تربيت پدرى در سيرۀ على عليه السلام(1)
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و الصلاۀ و السلام على محمّد و اهلبيته الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين
اميرمؤمنان عليه السلام در تمام شؤون حيات، ارزنده ترين انسان تربيت شدة مكتب خدا است. اگر انسان بخواهد كمال و جامعيت آيين خدا را در مسأله تربيت دريافت كند، بهترين راه، مراجعه به حريم حيات على عليه السلام است، مردى كه از ابتداى ولادت تا شب مرگ، كوچكترين نقطة ضعفى در هيچيك از برنامه هاى او مشاهده نشده است. آن قدر اين مرد آراسته به كمالات عالى است كه روايات و آياتى دربارة او وارد شده كه او را بعد از پيامبر اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم به عنوان بهترين و ارزنده ترين انسان با تربيت و متخلّق به اخلاق الهى معرفى مى كند. خطوط تربيتى روح اميرمؤمنان عليه السلام در ظرفيت فكر مردم عالم نمى گنجد.
دو روايت مهم در عظمت على عليه السلام
در عظمت علي عليه السلام ، براى شما دو روايت را نقل مى كنم كه خيلى مهمند. يكي از اين دو روايت را شيخ سليمان بلخى حنفى در كتاب با عظمت ينابيع الموده با سلسلة سند متين نقل كرده است. شيخ سليمان بلخي فرد دانشمندى بود كه مسلك اهلتسنن داشت و در فروعات فقهى هم پيرو مكتب ابوحنيفه بود، ولى از نظر انصاف، در دانشمندان اهل تسنن، مردي كم نظير بود. او در مملكت عثمانى زندگى مى كرد و در تركيه، مورد توجّه تمام دانشمندان و بزرگان عصر خود بود.[1]
وزن اجسام نامريى
اجسام جهان داراى وزن است؛ يعنى آنچه در عالم محسوس و مشهود قرار گرفته، وزن دارد و بشر اكنون تا جايي پيشرفت كرده كه توانسته به وزن اشيا دست پيدا كند؛ چون تعيين وزن در هر شيءاي مخصوصاً در هنگام بهره بردن از آن، مسألهاي مهم است. شايد بسيارى از موجودات عالم غيب هم وزن داشته باشند و همچنين بسيارى از ناديدنى ها عالم. امام زين العابدين عليه السلام در صحيفة سجاديه عقيده دارد كه هوا وزن دارد؛ ما هوا را نمى بينيم، اما هوا وزن دارد، و اين نكته، امر مسلمى است. از اين وزن معينى كه خدا به هواى كره خاك داده است، نتايج مثبتى عايد عالم حيات شده است. در اين موضوع، بهتر است به كتابهاى علمى مراجعه شود. در اين كتابها، منافع وزن هوا را ذكر كرده اند.[2]
امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد:
«سُبْحَانَكَ تَعْلَمُ وَزْنَ الْفَيْ ءِ وَ الْهَوَاءِ» [3]
پاك و منزّهي تو خدايى كه وزن سايه و وزن هواى دور كره زمين را مى دانى.
اكسيژن و ازت، مركّب از اتمهاى بىشمارى است، در اين جو، اين اتمها داراى وزن هستند كه از آنها تعبير به وزن اتمى مى كنند.[4]
در كتابها نوشته اند كه اگر سوزنى را روى زمين بگذارند و نوك سوزن به طرف آسمان باشد و تة سوزن روى زمين، بعضى از اتمها به قدرى ريز هستند كه صد هزار عدد از آنها سر آن سوزن به راحتى جا مى گيرند و احساس تنگى جا هم نمى كنند. تازه هر كدام از آنها داراى ذراتي به نام الكترون، هستة مركزى پروتونى و نوترونى هستند[5] و هر كدام از آن ذرات هم وزن دارند. از كوچكترين جزء عالم تا بزرگترين شى ء جهان كه شايد عرش[6] باشد، وزن دارد. عرش آن قدر بزرگ است كه اين عالم، نه منظومة شمسى كه تنها گوشة كوچكي از آن است، در برابر آن، مانند حلقه اى در مقابل جهان است. خلاصه اين كه مجموع موجودات جهان ما، داراى وزن هستند.
دگرگونى مواد در طبيعت
از نظر علم، در هستي با دو واقعيت رو به رو هستيم. از يك واقعيت، تعبير به ماده مى كنند، به طور مثال، غذا ماده است. از واقعيت ديگر تعبير به انرژي ميكنند، به طور مثال، صوتى كه الان شما مى شنويد، انرژى است. اين ماده تبديل به انرژى مى شود و صدا توليد ميشود. فعاليت هايى كه انسان انجام مى دهد، به اصطلاح موادى هستند كه دارند مى سوزند و تبديل به انرژى مى شوند. دانش ثابت كرده كه همانطور كه انرژى را مى توان به ماده تبديل كرد، ماده را هم مى توان به انرژى تبديل كرد. اين مطلب مسأله اى هست كه امروز نميشود آن را انكار كرد.
خلاصة آنچه تا به حال گفتيم، اين است كه جهان وزن دارد، و اين كه انرژى اين قابليت را دارد كه به ماده تبديل شود، و ماده هم اين قابليت را دارد كه به انرژى تبديل شود.
اين مقدمات براى درك روايت اول است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلّم در آن فرموده: على جان! اگر ايمان قلبى تو به غير از اعمال، اخلاق، رفتار و كردارت، به تنهايى در يك طرف ترازو قرار بگيرد، چون هر انساني داراى حالات، اخلاق و اعمالى هست. سخاوت، فضيلت ، شجاعت، صداقت، پاكى و نور براى روح و جان تنها يك جنبه است و او حالات زيادى دارد. علاوه بر حالات روحى، بشر اعمالى نيز دارد، مثلاً نماز، روزه و حج، و همچنين فعاليت هاى گوناگون الهى؛ به خانة يتيم و مستمند مى رود؛ به جنگ مى رود، على جان! اين ها همه به يك طرف، اگر خداوند تبارك و تعالى تنها ايمان قلبى و شدت ارتباط قلبى تو به خودش را تبديل به ماده كند و از عالم معنا بيرون بياورد و تبديل به جسمى كند كه قابليت اشاره كردن را داشته باشد، و بگويند اين ايمان على است، مى دانى ايمان تو چقدر وزن دارد؟ خدا اگر تمام عالم را در يك طرف بگذارد و ايمان تو به خود را در طرف ديگر بگذارد، ايمان تو بر سنگينى عالم برترى دارد. [7]
ما فقط مى توانيم ظاهر اين مسأله را بشنويم. ما مى گوييم خدا را قبول داريم، ولى مى بينيد كه قبولى خدا در ما با هر گناهى سازش دارد، ولى قبولى خدا در دل على تنها با هر كمالى سازش دارد. بين توحيد على و توحيد ديگران خيلى فاصله است. اين روايت، چهرة ارتباط اين مرد را با مبدأ عالم نشان مى دهد كه ايمان او از نظر وزن و حقوق، از وزن تمام عالم در پيشگاة خدا سنگين تر است.
فضيلت اميرمؤمنان عليه السلام
در روايت دوم، خطوطى كه در كمال و فضيلت و روان اميرمؤمنان عليه السلام ديده مى شود، به قدرى عجيب و زياد است كه قابل وصف نيست. در اين روايت پيغمبراكرم صلى الله عليه وآله و سلّم مى فرمايد: على جان! اگر تمام آب هاى عالم تبديل به مركب شوند، و تمام درختان تبديل به قلم گردند، و عالميان نويسنده شوند و شروع به نوشتن كنند، نوشتن كمالاتى كه در تو است، به انتها نميرسد، هرچند كه تمام اين مُركّبها تمام شود و نويسندگان هم عمرشان خاتمه پيدا كند و دفتر تمام شود.[8]
اين چه روحى است. او چه انسانى است و از كجا به اين كمالات رسيد؟ بايد گفت، او فقط از بندگى به اين كمالات رسيد. چراكه او تسليم صد در صد خداوند بود.
جلال الدين رومى[9] در شعر معروفش[10] مى گويد كه على بن أبىطالب عليه السلام در ميدان جنگ، با پهلوانى بسيار نيرومند برخورد كرد، و مبارزه بين او و بين آن پهلوان به طول كشيد، و بالاخره على عليه السلام هيكل كوهپيكر آن پهلوان را به زمين انداخت و براى اين كه سر او را جدا كند، بر روى سينهاش قرار گرفت. اين پهلوان به خاطر شكستى كه خورده بود، از شدت عصبانيت، آب دهان خود را به صورت على عليه السلام انداخت. متن قسمتي از اين شعر چنين است:
از علي آموز اخلاص عمل شير حق را دان منزّه از دغل
در قضا بر پهلوانى دست يافت زود شمشيرى گرفت و بر شكافت
او خدو انداخت بر روى على افتخار هر نبى و هر ولى
او خدو انداخت بر رويى كه ماه سجده آرد پيش او در سجده گاه
در ادامه مى گويد: وقتى آن پهلوان آب دهان خود را به صورت علي انداخت، على از روى سينة آن پهلوان بلند شد، و يك دور، دور ميدان گشت، و شايد هم اين دور زدن نيم ساعت طول كشيد تا اين كه او دوباره بر روى سينة آن پهلوان بنشيند و خنجرش را از جا درآورد تا سر او را جدا كند. پهلوان گفت: على! همان دفعة اول كه روى سينة من بودى، چرا سرم را جدا نكردى؟ علي عليه السلام گفت: وقتى كه تو آب دهان به صورت من انداختى، نفس من و غضب من تحريك شد، آن وقت اگر سرت را مى بريدم، مقداري از اين سربريدن براى خشنودى دل خودم بود و فقط مقداري از آن براى خدا بود. ولي من مى خواستم همة اين كارم براى خدا باشد. على بن أبىطالب عليه السلام تمام حالاتش صد در صد الهى بود؛ هيچ گاه عامل غير الهى حاكم بر على عليه السلام نشد؛ عامل غير الهى على عليه السلام را نمى توانست تحريك كند. او مردى هست كه ايمانش از وزن عالم سنگين تر، و خطوط روحى اش فراتر از گنجايش فكر بنى آدم ميباشد. او عالى ترين نمونة تربيت اسلام است.
على عليه السلام در مقام پدرى
ما دين را دو گونه مى توانيم ببينيم. يكى در منابع خبرى مثل قرآن، و كتب معتبر روايي، و ديگرى در منابع عملى و مصداقى. على بن أبىطالب عليه السلام همان اسلام، قرآن، دين و ايمان است؛ يعنى قرآنِ خدا و مجموعِ برنامه هاى انبيا و اوليا، را ميشود به صورت عملي در وجود او مشاهده كرد.
يكى از مقام هايى كه على عليه السلام داشت، مقام پدرى بود. اگر پدر بودن على عليه السلام در نظر گرفته شود، در خانواده ها كمتر ميتوان اين قيافة پدرى على عليه السلام را تماشا كرد. پدرها نسبت به اين مقام كمبود دارند و براى جبران كمبود اين مقام در خانهها، مسئوليت دارند كه از طريق پيروي از مشي اميرمؤمنان عليه السلام كه مجسمة تربيت اسلام است، اين كمبود را جبران كنند. قيافة پدرانه على عليه السلام را در يك مقدمه شرح مى دهم.
عقيدۀ قرآن دربارۀ انسان
عقيدة قرآن اين است كه انسان مُركّب از سه ناحيه است؛ ناحية بدن، ناحيۀ عقل و ناحيۀ جان. قرآن مجيد، خدا را معرفى مى كند به اين كه الله، صمد است. صمد به فارسى، يعنى توپر؛ صمد، يعنى وجودى كه تمام عالم به او محتاجند و او از همة عالم بىنياز است. تمام موجودات عالم به خاطر نيازمندى به حضرت حق، وجودشان از نظر آفرينش، ضدّ صمديت خدا است؛ يعنى آنها موجوداتى هستند كه براى قوام زندگى، محتاج به عواملي غير خودشان هستند، و قيوم فقط وجود خدا است، و بقية موجودات، از عالى ترين فردشان كه رهبر اسلام است تا پستترين جزء عالم، هيچكدام قيوميت ندارند؛ بلكه همه متكى و محتاج ميباشند، به طور مثال: بدن، متكى به خودش نيست و بايد براى ادامة حياتش بر عوامل طبيعىاي مانند: هوا، نور، آب، خاك و مواد غذايى، تكيه كند:
}وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ.{ [11]
آيه ميگويد، ما هيچ بدنى را بينياز به طعام نيافريديم، و همة بدنها براى ادامة حيات، به عوامل خارجى محتاج هستند؛ به عبارت ديگر، بدن حالتى دارد كه از آن، تعبير به حالت گرسنگى مى كنند. تا زمانى كه بشر از دنيا برود، اين حالت با بدن است. اين حالت گرسنگى در بدن، به صورت مرتّب، نياز بدن را نشان مى دهد و او را وادار مى كند كه با استفاده از عوامل طبيعى، به اين نياز جواب بدهد. انسان نمى تواند بگويد، من ديگر هوا نمى خواهم؛ چون اگر انسان جلوى هوا را بگيرد، از دنيا مى رود. روح بشر هم مثل بدن، محتاج آفريده شده است؛ روح هم براى ادامة حياتش كه حيات انسانى است، احتياج به عوامل نفسانى دارد، و خدا ما يحتاج او را در اين دنيا قرار داده است:
}وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَة{ [12]
حتى در انبيا هم هيچ بچه اى از مادر متولد نشد كه روح نيازمند نداشته باشد، و همة روحها نيازمند متولّد شدند، و عقل هم وقتى كه به انسان داده مى شود، گرسنه هست و بايد او را سير كرد و تا شب مرگ، روح انسان گرسنه هست.
از عواملى كه روح را تغذيه مى كند، تعبير به مقررات اخلاقى، يا خُلْق حَسَن مى كنند، و از عواملى كه عقل را تغذيه مى كند، تعبير به علم و دانش مىنمايند.
پينوشت
1. سليمان القندوزي (1220- 1294): الشيخ سليمان بن إبراهيم، المعروف بخواجه كلان بن الشيخ محمد المعروف ببابا خواجه الحسيني البلخي القندوزي. قال البغدادي: «البلخي الصوفي الحسيني، نزيل قسطنطينية، ولد 1220 و توفي 1294، له جمع الفوائد، مشرق الأكوان، ينابيع المودّة في شمائل النبيّ صلّى الله عليه و آله و أخبار أهل البيت عليهم السّلام في مجلد مطبوع». و جاء في الذريعة: «المؤلف و ان لم يعلم تشيعه لكنه غنوصي، و الكتاب يعد من كتب الشيعة.» قال الجلالي: ليس في الكتاب ما يدل على تشيّع المؤلف مذهبا و إن كان طافحا بالتشيّع لغويا، و لم أعهد من عدّ الكتاب من كتب الشيعة، و التعبير عنه بالغنوصي، غريب عن أسلوب شيخنا العلامة، فلعلها من زيادات نجله الكريم. فهرس التراث، ج 2، ص174
2. پيشينيان بر اين عقيده بوده اند كه هوا فاقد وزن است، تا سال 1643 م كه وسيلۀ هوا سنجى به دست «توريچلى »(1608-1647) اختراع گرديد (تاريخ علوم ، پى ير روسو، ترجمه حسن صفارى، ص 256) و بدين وسيله پى بردند كه هوا داراى وزن است؛ همچنين پى بردند كه هوا تركيبى از گازهاى مخصوصى است كه هر يك وزن مشخصى دارد و مى توان وزن هوا را در هر كجا با مقدار فشارى كه وارد مى آورد، سنجيد و هر چه از سطح دريا بالا رويم، از اين فشاركاسته مى شود. اكنون به دست آمده كه فشار هوا در سطح دريا، معادل ثقل لوله عمودى جيوه به ارتفاع 76 سانتى متر است. همين فشار در سطح دريا بر بدن انسان وارد مى شود، ولى در ارتفاع 5 كيلومتر از سطح دريا، اين فشار به نصف كاهش مى يابد. پس هر چه بالاتر رود، اين فشار به طور معكوس پايين مى آيد، به ويژه در لايه هاى بالاى هوا كه تراكم هوا به گونه فاحشى پايين مى آيد و رقيق مى گردد. در واقع، نيمى از گازهاى هوايى؛ يعنى تراكم پوشش هوايى، چه از لحاظ وزن وچه از لحاظ فشار، در ميان از سطح دريا تا ارتفاع 5 كيلومتر واقع گرديده و سه چهارم آن تا ارتفاع 12 كيلومتر مى باشد. ولى موقعى كه به ارتفاع 80 كيلومتر برسيم، وزن هوا تقريباً به 20000/1 پايين مى آيد. به وسيلۀ شهاب هاى آسمانى به دست آمده كه تراكم هوا تقريبا تا حدود ارتفاع 350 كيلومتر است؛ زيرا از فاصلۀ 350 كيلومترى سنگ هاى آسمانى بر اثر اصطكاك و برخورد با ذرات هوا ملتهب و شعله ور مى گردند (البصائر الجغرافية، نوشته استاد رشيد رشدى بغدادى، ص 208ـ 205) . هوا سنگينى و فشار خود را از تمامى جوانب بر بدن ما وارد مى سازد، ولى ما فشار و سنگينى آن را احساس نمى كنيم؛ زيرا فشار خون عروق بدن ما معادل فشار هوا است و هر دو فشار خارج و داخل بدن متعادل مى باشند.ليكن موقعى كه انسان بر كوه هاى بلند بالا مى رود و فشار هوا كم مى شود، اين تعادل بر هم خورده، فشارداخلى از فشار خارجى بيش تر مى شود. اگر رفته رفته فشار هوا كاهش يابد، گاه خون از منافذ بدن بيرون مى زند. اولين احساسى كه به انسان در آن هنگام رخ مى دهد، سنگينى بر دستگاه تنفسى است كه بر اثر فشار خون بر عروق تنفسى تحميل مى شود و مجراى تنفس را تنگ كرده و موجب دشوارى تنفس مى گردد (مبادى ء العلوم العامة، ص 57 ـ مع الطب في القرآن الكريم، ص21). . آيت الله معرفت، علوم قرآنى، ص 414
3. مستدرك الوسائل، ج5، ص 148ـ 149:
سُبْحَانَكَ تَعْلَمُ وَزْنَ السَّمَاوَاتِ؛ سُبْحَانَكَ تَعْلَمُ وَزْنَ الْأَرَضِينَ؛ سُبْحَانَكَ تَعْلَمُ وَزْنَ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ؛ سُبْحَانَكَ تَعْلَمُ وَزْنَ الظُّلْمَةِ وَ النُّورِ؛ سُبْحَانَكَ تَعْلَمُ وَزْنَ الْفَيْ ءِ وَ الْهَوَاءِ؛ سُبْحَانَكَ تَعْلَمُ وَزْنَ الرِّيحِ كَمْ هِيَ مِنْ مِثْقَالِ ذَرَّةٍ؛ سُبْحَانَكَ قُدُّوسٌ قُدُّوسٌ قُدُّوسٌ…
4. وزن(جرم) اتمی: اتمها ذرات بسیار کوچکی هستند که تک تک آنها را نمیتوان وزن کرد. یک جنبه بسیار مهم از کار دالتون کوشش او برای تعیین جرمهای نسبی اتمها بود. دالتون سیستم سنجش خود را برمبنای اتم هیدروژن گذاشت و جرم همه اتمهای دیگر را با جرم اتم هیدروژن مقایسه کرد. گرچه دالتون در تعیین جرمهای نسبی اشتباه کرده بود، اما اعتبار معرفی این مفهوم و تشخیص اهمیت آن را باید از آن دالتون بدانیم. این مقادیر را وزنهای اتمی نامیدهاند. این واژه از لحاظ معنا درست نیست؛ زیرا باید جرم ارجاع شود نه وزن ، اما بر اثر کاربرد طولانی مجاز شمرده میشود. منبع: سايت آفتاب
5. هسته اتم از دو نوع ذره كه "پرو تون " و "نوترون" ناميده ميشوند، تشكيل شده است هر دو ذره تقريبا حدود 2000 بار سنگين تر از الكترون هستند، درحالي كه "پروتون "بار الكتر يكي مثبت دارد، اين بار داراي ارزش عددي معادل بارمنفي الكترون است. "نوترون "همانطور كه از نامش پيداست، خنثي ميباشد، و به عبارت ديگر داراي بار الكتريكي نيست. پروتونها و نوترونها "نوكلئون" نيز ناميده ميشوند كه به معناي سنگ بناي هسته است. ارزش بار الكتريكي الكترونها و پرو تو نها "با ر بنيادي " ناميده ميشود. منبع: دانشگاه آزاد اسلامي، واحد علوم و تحقيقات.
6. شيخ صدوق، تصحيح الاعتقاد ص 75 ـ 78:
فصل في معنى العرش
قال الشيخ أبو جعفر رحمه الله اعتقادنا في العرش أنه حملة جميع الخلق و العرش في وجه آخر هو العلم إلى آخره. قال الشيخ أبو عبد الله المفيد رحمه الله العرش في اللغة هو الملك
وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ يريدون لها ملك عظيم فعرش الله تعالى هو ملكه و استواؤه على العرش هو استيلاؤه على الملك...
7. قندوزي، ينابيع المودة لذوي القربى، ج2، ص301 :
أتى عمر بن الخطاب رجلان فسألاه عن طلاق الامة ، فانتهى الى حلقة فيها رجل أصلع، فقال : يا أصلع! ما ترى في طلاق الامة ؟ فأشار بالسبابة و التي يليها ، فالتفت ابن الخطاب اليهما، و قال : اثنان . [ فقال أحدهما : سبحان الله جئناك و أنت أمير المؤمنين و سألناك عن مسألة، فجئت الى رجل و الله ما كلمك . فقال لهما عمر : هذا علي بن أبي طالب ، أشهد أني سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم يقول : لو أن إيمان أهل السموات والارض وضع في كفة ، و وضع إيمان علي عليه السلام في كفة، لرجح إيمان علي بن أبي طالب.
8. الامام علي عليه السلام في آراء الخلفاء، الشيخ مهدي فقيه ايماني، ص70 :
أخرج العلامة الحافظ السيد علي بن شهاب الدين الهمداني(786 ه ) بسنده عن عمر بن الخطاب ، قال : سمعت رسول الله صلى الله عليه واله يقول لعلي : لو كان البحر مدادا ، والرياض أقلاما ، والانس كتابا ، والجن حسابا ، ما أحصوا فضائلك ، يا أبا الحسن.
9. مولوي: جلالالدين محمد، فرزند بهاءالدين محمد، معروف به بهاءالدين ولد و ملقب به سلطان العلماء فرزند حسين بلخي بود. اين خانواده پدر بر پدر از مردم خراسان قديم ساكن ناحية بلخ بوده و به نسبت بلخي و خراساني شهرت داشتهاند. اما شهرت مولوي به مولاناي روم و ملاي رومي پس از آن است كه از بلخ مهاجرت كرده و در شهر قونيه ساكن شدهاند ولادت مولوي در بلخ روز يكشنبه ششم ربيع الاول سال 604 و وفاتش در قونيه به روز يكشنبه پنجم جمادي الاخر سال 672 هجري قمري است.(زنده ياد جلالالدين همايي، سالنامۀ دنيا، شمارۀ 29).
منبع: جزيره دانشwww.jazirehdanesh.com
10. مولوي، مثنوي معنوي ، دفتر اول، بخش 164.
11. انبياء : 8: و آنان(پيامبران) را جسدهايى كه غذا نخورند، قرار نداديم.
12. لقمان :20: و(خداوند) نعمتهاى آشكار و نهانش را بر شما فراوان و كامل ارزانى داشته .
ادامه دارد . ..
منبع : پایگاه عرفان