فارسی
جمعه 02 آذر 1403 - الجمعة 19 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

قدرت و ضعف ایمان در انسان‌ها

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

سبقت مؤمنین برای جانبازی در راه خدا

ازجمله آیاتی که ویژگی‌های مردم مؤمن -چه زن و چه مرد- را بیان می‌کند، این آیهٔ شریفه در سورهٔ مبارکهٔ توبه است که در مدینه نازل شده است. زمانی که زحمات سنگین پیغمبر ثمر داده بود و رسول خدا در مدینه -اگرچه تعداد نفراتشان کم بود- یک جامعهٔ ایمانی و الهی ساخته بود. تعدادی از این جامعه از سال دوم هجرت تا دهم، یا به شَرَف باعظمت شهادت نائل شدند، آن‌هم یک شهادت مشتاقانه و عاشقانه! این‌قدر کیفیت ایمان‌ آنها بالا بود که به حقیقت از هزینه‌کردن جان و مال در راه خدا دریغ نداشتند و بین‌ آنها برای شهادت و برای پول‌دادن در راه خدا مسابقه بود.

پروندهٔ اینها را با پروندهٔ آنهایی که بعد از مرگ پیغمبر با اینکه 23سال با پیغمبر بودند، ولی اوضاع امت و ایمان را به‌هم ریختند، از همدیگر جدا کنید. فکر نکنید این حقایقی که آیات برای آنهایی بیان می‌کند که بعد از مرگ پیغمبر زنده ماندند، در آنها بوده است، بلکه از اول نبود و از اول ریشه و ایمان نداشتند. این آیات مصداق واقعی دارد، یعنی مردان و زنانی در زمان خود پیغمبر بودند که این خصلت‌ها را داشتند؛ حالا یا شهید یا مجروح شدند و در ایام مجروح‌بودن از دنیا رفتند یا عمرشان تا بعد از مرگ پیغمبر باقی بود و بعد از مرگ پیغمبر، اینهایی که این آیات می‌گوید، به‌شدت به قرآن مجید و اهل‌بیت وفادار بودند.

 

وفاداری اهل ایمان به امام و رهبر خود

این‌قدر وفادار بودند که یکی از آنها که مسلمان‌شدهٔ مکه و شکنجه‌دیده بود، دو هجرت به حبشه به مدینه داشت، وقتی امیرالمؤمنین بعد از جنگ جمل می‌خواستند به کوفه بیایند و آنجا بمانند، خانه و یک قطعه زمینش را در مدینه به قیمت معمولی فروخت؛ یعنی زندگی‌اش را به‌هم زد و به امیرالمؤمنین گفت: من طاقت دوری تو را ندارم! در جنگ جمل، جنگ صفین و جنگ نهروان بود، بعد از شهادت امیرالمؤمنین هم پیش حضرت مجتبی آمد و گفت: من نمی‌توانم در کوفه بمانم، درحالی‌که شما در این شهر نباشید. شما امام من هستید، می‌خواهید به مدینه بروید، من هم می‌آیم. امام مجتبی می‌دانست که این آدم به‌خاطر امیرالمؤمنین خانه و زمینش را فروخت و زندگی‌اش را جمع کرد، اگر الآن به مدینه بیاید، حتی دو اتاق ندارد که اجاره کند. زن و بچه هم داشت! وقتی با حضرت مجتبی به مدینه رسید، امام مجتبی نصف خانه‌ای که امیرالمؤمنین در آن زندگی می‌کردند، به‌نام او کردند.

این‌جور آدم‌ها هم بعد از مرگ پیغمبر بودند. فکر نکنید همه به‌طرف دنیا و شکم و صندلی فرار کردند! همهٔ مؤمنان واقعی که در مدینه نبودند، تعدادی از آنها هم بیرون مدینه زندگی می‌کردند، تعدادی چادرنشین بودند که خیلی آدم‌های بزرگواری بودند و از جریانات بعد از مرگ پیغمبر هم خبر نشدند؛ بعد که آنها حکومت را گرفتند و امیرالمؤمنین را از حقش محروم کردند، فهمیدند که دیگر کار از کار گذشته بود و نمی‌توانستند کمکی بدهند؛ البته طبق گفتهٔ امیرالمؤمنین، پیغمبر به ایشان وصیت کرده بودند که جریاناتی بعد از من پیش می‌آید که بر ضد تو، بر ضد امیرالمؤمنین و نه بر ضد شخص، یعنی بر ضد توحید، نبوت و قرآن است(چون همهٔ اینها در وجود علی بود)، هرگز شمشیر نکش و صبر کن؛ چون پیغمبر این مسئله را می‌دانستند که اگر امیرالمؤمنین با این منافقین مدینه بعد از مرگ پیغمبر درگیر بشود، آنها طرح دارند که امیرالمؤمنین، حسن و حسین را بکشند و چراغ را به کل خاموش کنند، ولی پیغمبر جلوی آنها را با این وصیتش گرفت.

امیرالمؤمنین هم مسئول جنگ با اینها نبود؛ لذا آن مؤمنینی که در مدینه نبودند و بیرون زندگی می‌کردند و آدم‌های باارزشی بودند، اینها هم مثل خود امیرالمؤمنین صبر پیشه کردند، ولی پراکنده بودند؛ اینکه در روایاتمان بنا به فرمودهٔ حضرت رضا دارد که بعد از مرگ پیغمبر دوازده وفادار و مؤمن واقعی بیشتر نماندند، یعنی در مدینه نماندند، نه در بیرون مدینه. آنهایی که بیرون بودند، کِی اوضاع مدینه را فهمیدند؟ وقتی دیگر جریان اتفاق افتاده بود و آنها بر امور مسلط شده بودند و نمی‌توانستند کاری بکنند.

 

ایمان، مانعی بزرگ در یاری ظلم

حالا من یک نمونه از آنها را برای شما می‌گویم که چقدر هم او را پیغمبر دوست داشت و دعایش کرد. مدیر قبیله‌شان هم بود و قبیله‌شان هم از مدینه دور بود. بعد از مرگ پیغمبر سر سال شده بود و برای جمع‌آوری زکات مثل حالا که در مغازه‌ها و کارخانه‌ها می‌آیند و ارزیابی می‌کنند، می‌گویند این‌قدر باید مالیات بدهی؛ حالا یا مأمور گوش می‌دهد یا گوش نمی‌دهد و می‌گوید مالیات بده. عده‌ای در زمان پیغمبر مأمور این کار بودند که حقوقشان هم از همین زکات جمع‌آوری‌شده می‌دادند و حالا پیغمبر از دنیا رفته بود، آنهایی که پایبند به امامت و توحید هستند، آنها نرفتند که مأمور دولت بعد از مرگ پیغمبر بشوند؛ حتی بلال که یک اذان‌گو بود، تا وقتی زنده بود، برای اینها یک اذان نگفت، چون می‌گفت همین اذان‌گفتن تأیید ظالم و ستمگر است؛ چون چهارتا ببینند که من اذان می‌گویم، می‌گویند عیب اینها خیلی سنگین نیست! و آنها هم حکومت را با اذان گفتن من قبول می‌کردند؛ یعنی تا این حد باید از کمک به ظالم در هر روزگاری فراری بود. ظالم را نباید تأیید کرد، ولو به اذان!

آنها خودشان از خودشان مأمور درست کردند و صورت دادند. شما از این طرف مدینه برو، شما از این طرف برو، الآن وقت جمع‌کردن زکات گوسفند، شتر، گاو، گندم و جوست. خالد‌بن‌ولید را که به‌اصطلاح بازوی نظامی حکومتشان بود و بسیار هم آدم بی‌تقوای بی‌دینی بود، حکومت آنها که نمی‌آمد به سلمان یا ابوذر یا مقداد یا ابورافع مأموریت بدهد. مؤمن اصلاً به حرف آنها گوش نمی‌داد و مخالف بود و بیعت هم نکرد؛ بعد هم برای برپا نگه‌داشتن چنین حکومت غاصبانه‌ای تعدادی چاقوکش و لات و عوضی و بی‌تقوا و بی‌دین لازم است. دیندار که به ظالم کمک نمی‌کند! موسی‌بن‌جعفر می‌فرمایند: خیاطی که برای ظالمان لباس بدوزد، خرازی‌فروشی که برای ظالم لیقهٔ دوات درست بکند، جنس کرایه‌بدهی که برای ظالم جنس کرایه بدهد، آدم هنرمندی که برای ظالم نوک قلم بتراشد، همهٔ آنها در قیامت با ظالم در جهنم هستند. همیشه که نمی‌شود ظلم را با اسلحه جمع کرد و گاهی ظلم مبارزهٔ منفی می‌خواهد. کاری که خود شما قبل از بهمن 57 کردید؛ یعنی اعتصاب کردید، مالیات ندادید، شیرهای نفت را بستید و ظالم را فلج کردید.

الآن هم اگر در ادارات‌ ببینید، مدیرتان می‌خواهد به یکی ظلم کند، شما اصلاً حق ندارید به او کمک کنید یا آن که وردست قاضی است و می‌داند قاضی به یک مظلومی ظلم می‌کند، حق ندارد برای قاضی چیزی بنویسد و پاکت این‌طرف و آن‌طرف ببرد؛ البته اگر همه این کار را بکنند، ظلم و رشوه در همهٔ ادارات تعطیل می‌شود، امامشکل این است که عده‌ای از مردم هم با ظالم همکار هستند. اینها که آدم حسابی برای برپا نگاه‌داشتن حکومت مدینه در بدنهٔ دولتشان نمی‌رفت و خود آنها هم راه نمی‌دادند؛ اگر سلمان می‌خواست در زمان حکومت آنها استاندار مدینه بشود، راه نمی‌دادند و خود سلمان هم نمی‌رفت، یعنی در از دو طرف بسته بود. آنها مؤمن را استخدام نمی‌کردند و مؤمن هم نمی‌رفت استخدام بشود.

چقدر ایمان قدرت دارد و چقدر ایمان کار زیبا می‌کند! چقدر ایمان توانمند است که ظالم را در هر حدی که هست، به زانو بیاورد؛ اما قرآن می‌گوید تعداد مؤمنان واقعی کم است. یک‌میلیارد و چهارصد-پانصدمیلیون مسلمان در دنیاست که بیشترشان هم در خاورمیانه هستند، شیرهای نفت در کرهٔ زمین در آسیا دست مسلمان‌هاست، گاز دست مسلمان‌هاست، معادن دست مسلمان‌هاست، اما می‌بینید که دشمن در افغانستان، یمن و عراق، امت اسلام را درو می‌کند و می‌کشد؛ ولی آنهایی که تقوا و دین ندارند و همهٔ ثروت مسلمان‌ها در دستشان است، اینها یار آمریکا هستند.

اگر شیرهای نفت و گاز به دست مردم مؤمن بود، فقط یک‌ماه و بیشتر هم نه، شیرهای نفت و گاز را ببندند، اروپا و آمریکا صد درصد فلج می‌شود و می‌آیند دست مسلمان‌ها را می‌بوسند، به غلط‌کردن می‌افتند و پول‌هایمان را هم پس می‌دهند. آنهایی هم که این صدساله غارت کرده‌اند برمی‌گرداند، اما شکم دشمن بزرگ است و با کمک‌دادن به منافقان، بی‌تقواها و بی‌دین‌های امت، حالا در این امت –ایران، عربستان، عراق، افغان و یمن- یک‌مشت مؤمن هستند که مقابل آنها ایستاده‌اند، ولی تعداد این مؤمنین چقدر هستند؟ نسبت به حکومت‌های ظالم امارات و عربستان و جاهای دیگر کم هستند. ما هم حکومتی هستیم که یک یار نداریم و بعضی‌ از حکومت‌های اسلامی در ظاهر با ما سلام‌وعلیک دارند و به ما دست هم می‌دهند، اما در باطن باز هم با دشمن هستند. ایران هم می‌آیند، دست‌بوسی هم می‌روند! یکی همین حکومت ترکیه که به اینجا می‌آید و از اینجا می‌رود، باز مسلمان‌ها را می‌کشد و یکی از کمک‌کاران داعش بود. چقدر اسلحه و پول و راه و جاده داد! آن که به ظاهر به ما می‌گوید دوستت دارم، ما را دوست ندارد و دوستی‌اش برای دشمن است. ما یک ملت تنها و یک دولت تنها هستیم، در مقابل این‌همه گرگ چه‌کار می‌توانیم بکنیم؟ امیرالمؤمنین با دوازده‌نفری که در مدینه بود، چه‌کار می‌توانست بکند؟ بالاخره خدا که کار دین را با معجزه پیش نمی‌برد و کار و مسئولیت دین با این مردم و به دوش مردم است.

 

ضعف ایمان، عامل قدرت دشمنان

مردمِ زمان موسی‌بن‌عمران دشمن بسیار خطرناکی داشتند؛ از دست فرعون نجات پیدا کردند، گیر یک دشمن دیگر افتادند که بنا شد موسی‌بن‌عمران با او دشمن بجنگد. چقدر یهودی در کنار موسی بود؟ در متن قرآن است: هفتادهزار نفر در یک مرحله با موسی بودند و زمانی که موسی‌بن‌عمران آمادهٔ جنگ شد، همین هفتادهزار نفر به موسی گفتند که ما در اینجا می‌نشینیم، خودت و خدا به جنگ بروید، ما نمی‌آییم! ما زخمی‌شدن، کشته‌شدن و پول خرج‌کردن برای جهاد را دوست نداریم. به موسی گفتند خودت و خدا دوتایی به جنگ بروید! انگار خدا افسر جنگی یا سرهنگ توپخانه است! به پروردگار گفت: این بازیگرها را چه‌کار کنم؟ خطاب رسید: رهایشان کن. خدا اینها را چهل‌سال در بیابانِ تیه سرگردان کرد! در شهر نمی‌توانستند بروند، چون دشمن بود و نمی‌توانستند برگشتی داشته باشند، چون زمینه نبود و در بیابان تیه سرگردان، ذلیل و بدبخت و بیچاره شدند. دشمن هم مفت‌خوری می‌کرد و هیکل خودش را بزرگ می‌کرد. وقتی اهل خدا ضعیف باشند، دشمن قوی است؛ اما اگر اهل خدا قوی و همه یکی باشند، همه یک‌جور تصمیم بگیرند، دشمن نابود است.

 

نگاه مؤمن با نور خدا

حکومت بعد از مرگ پیغمبر که آدم حسابی‌ها را در بدنهٔ حکومت راه نداد! فرض کنید راه هم می‌داد، ولی آدم حسابی‌ها نرفتند. شما بگو می‌رفتید و یواش‌یواش کارها را دست می‌گرفتید، با چندنفر؟ با دوازده‌نفر که نمی‌شد کل کارها را بگیرند و اگر می‌رفتند، کمک‌کار ظالم می‌شدند. کاری نمی‌توانستند بکنند، مؤمنین هم وظیفه‌شان را خیلی خوب بلد بودند؛ اگر وظیفه داشتند که در بدنهٔ حکومت بروند، می‌رفتند؛ پس معلوم می‌شود وظیفه نداشتند و راهشان هم می‌دادند، نمی‌رفتند!

حالا یک‌مشت شارلاتانِ چاقوکشِ اسلحه‌کشِ بی‌تقوایِ پستِ شکم‌پرست مأمور جمع‌آوری زکات شده‌اند. واقعاً چقدر عجیب است که چه کسانی جای چه کسانی آمده‌اند! این خالد‌بن‌ولید مأمور گرفتن زکات قبیلهٔ نویره شد و رئیس قبیله هم یک مرد متدینِ باتقوایِ وفادار به پیغمبر و وصی بعد از پیغمبر است، خبر هم ندارد که در مدینه چه اتفاقی افتاده است. تلفن و رادیو و تلویزیون نبود، باید دوتا مسافر از آن ناحیه رد می‌شدند، اگر کار داشتند، چادرنشین سؤال می‌کرد در مدینه چه خبر؟ تا خبردار بشوند که در مدینه چه شده است و به غیر از این خبر نمی‌شدند.

این لات بی‌تقوا مأمور حکومتِ ظالم و کمک‌کنندهٔ به ستم در یک بعدازظهری به قبیلهٔ مؤمن مالک‌بن‌نویره رسید. آدمی مثل مالک‌بن‌نویره دیگر قیافه را می‌شناسد که این تقوا دارد یا ندارد، مؤمن است یا بی‌دین است. معلوم است! «المؤمن ینظر بنور الله»، مؤمن با کمک نور خدا مسائل را تماشا می‌کند. هر مؤمنی در حد گنجایش خودش یک نوری دارد که مسائل را با آن نور تشخیص می‌دهد: «جعلنا له نورا یمشی به فی الناس»، من نوری برای مؤمن قرار می‌دهم که با آن نور در بین مردم زندگی می‌کند؛ لذا گول نمی‌خورد و یار ظالم نمی‌شود، در هیچ‌چیزی به ستمگر کمک نمی‌دهد و با نور زندگی می‌کند.

 

حکایتی شنیدنی از عالمی بزرگ

یکی از بزرگ‌ترین عالمان عاملِ باتقوا مرحوم آخوند ملامحمد کاشانی در اصفهان بود که تقوا، ایمان، عمل، نماز شب، گریه‌، اخلاق و درسش حرف اول را می‌زد. از طلبگی هم که از کاشان به اصفهان رفت، فقیر بود و نه توانست یک اتاق تا 85-86 سالگی بخرد و نه توانست ازدواج بکند. در احوالاتش نوشته‌اند: بهترین غذایی که گیر او آمد، یا نان و سبزی‌خوردن یا نان و بادمجان بود. آن‌هم یکی از شاگردهایش که بعداً از مراجع شد، می‌گفت که روزی ایشان گفت: سه-چهارتا بادمجان بپزیم و امروز یک غذای خوشمزه بخوریم. یک‌خرده پیه بز در قابلمه انداخت و این چهار-پنج بادمجون را انداخت، وقت نماز مغرب و عشا بود و او این‌قدر در نماز غرق خدا بود که اتاق را دود گرفته بود و متوجه نشده بود! سلام نماز را داد، آن بادمجان‌ها هم سوخته بود. این‌هم روزی که می‌خواست یک سفرهٔ چرب و نرم داشته باشد. شاگردش گفت: من آمدم و در را باز کردم، گفتم: آقا همهٔ بادمجون‌ها سوخته است. گفت: روزیِ آن بادمجان‌ها بوده که بسوزد؛ نان که داریم، نان را بیاور تا بخوریم. سوخت که سوخت، چه‌کار کنم! آزاد بودند.

پنجاه‌تا از شاگردهایش را من شناسایی کردم؛ یکی از شاگردان درسش آیت‌الله‌العظمی بروجردی بود که در جوانی‌هایش طلبهٔ او بود، آیت‌الله‌العظمی سید جمال‌الدین گلپایگانی و آیت‌الله‌العظمی مرحوم شیخ‌مرتضی طالقانی هم از شاگردهای او بودند که از شاگردهایش هم عجیب و غریب از آب درآمد. شاگردهایش هم باید کتاب درسی را با خودشان سر درس می‌آوردند که وقتی خودش درس را از روی کتاب توضیح می‌دهد، آنها هم کتاب خودشان را نگاه بکنند تا در ذهنشان بماند. روزی یکی از شاگردها -شاگردهایی که همه مرجع شدند- کتابش را نیاورده بود، آخوند هم خیلی آدم باحوصله‌ای بود و اصلاً از کوره در نمی‌رفت، همین‌جوری که درس می‌داد، به آن که کتاب نیاورده بود، رو کرد که خیلی هم آدم مقدس و گردن‌کج و زاهد و عابدی بود، گفت: چرا کتاب نیاورده‌ای؟ گفت: نشد بیاورم! گفت: غلط کردی که نشد بیاوری بی‌تربیت، بی‌ادب، بی‌شعور! همه ماتشان برد که ما ده-پانزده‌سال پای این درس می‌آییم، ایشان یک‌بار هم به کسی توهین نکرد! بعد هم گفت نشستنت را ادامه نده و بلند شو گم‌شو احمق! طلبه هم بلند شد و رفت.

یکی دو سه‌تا از آن شاگردهای خصوصی آمدند و گفتند: شما ده-پانزده‌سال، نه سر درس و نه بیرون از درس این‌جور با کسی برخورد نکردید، خیلی خجالتش دادید و خردش کردید. اجازه هست که آدم مؤمن را خرد کند؟ یک نگاهی کرد و زیر لب گفت: آنچه پیر در خشت خام بیند، جوان در آینه نبیند! شما دراین‌زمینه با من بحثی نکنید. آن طلبه هم دیگر به درس نیامد و دو-سه‌سال بعد هم از مبلّغین درجهٔ یک بهائی‌ها شد. مؤمن «ینظر بنور الله» می‌بیند.

 

سکوت حکومت سقیفه در برابر ظلم

مالک دید که این مأمورین زکات مأمورین پیغمبر نیستند، مأمور گفت: زکات قبیله‌ات را جمع کن و بده! گفت: برای چه کسی می‌برید؟ گفت: برای حکومت. گفت: حکومت بعد از پیغمبر برای امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابی‌طالب است و ما این حکومت را یک‌شاهی هم قبول نداریم. اینها جزء مومن‌های بیرون مدینه بودند، در مدینه فقط دوازده‌تا وفادار بودند. مالک گفت: ما به شما پول نمی‌دهیم، گوسفند و شتر نمی‌دهیم، یعنی ما به ظالم کمک نمی‌کنیم. خالد گفت: باشد، الآن غروب است و ما دیگر جایی نداریم برویم. این ده-پانزده‌تایی که با من هستند، مأمور زکات هستند، مأمور حکومت مدینه هستند، اینها را بگذارید که امشب در قبیله بمانند، ما صبح می‌رویم. گفت: باشد، شامتان را بخورید و استراحت‌ بکنید و صبح بروید؛ بعد به مأمورهایش گفت که در چادر هر کسی رفتید، وقتی شب خوابیدند، سر مردها را ببرّید و زن و دخترهایشان هم به شما حلال است. اینها مأمور حکومت به قول اهل‌سنت شورایی و حکومت دینی بودند! همه را سر بریدند و همان شب هم به‌زور به ناموس مردم قبیله تجاوز کردند. وقتی هم به مدینه برگشتند، چون حال حاکمان مدینه هم حال همین‌ها بود، آب از آب تکان نخورد و دست هم به آن نزدند که اقلاً به جرم زنای در عدهٔ وفات اعدامشان بکنند، جایزه هم به آنها دادند.

 

نماز عاملی نیرودهنده و یاری‌گر

اما آن که واقعاً اهل نماز و اهل «ایاک نعبد و ایاک نستعین» بود، به هیچ قیمتی زیر بار حکومت بعد از مرگ پیغمبر نرفت. نمی‌توانست برود، مگر ایمانش و نمازش می‌گذاشت! او صبح‌ها دوبار، ظهر دوبار، عصر دوبار، غروب دوبار، شب دوبار به پروردگار در نماز تعهد می‌داد که «ایاک نعبد» من فقط تو را بندگی می‌کنم و فقط حرف تو را گوش می‌دهم، «و ایاک نستعین». او می‌توانست به ظالم کمک بکنند؟ «ان الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر»، این داستان نماز است. نماز به‌دلیل قرآن انرژی است: «و استعینوا بالصبر و الصلاة» از نماز کمک بگیرید.

 


منبع : پایگاه عرفان
  • شهادت
  • قدرت نماز
  • وفاداری به اهل بیت
  • ضعف ایمان
  • دشمنان دین
  • 0
    0% (نفر 0)
     
    نظر شما در مورد این مطلب ؟
     
    امتیاز شما به این مطلب ؟
    اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب

    عشق اهل‌بیت، اساس دین
    جناده در كنار امام مجتبى عليه السلام
    دو دغدغۀ مهم انسان در کرۀ خاکی
    تهران حسینیه شهدا دهه اول رجب 95 سخنرانی ششم
    قصابى كه عادت به كم فروشى داشت‏
    دندانه‌های کلید معدن اطاعت
    مسجد امیر ماه رمضان 95  سخنرانی بیست و ششم
    قرآن و والدین، راه‌های سود معنوی در دنیا
    توسّل و هدایت گمراهان
    خوی دهه دوم محرم 95 بقعه شیخ نوایی سخنرانی ششم

    بیشترین بازدید این مجموعه

    موضوعات اخلاقی - جلسه چهارم - چهارنعمت:قرآن، ...
    قصابى كه عادت به كم فروشى داشت‏
    هدف خلقت از زبان امام على عليه السلام‏
    عالى‏ترين كلاسِ‏ايجاد استقامت، صبر، حوصله، ...
    سِرِّ نديدن مرده خود در خواب‏
    جناده در كنار امام مجتبى عليه السلام
    ماجراِى عفت ورزيدن يك جوان در برابر پيشنهاد زنى ...
    کراماتی از امیرالمؤمنین(ع)
    قرآن، فرستادۀ خداوند علیم و عظیم
    عشق اهل‌بیت، اساس دین

     
    نظرات کاربر

    پر بازدید ترین مطالب سال
    پر بازدید ترین مطالب ماه
    پر بازدید ترین مطالب روز



    گزارش خطا  

    ^