بخش اول: اوصاف قول در قرآن (1)
4- قول حسن
[وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً] «1».
و با مردم با خوش زبانى سخن گوييد
مورد سخن خوب و كلام نيك بنابر گفته اهل فن به وقت معاشرت و رو در رويى با مردم است.
در وقت سخن گفتن با مردم از هر صنف و طايفهاى كه باشند بايد از قول زشت و سخن نازيبا و كلامى كه در آن سبّ و ناسزا و فحش و استهزا و از اين قبيل امور شيطانى است پرهيز داشت.
احترام به مردم به خصوص براداران مؤمن دستور اكيد قرآن و پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام است.
جداً بايد از سخنى كه در غير مورد حق، قلب كسى را بيازارد و دل بىگناهى را برنجاند پرهيز كرد.
از اضافه حرف زدن بايد اجتناب جست، از سخن بىفايده بايد دورى گزيد.
كلام را بايد سنجيده گفت و سخن بايد براى طرف مقابل داراى نفع دنيايى يا آخرتى يا معنوى و يا اخلاقى باشد.
قول حسن در قرآن
قرآن مجيد از سخن ناروا و سخنى كه دل را بيازارد و قولى كه در آن توهين به افراد يا مسخره كردن مردم باشد، همه را نهى مىنمايد.
[يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ] «2».
اى اهل ايمان! نبايد گروهى گروه ديگر را مسخره كنند، شايد مسخره شدهها از مسخره كنندگان بهتر باشند، ونبايد زنانى زنان ديگر را [مسخره كنند] شايد مسخره شدهها از مسخره كنندگان بهتر باشند، و از يكديگر عيبجويى نكنيد و با لقب هاى زشت و ناپسند يكديگر را صدا نزنيد؛ بد نشانه و علامتى است اين كه انسانى را پس از ايمان آوردنش به لقب زشت علامتگذارى كنند.
و كسانى كه [از اين امور ناهنجار و زشت] توبه نكنند، خود ستمكارند.
راستى عجيب است، آنان كه در سخن گفتن، اهل مراقبت و مواظبت و محاسبه نيستند و در اداى سخن خود را آزاد مىدانند به فرموده قرآن مجيد: ظالم و ستمپيشهاند و خداوند ستمكاران را دوست ندارد.
قول حسن در روايات
در زمينه سخن گفتن روايات بسيار مهمّى در كتب معتبر حديث مانند:
«من لايحضره الفقيه»، «الكافى»، «وسائل»، «الوافى»، «محجّة البيضاء» آمده كه به پارهاى از آن روايات اشاره مىشود.
اخَذَ رَجُلٌ بِلِجامِ دابَّةِ رَسُولِ اللّهِ فَقالَ: يا رَسُولَ اللّهِ أىُّ الْاعْمالِ افْضَلُ؟
فَقالَ: اطْعامُ الطَّعامِ وَاطْيابُ الْكَلامِ «3».
مردى مهار دابّه رسول خدا صلى الله عليه و آله را گرفت و گفت: اى رسول خدا! كدام عمل بالاتر است؟ حضرت فرمود: خوراندن غذا و دستگيرى از مستمندان و دردمندان و بيچارگان و سخن پاكيزه گفتن.
ثَلاثٌ مِنْ ابْوابِ الْبِّرِ، سَخاءُ النَّفْسِ، وَطيبُ الْكَلامِ، وَالصَّبْرُ عَلَى الْاذى «4»:
سه چيز از درهاى نيكويى است: سخاوت، پاكيزگى كلام، تحمل بر آزار.
پيامبر بزرگ صلى الله عليه و آله فرمود:
در بهشت غرفههايى است كه ظاهرش از باطنش و باطنش از ظاهرش ديده مىشود، ساكنان آن غرفهها از امّت من آنانند كه متصف به اين اوصافند:
پاكى سخن، اطعام طعام، افشاى سلام، ادامه روزه، نماز شب به وقتى كه مردم درخوابند «5».
در توضيح آيه [وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً] «6» فرمود:
با مردم آنگونه بگوييد كه دوست داريد در حق شما گفته شود «7».
عَنْ سُلَيْمانَ بْنِ مِهْرانَ قالَ: دَخَلْتُ عَلَى الصّادِقِ وعِنْدَهُ نَفَرٌ مِنَ الشّيعَةِ فَسَمِعْتُهُ وَهُوَ يَقُولُ: مَعاشِرَ الشّيعَةِ كُونُوا لَنا زَيْناً وَلا تَكُونُوا عَلَيْنا شَيْناً، قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً، وَاحْفَظُوا الْسِنَتَكُمْ، وَكُفُّوها عَنِ الْفُضُولِ وَقَبيحِ الْقَوْلِ «8»:
سليمان بن مهران مىگويد: بر حضرت صادق عليه السلام وارد شدم عدهاى شيعه نزد آن حضرت بودند. شنيدم فرمود: زينت ما باشيد و موجب وهن ما نگرديد.
با مردم سخن خوب بگوييد، زبان را حفظ كنيد و زبان را از زيادى سخن و كلام قبيح نگهداريد.
قَوْلُ الْحَسَنِ يُثْرى الْمالَ، وَيُنْمِى الرِّزْقَ، وَيُنْسِئُ فِى الْاجَلِ وَيُحَبِّبُ الَى الْاهْلِ وَيُدْخِلُ الْجَنَّةَ «9».
حضرت فرمود: قول حسن را منافعى است: مال را زياد مىكند، رزق و روزى را مىروياند، مرگ را به تأخير مىاندازد، آدمى را محبوب اهلش مىكند و باعث ورود به بهشت مىشود.
الْكَلامُ ثَلاثَةٌ فَرابِحٌ وَسالِمٌ وَشاحِبٌ، فَامَّا الرّابِحُ فَالَّذى يَذْكُرُاللّهَ وَامَّا السّالِمُ فَالَّذى يَقُولُ ما احَبَّ اللّهُ، وَامَّا الشّاحِبُ فَالَّذى يَخوضُ فِى النّاسِ «10».
كلام سه نوع است: رابح، سالم، شاحب: رابح ذكر خداست، سالم گفتار محبوب خداست، شاحب سخنى است كه در بين مردم سرگرمى آورد و آنان را از حق و حقيقت غافل كند.
قالَ عَلىٌّ عليه السلام: الْكَلامُ كَالدَّواءِ قَليلُهُ يَنْفَعُ وَكَثيرُهُ قاتِلٌ «11».
على عليه السلام فرمود: سخن مانند دواست. كم آن با منفعت و زيادش كشنده است.
در روايت مهمّى آمده:
از حضرت سجّاد عليه السلام پرسيدند: كداميك از سكوت و كلام بهتر است؟ حضرت فرمود: هر كدام را آفاتى است. وقتى هر دو از آفت سالم باشند گفتار از سكوت بهتر است.
عرضه داشتند: چگونه؟ فرمود: خداى عزوجل انبيا و اوصيا را به سكوت نفرستاد، بلكه آمدند تا بگويند، بهشت معلول سكوت نيست، ولايت حق محصول سكوت نمىباشد، با سكوت رهايى از جهنم معنا ندارد، بلكه بهشت و آزادى از عذاب و كسب ولايت حق به سخن است «12».
سِبابُ الْمُؤْمِن فُسُوقٌ وَقِتالُهُ كُفْرٌ «13».
زشت گفتن به مؤمن فسق و جنگ با او كفر است.
انَّ اللّهَ يُبْغِضُ الْفاحِشَ الْمُتَفَحِّشَ «14».
رسول اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند بدگوى زشت زبان را دشمن دارد.
و نيز فرمود:
الْجَنَّةُ حَرامٌ عَلَى كُلِّ فاحِشٍ انْ يَدْخُلَها «15».
دخول در بهشت به هر زشت گويى حرام است.
و نيز فرمود:
بهشت بر هر فحش دهنده زشتگوى كم حيا كه پروا ندارد چه مىگويد و در حقّش چه مىگويند حرام است «16».
الْفُحْشُ وَالْتَّفَحُّشُ لَيْسا مِنَ الْاسْلامِ «17».
نبى اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: زشت گفتن و ناسزاگويى از اسلام نيست.
و نيز فرمود:
لَوْ كانَ الْفُحْشُ خَلْقاً لَكانَ شَرَّ خَلْقِ اللّهِ «18».
اگر فحش مخلوق بود از بدترين خلق خدا بود.
امام عسكرى عليه السلام در باب قول حسن مىفرمايد:
قُولُوا لِلنّاسِ كُلِّهِمْ حُسْناً مُؤْمِنِهِمْ وَمُخالِفِهِمْ «19».
با مردم نيك بگوييد چه مؤمن آنان چه مخالفشان.
الهى! شرّ زبان و خطر اين عضو چه بزرگ است، خداوندا! ما از زبان خود كمتر محافظت مىكنيم و اگر زندگى ما اينگونه به پايان برسد بدون شك دچار خسران و در قيامت كبرى گرفتار عذاب اليم خواهيم شد، الهى! از باب كرم و لطف و از درِ مرحمت و رأفت و از طريق عنايت و محبت، دست ما ضعيفان را بگير و اين بيچارگان را از غفلت و افتادن در ورطه هلاكت، چه در دنيا و چه در آخرت محافظت فرما كه ما را يار و ناصر و مددكارى جز وجود مقدس تو نيست.
5- قول احسن
در زمينه قول احسن آياتى در قرآن مجيد بدين پايه قرائت مىكنيم:
[وَ قُلْ لِعِبادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِيناً] «20».
و به بندگانم بگو: سخنى را كه نيكوتر است، بگويند؛ زيرا شيطان ميان آنان [به سبب سخنان زشت و بىمنطق] دشمنى و نزاع مىافكند؛ زيرا شيطان همواره براى انسان دشمنى آشكار است.
[وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ] «21».
و خوش گفتارتر از كسى كه به سوى خدا دعوت كند و كار شايسته انجام دهد و گويد: من از تسليم شدگان [در برابر فرمانها و احكام خدا] هستم، كيست؟
[الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ] «22».
آنان كه سخن را مىشنوند و از بهترينش پيروى مىكنند، اينانند كسانى كه خدا هدايتشان كرده، و اينان همان خردمندانند.
از آيات ذكر شده در قول احسن استفاده مىشود:
مورد قول احسن در يك مرحله، در گفتگوى با مردم است، به اين معنى كه خداوند از انسان مىخواهد در برخورد با مردم به وقت حرف زدن، بهترين سخن و نيكوترين كلام را انتخاب كند.
در مرحله ديگر، قول احسن به وقت هدايت بايد بكار گرفته شود، به اين معنى كه وقتى انسان در مقام دستگيرى از گمراه برآمد لازم است وى را با بهترين كلام كه همان كلام خدا و انبيا و ائمه معصومين عليهم السلام است به شاهراه سعادت و سلامت هدايت كند.
در مرحله ديگر، قول احسن در ميان تمام اقوال قرآن مجيد است كه در تمام پهنه هستى قول نيكوتر و صادقتر و محكمتر و بهتر و برتر از قول خدا نيست.
چقدر عالى است كه انسان با قرآن مجيد، با تمام وجود انس و رفاقت پيدا كند كه در تمام شؤون زندگى قولى غير از قول قرآن نداشته باشد به اين معنى كه هر چه مىخواهد بگويد با ترازوى قرآن سنجيده، آن گاه بگويد، يا به اين معنى كه در سخن گفتن با مردم جز با آيات كتاب حق با برنامه ديگر منظورش را اظهار ندارد و اين كار مشكلى نيست، چنانچه در كتابهاى حديث و تاريخ از اين نمونه زياد ذكر شده است.
فضّه، خادمه حضرت زهرا عليها السلام
از ابوالقاسم قشيرى نقل شده:
در باديه زنى را تنها ديدم. گفتم: كيستى؟ جواب داد:
[وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ] «23».
بنابراين از آنان روى بگردان و سلام جدايى [را به آنان] بگو، پس [سرانجام شقاوت بار خود و نتيجه كفر و عنادشان را] خواهند دانست.
از قرائت آيه فهميدم كه مىگويد: اول سلام كن سپس سؤال كن كه سلام علامت ادب و وظيفه وارد بر مورود است.
به او سلام كردم و گفتم: در اين بيابان آن هم با تن تنها چه مىكنى؟ پاسخ داد:
[مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍ] «24».
و هر كه را خدا هدايت كند، او را هيچ گمراهكنندهاى نخواهد بود.
از آيه شريفه دانستم راه را گم كرده ولى براى يافتن مقصد به حضرت حق جلّ و علا اميدوار است.
گفتم: جنّى يا آدم؟ جواب داد:
[يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ] «25».
اى فرزندان آدم! [هنگام هر نماز و] در هر مسجدى، آرايش و زينتِ [مادى و معنوى خود را متناسب با آن عمل و مكان] همراه خود برگيريد.
از قرائت اين آيه درك كردم كه از آدميان است.
گفتم: از كجا مىآيى؟ پاسخ داد:
[يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ] «26».
اينانند كه [گويى] از جايى دور ندايشان مىدهند.
از خواندن اين آيه پى بردم كه از راه دور مىآيد.
گفتم: كجا مىروى؟ جواب داد:
[وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا] «27».
و خدا را حقّى ثابت و لازم بر عهده مردم است كه [براى اداى مناسك حج] آهنگ آن خانه كنند، [البته] كسانى كه [از جهت سلامت جسمى و توانمندى مالى و باز بودن مسير] بتوانند به سوى آن راه يابند.
فهميدم قصد خانه خدا دارد.
گفتم: چند روز است حركت كردهاى؟ پاسخ داد:
[وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ] «28».
همانا ما آسمان ها و زمين و آنچه را ميان آنهاست در شش روز آفريديم، و هيچ رنج و درماندگى به ما نرسيد.
فهميدم شش روز است از شهر خود حركت كرده و به سوى مكه معظّمه مىرود.
پرسيدم: غذا خوردهاى؟ جواب داد:
[وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ] «29».
و آنان را جسدهايى كه غذا نخورند قرار نداديم، و جاويدان هم نبودند [كه از دنيا نروند.].
پى بردم كه در اين چند روز غذا نخورده است.
به او گفتم: عجله كن تا تو را به قافله برسانم جواب داد:
[لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها] «30».
خدا هيچ كس را جز به اندازه توانايىاش تكليف نمىكند.
فهميدم كه به اندازه من در مسئله حركت و تندروى قدرت ندارد.
به او گفتم: بر مركب من در رديف من سوار شو تا به مقصد برويم پاسخ داد:
[لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا] «31».
اگر در آسمان و زمين معبودانى جز خدا بود بىترديد آن دو تباه مىشد.
معلومم شد كه تماس بدن زن و مرد در يك مركب يا يك خانه يا يك محل موجب فساد است، به همين خاطر از مركب پياده شدم.
به او گفتم: شما به تنهايى بر مركب سوار شو.
چون بر مركب قرار گرفت گفت:
[سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ] «32».
منزّه [از هر عيب و نقصى] است كسى كه اين [وسايل سوارى] را براى ما مسخّر و رام كرد، در حالى كه ما را قدرت مسخّر كردن آنها نبود.
چون اين آيه را قرائت كرد فهميدم در مقام شكر حق برآمده و از عنايت خداوند عزيز، سخت خوشحال است.
وقتى به قافله رسيديم گفتم: در اين قافله آشنايى دارى جواب داد:
[وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ] «33».
و محمّد جز فرستادهاى از سوى خدا كه پيش از او هم فرستادگانى [آمده و] گذشتهاند.
[يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ] «34».
اى يحيى! كتاب را به قوت و نيرومندى بگير.
[يا مُوسى إِنِّي أَنَا اللَّهُ] «35».
اى موسى! يقيناً منم خدا پروردگار جهانيان.
[يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ] «36».
[و گفتيم:] اى داود! همانا تو را در زمين جانشين [و نماينده خود] قرار داديم.
از قرائت اين چهار آيه دانستم چهار آشنا به نامهاى محمد و يحيى و موسى و داود در قافله دارد.
چون آن چهار نفر نزديك آمدند، اين آيه را خواند:
[الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا] «37».
مال و فرزندان، آرايش و زيور زندگى دنيا هستند.
فهميدم اين چهار نفر پسران اويند.
به آنان گفت:
[يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ] «38».
اى پدر! او را استخدام كن؛ زيرا بهترين كسى كه استخدام مىكنى آن كسى است كه نيرومند و امين باشد [و او داراى اين صفات است.]
از قرائت اين آيه فهميدم به فرزندانش مىگويد: به اين مرد زحمت كشيده امين مزد بدهيد.
چون فرزندانش به من مقدارى درهم و دينار دادند و او حس كرد كم است اين آيه را خواند:
[وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ] «39».
و خدا براى هر كه بخواهد چند برابر مىكند.
يعنى به مزد او اضافه كنيد.
از وضع آن زن، سخت به تعجّب آمده بودم. به فرزندانش گفتم: اين زن با كمال كه نمونه او را نديده بودم و نشنيده بودم كيست؟ جواب دادند: اى مرد! اين زن حضرت فضّه خادمه حضرت زهرا عليها السلام است كه بيست سال است خارج از قرآن سخن نگفته است! «40»!
آرى، قرآن، احسن سخن و احسن قصص و احسن قانون است كه هر كس در تمام امور زندگى هماهنگ با اين كتاب باشد داراى احسن قول و احسن عمل و احسن اخلاق و احسن اجر و مزد است.
6- قول كريم
[وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً] «41».
و به آنان سخنى نرم و شايسته [و بزرگوارانه] بگو.
يكى از موارد قول كريم به وقت برخورد با پدر و مادر است كه در اين زمينه به خواست حضرت حق در شرح باب هفتاد و يكم «مصباح الشريعة» به تفصيل مطالب پر ارزشى از آيات و روايات خواهد آمد.
7- قول ليّن
[اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى* فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى] «42».
هر دو به سوى فرعون برويد؛ زيرا او [در برابر خدا] سركشى كرده است.*
پس با گفتارى نرم به او بگوييد، اميد است كه هوشيار شود و [آيين حق را بپذيرد] يا بترسد [و از سركشى باز ايستد.]
از آيه شريفه به روشنى معلوم مىشود كه جاى قول ليّن به وقت برخورد با مردم طاغى و ياغى است كه شايد با وزش نسيم قول لين از طغيان و ياغيگرى آنان كاسته شود و به راه حق و حقيقت بازگردند كه اگر از ابتداى امر با خشونت با آنان برخورد شود، به طغيان آنان افزوده گردد و نتيجهاى از امر به معروف و نهى از منكر حاصل نشود.
متاب اى پارسا روى از گنهكار
به بخشايندگى در وى نظر كن
اگر من ناجوانمردم به كردار
تو بر من چون جوانمردان گذر كن «43»
در اين زمينه لازم است برخورد قرآن مجيد را كه در حقيقت برخورد حضرت حق است با گنهكاران و طاغيان دقت كنيد، تا راه برخورد با اهل معصيت در مرحله اوّل امر به معروف و نهى از منكر بر شما روشن شود.
قرآن چون مردم معصيت كار را دعوت مىكند، در دعوت خود به آنان نويد رحمت و آمرزش مىدهد، باشد كه با آن نويد، دل سخت آنان نرم گردد و به خدا بازگشته با اهل ايمان برادر و همراه و هم سنگر شوند.
اسلام عزيز تا جايى كه جاى جذب است اگر چه يك نفس بيشتر از اهل گناه نمانده باشد در مقام جذب است، چون ببيند اهل طغيان به هيچ صراطى مستقيم نمىشوند، آن وقت دل از آنان برداشته و ايشان را دفع مىكند.
اسلام به هيچ عنوان اجازه دفع مؤمن و مسلمان را از طرف مؤمن نمىدهد و هر كس مؤمن و مسلمانى را دفع كند در حقيقت خدا را دفع كرده و از هوا و هوسش پيروى نموده و به عبارت ديگر به اخلاق بتپرستان درآمده كه آنان تا در بتپرستىاند در مقام دفع حق و حقيقتند.
8- قول ايمان
[قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ] «44».
[شما مردم مؤمن از روى حقيقت اقرار كنيد و] بگوييد: ما به خدا ايمان آورديم.
از آيات قرآن و روايات بسيار مهّم كتب حديث استفاده مىشود كه ايمان مركب از سه پيكره است.
1- ايمان به قلب.
2- عمل به اعضا و جوارح.
3- ابلاغ به زبان.
چون از طريق كسب علم و معرفت دل آدمى به نور ايمان روشن شد و اعتقاد به خدا و قيامت و حقايق الهيه در قلب استوار گشت و اين ايمان به وسيله اعضاى بدن به مرحله عمل آمد و مسائل الهى در هر شرطى از شرايط به وسيله زبان ابلاغ گشت، آدمى به حقيقت مؤمن شده و داراى ارزش الهى گشته است.
وظيفه زبان در هر حال ابلاغ مسائل ايمانى در جامعه و در خانواده و در هر محلّ و منزلى است و خوددارى از بيان حقايق الهى از ضعف ايمان و يا علّتش ترس است، ترسى كه از حالات شيطانى و از امراض روحى و روانى است.
اگر مسئله ابلاغ ايمان به وسيله زبانهاى پاك مردان راه حق نبود، از فرهنگ سعادتبخش الهى در صحنه حيات اجتماعى و خانوادگى خبرى نبود.
اين زبان ياران حق بود كه ضامن تداوم دين خدا در بستر تاريخ گشت، گرچه در كنار اين گونه زبان سرهاى پرشور اولياى خدا به دار رفت كه اين دار براى آنان مقام الهى و اين مرگ براى اولياى الهى جز شهادت در راه دوست چيزى نبود.
چه زبانى از زبان انبيا و ائمه و اوليا و مردانى چون حجر بن عدى و رشيد هجرى و ابوذر غفارى و ميثم تمّار و... بالاتر و برتر كه اين زبانها، چراغ پر فروغ الهى فرا راه حيات همه انسانها تا روز قيامت و صبح محشر است.
اينان روز و شب، وقت و بىوقت، آن به آن، لحظه به لحظه، سخنى جز حق و ذكرى به جز ذكر يار و يادى جز ياد دوست و حرفى جز حرف هدايت و كلامى جز كلام عشق نداشتند.
به قول عارف نامدار، فيض بزرگوار:
شبها حديث زلف تو تكرار مىكنم
تسبيح روز وصل تو بسيار مىكنم
چون دم زند صباح ز انوار طلعتت
جان را زعكس روى تو گلزار مىكنم
از پاى تا به سر همه تن ديده مىشوم
جان را بديده قابل ديدار مىكنم
از غمزه نگاه تو بيهوش مىشوم
دل را زچشم مست تو هشيار مىكنم
عكس تو چون در آيينه دل درآيدم
بىخود حديث واحد قهار مىكنم
هر كار خوب را كه زكردار عاجزم
تحسين هر كه كرد به گفتار مىكنم
9- قول سديد
محلّ و مورد قول سديد در دوجاست:
1- رعايت تقوا
2- برخورد با يتيمان مردم
آنجا كه مربوط به رعايت تقواست در سوره احزاب آمده:
[يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِيداً] «45».
اى اهل ايمان! از خدا پروا كنيد و سخن درست و استوار گوييد.
و آنجا كه مربوط به برخورد با يتيمان مردم است، در سوره مباركه نساء مىفرمايد:
[وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلًا سَدِيداً] «46».
و كسانى كه اگر فرزندانى ناتوان پس از خود به جاى مىگذارند، بر آنان [از ضايع شدن حقوقشان] بيم دارند، بايد [از اين كه حقوق يتيمان ديگران را ضايع كنند] بترسند. پس لازم است [نسبت به شأن يتيمان] از خدا پروا كنند، و [درباره آنان] سخنى درست و استوار گويند.
انسان لزوماً بايد از مكافات عمل بترسد؛ چرا كه ممكن است از خود او يتيم برجاى ماند و هر كسى طبيعتاً علاقه مند است با يتيمانش به خوبى رفتار شود و اگر چنين بخواهد پس با يتيمان ديگران بايد به خوبى برخورد نمايد.
10- قول معروف
محل قول معروف در مرحله اوّل در رابطه با سفيهان و در مرحله بعد با اقوام ميت و ايتام و مساكين است.
قرآن مجيد در اين زمينه مىفرمايد:
[وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً] «47».
و اموالتان را كه خدا مايه قوام و برپايى [زندگى] شما گردانيده به سبك مغزان ندهيد، ولى آنان را از درآمد آن بخورانيد و لباس بپوشانيد و با آنان به صورتى شايسته و پسنديده سخن گوييد.
[وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً] «48».
چون هنگام تقسيم كردن ارث، خويشاوندان و يتيمان و مستمندان حاضر شدند، چيزى از آن را به ايشان بدهيد، و با آنان سخنى شايسته و پسنديده گوييد.
11- قول ميسور
مورد قول ميسور وقتى است كه انسان دستش از مال دنيا تهى است، ولى به خاطر آبرومندى انسان از هر طرف براى كمك گرفتن به آدمى مراجعه مىنمايند، ولى انسان از رفع نياز آنان عاجز است، در اين صورت با گفتار مؤدبانه و عاشقانه و محبتآميز و به قول قرآن با قول ميسور بايد دل آنان را خوش و با چهره گشاده با آنان روبرو شد، به نحوى كه با رضا و خشنودى از انسان جدا گردند.
[وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُوراً] «49».
و اگر [به خاطر تهيدستى و فقر] بايد از آنان [كه به پرداخت حقّشان سفارش شدى] روى بگردانى [و اين روى گردانى] براى طلب رزقى است كه از سوى پروردگارت رسيدن به آن را اميد دارى؛ پس با آنان [تا رسيدن رزق خدا] سخنى نرم و اميدوار كننده بگو.
اين آيات نمونهاى از آيات قرآن مجيد بود كه بيان داشت هركس در برخورد به هر موردى بايد قول مربوط به آن مورد را بكار گيرد، تا از نظر زبان و نحوه سخن گويى دچار گناه نگشته و بتواند رضا و خشنودى حضرت حق را به دست آورده و مردم را از هر قوم و دسته و هر طبقه و صنفى كه هستند از شرّ زبان خويش آسوده و سالم نگه دارد كه زبان به جاى خودش بهترين وسيله نجات و شيرينترين نعمت و در غير موردش بدترينِ وسيله هلاك و تلخترين عضو وجود آدمى است.
______________________________
پی نوشت ها:
(1)- بقره (2): 83.
(2)- حجرات (49): 11.
(3)- المحاسن: 1/ 292، باب 47، حديث 446؛ بحار الأنوار: 68/ 312، باب 79، حديث 12.
(4)- المحاسن: 1/ 6، باب 1، حديث 14؛ وسائل الشيعة: 12/ 125، باب 85، حديث 15836.
(5)- الأمالى، شيخ صدوق: 328، المجلس الثالث والخمسون، حديث 5؛ بحار الأنوار:
8/ 118، باب 23، حديث 5.
(6)- بقره (2): 83.
(7)- الكافى: 2/ 165، باب الإهتمام بأمور المسلمين، حديث 10؛ بحار الأنوار: 71/ 341، باب 20، حديث 125.
(8)- الأمالى، شيخ طوسى: 440، المجلس الخامس، حديث 987؛ وسائل الشيعة: 12/ 193، باب 119، حديث 16063.
(9)- الخصال: 1/ 317، حديث 100؛ بحار الأنوار: 68/ 310، باب 79، حديث 1.
(10)- وسائل الشيعة: 12/ 199، باب 120، حديث 16079؛ بحار الأنوار: 68/ 289، باب 78، حديث 55.
(11)- غرر الحكم: 211، حديث 4081؛ ميزان الحكمة: 11/ 5248، الكلام، حديث 17907.
(12)- الاحتجاج: 2/ 315؛ بحار الأنوار: 68/ 274، باب 78، حديث 1.
(13)- الكافى: 2/ 359، باب السباب، حديث 2؛ وسائل الشيعة: 12/ 281، باب 152، حديث 16311.
(14)- الكافى: 2/ 324، باب البذا، حديث 4؛ بحار الأنوار: 75/ 176، باب 22، حديث 5.
(15)- مجموعة ورام: 1/ 110؛ ميزان الحكمة: 9/ 4542، الفحش، حديث 15679.
(16)- الكافى: 2/ 323، باب البذاء، حديث 3؛ وسائل الشيعة: 16/ 35، باب 72، حديث 20904.
(17)- غرر الحكم: 223، حديث 4488؛ ميزان الحكمة: 9/ 4542، الفحش، حديث 15684.
(18)- كنز العمال: 8097؛ ميزان الحكمة: 9/ 4544، الفحش، حديث 15690.
(19)- تفسير الامام العسكرى عليه السلام: 353، حديث 40؛ بحار الأنوار: 68/ 309، باب 79؛ سفينة البحار: 7/ 381، باب القاف بعده الواو.
(20)- اسرا (17): 53.
(21)- فصلت (41): 33.
(22)- زمر (39): 18.
(23)- زخرف (43): 89.
(24)- زمر (39): 37.
(25)- اعراف (7): 31.
(26)- فصلت (41): 44.
(27)- آل عمران (3): 97.
(28)- ق (50): 38.
(29)- انبياء (21): 8.
(30)- بقره (2): 286.
(31)- انبيا (21): 22.
(32)- زخرف (43): 13.
(33)- آل عمران (3): 144.
(34)- مريم (19): 12.
(35)- قصص (28): 30.
(36)- ص (38): 26.
(37)- كهف (18): 46.
(38)- قصص (28): 26.
(39)- بقره (2): 261.
(40)- بحار الأنوار: 43/ 86- 87، باب 4.
(41)- اسرا (17): 23.
(42)- طه (20): 43- 44.
(43)- گلستان، سعدى شيرازى.
(44)- بقره (2): 136.
(45)- احزاب (33): 70.
(46)- نساء (4): 9.
(47)- نساء (4): 5.
(48)- نساء (4): 8.
(49)- اسرا (17): 28.
منبع : پایگاه عرفان