مرد قدرتمندي از پشت به پيغمبر اكرم (ص) حمله کرد و رسول خدا را روي زمين خواباند و زانويش را روي سينۀ پيغمبر گذاشت. گفت: راحت سرت را ميبرم. تا خواست تصميم بگيرد، رسول خدا با يک تاکتيک، پشتش را روي زمين خواباند و پاي مبارك را روي سينهاش گذاشت. فرمود: من را خدا از دست تو نجات داد، من صاحب و مالک دارم؛ تو را الان چه کسي از دست من نجات ميدهد؟ گفت: آقايي تو. پيغمبر هم فرمود: برو!
آنان درکي که از پروردگار داشتند، درونشان را غرق امنيت و برونشان را غرق پاکي کرده بود و وجودشان براي همه خير بود.
منبع : پایگاه عرفان