
بى وفايى مال دنيا
در يكى از خيابانهاى گرانقيمت بالاى شهر تهران ، جنازهاى را در آپارتمانى قيمتى و بزرگ پيدا كردند . مىخواستند قاتل اين مرد را پيدا كنند . از پسرانش پرسيدند : شما به چه كسى ظنين هستيد ؟ گفتند : وقتى ما براى ديدن پدر آمديم ، ديديم سه نفر با لباس يكى از ارگانهاى دولتى از اينجا به سرعت بيرون آمدند . ما به آنها ظنين هستيم .
بازجوهاى كاركشته زيرك ديدند اين پسرها مىخواهند قتل پدر را به گردن دولت بياندازند . آنها را از هم جداگانه بازجويى كردند و بالاخره بعد از بيست و چهار ساعت به اين نتيجه رسيدند كه اين پدر نزديك چند ميليارد پول داشته است و اين پسرها جلسه كردند كه پدر ما به اين زودى نمىميرد ، تا پولها را برداريم ، پس خودمان او را به آن دنيا بفرستيم . لذا پدر را كشتند . البته مىدانيد كه قاتل پدر از او ارث نمىبرد . پول آن مقتول به خودش وفا نكرد و به كار خيرى نيز تبديل نشد .