در جلد هشتم «المحجة البيضاء» نوشته مرحوم فيض كاشانى رحمه الله آمده كه: اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد. در قيامت دادگاه الهى كه دست انبيا و فرشتگان است، حساب يك يك را مى رسند؛ بعد شخصى را مى آورند كه كافر، مشرك و بت پرست نبوده، بلكه مسلمان بوده است، به او مى گويند، بايد چه كار كنم؟ مى گويند: بايد بروى جهنم، مى گويد لازم نيست مرا جهنم ببريد، من آدم نرمى هستم، جاده را نشان بدهيد، خودم مى روم.
راه جهنم را نشانش مى دهند. راه مى افتد. خطاب مى رسد: او را برگردانيد. برمى گردانند، خدايا! چه كارش كنيم؟ راه بهشت را به او نشان دهيد، در دنيا يك مغازه آباد داشت، از روزى كه مغازه را باز كرد، گفت: نسيه مى دهيم، چون نشست فكر كرد كه همه پول نقد ندارند، يك دفتر هم گذاشت و اسامى و آدرس ها را نوشت، شب جمعه كه مى شد، به شاگردهايش مى گفت: پنجاه نفر قسط بدهكارند، امشب برويد درب خانه هايشان را بزنيد. دم در كه آمد، اگر قسط را داد، بگيريد، اگر گفت: ندارم، بگوييد: ممنون و متشكر، خدا حافظ. يعنى حق مطالبه نداريد.
بار دوم و سوم رفتيد گفت: ندارم، اسمش را از دفتر خط بكشيد، واقعا ندارد. خدا مى فرمايد: فرشتگان من! حالا خودش ندارد، اگر من او را جهنم ببرم بى انصافى است. بندگان من نداشتند، او مى گفت: آنها را ببخشيد. حالا خودش ندارد، من او را مى بخشم؟ معامله اخلاق با اخلاق، گذشت با گذشت.
« وَ أَحْسِن كَمَآ أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ »منبع : پایگاه عرفان