هدايت تكوينى و تشريعى - جلسه چهاردهم (2) – (متن کامل + عناوین)
- تاریخ انتشار: 1 خرداد 1392
- تعداد بازدید: 378
ارشاد افراد ناپاك
چندين سال پيش، در اراك يك عالم با كرامت بود، يكى از دولت مردان مهم آن زمان در اراك مىميرد. رضا خان به اين دولتى نظر خاصى داشت. تلگراف مىكنند به دربار كه اين آقا مرده است. هر چه آخوند در اراك بود و پيشنماز و مجتهد، با مردن اين دولت مرد درمىروند، كه مبادا دستگاه رضا شاه دنبال آنها براى مراسم ختم بفرستد.
مراسم ختم هم كار سختى است كه انسان برود منبر و براى خدا حرف بزند، و از مرده هم هيچ نگويد و پايين بيايد، چون ما كه مردم را نمىشناسيم، نمىدانيم چه كاره بودند، روى منبر بايد بگوييم:
«اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات»
بعضىها چنان ميت را تعريف مىكنند كه گويا فرشته يا ملك خداوند بوده؟ اين دروغها چيست؟!
تو چه خبر از پرونده او دارى كه آن طرف چه خبر است؟ زن و بچه او را رها كرده و رفتهاند، تو روى منبر رهايش نمىكنى؟ بيچاره را چه كارش دارى؟ همه آخوندهاى اراك فرار كردند و رفتند.
تقوا بيداد مىكرد؛ نكند در اين مجلسى كه وابسته به رضا شاه است منبر بروند. تنها آخوندى كه باقى ماند، همان آخوند باسواد معروف است.
شهربانى رضا شاه در خانه هر آخوندى كه فرستاد، ديد نيستند، خلاصه همه غيب شده بودند، يك آخوند پيدا نمىشود، انگار همه آب شدند و رفتهاند آسمان. گفتند: فقط يك آخوند مانده، فقط فلانى است، گفتند: معلوم نيست او اين ختم را بيايد. هفت هشت آژدان و سرتيپ و سرهنگ رضا شاهى، رفتند در خانه اين آخوند و گفتند: فلان كس مرده و بايد منبر بيايى، پنجاه تومان هم به تو مىدهيم، پنجاه تومان آن زمان سه تا خانه مىشد بخرى، گفت: باشد مىآيم. ساعت چند؟ چهار بعد از ظهر.
تمام روحانيونى كه پنهان شده بودند، از اين خبر ناراحت شدند امّا شخص وظيفه شناس مىداند كه ارشاد و راهنمايى فاسق و فاجر در هر حال واجب است. به همين خاطر فردا آمد و رفت روى منبر، همه لات و چاقوكش و عرق خور و دزد و غاصب و ارتشى رضاشاه و شهربانچى رضا شاه و پولدارها را موعظه كرد و خطرات قيامت را براى آنان بازگو كرد..
شب پنجم و ششم محرم بود، حدود چهل سانتىمتر برف روى زمين نشسته بود، گفت: در اين بوران و برف و يخبندان از منبر خسته دارم به خانه مىروم، تاريك، ديدم يك نفر پشت سر هم فحش مىدهد، مىگويد: رهايم كن. من ديدم دچار عجب خطرى شدهام، من را ببينند با كارد تكه تكهام مىكنند. امشب عمرمن تمام است.
دو تا «انا انزلناه» و آيت الكرسى و نذر، آهسته آمدم رد بشوم، ديدم يك لات گردن كلفت اراكى، به لهجه اراكى شراب خورده، خيلى مست كرده است، روى يخها ليز خورده، سبيلش به زمين چسبيده و يخ زده، خيال مىكند يك كسى يقهاش را گرفته است. دارد به آن شخص فحش مىدهد، كه رهايم كن، پدرت را درمىآورم. گفت: وقتى ديدم كه اين بيچاره سبيلش يخ زده، اگر تا صبح اينجا باشد مىميرد.
وظايف مبلغان دين
بر مبلغان اسلام چند چيز واجب است، واجب شرعى. در هر شرايطى كه باشد حتى اگر تمام مردم با مبلغان دشمن باشند، پنج چيز بر علما شيعه واجب است؛
1. ابلاغ دين خدا به مردم.
2. حفظ ناموس مردم، زن مردم، دختر مردم. بر عالم واجب است. به مردم هم بگويد: حرمت زنا، زناى محصنه، رابطه نامشروع، عذاب زنا، آبروريزى زنا، كه ناموس مردم در مملكت حفظ بشود.
3. بر عالم حفظ مال مردم واجب است، يعنى در كوچه كه مىروى، اگر با سرناخن مردم به ديوار مردم بكشى، آن خشى كه روى ديوار مردم انداختهاى، قطعا در قيامت دادگاه خواهى داشت:
« فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ »[16]
4. بر عالم شيعه واجب است كه مردم را از خطرات بيرونى و داخلى حفظ كند.
5. بر عالم شيعه واجب است كه كشور را از سقوط نگهدارد، اگر چه به قيمت جان خودش تمام شود.
ادامه داستان
اين واعظ اراكى گفت: اگر اين امشب در كوچه بماند، يخ مىزند و مىميرد. حالا عرق خور است، لات است، باشد. يك لحظه بالاى سرش ايستادم. گفت: چطورى سبيل اين را جدا بكنم؟ هيچ چيزى به نظرم نرسيد، بالاخره در كوچه چند تا خانه بود، يك ليوان آب گرم گرفتيم و نشستيم بالاى سرش، كم كم روى سبيلش ريختيم، سبيل جدا شد. حالا دهن پر از عرق و بوى شراب، من را بغل گرفت و با آن دهان نجس ما را بوسيد و مىگفت: فدايت بشوم، قربانت بروم، من تلافى مىكنم، گفتم: بابا تلافى نمىخواهم، مرا رها كن.
دوباره من را بغل مىكرد و هر چه مىخواستم به او حالى كنم كه شب ششم محرم است، من بايد منبر بروم، تو ما را نجس كردى، نمىشود. بعد روى منبر به اين رضاخانىها گفت: اين كه حاليش نمىشود تا بميرد، بگذارندش در برزخ، نكير و منكر بپرسند «من ربك» مىخواهد به اين دو فرشته خدا فحش و ناسزا بگويد: بعد بگويد: رهايم كن، برو ببينم؟ ملائكه مىگويند: اى خدا! كسى را آوردهاند كه ما داريم به او مىگوييم خداى تو كيست؟ فحشهاى ركيك و ناسزاى آن چنانى مىدهد.
خطاب مىرسد: ملائكه من! بنده من هنوز مست است، هنوز اثر الكل، آثار عشق به الكل، به اسكناس، به دختر مردم، به زن نامحرم، به ويديو، به ماهواره در وجودش هست. اين با گرز آتش جهنم بيدار مىشود. با حرفهاى شما بيدار نمىشود.
ديدگاه اوليا نسبت به حيات دنيا
امّا گروه يا طايفه ديگر از مردم كه از زبان عرش و ملكوتى اميرالمؤمنين عليهالسلام در نهج البلاغه بيان شده است:
«ان اولياء الله هم الذين نظروا الى باطن الدنيا اذا نظر الناس الى ظاهرها»[17]
اولياى خدا آمدند و با چشم وحى، با چشم قرآن و انبيا و ائمه و عقل نگاه كردند. اين نگاه تا باطن دنيا نفوذ كرد، در حقيقت باطن، هستى خدا و قيامت و دادگاهها و صراط و بهشت و جهنم و حساب و كتاب را ديدند، اين ديدن وجود او را تبديل به يك سرزمين پاك مىكند و بر اثر اين پاكى نور و زيبايى جلوه مىكند، قيامت، انبيا، امام حسين عليهالسلام جلوه مىكنند و زمين نيز پاك مىشود.
قرآن مىفرمايد:
« وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّه »[18]
در اين سرزمين شروع مىكند به شكفته شدن گياهان و گلهاى ربانى.
نبات يعنى گياه، ايمان، مهر، رفق، مدارا، كرامت، جود، معرفت و بصيرت و بيدارى از اين زمين روييده مىشود. غرق در گلهاى عرشى مىشود كه وقتى وارد عالم بعد مىشود، از بس كه باطن و روحش غرق در اين گلها است تنها نيست و حسرت هيچ چيز را نمىخورد.
ارزش عمل انبيا و اوليا
اينها وجودشان عين آن غلام است كه در سوره يوسف بيان مىكند، كاروان به او گفت: دلو را بردار و آب بياور:
« فَأَرْسَلُواْ وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ »
دلو را وارد چاه كرد، و وقتى بيرون كشيد، ديد يك جوان باجمالى در اين دلو است كه انسان را مدهوش مىكند. مىگويند اگر درجه زيبايى صد است، نود و نه تاى آن را خدا در يوسف به كار گرفته است.
قرآن مىفرمايد: يكباره داد كشيد:
« قَالَ يَـبُشْرَى هَـذَا غُلَـمٌ »[19]
بدويد ببينيد چه خبر است؟ همه كاروان آمدند، مات و مبهوت، اين چه جمالى است! اوليا هم در دنيا اين گونه هستند هر چه سطل مىاندازند، يوسف در مىآورند، دستشان را در خاكستر مىكنند، طلاى عبادت، خدمت، جود در مىآيد، يعنى هر جا دست مىكنند، گنج در مىآورند.
موسى عليهالسلام به زن و بچهاش گفت: هوا خيلى سرد است، اول غروب است و در بيابان سينا، گفت:
« إِنِّى ءَانَسْتُ نَارًا »[20]
بنشينيد تا بروم براى شما آتش بياورم. رفت كه آتش بياورد، از لاى آتش صداى خدا را شنيد:
« إِنَّنِى أَنَا اللَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ أَنَا »[21]
اينها اگر آتش هم روشن كنند، با روشن كردن آتش، زندگى را پخته مىكنند. ميوه وجودشان را مىپزند.
اينها هم چون حضرت آدم هستند؛ كه يك نفر بود، ولى معدن وجود صد و بيست و چهار هزار پيامبر شد. اين اثر و ميوه نگاه باطن به دنيا كردن است.
انسان بايد توجه داشته باشد كه خزانه گنجهاى خدا است؟ سرمايهدارتر از تودر عالم وجود، وجود ندارد. خودت را بشناس.
توبه بر اثر ايجاد ديدگاه الهى
قبل از انقلاب، سال پنجاه و چهار، شب چهاردهم ماه مبارك رمضان، يازده ونيم شب، در يك حياط به ديوار تكيه داده بودم، نشستم، يك مقدار جمعيت كه خلوت شد، يك جوان با لباس تنگ و رنگى، حدود بيست و دو ساله آمد جلوى من، من يك لحظه به نظرم آمد اينها چرا اين دختر را در مردها راه دادهاند؟ بعد كه نگاه كردم، ديدم اين مرد است، دختر نيست، اما خودش را شكل دخترها كرده بود.
گفت: من مىتوانم يك سؤال بپرسم؟ اين حرفها را كه امشب زدى، از كه بود؟ آخر امشب شب اولم بود كه پاى منبر شما آمده بودم گفتم: اين حرفها خوب بود؟ گفت: خيلى عالى بود، ديدم را عوض كرده است. گفتم: حالا من چه كنم؟ گفت: اين حرفها از چه كسى بود؟ گفتم: قسمتى از پروردگار، قسمتى از پيامبر و قسمتى از امام صادق و امام باقر عليهالسلام است. گفت: من مىخواهم وصل به اين حرفها بشوم. گفتم: ايرادى ندارد، وصل شو. گفت: من در خيابان لاله زار در يك مغازه شيك، لباس زنانه مىدوزم.
گفتم: من تا آخر ماه رمضان هستم. هر مقدارش كه مىتوانى خودت را با آنها هماهنگ كنى، هماهنگ كن. اين راه، اين خدا، اين قيامت، بعضى شبها در جمعيت او را ديدم، ولى ديگر نديدم تا انقلاب شد و سال شصت و پنج در قم تك و تنها داشتم در خيابان راه مىرفتم، يك كسى از آن طرف خيابان من را صدا زد. من صورتم را برگرداندم. يك روحانى با كرامت، آثار سجده در پيشانى و نور در صورت، گفت: ناهار خانه ما مىآيى؟ گفتم: نه. گفت: چرا؟ گفتم: وعده دادهام. گفت: امشب مىآيى؟ گفتم: تهران منبر دارم، نمىتوانم.
گفت: يك مسجد دارم كه حدود هفتصد نفر جمعيت دارد. هفتاد نفر از بچههاى مسجد شهيد شدهاند، مىخواستم بيايى و وضعيت مسجد را ببينى، گفت: پس من خداحافظى مىكنم، بعد گفت: مرا مىشناسى؟ من همان زنانه دوز لاله زارى هستم.
«ان اولياء الله هم الذين نظروا الى باطن الدنيا اذا نظروا الناس الى ظاهرها»
اصلاً پر بود از اخلاق. حرف مىزد، ادب داشت. نگاه مىكرد، اخلاق بود. دهان باز مىكرد، نور بود. پيشانى را نگاه مىكردى، آثار سجده مشهود بود. اين گلها در زمين پاك مىرويند.[22]
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
پی نوشت ها:
[16] ـ زلزال 99 : 7؛ «پس هركس هموزن ذرهاى نيكى كند ، آن نيكى را ببيند .»
[17] ـ نهج البلاغه: حكمت 432؛ «وَ قَالَ عليهالسلام إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ يُمِيتَهُمْ وَ تَرَكُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَيَتْرُكُهُم... .»
[18] ـ اعراف 7 : 58؛ «و زمين پاك است كه گياهش به اذن پروردگارش بيرون مىآيد.»
[19] ـ يوسف 12 : 19؛ «پس آبآورشان را فرستادند ، او دلوش را به چاه انداخت. گفت : مژده ! اين پسرى نورس است !»
[20] ـ طه 20 : 10؛ «بىترديد من آتشى ديدم.»
[21] ـ طه 20 : 14؛ «همانا ! من خدايم كه جز من معبودى نيست.»
[22] ـ بحار الأنوار: 66/317 ـ 318، باب 37، صفات خيار العباد و أولياء؛ «عَنِ الصَّادِقِ عليهالسلام إِنَّ الْقَلْبَ لَيَتَجَلْجَلُ فِي الْجَوْفِ يَطْلُبُ الْحَقَّ فَإِذَا أَصَابَهُ اطْمَأَنَّ وَ قَرَّ ثُمَّ تَلاَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليهالسلام هَذِهِ الآْيَةَ (فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلاْءِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ.)
عنه عليهالسلام قَال: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ قُلُوبَ الْمُؤمِنِينَ مُبْهَمَةً عَلَى الاْءِيمَانِ فَإِذَا أَرَادَ اسْتِنَارَةَ مَا فِيهَا نَضَحَهَا بِالْحِكْمَةِ وَ زَرَعَهَا بِالْعِلْمِ وَ زَارِعُهَا وَ الْقَيِّمُ عَلَيْهَا رَبُّ الْعَالَمِينَ.»