جلسه یازدهم : رسیدن به بهشت برین ، پاداش واجر صابرین
(مسجد امیر المومنین علیه السلام)
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا، ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
سر تحمل مشقت ها درمناسک حج
از زمان آدم تاکنون زندگی همه اقوام و خانوادهها نشان داده است که همگی آنها پیچیده به مشکلات و سختیها و رنج های گوناگون بوده است. امیرالمؤمنین علیه السلام درخطبه قاصعه نهج البلاغه فرموده است:
برای خداوند آسان بود که خانه کعبه وصفا و مروه را در بهترین منطقه خوش آب وهوای جهان قرار بدهد و ساختمان کعبه و مسجد الحرام از طلا و نقره باشد، ولی مکان حج ومسجد الحرام را در محلی انتخاب کرد که مردم رنج و سختی ببینند و در سختیهای مناسک حج ، باطن خود را نشان بدهند که آیا مومن وراضی به دستورهای خدا هستند یا پشیمان میشوند.[1]
درحقیقت امیر مؤمنان علیه السلام میفرماید: آنان که مشکلات و زحمتهای حج را تحمل میکنند نشان میدهند مؤمن و راضی هستند و پاداش عظیم آخرتی و بهرههای مادی به حاجیان خواهد رسید.
اکنون رنج و سختیها را از مراسم حج به تمام زندگی بشرگسترش دهید که جاده بهشت است. یعنی خداوند اراده کرده است که جاده منتهی به بهشت با نابرده رنج گنج میسر نشود، این اراده پروردگار است. معدنی که بهشت و رضوان و احسان میشود و زندگی با رفاه ابدی بعد از عبور از مشکلات است.
ایستادگی در برابر سختی آزمایش ها
خداوند برای حل مشکلات بشر راه صبر واستقامت را پیشنهاد داده است. انسان بهترین نوع شکیبایی در برابر مشکلات را میتواند از حیات انبیاء خدا و ائمه طاهرین و اولیاء الهی فرا بگیرد. رفتاری که آنان با مشکلات کردند ما هم همان را انجام دهیم. مثلا مسئله رنج آوری که قرآن مجید می فرماید:« لَتُبْلَوُنَ في أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ»[2]،
البته شما با مال و عمر گرانبهایی که در اختیار دارید امتحان خواهید شد و به آزمایشهای سختی برخورد خواهید کرد. گاهی مشکل بدنی بیماری است، گاهی مجروح شدن در جنگ یا ازدست رفتن یک عضو است، مشکل دیگر کهولت سن درپیری است، همه را باید در نوع جای تحمل کرد. یعنی ناله بی تابی ازخود بروز نداد.
یک امتحان مالی ورشکستی است، من نمی خواستم ور شکست بشوم، مقصر هم نبودم، اما جریان های اقتصادی داخل و خارج من را دچار مشکل مالی کرد، اینجا باید با یاد خدا مشکل را تحمل کرد. ولی پروردگار در برابر امتحان می فرماید: من بعد از هر مشکلی که برای شما پیش میآید، گرهگشایی قرار میدهم.
پروردگار درادامه می فرماید: «وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذينَ أَشْرَكُوا أَذىً كَثيراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُور»[3]، مسیحیان و یهودیان و لائیکها، بی حد شما را آزار میدهند که حدی ندارد، وسوسه و سفسطه میکنند، تبلیغات سوء بر ضد دین شما میکنند، زبانهای آنان بسیارشما را رنج میدهد و اذیت میکند، و ارزش صبر در اینجا به نظر میرسد همان حرف قدیمیهاست.
وقتی کسی پیش بزرگان مینشست و از دیگران گله میکرد که فلانی در حق من این را گفته است، آنان حرفها را که گوش میدادند خیلی با حوصله و در دایره تقوا می گفتند: خدا چند گوش به تو داده است؟ پاسخ می دادند: دوتا. میگفتند: فلسفه دوگوش داشتن ما این است که با یک گوش بشنوی و از گوش دیگر این حرفها بیرون کنی. اینگونه حرفها را نشنیده بگیر. اگر پایداری کنی و تحت تأثیر قرار نگیری وخود را برای خدا و در مدار دین نگه داری، این از امور محکم واساسی بوده و برای بندگان مؤمن واجب و لازم است.
حکایت دو برادر
دو برادر از یک پدر ومادر، یکی در لشکر امام حسین علیه السلام ودیگری درلشکر یزید بود، روز عاشورا که مشخص شد جنگ قطعی است، برادری که با حضرت ابی عبدالله الحسین بود دلش برای برادر دیگر میسوخت، ناراحت بود، گفت من وظیفه دارم با او صحبت کنم. با اجازه امام برادر را صدا کرد و خیلی خوب با برادر خود حرف زد و برادر او شنید، در جواب برادر بسیار پاسخ بدی داد و وسوسه کرد، که او را گول بزند؛ ولی برادر او میدانست که قرآن فرمود: در برابر دشمنان اذیت می شوی.همه حرفهای برادرش را گوش داد وگفت بدبخت و جهنمی هستی.[4] این یک نمونه از صبر در مقابل وسوسههاست.
اخلاق کریمه خاندان اهل بیت علیه السلام
پسرعموی امام زین العابدین علیه السلام، وضع مناسبی نداشت. امام درتاریکی شب با لباسی که شناخته نشود خرج چند روز او را درخانه گذاشتند و رفتند. هفته بعد دوباره حضرت مخارج یک هفته او را بردند، شبی پسرعمو از او شکایت کرد وگفت: خدا خیرت دهد آدم خوبی هستی، این پسر عموی من علی بن الحسین که ادعای امامت و عصمت می کند و از قوم من است، به من کمک نمیکند در حالی که میداند من دچار مشکل هستم. خداوند پاداش خیر به او در دنیا وآخرت ندهد، امام دوباره هفته بعد پول وآذوقه بردند، بعداز چند سال که امام زین العابدین علیه السلام رحلت کردند، دید از آن مرد نیکوکار خبری نیست. تازه فهمید آن آدم ناشناس امام زین العابدین علیه السلام بوده است.[5]
سی سال زین العابدین علیه السلام کمک کرد وخود را معرفی نکرد برای اینکه میخواست کرامت او را حفظ کند و شخصیت پسرعمویش را نشکند وخجالتزده نشود.
صبر و ایثار برای حفظ کرامت انسانی
عرب بیابانی، وارد مسجد شد وگفت پیامبر کیست؟ پیامبراکرم که میان را به مردم نشسته بود، را به اونشان دادند، مرد مسافر گفت که من غریب وگرسنه هستم. حضرت فرمود: اسم غربت را نیاور که من غصه دار میشوم.
غریب چهار چیز است:
اول : مسجدی در محلی که جمعیت زیاد دارد و درآن نماز نمی خوانند؛
دوم : قرآنی که درخانه باشد و اهل خانه باز نکردند دو خط را بخوانند؛
سوم: عالمی است که مردم به او مراجعه نمیکنند؛
چهارم: اسیر مسلمانی که در زندان کفار است.
حضرت نماز مغرب را خواندند ورو به جمعیت کردند، مثل اینکه خود حضرت گرسنه بودند ، فرمودند: این شکم گرسنه را چه کسی سیر میکند؟ امیرالمومنین علیه السلام عرض کرد: من. حضرت علی علیه السلام دست عرب بیابانی گرسنه را گرفت به خانه برد. خانه امام دو اتاق داشتند، به صدیقه کبری سلام الله علیها فرمودند: مهمان داریم، غذا چه داریم؟ با محبت عرض کرد علی جان حسن و حسین هر دو گرسنه هستند، شما هم که امروز روزه بودی، فقط افطار شما را داریم، شما افطار کنید من و حسن و حسین گرسنه می مانیم. امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: همسرم افطاری من را آماده کن، سپس به دراتاق آمدند به جهت اینکه میخواهند چراغ را از نظر روشنایی درست کنند کاری کردند که چراغ خاموش شد، چون پیش خود گفتند اگر من در روشنایی افطاری را نخورم، مرد عرب ناراحت میشود. به عرب فرمودند : چراغ خاموش شده است عرب غذا را که میخورد، امیر المومنین علیه السلام هم لب هایشان را تکان میداد.
مرد عرب کنار نشست، امام چراغ را آوردند، دیدند غذا دست نخورده است، فرمودند: برادر چرا غذا نخوردی گفت من سیر شدم، بعد هم خداحافظی کرد رفت. امیرالمومنین، صدیقه کبری، حسن، حسین، فضه و همسایهها یک شبانه روز از غذا خوردند و تمام نشد، فردا که حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله را زیارت کرد فرمود: علی جان غذا که تمام نشد، همه که خوردید، همسایه ها هم سیر شدند، گفت: آقا چه کسی به شما اوضاع ما را خبر داد، پیامبرفرمود: جبرئیل به من نازل شد و این آیه را آورد:« وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ »[6]، یا رسول الله! خدا میگوید اهل بیت با نیاز شدید خود به غذا فقیر را برخود مقدم کردند.[7]
ما باید در مقابل پیشامدها تحمل کنیم، روزگار رنج و سختی تمام میشود.
صبر و ظفر هردو دوستان قديمند بر اثر صبر نوبت ظفر آيد[8]
من زمان طلبگی در قم با طلبههایی رفیق بودم، هفته میگذشت وما هم مثل آنها بودیم ،یک شب نان خالی یا نان و پیاز بود، یا نان و ماست بود، یا نان و پنیر بود، گاهی هم چیزی نبود، بقالها و نانواییهای قم هم به ما طلبهها نسیه میدادند، گاهی نسیه ما به دو سه تومان میرسید. چنان با محبت میگفتند: شما دینتان را تصفیه کنید دوباره نسیه ببرید. اهم دورهایهای من عده ای با صبر وتلاش نویسنده و فقیه شدند. زمانه مشکلات سپری می شود.
قطعه های ناب از تاریخ ایثار وشهادت
جنگ سختی درگرفت، هوا گرم بود، تعدادی کنار رسول خدا شهید شدند، تعدادی زخمی روی زمین افتاده بودند، مجروح چون خون از بدن او میرود، شدید تشنه میشود. رزمنده ای دید یکی از زخمیها خیلی در فشارتشنگی است، ظرفی آب آورد گفت دهان را باز کن، گفت آن شخص زودتر از من زمین افتاده به او بده، من تشنگی را تحمل میکنم. بالای سر دومی رفت و دومی گفت آقایی که آنجا افتاده زودتر از من زمین افتاده آب را به او بده، بالای سر سومی رفت وگفت به آن برادر آب بده که نفس های آخر اوست، بالای سر چهارمی که رسید از دنیا رفته بود. برگشت بالای سر سومی شهید شده بود، دومی و اولی هم شهید شده بود. [9] خداوند در مقابل صبر و تحملها پاداش صابران را دوبرابر عطا می فرماید.
داستان صبر رشید هجری
حسان عجلی نقل میکند: من یک بار دختر رشید هجری را ملاقات کردم، گفتم مطالبی که از پدرت شنیدی برای من بگو؟ گفت: من روزی نشسته بودم، پدرم به من گفت دخترم یک روز محبوب من امیر المومنین علیه السلام به من فرمود: هنگامی که فرماندار خبیث بنی امیه دنبال تو بفرستد وبخواهد دو دست وپایت را قطع کند، وزبان تو را از دهانت بیرون بکشد. آیا درمقابل این سختی های زیاد توان تحمل مشکلات را داری؟ دخترم وقتی این خبرها را امیر المؤمنین علیه السلام به من داد که من چگونه شهید خواهم شد، ازاو پرسیدم پایان عمر من سعادت و نجات است؟ فرمود: بله بهشت است.
حضرت فرمود: رشید توکنار من و با من هستی. دختر رشید میگوید: به خدا سوگند خیلی زمان نگذشت که پدرم را پیش عبیدالله بن زیاد بردند. عبیدالله گفت: رشید با علی قطع رابطه کن، اقرار کن که فرهنگ ما را قبول داری و با معاویه بیعت می کنی، رشید گفت: چه درخواست بدی ازمن می کنید.چگونه از علی جدا شوم من عاشق علی هستم، دنیا و آخرت من علی است.
عبیدالله بن زیاد گفت: من از علی خبردارم حتما به تو گفته که تو را چگونه میکشم، گفت: بله. فرمود: تو را دعوت میکنند از من جدا شوی، اما جدا نمیشوی، تا دو دست و دو پایت را قطع میکنند و زبانت را هم از دهانت بیرون می کشند. ابن زیاد گفت: کاری میکنم علی دروغگو از آب درآید، من دست وپایت را قطع میکنم و به زبانت کاری ندارم. دستان و پای اورا قطع کردند و به خانهاش بردند.
دختر اوگفت: به پدرم گفتم: پدرجان فدایت شود خیلی درد میکشی؟ رشید گفت: دخترم به خدا قسم همه درد من این است که در بین این جمعیت بی دین زندگی می کنم .مگر عاشق علی درد میکشد، قلم وکاغذ بیاورید، آنچه که مولایم به من خبر داد برای شما بگویم. او ازحوادث آینده خبر داد. جاسوسها به ابن زیاد خبر دادند، او هم دستور داد زبان او را قطع کنید.[10]
امیر المؤمنین علیه السلام نام رشید هجری را «راشد المبتلی» نهاد. ای انسانی که تا لحظه آخر عمر از رنج وسختیها در امان نخواهی بود، با وجود حوادث تلخ در همه عمر صبر کرده ای.
پی نوشت ها:
[1] . نهج البلاغه: خطبه،234.
.[2] آل عمران (3): 186.
.[3] آل عمران (3): 186.
.[4] تاريخ الطبرى:4/330؛ موسوعة كلمات الإمام الحسين عليه السلام: 533؛ «عمرو بن قرظة: السيد ابن طاووس: ثم خرج عمرو بن قرظة الأنصاري فاستأذن الحسين عليه السلام، فأذن له، فقاتل قتال المشتاقين إلى الجزاء، وبالغ في خدمة سلطان السماء، حتى قتل جمعا كثيرا من حزب ابن زياد وجمع بين سداد وجهاد، وكان لا يأتي إلى الحسين عليه السلام سهم إلا اتقاه بيده، ولا سيف إلا تلقاه بمهجته، فلم يكن يصل إلى الحسين سوء، حتى أثخن بالجراح، فالتفت إلى الحسين عليه السلام وقال: يا ابن رسول الله، أوفيت؟! قال: نعم، أنت أمامي في الجنة، فاقرأ رسول الله صلى الله عليه و آله عني السلام، وأعلمه أني في الأثر، فقاتل حتى قتل رضوان الله عليه.وكان أخوه [أي أخو عمرو] علي بن قرظة مع عمر بن سعد، فنادى: يا حسين! يا كذاب ابن الكذاب! أضللت أخي وغررته حتى قتلته؟! قال الحسين عليه السلام: إن الله لم يضل أخاك، ولكنه هدى أخاك وأضلك! قال: قتلني الله إن لم أقتلك، أو أموت دونك.»
[5] كشف الغمة:2/107 ؛بحار الأنوار: 46/100 ،باب5 ؛«عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَطَاءٍ قَالَ : وَ كَانَ لَهُ ابْنُ عَمٍّ يَأْتِيهِ بِاللَّيْلِ مُتَنَكِّراً- فَيُنَاوِلُهُ شَيْئاً مِنَ الدَّنَانِيرِ- فَيَقُولُ لَكِنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ لَا يُوَاصِلُنِي- لَا جَزَاهُ اللَّهُ عَنِّي خَيْراً- فَيَسْمَعُ ذَلِكَ وَ يَحْتَمِلُ وَ يَصْبِرُ عَلَيْهِ وَ لَا يُعَرِّفُهُ بِنَفْسِهِ- فَلَمَّا مَاتَ عَلِيٌّ ع فَقَدَهَا فَحِينَئِذٍ عَلِمَ أَنَّهُ هُوَ كَانَ- فَجَاءَ إِلَى قَبْرِهِ وَ بَكَى عَلَيْهِ.»
.[6] حشر(59):9.
.[7] تفسير منهج الصادقين: 9/ 227.
.[8] حافظ شیرازی.
.[9] مجمع البيان : ۹/ ۳۹۱ ؛ (ذیل آیه 9 سوره حشر)
.[10] الامالی، شیخ طوسی: 165؛ بحار الأنوار : 42/121 ،باب122،حدیث1 ؛«عَنْ أَبِي حَسَّانَ الْعِجْلِيِّ قَالَ: لَقِيتُ أَمَةَ اللَّهِ بِنْتَ رَاشِدٍ الْهَجَرِيِّ فَقُلْتُ لَهَا أَخْبِرِينِي بِمَا سَمِعْتِ مِنْ أَبِيكِ قَالَتْ سَمِعْتُهُ يَقُولُ قَالَ لِي حَبِيبِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام يَا رَاشِدُ كَيْفَ صَبْرُكَ إِذَا أَرْسَلَ إِلَيْكَ دَعِيُّ بَنِي أُمَيَّةَ فَقَطَعَ يَدَيْكَ وَ رِجْلَيْكَ وَ لِسَانَكَ فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَ يَكُونُ آخِرُ ذَلِكَ إِلَى الْجَنَّةِ قَالَ نَعَمْ يَا رَاشِدُ وَ أَنْتَ مَعِي فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ قَالَتْ فَوَ اللَّهِ مَا ذَهَبَتِ الْأَيَّامُ حَتَّى أَرْسَلَ إِلَيْهِ الدَّعِيُّ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ فَدَعَاهُ إِلَى الْبَرَاءَةِ مِنْهُ فَقَالَ لَهُ ابْنُ زِيَادٍ فَبِأَيِّ مِيتَةٍ قَالَ لَكَ صَاحِبُكَ تَمُوتُ قَالَ خَبَّرَنِي خَلِيلِي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَنَّكَ تَدْعُونِي إِلَى الْبَرَاءَةِ مِنْهُ فَلَا أَتَبَرَّأُ فَتُقَدِّمُنِي فَتَقْطَعُ يَدَيَّ وَ رِجْلَيَّ وَ لِسَانِي فَقَالَ وَ اللَّهِ لَأُكَذِّبَنَّ صَاحِبَكَ قَدِّمُوهُ وَ اقْطَعُوا يَدَهُ وَ رِجْلَهُ وَ اتْرُكُوا لِسَانَهُ فَقَطَعُوهُ ثُمَّ حَمَلُوهُ إِلَى مَنْزِلِنَا فَقُلْتُ لَهُ يَا أَبَتِ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَلْ تَجِدُ لِمَا أَصَابَكَ أَلَماً قَالَ لَا وَ اللَّهِ يَا بُنَيَّةِ إِلَّا كَالزِّحَامِ بَيْنَ النَّاسِ ثُمَّ دَخَلَ عَلَيْهِ جِيرَانُهُ وَ مَعَارِفُهُ يَتَوَجَّعُونَ لَهُ فَقَالَ آتُونِي «1» بِصَحِيفَةٍ وَ دَوَاةٍ أَذْكُرْ لَكُمْ مَا يَكُونُ مِمَّا أَعْلَمَنِيهِ مَوْلَايَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع- فَأَتَوْهُ بِصَحِيفَةٍ وَ دَوَاةٍ فَجَعَلَ يَذْكُرُ وَ يُمْلِي عَلَيْهِمْ أَخْبَارَ الْمَلَاحِمِ وَ الْكَائِنَاتِ وَ يُسْنِدُهَا إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع- فَبَلَغَ ذَلِكَ ابْنَ زِيَادٍ فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ الْحَجَّامَ حَتَّى قَطَعَ لِسَانَهُ فَمَاتَ مِنْ لَيْلَتِهِ تِلْكَ وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يُسَمِّيهِ رَاشِدَ الْمُبْتَلَى وَ كَانَ قَدْ أَلْقَى إِلَيْهِ عِلْمَ الْبَلَايَا وَ الْمَنَايَا فَكَانَ يَلْقَى الرَّجُلَ وَ يَقُولُ لَهُ يَا فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ تَمُوتُ مِيتَةَ كَذَا وَ أَنْتَ يَا فُلَانُ تُقْتَلُ قِتْلَةَ كَذَا فَيَكُونُ الْأَمْرُ كَمَا قَالَهُ رَاشِدٌ رَحِمَهُ اللَّهُ .»
منبع : پایگاه عرفان