
جوانی که در مسجد چرت می زد!

رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز بامداد را با مردم گزارد و به جوانى در مسجد نگاه كرد كه چرت مىزد و سر به زير داشت، رنگش زرد شده بود و تنش لاغر و ديدههايش به گودى نشسته بود.
به او فرمود: چگونه صبح كردى؟ گفت: يا رسول اللّه در حال يقين.
رسول خدا صلى الله عليه و آله از گفته او در شگفت شد و فرمود: براى هر يقينى حقيقت و علامتى است، حقيقت يقين تو چيست؟ جواب داد: يقين من آن است كه مرا در غم فرو برده و شبم را به بىخوابى كشيده و روز گرمم را به تحمّل تشنگى واداشته، جانم از دنيا و آنچه در اوست به تنگ آمده و روىگردان شده تا جايى كه مىبينم عرش خداوندم براى حساب برپاست و همه مردم بر آن محشورند و من در ميان آنانم، گويا مىنگرم به اهل بهشت كه در نعمتاند و با يكديگر در تعارف و به پشتىها تكيه زدهاند و گويا مىنگرم دوزخيان را كه زير شكنجهايند و فرياد مىكنند! خيال مىكنى من الآن لغزه آتش دوزخ را مىشنوم كه در گوشم مىگردد و مىچرخد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله به اصحابش فرمود: اين بندهاى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن كرده. سپس فرمود: اى جوان! آنچه دارى از آن با شدت نگهدارى كن.
سپس جوان گفت: يا رسول اللّه! دعا كن كه به همراه تو شربت شهادت بنوشم، پيامبر صلى الله عليه و آله برايش دعا كرد، چيزى نگذشت كه در يكى از جنگها پس از نه تن شهيد شد و او نفر دهم بود .
برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، ج13 نوشته استاد حسین انصاریان