خداوند متعال داراى دو عنايت است، يك عنايت عنايت عام است كه شامل تمام موجودات مى شود و يك عنايت عنايت خاص است كه فقط شامل حال انسان شده و ديگران از اين عنايت خاص بهره اى ندارند.
كلمه مباركه رحمن و كلمه مباركه رحيم دلالت بر اين دو نوع عنايت دارد. رحمن دلالت بر عنايت عام او دارد كه شامل همه موجودات عالم است و انسان هم در اين دلالت عام، شريك با موجودات ديگر است و در بخشيدن عنايت عام، وجود مقدس او هيچ شرطى به جز موجوديت شى ء قرار نداده اند. تمام موجودات عالم و بدترين انسان ها و شريرترين افراد بشر، تا بهترين انسان هاى تاريخ، كنار سفره عنايت عام پروردگار بهره مى برند.
اما كلمه مباركه رحيم، دلالت بر عنايت خاص او دارد و اين در دنيا و آخرت شامل حال انسان مى شود.
البته بعضى ها گفته اند: زمان تجلى صفت رحيميت او در آخرت است و برخى گفته اند: اين محدوديت در حق وجود مقدس او صحيح نيست. او بخلى در خرج كردن ندارد و زمانى هم براى خرج عنايت او تصور نمى شود و بعد هم مى گويند: بعثت انبيا و امامت امامان و عصمت معصومان عليهم السلام و نزول كتب آسمانى، بيان حلال و حرام، بيان مسائل تربيتى، بيان آنچه كه با سعادت انسان رابطه دارد، بيان آنچه كه انسان را از هر ضررى در دنيا و آخرت حفظ مى كند، همه در ارتباط با رحيميت او است.
وقتى بشر احكام الهى را بپذيرد و عمل كند، مؤمن مى شود. وقتى در دنيا مؤمن شد، در عالم آخرت از عنايت رحيميه او مى تواند بهره مند شود.
پس مسأله رحيميت او طبق اين استدلالى كه دارند اول بايد در دنيا تجلى كند تا در سايه اين تجلى مؤمن ساخته شود، بنده واقعى به وجود بيايد، كه در عالم آخرت، از عنايت خاص او بهره مند شود كه آنجا هم به دو صورت تجلى مى كند، يكى به صورت بهشت مادى است:
« جَنَّـتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَـرُ ]
و يكى هم به صورت بهشت معنوى است كه بهشت معنوى عبارت از تجلى خودش بر قلوب اهل قلب است و خيلى بين لذت مادى و لذت معنوى فرق است.
در بهشت كسانى كه با نعمت هاى مادى صرف سر و كار دارند و از نعمت هاى مادى صرف لذت مى برند، با كسانى كه با لذت معنوى كه در ارتباط با تجلى حق بر عرش قلب آنها است، سر و كار دارند؛ بينشان فرق است و ريشه تجلى عنايت خاص قطعاً در دنيا است.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
«الدنيا مزرعة الآخرة»
« تِلْكَ الدَّارُ الْأَخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِى الْأَرْضِ »
بله، اگر مردم در دنيا در مقابل خدا و پيغمبران و ائمه طاهرين و اولياى پروردگار، برترى جويى نداشته باشند، يعنى صفشان را جدا نكنند و از اين رشته اتصال الهى رابطه شان را قطع نكنند و براى خودشان در مقابل خدا و ائمه موقعيتى قائل نشوند و در روى زمين هم فساد نكنند، نه فساد فردى داشته باشند و نه فساد خانوادگى و نه فساد اجتماعى. اينها در قيامت عاقبت بسيار خوبى دارند و بايد آماده پذيرش عنايت خاص خدا باشند.
در جلسه قبل شنيديد كه مى گويند: عنايات خاص پروردگار در چهار مرحله در دنيا تجلى كرده است، كه مطالبى درباره علم و هدايت انسان بيان شد. وقتى آدم روى زمين آمد، اين اسمائى كه به او عنايت شده بود، يادش رفت. يعنى آن نافرمانى كه در بهشت كرد؛ باعث شد كه اين تجلى اسمائى از وجود او جمع شود.
حالا در دنيا آمده و هيچ چيز بلد نيست. چگونه بايد زندگى كرد؟چه بايد كرد؟ با همسرى كه خدا برايش قرار داده است بر چه موازينى بايد رفتار كرد؟ چه حقى او به من دارد؟ چه حقى من به او دارم؟ و بعد هم چه كار كنم كه دوباره به بهشت برگردم؟ اين صريح قرآن است كه وقتى به زمين آمد همه اسماء را فراموش كرده بود. متحير و سرگردان شده بود. آن وقت جبرئيل مأموريت پيدا كرد برگردد پيش آدم و اسماى خاص را، اول به ياد او بياورد و با توسل به اسماى خاص توبه كند، وقتى آلودگى از روح او زدوده شد، آن وقت دوباره تجلى اسمائى شروع شود كه جبرئيل آمد:
« فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَـتٍ »[4]
اگر واقعا اسماى حسنى يادش بود، ديگر خداوند نمى گفت:
« فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَـتٍ »
گناه، تيشه به ريشه اسماء زد و همه را برد. الان خالى خالى است، فقط ابرى از تاريكى و پشيمانى، ابرى از رنج و درد و غم، روحش را گرفته است.
به جبرئيل خطاب شد: كلمات اسماء را برايش ببر. چرا؟ چون پشيمان شده است و اين پشيمانى خيلى قيمت دارد، پشيمانى از گناه كليد رحمت الهى است.
جبرئيل آمد، اسم هيچ موجود مادى و ظاهرى را برايش نبرد. گفت: آدم! همه چيز را از دست داده و دچار فقر محض شدى، اين اسما را كه نام مى برم دنبال من بگو؛ سپس جبرئيل نام پيامبر، اميرالمؤمنين، فاطمه زهرا، حسن و حسين عليهم السلام را به او تعليم داد.
وقتى جبرئيل گفت بگو:
«الهى بحق الحسين»
آرام شد و در اين آرامى بود كه شروع به گريه كرد و گفت: جبرئيل اين چه كسى است؟ گفت: اين همان كسى است كه به احترام او، همه چيز به تو برگردانده شد. دوباره اسماء برگشت و دوباره در بهشت به روى او باز شد.[5]
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: بهشت يك دفعه با خدا حرف زد، گفت: مگر من جاى ابرار نيستم؟ خطاب رسيد: چرا. گفت: چرا من را زينت نمى كنى؟ خيلى من را چراغان كن. خطاب رسيد: اتفاقاً من اين برنامه را انجام دادم، تو را به حسنين عليهماالسلام زينت دادم.[6]
منبع : پایگاه عرفان