى خواهم براى پسرمان به خواستگارى اش برويم. شوهرش مى گويد: راست مى گويى؟ با حجاب! تعجّب مى كند و مى گويد: تو را خدا، دختر سنگين و رنگين! و باورشان نمى شود. از بس كه مردم در پارك ها، دبيرستان ها، دانشگاه ها و اتوبوس ها دختر جِلف مى بينند؛ دختر پوك مى بينند؛ دختر بى ربط مى بينند. حالا تا تعريف ارزش هاى يك انسان به ميان مى آيد، مردم بهت زده مى شوند.

آن زمان، فرد تاجر دلال را صدا مى كرد و مى گفت كه در اين مدت اخير، به چند نفر جنس دادى؟ او مثلًا مى گفت: به پنجاه نفر؟ از او مى پرسيد: از چند تاى آن ها پول جنس را گرفتى؟ دلال مى گفت: چهل تا را، و اين قدر هم رسيد گرفتم. تاجر مى پرسيد: ده تاى ديگر چى؟ دلال مى گفت: ده تا ديگر پول جنس را ندادند. تاجر مى گفت: چرا؟ دلال مى گفت: آن ها گفتند، ده روز مانده به عيد، پول جنس را مى دهيم. دو روز مانده به عيد، تاجر دلال را صدا مى كرد و مى گفت: چكار كردى؟ دلال مى گفت: هفت نفر پول جنس هايشان را دادند. ولى پيش سه تاى آن ها رفتم پول بگيرم، ديدم چهر آن ها درهم است. به آن ها گفتم، پول جنس هايى را كه از تاجر برديد، بدهيد. به خدا سوگند خوردند كه خود را به زحمت انداختند كه پول را فراهم كنند، ولى امسال براى آنان گرفتارى پيش آمد و اين مقدار هم هزين اين گرفتارى شد، و ديگر پولى براى شان نماند كه پول جنس ها را بدهند. بعد تاجر به دلال مى گفت: صورت حسابِ اين سه نفر را به من بده. سپس پشت همان ميزى كه جلويش بود، مى رفت؛ چون آن وقت تاجرها روى زمين مى نشستند و ميز و مبل، خيلى رسم نبود. تاجر مى ديد يكى از اين سه نفر هزار تومان بدهكار بود، و يكى هزار و هفتصد تومان، و يكى هم دو هزار تومان بدهكار بود و در مجموع، پول زيادى مى شد. بعد تاجر دفاتر مالى خودش را بررسى مى كرد و مى ديد كه خدا در فروش آن سال، استفاد خوبى را نصيب او كرده است، و اين سه نفر با هم نزديك پنج هزار تومان بدهكار بودند. پس زيرِ ورق هم آن ها مى نوشت، پول رسيد. خدا بركت بدهد. سپس به دلال مى گفت، اين صورت حساب ها را ببر و به اين سه نفر بده؛ براى اين كه اين ها توان مالى براى شان نمانده تا بتوانند بدهى خود را به من بدهند، پس به زور اين طلب را از آن ها نگير. من آن ها را بخشيدم و خدا سال ديگر آن را به من مى دهد؛ چون خداوند در قرآن وعده داده كه ده برابر آن را مى دهد: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها. «1» آن ها ده برابر قرآن را باور داشتند؛ وعده هاى خدا را باور داشتند و با قرآن مجيد هم زندگى مى كردند؛ اهل گذشت بودند. از آثارِ ديندارى، رحم است؛ مروت است؛ انصاف است؛ محبت است؛ چشم پوشى است.

 

حكايت واعظ معروفى كه بدى را با خوبى دفع كرد

من كه بچه بودم، ايران، به خصوص تهران، اوضاع سياسى خاصى پيدا كرده بود. من آن زمان به مدرسه مى رفتم و البته، بعد در كتاب ها دربار آن اوضاع سياسى به طور مفصّل مطالعه كردم. آن زمان در ايران دار و دسته هاى سياسى گوناگونى به راه افتاده بودند. در آن زمان، واعظ معروفى كه در منبر رفتن حرف اول را مى زد؛ يعنى اين واعظ در پنجاه و پنج سال پيش، شلوغ ترين منبر را داشت. يك دار و دسته سياسى اصرار داشت كه اين واعظ در منبرهاى پر جمعيت خود، از آن ها دفاع كند، و ايشان هم از آن ها دفاع نمى كرد؛ يعنى مى ديد دفاع او جنب حق و دينى ندارد. در همين مسجد امام بازار، براى شنيدن منبر اين بزرگوار كه خدا او را رحمت كند، داشت جمعيت موج مى زد كه يكى از طرفداران آن دار و دست مخالف كه خيلى قوى هيكل و لات منش بود، آمد و از يكى از سكوهاى اين مسجد راست راست بالا رفت تا آن كه واعظ از منبر پايين آمد. جمعيت دور او حلقه زده بودند و داشتند او را بيرون مى بردند تا او در خيابان سوار ماشين بشود و برود. اين جناب لات، بالاى اين سكو، بر سر اين واعظ محترم، چند عربده كشيد و چند فحش آبدار هم به او داد. جريان تمام شد. بعد از مدتى كه آب از آسياب افتاد و رهبران آن جريان مخالف، مُردند و چراغ زندگى شان خاموش شد، و سران جريان اين طرف هم مُردند و نسل جديد بر سر كار آمد، و ديگر، هيچ خبرى از آن جريان ها در مملكت

______________________________
(1) 7. انعام: 160.

 

نبود، و در ضمن، من آن وقت ديگر طلبه شده بودم. يك روز من ديدم همين لات گردن كلفت كه ديگر آرام شده بود، يعنى همان فردى كه در آن روز بر سر آن واعظ عربده كشيده بود و به او گفته بود، شكمت را پاره مى كنم و مى كشمت و چند فحش آبدار هم به او داده بود، ساعت ده صبح به منزل آن واعظ آمده است. من هم در اوايل طلبگى ام بودم. علما و گويندگان به خان اين واعظ مى آمدند و هر روز در آن خانه از شنبه تا جمعه، و از جمعه تا جمعه ديگر، بحث علمى برقرار بود. اين فرد وارد خانه مزبور شد و سلام كرد و نشست. اين واعظ هم براى او نيم خيز شد و گفت: يا الله، حالتان چطور است؟ و او گفت: الحمدلله. واعظ گفت: چه عجب. آن مرد گفت: عرضى دارم. واعظ گفت: بفرماييد؛ يعنى واعظ آن مرد را خوب و كامل مى شناخت؛ چون هيكل او معلوم بود و از ياد نمى رفت كه اين همان است و همين طور تُن صدا، عربده ها و فحش هاى آن روزش. اين يك اثر ديندارى است. قرآن اين اثر را در آى بيست و دوم سور رعد بيان مى كند: وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَهِ السَّيِّئَه. البته، در جاى ديگر قرآن هم آمده است. دينداران واقعى بدى هاى ديگران را با خوبى هاى خود عوض و بدل مى كنند؛ نه اين كه در مقابل بدى، بدى نمايند؛ بلكه آن ها در مقابل بدى آن ها، خوبى مى كنند. آيا الآن بيش تر مردم تحمّل چنين حالى را دارند كه بخواهند بدى هاى ديگران را با خوبى ها دفع كنند.

 

امام حسن عليه السلام و دفع كردن بدى با خوبى

يك آدم بى تربيت و بد زبان كه خودش مى گويد، دچار حسادت سخت و كينه هم بودم، وقتى وارد مدينه شدم، ديدم آقايى بر قاطر بسيار زيبايى كه زيباتر از آن نديده بودم، نشسته. به يكى گفتم اين شخص كيست؟ گفت حسن بن على. من هم كه نسبت به اين كه حضرت على چنين فرزندى داشته باشد، دچار حسادت شدم و كينه هايم شعله ور گرديد، پس جلو رفتم و رو به روى او، شروع به بدگويى نسبت به خودش و به پدرش، على بن ابى طالب، كردم. او هم در جواب، با پا ركاب به شكم قاطرش نزد كه هر چه زودتر از آن جا برود؛ بلكه دهن قاطر را كشيد و ايستاد، و تمام فحش ها و بد و بيراه هاى مرا ساكت گوش داد. ديگر دهن من كف كرده بود و نمى توانستم حرف بزنم؛ از بس كه فحش داده بودم، چانه ام درد گرفته بود. من كه ساكت شدم، امام حسن عليه السلام شروع به سخن كرد و خيلى آرام از من پرسيد: شما مسافر هستيد؟ يعنى حضرت مطابق اين آيه: يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَهِ السَّيِّئَه «1»، رفتار كرد و بدى را با خوبى عوض و بدل نمود و گفت: شما

______________________________
(1) 8. قصص: 54- رعد: 22.

 

مسافريد؟ گفتم: بله. حضرت گفت: پس شما غريبه ايد و تا حالا به مدينه نيامده ايد. شما ممكن است اين خلأها و كاستى ها را داشته باشيد؛ اگر نياز به پول داريد، من پول دارم كه به شما بدهم. اگر در اين شهر قرض داريد، بگوييد من قرض شما را ادا كنم؛ اگر خانه مى خواهيد، تا وقتى در اين شهريد، به خان ما بياييد. در آن جا ناهار، شام و صبحانه هم است؛ خلاصه، هر كارى داريد، به من بگوييد تا براى تان انجام بدهم. مرد شامى كه از برخورد كريمان حضرت شگفت زده شده بود، و خود را شايست چنين برخوردى نمى دانست و شايد در دل آرزو مى كرد كه زمين دهن وا كند و بى تربيتى چون او را فرو ببرد تا ديگر در اين دنيا نباشد تا چشمش به آن حضرت بيفتد. از اين محبت حضرت، دگرگون شد و گفت: ديگر هيچ كس را مانند او دوست نداشتم. «1»

من هم مى گويم، حسن جان! خدا مى دانسته كه اين مقام را به چه كسى بدهد؛ خدا مى دانسته دينداران هيچ وقت نمى آيند، زشتى را با زشتى، و بدى را با بدى جواب بدهند. دينداران بدى هاى اطرافيان خود را؛ حالا زن بدى شوهرش را، و شوهر، عصبانيت و داد و بيداد زنش را، و پدر رنجى را كه پسرش براى او ايجاد كرده، با خوبى جابه جا مى كنند: يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَهِ السَّيِّئَه.؛ چون دينداران رَحم دارند؛ محبت دارند؛ مهر دارند؛ كينه ندارند؛ دينداران نگاه ديگرى به زندگى دارند؛ نگاه ديگرى به مردم دارند؛ دينداران هر كس را مى بينند، پيش خود مى گويند: اين فرد از ما بهتر است؛ چون ما كه از پروند او خبر نداريم و از او هم بدى اى سراغ نداريم. اما ما از خود، بدى سراغ داريم.

 

ادام حكايت واعظ معروف

اين واعظ به اين لات گفت كه مطلبى دارى؟ واعظ هم نرم و با محبت اين سخن خود را گفت. آخر، در چنين موقعيتى آدم مى تواند قيافه اى بگيرد كه آن فرد لات بفهمد كه: هان! تو همان حرام لقمه اى بودى كه در آن

______________________________
(1) 9. كشف الغمه، ج 1، ص 561. متن روايت چنين است:

و روى ابن عائشه قال دخل رجل من أهل الشام المدينه فرأى رجلا راكبا بغله حسنه. قال لم أر أحسن منه، فمال قلبى إليه، فسألت عنه، فقيل لى: إنه الحسن بن على بن أبى طالب، فامتلأ قلبى غيظا و حنقا و حسدا أن يكون لعلى ولد مثله، فقمت إليه، فقلت: أنت ابن على بن أبى طالب؟ فقال: أنا ابنه. فقلت أنت ابن من و من و من و جعلت أشتمه و أنال منه و من أبيه و هو ساكت حتى استحييت منه، فلما انقضى كلامى، ضحك و قال: أحسبك غريبا شاميا. فقلت: أجل. فقال: فمل معى إن احتجت إلى منزل أنزلناك و إلى مال أرفدناك و إلى حاجه عاوناك فاستحييت منه و عجبت من كرم أخلاقه فانصرفت و قد صرت أحبه ما لا أحب أحدا غيره.

 

روز و در پيش مردم، به من بد و بى راه گفتى. امّا اين واعظ اين گونه رفتار نكرد و با ادب و با محبت به آن لات گفت: مطلبى بود؟ او گفت: بله. واعظ گفت: پس آن را بفرماييد. آن لات گفت: در دو شب در خان من روضه است. خان من هم هزار متر است و مى تواند به خوبى جمعيت زيادى را در خود جا دهد. دلم مى خواهد شما بياييد. ايشان فرمود اين روضه كى هست؟ آن مرد مثلًا گفت: ده اول صفر. واعظ گفت: اگر اجازه بدهيد، من دفترِ منبرم را نگاه بكنم. بعد واعظ دفتر منبرهايش را كه باز كرد، و پس از كمى ورق زدن آن، گفت: اين دهه اى كه شما مى خواهيد، وقتم خالى است، پس ان شاء الله من مى آيم.

اين رفتار واعظ، ديندارى هست. در دينداران نبايد كينه باشد و نيست؛ يعنى ديندار نمى تواند اهلِ كينه باشد. آيا او مى تواند چنين باشد؟ آيا كسى كه روزى دوبار در برابر قبله مى ايستد و مى گويد: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ ، با اين موجِ بى نهايتِ رحمانيت و رحيميتى كه به ديندار مى خورد، مى شود ديندار زُمُخت باشد؟ تلخ باشد و ايجادِ عذاب در قلبِ مردم بكند؟ نه، چنين ادعايى را نبايد باور كرد.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

شاه‌کلیدی برای اجابت حوایج بندگان
گناه و سبب آن - جلسه دهم (2) – (متن کامل + عناوین)
مفلحون در قرآن
معنای انسان
مسئولیت‌های انسان
چهار وظيفه مهم‏
مقام قرآن مجيد
تبیین لغت دنیا
ارزشها و لغزشهاى نفس - جلسه بیست وچهارم – (متن ...
نامحدود بودن خواسته‏ها در بهشت

بیشترین بازدید این مجموعه

مقام قرآن مجيد
3 ـ تبعيت از ولايت و رهبرى
3- بركات مكه در قرآن‏
داستان دوم: ماجراى پارچه‏فروشى كه با خدا معامله ...
سِرِّ نديدن مرده خود در خواب‏
چهار وظيفه مهم‏
قلب اميرالمؤمنين (علیه السلام)
اندیشه در اسلام - جلسه شانزدهم (3)- (متن کامل + ...
داستان میرفندرسکی
صدیقۀ کبری(س) در اوج لذات معنوی

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^