فارسی
يكشنبه 30 ارديبهشت 1403 - الاحد 10 ذي القعدة 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

و وفقنى اذا اشتكلت على الامور لاهداها، و اذا تشابهت الاعمال لازكاها، و اذا تناقضت الملل لارضاها

بسم الله الرحمن الرحيم
 ‌و‌ وفقنى اذا اشتكلت على الامور لاهداها، ‌و‌ اذا تشابهت الاعمال لازكاها، ‌و‌ اذا تناقضت الملل لارضاها.
 
 اين قطعه از‌ دعاى شريف «مكارم الاخلاق» حاوى سه مطلب است كه‌ امام سجاد عليه السلام به‌ پيشگاه الهى عرض نموده ‌و‌ مردم جهان نيز بيش ‌و‌ كم با‌ آنها مواجه بوده ‌و‌ خواهند بود. براى آنكه موقع برخورد با‌ اين سه مشكل، بهترين راه را‌ انتخاب نماييم، بايد از‌ خداوند توانا استمداد كنيم تا‌ او‌ با‌ فيض ‌و‌ لطف خود ما‌ را‌ راهنمايى فرمايد.
 اول: بار الها! در‌ مواقعى كه‌ امور به‌ هم مى‌ آميزد ‌و‌ موجب اشتباه مى‌ شود، تو‌ مرا مشمول توفيق خود قرار ده‌ تا‌ ‌آن را‌ كه‌ به‌ حق ‌و‌ صواب نزديكتر است، برگزينم. دوم: بار الها! در‌ زمينه ‌ى‌ كارهاى مشابه با‌ يكديگر موفقم بدار تا‌ پاكيزه ترين ‌و‌ نافعترينش را‌ انتخاب نمايم. سوم: بار الها! در‌ مواردى كه‌ (پيروان) اديان ‌و‌ مذاهب دچار تناقض ‌و‌ تضاد مى‌ شوند، من‌ به‌ راهى بروم كه‌ هر‌ چه بيشتر مرضى تو‌ باشد.
 به‌ خواست خداوند بزرگ، اين سه جمله از‌ دعاى حضرت على بن‌ الحسين عليهماالسلام موضوع بحث ‌و‌ سخنرانى امروز است.
 
نمى دانيم امام زين العابدين (ع) چه امورى را‌ در‌ اين سه جمله مورد توجه قرار داده ‌و‌ به‌ زبان دعا به‌ عرض مقدس بارى تعالى رسانده ‌و‌ حل مشكل آنها را‌ به‌ گونه اي‌ هر‌ چه بهتر درخواست نموده است، اما مى‌ دانيم محتواى دعاى امام (ع) مطالبى است كه‌ در‌ طول زندگى براى بعضى از‌ افراد گاه به‌ گاه پيش مى‌ آيد ‌و‌ اگر به‌ پيروى از‌ امام سجاد (ع) دعا كنند ‌و‌ در‌ كمال خلوص، حل آنها را‌ از‌ خداوند بخواهند، ممكن است فيض بارى تعالى شامل حالشان گردد ‌و‌ با‌ استجابت دعا متوجه بهترين راه شوند. براى آنكه مضامين اين قسمت از‌ دعا براى شنوندگان محترم به‌ خوبى روشن گردد، راجع به‌ هر‌ يك از‌ سه خواسته ‌ى‌ امام (ع) مثالى ذكر مى‌ شود، اميد است مفيد ‌و‌ سودمند افتد.
 در‌ محاكم قضا، گاه دعوايى طرح مى‌ شود بسيار پيچيده ‌و‌ مبهم ‌و‌ افرادى كه‌ در‌ اين دعوا به‌ حقيقت امر واقف اند ‌و‌ مى‌ توانند پرده ‌ى‌ ابهام را‌ بركنار نمايند ‌و‌ مطلب را‌ آنطور كه‌ هست بگويند، لب بازنمى كنند ‌و‌ حرفى نمى زنند ‌و‌ قاضى پس‌ از‌ تعمق ‌و‌ مطالعه ‌ى‌ پرونده، سرانجام يا‌ با‌ دشوارى از‌ رويداد آگاه مى‌ گردد ‌و‌ راى مى‌ دهد ‌و‌ يا‌ گاه از‌ پى بردن به‌ واقع، مايوس مى‌ شود. در‌ دنياى امروز با‌ پيشرفتهايى كه‌ در‌ رشته هاى مختلف علوم نصيب بشر گرديده، قاضى مى‌ تواند در‌ مواردى با‌ كمك علم از‌ حقيقت امر آگاهى يابد ‌و‌ طبق واقع راى بدهد. اما در‌ قرون گذشته كه‌ اين قبيل وسايل علمى در‌ دسترس قضات نبود، كار قضاوت ‌و‌ دست يافتن به‌ امر واقعى اشكال بسيار داشت. آفريدگار جهان حضرت على بن‌ ابيطالب (ع) را‌ به‌ گونه اي‌ ممتاز آفريده ‌و‌ ذخاير گرانقدرى را‌ در‌ وجود مقدسش به‌ وديعه گذارده كه‌ مايه ‌ى‌ شگفتى است. از‌ ‌آن جمله هوش ‌و‌ سرعت انتقال فوق العاده ‌ى‌ ‌آن حضرت است كه‌ در‌ امر قضاوت ‌و‌ پى بردن به‌ واقعيتهاى پنهان ‌و‌ دقايق ناشناخته اثر بسيار
 
دارد. رسول اكرم صلى الله عليه ‌و‌ آله ضمن روايات متعددى، قدرت بى نظير قضاوت على (ع) را‌ به‌ مسلمانان خاطرنشان فرمود ‌و‌ جامعه را‌ از‌ اين برترى ‌و‌ مزيت آگاه ساخت. در‌ زمان عمر، دو‌ شاهد به‌ شرب خمر يك فرد شهادت دادند، ولى در‌ شهادت ‌آن دو‌ نفر دو‌ مشكل به‌ نظر عمر رسيد كه‌ لازم دانست جمعى از‌ اصحاب پيمبر (ص) را‌ گرد آورد ‌و‌ مطلب را‌ با‌ آنان در‌ ميان بگذارد.
 ‌و‌ ارسل عمر الى اناس من‌ اصحاب رسول الله صلى الله عليه ‌و‌ آله، منهم اميرالمومنين عليه السلام، فقال له: ما‌ تقول يا‌ اباالحسن فانك الذى قال فيك رسول الله (ص): انت اعلم هذه الامه ‌و‌ اقواها بالحق.
 عمر از‌ پى چند نفر از‌ اصحاب پيمبر (ص) فرستاد، از‌ ‌آن جمله على (ع) بود. به‌ حضرت عرض كرد: اي‌ اباالحسن! در‌ اين باره چه مى‌ گويى؟ شما كسى هستى كه‌ پيغمبر اكرم (ص) درباره ات فرمود: تو‌ در‌ بين اين امت از‌ همه عالمتر ‌و‌ در‌ امر قضاوت از‌ ديگران برتر ‌و‌ بالاترى. على (ع) دو‌ مشكل عمر را‌ فورا جواب داد ‌و‌ او‌ نيز طبق پاسخ ‌آن حضرت عملا اقدام نمود.
 در‌ كتب روايات قضاوتهايى از‌ على (ع) نقل شده ‌و‌ ‌آن حضرت براى حل مشكلها ‌و‌ روشن نمودن مبهمها از‌ فيزيك ‌و‌ شيمى، روانشناسى ‌و‌ روانكاوى، غريزه ‌ى‌ حب ذات ‌و‌ غريزه ‌ى‌ حب اولاد، وجدان اخلاقى فطرى، ‌و‌ وجدان اخلاقى تربيتى دينى استفاده نموده ‌و‌ حقايق پنهان را‌ آشكار ساخته است. در‌ اينجا براى روشن شدن جمله ‌ى‌ اول دعاى امام سجاد (ع) كه‌ موضوع بحث امروز است، دو‌ مورد از‌ قضاوتهاى ‌آن
 
حضرت را‌ به‌ عرض شنوندگان محترم مى‌ رساند. قاسم بن‌ عمره مى‌ گويد: جوانى در‌ مدينه به‌ صداى بلند مى‌ گفت: اي‌ خدايى كه‌ بهترين حكم كننده اى! بين من‌ ‌و‌ مادرم حكم كن. عمر كه‌ نزديك بود ‌و‌ صداى او‌ را‌ مى‌ شنيد، گفت: از‌ مادرت چه شكايت دارى؟ جواب داد: او‌ نه ماه مرا در‌ شكم پرورده ‌و‌ دو‌ سال تمام شيرم داده، چون بزرگ شدم ‌و‌ نيك ‌و‌ بد را‌ شناختم ‌و‌ به‌ جوانى رسيدم، مرا طرد كرده ‌و‌ مى‌ گويد: بچه ‌ى‌ من‌ نيستى، من‌ تو‌ را‌ نمى شناسم. عمر گفت: مادرت كجاست؟ جواب داد: در‌ سقيفه ‌ى‌ بنى فلان. عمر دستور داد زن را‌ احضار كنند. زن به‌ اتفاق چهار برادر خود ‌و‌ چهل شاهد در‌ محكمه حاضر شد. عمر به‌ جوان گفت: چه مى‌ گويى؟ گفته هاى خود را‌ تكرار كرد ‌و‌ قسم ياد نمود كه‌ اين زن مادر من‌ است، نه ماه در‌ شكمش بودم ‌و‌ دو‌ سال شيرم داده است. عمر به‌ زن گفت: اين پسر چه مى‌ گويد؟ زن جواب داد: به‌ خداى ناديده قسم ‌و‌ به‌ حق نبى اكرم قسم، من‌ اين پسر را‌ نمى شناسم ‌و‌ نمى دانم از‌ كدام خاندان است، او‌ مى‌ خواهد مرا در‌ عشيره ‌و‌ خانواده ام رسوا كند، من‌ زنى از‌ خاندان قريشم ‌و‌ تاكنون شوهر نكرده ام ‌و‌ مهر بكارتم محفوظ است. عمر گفت: شاهد دارى؟ زن جواب داد: اينها همه شهود من‌ هستند. چهل نفر كه‌ هم قسم شده بودند، به‌ عنوان شاهد شهادت دادند كه‌ پسر به‌ دروغ ادعاى فرزندى زن را‌ مى‌ نمايد ‌و‌ مى‌ خواهد بدين وسيله زن را‌ در‌ خانواده ‌و‌ عشيره اش رسوا كند. شهادت دادند كه‌ زن باكره است ‌و‌ تاكنون شوهر نكرده است. عمر گفت: پسر را‌ زندانى كنيد تا‌ درباره ‌ى‌ شهود تحقيق شود، اگر صحت گفتارشان ثابت شد، پسر را‌ به‌ عنوان مفترى مجازات خواهم كرد. مامورين او‌ را‌ به‌ طرف زندان بردند. بين راه با‌ على (ع) برخورد نمود. پسر فريادى زد ‌و‌ گفت: يا‌ على! من‌ جوان مظلومى هستم ‌و‌
 
شرح حال خود را‌ به‌ عرض رسانيد ‌و‌ گفت: عمر به‌ زندانم امر كرده است. حضرت فرمود: پسر را‌ نزد عمر برگردانيد. چون برگشتند، عمر گفت: من‌ دستور زندان دادم، چرا جوان را‌ برگردانديد؟ گفتند: على (ع) به‌ ما‌ دستور داد ‌و‌ ما‌ از‌ شما شنيده ايم كه‌ مى‌ گفتيد: با‌ امر على بن‌ ابيطالب مخالفت نكنيد. در‌ اين بين على (ع) وارد شد. فرمود: مادر پسر را‌ بياوريد، آوردند. حضرت به‌ جوان فرمود: چه مى‌ گويى؟ او‌ مجددا تمام شرح حال را‌ گفت. على (ع) به‌ عمر فرمود: آيا موافقى كه‌ من‌ در‌ اين باره قضاوت كنم؟ عمر گفت: سبحان الله! چطور موافق نباشم؟ من‌ از‌ پيغمبر اكرم صلى الله عليه ‌و‌ آله شنيدم كه‌ مى‌ فرمود: على بن‌ ابيطالب از‌ همه ‌ى‌ شما داناتر است. حضرت به‌ زن فرمود: آيا در‌ ادعاى خود شاهد دارى؟ گفت: بلى، چهل شاهد، همه نزديك آمدند ‌و‌ مانند دفعه ‌ى‌ قبل اداى شهادت كردند. على (ع) فرمود: اينك به‌ رضاى خدا حكم مى‌ كنم، حكمى كه‌ رسول اكرم (ص) به‌ من‌ آموخته است. سپس به‌ زن فرمود: آيا در‌ كار خود بزرگ ‌و‌ صاحب اختيارى دارى؟ جواب داد: بلى، اين چهار نفر برادر ‌و‌ صاحبان اختيار من‌ هستند. حضرت به‌ برادران زن فرمود: آيا درباره ‌ى‌ خود ‌و‌ خواهرتان به‌ من‌ اجازه ‌و‌ اختيار مى‌ دهيد؟ گفتند: بلى، شما درباره ‌ى‌ ما‌ ‌و‌ خواهرمان مجاز ‌و‌ مختاريد. حضرت فرمود: به‌ شهادت خداوند بزرگ ‌و‌ به‌ شهادت تمام مردمى كه‌ در‌ اين مجلس حاضرند، اين زن را‌ به‌ عقد ازدواج اين پسر درآوردم، به‌ مهريه ‌ى‌ چهارصد درهم وجه نقد كه‌ از‌ مال خودم پرداخت كنم ‌و‌ به‌ قنبر فرمود: فورا چهار صد درهم حاضر كن. قنبر چهارصد درهم آورد. حضرت پولها را‌ ريخت در‌ دست جوان. فرمود: بگير ‌و‌ برخيز ‌و‌ مهريه را‌ در‌ دامن زنت بريز ‌و‌ فورا زنت را‌ بردار ‌و‌ ببر ‌و‌ نزد ما‌ برنگردى، مگر آنكه آثار عروسى در‌ تو‌ باشد، يعنى غسل كرده برگردى. پسر از‌ جا
 
حركت كرد ‌و‌ پولها را‌ در‌ دامن زن ريخت ‌و‌ گفت: برخيز برويم.
 فنادت المراه: النار النار! يا‌ بن‌ عم محمد اتريد ان‌ تزوجنى من‌ ولدى؟ هذا ‌و‌ الله ولدى زوجنى اخوتى هجينا فولدت منه هذا فلما ترعرع ‌و‌ شب امرونى ان‌ انتفى منه ‌و‌ اطرده ‌و‌ هذا ‌و‌ الله ولدى ‌و‌ فوادى يتغلى اسفا على ولدى. قال: ثم اخذت بيد الغلام ‌و‌ انطلقت ‌و‌ نادى عمر: وا عمراه! لولا على لهلك عمر.
 در‌ اين موقع زن فرياد برآورد: آتش، آتش. اي‌ پسر عم پيغمبر، آيا مى‌ خواهى مرا به‌ همسرى پسرم درآورى؟ به‌ خدا قسم اين جوان فرزند من‌ است. برادرانم مرا به‌ مردى پست شوهر دادند، پدرش عرب بود، اما مادرش كنيزى بود آلوده دامن. اين پسر را‌ من‌ از‌ او‌ آورده ام. وقتى بزرگ شد ‌و‌ به‌ جوانى رسيد به‌ من‌ گفتند از‌ او‌ دورى كنم ‌و‌ او‌ را‌ طرد نمايم. اين بچه به‌ خدا فرزند من‌ است ‌و‌ دلم از‌ تاسف بر‌ او‌ ناراحت ‌و‌ در‌ جوش ‌و‌ اضطراب بود. آنگاه برخاست، دست پسر را‌ گرفت ‌و‌ از‌ مجلس قضا خارج شد. در‌ اين موقع عمر از‌ قضاوت حيرتزاى ‌آن حضرت با‌ صداى بلند گفت: اگر على نمى بود، عمر هلاك شده بود.
 اين يكى از‌ قضاوتهاى على (ع) بود كه‌ مطلب پيچيده ‌و‌ مشكلى را، بدون اينكه پسر يا‌ مادر براى اعتراف به‌ واقع زندانى شوند يا‌ در‌ معرض فشار ‌و‌ شكنجه قرار گيرند، از‌ راه وجدان دينى ‌و‌ حرمت ازدواج با‌ مادر، قضيه را‌ روشن نمود ‌و‌ با‌ حكم واقعى به‌ دعوا خاتمه داد.
 امام صادق (ع) فرمود: مردى از‌ اهل جبل در‌ زمان خلافت
 
على (ع) عازم حج بيت الله شد. غلام جوانى داشت، همراه خود برد. غلام در‌ بين راه مرتكب تقصيرى شد، آقاى او‌ براى تاديب وى را‌ زد. غلام جسورانه به‌ مولاى خود متوجه شد ‌و‌ گفت: تو‌ مولاى من‌ نيستى، بلكه من‌ مولاى تو‌ هستم ‌و‌ پيوسته در‌ راه يكديگر را‌ تخويف ‌و‌ تهديد مى‌ نمودند ‌و‌ سخنان تند با‌ هم رد ‌و‌ بدل مى‌ كردند تا‌ كوفه آمدند ‌و‌ حضور على (ع) شرفياب شدند.
 فقال الذى ضرب الغلام اصلحك الله هذا غلام لى ‌و‌ انه اذنب فضربته. فوثب على ‌و‌ قال الاخر هو ‌و‌ الله غلام لى ان‌ ابى ارسلنى معه ليعلمنى ‌و‌ انه وثب على يدعينى ليذهب بمالى. قال فاخذ هذا يحلف ‌و‌ هذا يحلف ‌و‌ هذا يكذب هذا ‌و‌ هذا يكذب هذا. قال فقال انطلقا فتصادقا فى ليلتكما هذه ‌و‌ لا‌ تجيئانى الا بحق. قال فلما اصبح اميرالمومنين (ع) قال لقنبر: اثقب فى الحائط ثقبين قال ‌و‌ كان اذا اصبح عقب حتى تصير الشمس على رمح يسبح. فجاء الرجلان ‌و‌ اجتمع الناس. فقالوا لقد وردت عليه قضيه ما‌ ورد عليه مثلها لا‌ يخرج منها. فقال لهما: ما‌ تقولان. فحلف هذا ان‌ هذا عبده ‌و‌ حلف هذا ان‌ هذا عبده. فقال لهما، فانى لست اراكما تصدقان. ثم قال لاحدهما: ادخل راسك فى هذا الثقب، ثم قال للاخر: ادخل راسك فى هذا الثقب. ثم قال: يا‌ قنبر! على بسيف رسول الله صلى الله عليه ‌و‌ آله. عجل. اضرب رقبه العبد منهما. قال فاخرج الغلام راسه مبادرا. فقال على (ع) للغلام: الست تزعم انك ليس بعبد؟ ‌و‌ مكث الاخر فى الثقب. فقال: بلى ‌و‌ لكنه ضربنى ‌و‌ تعدى على. قال فتوثق له اميرالمومنين (ع) ‌و‌ دفعه اليه.
 
آنكه غلام را‌ زده بود به‌ حضرت عرض كرد: اين غلام من‌ است، مرتكب گناه شد، او‌ را‌ زدم. حضرت متوجه دومى شد. او‌ گفت: به‌ خدا قسم، اين غلام من‌ است، پدرم مرا با‌ او‌ فرستاده كه‌ معلم من‌ باشد ‌و‌ اكنون مدعى است كه‌ مولاى من‌ است ‌و‌ مى‌ خواهد اموالم را‌ ببرد. هر‌ يك به‌ نفع خود قسم ياد مى‌ كرد ‌و‌ ديگرى را‌ تكذيب مى‌ نمود. امام (ع) فرمود: هر‌ دو‌ برويد ‌و‌ امشب با‌ هم توافق كنيد كه‌ راست بگوييد ‌و‌ صبح نزد من‌ بياييد، جز آنكه بحق سخن نگوييد. صبح فرا رسيد، على (ع) به‌ قنبر فرمود: در‌ اين ديوار دو‌ شكاف بزرگ ايجاد كن كه‌ عمق هر‌ يك به‌ قدرى باشد كه‌ سر‌ ‌و‌ سينه ‌ى‌ يك فرد را‌ در‌ خود جاى دهد. رسم امام (ع) اين بود كه‌ چون صبح مى‌ شد، تسبيح مى‌ گفت تا‌ آفتاب به‌ بلندى يك نيزه بالا بيايد. در‌ اين موقع ‌آن دو‌ نفر آمدند ‌و‌ مردم نيز اجتماع نمودند، با‌ خود مى‌ گفتند: قضيه اي‌ به‌ على (ع) مراجعه شده كه‌ نظير نداشته ‌و‌ على (ع) نمى تواند از‌ ‌آن بيرون بيايد. حضرت به‌ ‌آن دو‌ نفر رو‌ كرد، فرمود چه مى‌ گوييد؟ هر‌ دو‌ نفر قسم ياد كردند كه‌ ‌آن ديگرى بنده ‌ى‌ من‌ است. حضرت فرمود: برخيزيد، نمى بينم كه‌ شما راست بگوييد. به‌ يكى از‌ ‌آن دو‌ فرمود: خم شو ‌و‌ سرت را‌ در‌ داخل شكاف ديوار ببر، ‌و‌ به‌ ديگرى فرمود: تو‌ نيز چنين كن. سپس با‌ صداى بلند كه‌ هر‌ دو‌ نفر مى‌ شنيدند فرمود: قنبر! عجله كن، خيلى زود شمشير رسول اكرم (ص) را‌ بياور كه‌ من‌ گردن غلام را‌ بزنم. غلام از‌ ترس جان سر‌ را‌ از‌ شكاف بيرون آورد ‌و‌ ‌آن ديگرى سر‌ را‌ همچنان در‌ شكاف ديوار نگاه داشته بود. على (ع) به‌ او‌ فرمود: مگر تو‌ عقيده نداشتى كه‌ بنده نيستى، چرا سر‌ را‌ از‌ شكاف بيرون آوردى؟ عرض كرد: اعتراف مى‌ كنم، من‌ بنده هستم، ولى او‌ به‌ من‌ تعدى نمود ‌و‌ مرا زد. على (ع) از‌ مولاى غلام عهد ‌و‌ پيمان گرفت كه‌ از‌ اين پس‌ او‌ را‌
 
نزند ‌و‌ آنگاه غلام را‌ به‌ وى سپرد.
 در‌ اين دعواى پيچيده ‌و‌ مبهم كه‌ نوشته اي‌ در‌ كار نبود ‌و‌ هر‌ يك از‌ طرفين دعوا به‌ حقانيت خود ‌و‌ بطلان گفته ‌ى‌ طرف مقابل قسم ياد مى‌ كرد، على (ع) از‌ راه غريزه ‌ى‌ حب ذات ‌و‌ عشق به‌ زندگى، اين مشكل را‌ از‌ پرده ‌ى‌ ابهام بيرون آورد ‌و‌ قضاى شرعى طبق واقع ‌و‌ بدون شكنجه ‌و‌ زندان، انجام پذيرفت.
 امام سجاد (ع) در‌ جمله ‌ى‌ اول دعاى مورد بحث امروز، به‌ پيشگاه الهى عرض مى‌ كند:
 ‌و‌ وفقنى اذا اشتكلت على الامور لاهداها.
 بار الها! در‌ مواقعى كه‌ با‌ امور مبهم ‌و‌ مشكل مواجه مى‌ شوم، موفقم بدار تا‌ ‌آن را‌ كه‌ به‌ حق ‌و‌ صواب نزديكتر است، انتخاب نمايم.
 در‌ دو‌ موردى كه‌ مذكور افتاد، على (ع) با‌ دو‌ قضيه ‌ى‌ مشتبه ‌و‌ پيچيده مواجه گرديد ‌و‌ به‌ فضل الهى با‌ بهترين صورت به‌ حق ‌و‌ صواب دست يافت ‌و‌ طبق واقع قضاوت نمود. شايد بتوان گفت اين دو‌ مورد از‌ مصاديق دعاى حضرت على بن‌ الحسين عليهماالسلام است.
 امام سجاد (ع) در‌ جمله ‌ى‌ دوم دعاى مورد بحث امروز، عرض مى‌ كند:
 ‌و‌ اذا تشابهت الاعمال لازكاها.
 بار الها! در‌ زمينه ‌ى‌ كارهايى كه‌ مشابه يكديگرند، موفقم بدار تا‌ پاكيزه ترين ‌و‌ نافعترينش را‌ انتخاب نمايم.
 در‌ اين جمله، كلام امام (ع) ناظر به‌ مطلق اعمال خوب ‌و‌ خير است، خواه ‌آن اعمال از‌ گروه عبادات باشد يا‌ تحصيل علم يا‌ هر‌ كار خوبى كه‌ به‌ وسيله ‌ى‌ مال يا‌ قلم ‌و‌ قدم انجام مى‌ شود، از‌ خدا مى‌ خواهد در‌
 
اين قبيل اعمال كه‌ در‌ خوبى با‌ يكديگر مشابهند، موفقم بدار تا‌ ‌آن را‌ كه‌ منزهتر ‌و‌ مايه ‌ى‌ سعادت فزونتر است، برگزينم.
 براى آنكه اين جمله از‌ دعاى امام (ع) روشن شود، مثالى را‌ به‌ عرض شنوندگان محترم مى‌ رسانم: شخص متدين ‌و‌ عفيفى را‌ در‌ نظر بگيريد كه‌ تا‌ اندازه اي‌ از‌ تمكن مالى برخوردار است. او‌ به‌ منظور سير ‌و‌ گردش عازم سفر مى‌ شود. روزى نزديك روستايى مى‌ رسد، مى‌ بيند عده اي‌ از‌ زنان ‌و‌ دختران ‌و‌ پسران، ظرفهاى آبى را‌ بر‌ سر‌ گذارده ‌و‌ راه روستا را‌ در‌ پيش گرفته اند، ‌و‌ عده ‌ى‌ ديگر ظرفهاى خالى را‌ در‌ دست دارند ‌و‌ در‌ جهت مخالف حركت مى‌ كنند. مرد متدين وارد روستا مى‌ شود، توقف مى‌ كند، از‌ ماشين بيرون مى‌ آيد، به‌ كسانى كه‌ در‌ ‌آن حدود بودند نزديك مى‌ گردد ‌و‌ راجع به‌ وضع ده‌ سئوالاتى مى‌ نمايد ‌و‌ سرانجام متوجه مى‌ شود كه‌ مردم اين روستا در‌ داخل ده‌ نه آب مشروب دارند ‌و‌ نه درمانگاه، همه روزه بعضى از‌ اعضاى هر‌ خانواده بايد به‌ قدر يك كيلومتر راه برود ‌و‌ از‌ چشمه اي‌ كه‌ زير كوه مى‌ جوشد براى مصرف خانواده آب بردارد ‌و‌ اگر كسى مريض شود، بايد به‌ وسيله ‌ى‌ اتومبيل چند فرسخ او‌ را‌ ببرند تا‌ به‌ شهر برسد، نزد طبيب برود، دستور بگيرد، دوا تهيه نمايد ‌و‌ برگردد. مسافر باايمان سخت متاثر مى‌ شود، تصميم مى‌ گيرد خدمتى به‌ اهل اين روستا بنمايد. اگر به‌ قدر مصارف لوله كشى آب ‌و‌ ساختن درمانگاه ‌و‌ قرارداد بستن با‌ پزشك تمكن مالى مى‌ داشت، هر‌ دو‌ را‌ انجام مى‌ داد، اما او‌ فقط به‌ يكى از‌ اين دو‌ كار قدرت دارد. با‌ كسانى در‌ داخل روستا ‌و‌ خارج روستا مشورت مى‌ كند، بعضى مى‌ گويند درمانگاه ساختن مفيدتر است ‌و‌ بعضى مى‌ گويند لوله كشى آب بهتر. او‌ در‌ شرايط دعاى امام سجاد (ع) قرار مى‌ گيرد:
 ‌و‌ اذا تشابهت الاعمال لازكاها.
 
بار الها! در‌ زمينه ‌ى‌ كارهاى خوب ‌و‌ مشابه يكديگر موفقم بدار تا‌ ‌آن را‌ كه‌ منزهتر ‌و‌ مايه ‌ى‌ سعادت بيشتر است انجام دهم.
 دعا مى‌ كند، از‌ خداوند راهنمايى مى‌ خواهد، سرانجام مصمم مى‌ شود آب چشمه را‌ به‌ وسيله ‌ى‌ مهندس متخصص مهار كند، به‌ طورى كه‌ چيزى از‌ ‌آن هدر نرود. تمام آب را‌ با‌ لوله به‌ روستا آورد ‌و‌ به‌ هر‌ منزل، انشعابى داد ‌و‌ بر‌ اثر اين كار خير، اولا نيروهايى كه‌ همه روزه براى تهيه ‌ى‌ آب مصرف مى‌ شد در‌ مجارى توليد به‌ كار افتاد ‌و‌ در‌ رفاه ‌و‌ آسايش مردم اثر گذارد، ثانيا به‌ واسطه ‌ى‌ سالم شدن آب مشروب، قسمتى از‌ بيماريهاى روستاييان كاهش يافت ‌و‌ به‌ سلامت اهالى كمك قابل ملاحظه نمود.
 اين جمله از‌ دعاى امام (ع) به‌ ما‌ مى‌ آموزد موقعى كه‌ بين دو‌ عمل خير قرار مى‌ گيريم ‌و‌ مى‌ خواهيم يكى از‌ ‌آن دو‌ را‌ كه‌ برتر ‌و‌ بهتر است ‌و‌ بيش از‌ ‌آن ديگرى مرضى بارى تعالى است انجام دهيم، مى‌ توانيم دست دعا به‌ پيشگاه الهى برداريم ‌و‌ از‌ ذات اقدس او‌ راهنمايى بخواهيم. ممكن است خداوند هدايت خود را‌ بر‌ دل ما‌ الهام فرمايد ‌و‌ بهترين ‌آن دو‌ را‌ در‌ قلب ما‌ بيفكند ‌و‌ در‌ نتيجه خدمت بزرگترى انجام شود ‌و‌ خير بيشترى عايد گردد.
 در‌ جمله ‌ى‌ سوم دعاى مورد بحث امروز، امام سجاد (ع) به‌ پيشگاه خداوند عرض مى‌ كند:
 ‌و‌ اذا تناقضت الملل لارضاها.
 بار الها! موقعى كه‌ اديان ‌و‌ مذاهب دچار تناقص ‌و‌ تضاد مى‌ شوند، موفقم بدار تا‌ به‌ راهى گرايش يابم كه‌ هر‌ چه بيشتر مرضى تو‌ باشد.
 «المله» بالكسر الشريعه او‌ الدين. قيل المله ‌و‌ الطريقه سواء ‌و‌ قد
 
تطلق على الباطل ك«الكفر مله واحده».
 «مله» به‌ معناى شريعت ‌و‌ دين است. بعضى گفته اند معناى «مله» ‌و‌ «طريقه» يكى است، ‌و‌ گاهى كلمه ‌ى‌ «مله» در‌ مورد باطل نيز به‌ كار برده مى‌ شود، مثل اينكه مى‌ گويند «كفر يك ملت است».
 شرح ‌و‌ تفسيرهاى متعددى بر‌ صحيفه ‌ى‌ سجاديه نوشته شده، بعضى از‌ آنها را‌ كه‌ ديده ام در‌ شرح اين عبارت توضيحى نداده، فقط به‌ ترجمه ‌ى‌ لفظى قناعت نموده ‌و‌ از‌ ‌آن گذشته اند، فقط علامه سيد على خان ذيل اين جمله به‌ مناسبت كلمه ‌ى‌ «ارضيها» سئوالى را‌ طرح نموده ‌و‌ پاسخى داده است كه‌ در‌ اينجا نقل مى‌ شود:
 فان قلت افعل التفضيل انما يصح فى شيئين يشتركان فى معنى ثم يكون للمفضل فضل على الاخر فيه ‌و‌ كيف يتصور فى غير هذه المله رضا الله تعالى حتى يستقيم هذا التفضيل. قلت لا‌ شى ء من‌ الملل الا ‌و‌ فيه نوع مما يرضى الله تعالى او‌ يرضاه الله تعالى كالاعتراف بالله سبحانه ‌و‌ مكارم الاداب ‌و‌ قوانين السياسات الا ان‌ بعض الخلل ابطل الكل فصح التفضيل ‌و‌ الله اعلم.
 اگر بگويى «افعل التفضيل» در‌ جايى صحيح است كه‌ دو‌ چيز در‌ معنى مشترك باشند ولى يكى از‌ ‌آن دو‌ بر‌ ديگرى برتر است، چگونه تصور مى‌ شود كه‌ در‌ غير دين اسلام رضاى الهى باشد تا‌ بگوييم رضاى او‌ در‌ اسلام برتر است. پاسخ مى‌ گويم كه‌ هيچ يك از‌ اديان ‌و‌ ملل نيست مگر آنكه در‌ ‌آن چيزى از‌ رضاى الهى هست يا‌ چيزى كه‌ خداى را‌ راضى مى‌ كند در‌ ‌آن وجود دارد، مثل اعتراف به‌ خداوند ‌و‌ آداب كريمه ‌و‌ قوانين سياسى پسنديده ‌و‌ چون در‌ ‌آن ملل ‌و‌ اديان خللى
 
راه يافته، تمام دين را‌ ابطال نموده است، پس‌ تفضيل ‌و‌ برترى صحيح است. در‌ پايان مى‌ گويد: خدا مى‌ داند اين پاسخ من‌ با‌ واقع منطبق است يا‌ نه.
 براى توضيح اين جمله، احتمالى به‌ نظر مى‌ رسد كه‌ با‌ ذكر دو‌ مقدمه تقديم شنوندگان محترم مى‌ گردد.
 اول: كلمه ‌ى‌ «دين» در‌ قرآن شريف به‌ «دين حق» ‌و‌ «دين باطل» اطلاق شده است، ‌و‌ در‌ سوره ‌ى‌ «كافرون» پيمبر گرامى اسلام (ص) از‌ طرف بارى تعالى ماموريت يافته به‌ كسانى كه‌ غير خدا را‌ پرستش مى‌ كنند، بفرمايد:
 لكم دينكم ولى دين.
 دين شما براى شما ‌و‌ دين من‌ براى من.
 كلمه ‌ى‌ «مله» نيز همانند كلمه ‌ى‌ «دين» به‌ طريق حق ‌و‌ به‌ تمام طرق باطل اطلاق مى‌ گردد.
 الكفر مله واحده.
 دوم: «مله» به‌ معناى دين است، ‌و‌ گاهى كلمه ‌ى‌ «مله» به‌ كار مى‌ رود ‌و‌ «اهل مله» اراده مى‌ شود، بر‌ اساس حذف مضاف، از‌ قبيل: ‌و‌ اسال القريه، يعنى «اهل القريه».
 در‌ عللى كه‌ فضل بن‌ شاذان از‌ حضرت على بن‌ موسى الرضا عليهماالسلام شنيده راجع به‌ جعل اولوالامر، سه علت ذكر شده ‌و‌ در‌ علت دوم چنين فرموده است:
 ‌و‌ منها انا لا‌ نجد فرقه من‌ الفرق ‌و‌ لا‌ مله من‌ الملل بقوا ‌و‌ عاشوا الا بقيم ‌و‌ رئيس ‌و‌ لما لابد لهم منه فى امر الدين ‌و‌ الدنيا فلم يجز فى
 
حكمه الحكيم ان‌ يترك الخلق مما يعلم انه لا‌ بد له منه ‌و‌ لا‌ قوام لهم الا به‌ فيقاتلون به‌ عدوهم ‌و‌ يقسمون فيئهم ‌و‌ يقيم لهم جمعهم ‌و‌ جماعتهم ‌و‌ يمنع ظالمهم عن مظلومهم.
 هيچ طايفه اي‌ از‌ طوايف ‌و‌ هيچ اهل دينى را‌ از‌ اديان نمى يابيم كه‌ باقى مانده ‌و‌ زندگى كرده باشند، مگر آنكه سرپرست ‌و‌ رئيسى داشته اند ‌و‌ همچنين براى ضروريات امر دين ‌و‌ دنياى خويش از‌ وجود فرمانروايى برخوردار بوده اند. با‌ توجه به‌ اين اصل مسلم، جايز نيست در‌ حكمت حكيم كه‌ خلق را‌ بدون سرپرست ترك گويد با‌ آنكه مى‌ داند اين امر براى آنان ضرورى است ‌و‌ بدون رئيس نمى توانند بر‌ پا باشند، با‌ دشمنان مقاتله كنند، بيت المال را‌ بين خويشتن تقسيم نمايند، جمع ‌و‌ جماعتشان را‌ بر‌ پا دارد ‌و‌ مانع ستم ظالمشان به‌ مظلومشان گردد.
 ملاحظه مى‌ كنيد كه‌ حضرت رضا (ع) در‌ آغاز سخن كلمه ‌ى‌ «مله» را‌ به‌ كار برده، ولى در‌ توضيح مطلب روشن مى‌ شود كه‌ «اهل مله» ‌و‌ مردم متدين را‌ اراده فرموده است، بنابراين شايد بتوان گفت كه‌ جمله ‌ى‌ سوم دعاى امام سجاد (ع) نيز از‌ اين قبيل است.
 ‌و‌ اذا تناقضت الملل لارضاها.
 بار الها! در‌ مواردى كه‌ پيروان اديان ‌و‌ مذاهب دچار تناقض ‌و‌ تضاد مى‌ شوند، من‌ به‌ راهى بروم كه‌ هر‌ چه بيشتر مرضى تو‌ باشد.
 ‌و‌ اين تناقض ‌و‌ تضاد بين پيروان مذاهب در‌ عصر رسول اكرم (ص) ‌و‌ همچنين ائمه ‌ى‌ معصومين عليهم السلام مكرر روى داده ‌و‌ در‌ اينجا به‌ ذكر دو‌ مورد اكتفا مى‌ شود. در‌ قرآن شريف آمده است:
 انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اريك الله ‌و‌ لا‌
 
تكن للخائنين خصيما.
 ما‌ به‌ حق قرآن را‌ بر‌ تو‌ فروفرستاده ايم، براى آنكه حكومتت بين مردم به‌ گونه اي‌ باشد كه‌ خداوند به‌ تو‌ ارائه نموده ‌و‌ به‌ نفع خيانتكاران مدافع نباشى.
 نزول اين آيه به‌ مناسبت واقعه اي‌ بود كه‌ در‌ عصر رسول اكرم (ص) روى داد ‌و‌ مفسرين اين قضيه را‌ با‌ تفاوتهايى ذيل آيه در‌ كتب تفسير نقل نموده اند ‌و‌ در‌ اينجا خلاصه اي‌ از‌ ‌آن ذكر مى‌ شود، كسانى كه‌ مايل اند از‌ جريان امر آگاهى بيشترى يابند، مى‌ توانند به‌ كتب تفاسير مراجعه نمايند.
 بنى ابيرق سه برادر بودند از‌ منافقين به‌ نام بشر ‌و‌ بشير ‌و‌ مبشر، ‌و‌ كنيه ‌ى‌ بشر، اباطعمه بود. او‌ به‌ ضرر اسلام ‌و‌ مسلمين شعر مى‌ گفت ‌و‌ اصحاب رسول اكرم (ص) را‌ هجو مى‌ نمود ‌و‌ اشعار را‌ مستند به‌ اشخاص ديگر مى‌ ساخت. رفاعه بن‌ زيد، مسلمان محترمى بود. كيسه ‌ى‌ آردى در‌ منزل داشت كه‌ شمشير ‌و‌ زره خود را‌ در‌ ‌آن پنهان نموده بود. ابوطعمه به‌ منزل او‌ نقبى زد ‌و‌ ‌آن كيسه ‌ى‌ آرد را‌ با‌ محتويات ‌آن ربود ‌و‌ به‌ سرقت برد ‌و‌ ‌آن را‌ در‌ منزل مردى يهودى كه‌ در‌ همسايگى وى بود به‌ امانت سپرد. نام يهودى، زيد بن‌ شعير بود ‌و‌ چون كيسه در‌ منزل او‌ يافت شد، به‌ سرقت متهم گرديد. مرد يهودى حضور پيشواى اسلام (ص) شرفياب شد ‌و‌ جريان امر را‌ گفت. بنوابيرق حضور حضرت آمدند، صحبت كردند ‌و‌ خواستند كه‌ پيمبر اسلام (ص) به‌ نام مسلمانى ‌و‌ مسلمانان از‌ آنان دفاع نمايد ‌و‌ جمعى از‌ قوم بنى ابيرق نيز حضور پيشواى اسلام (ص) آمدند ‌و‌ به‌ نفع آنان شهادت دادند. خلاصه، تناقض ‌و‌
 
تضاد بين دو‌ ملت يهود ‌و‌ مسلمان شدت گرفت ‌و‌ جريان امر را‌ بنى ابيرق ‌و‌ بستگان مسلمانشان به‌ گونه اي‌ فراهم آوردند كه‌ زمينه ‌ى‌ مجرميت يهودى فراهم مى‌ شد. خداوند، پيمبر اسلام (ص) را‌ در‌ ارائه ‌ى‌ حق ‌و‌ حقيقت يارى فرمود ‌و‌ او‌ را‌ مخاطب ساخت:
 ‌و‌ لا‌ تجادل عن الذين يختانون انفسهم ان‌ الله لايحب من‌ كان خوانا اثيما.
 اي‌ پيمبر گرامى! به‌ نفع كسانى كه‌ خائن به‌ خود هستند جدل منما كه‌ خداوند، خيانتگران گناهكار را‌ دوست ندارد.
 قال ابن عباس فى معنى الايه: لاتجادل عن الذين يظلمون انفسهم بالخيانه ‌و‌ يرمون بالخيانه غيرهم، يريد به‌ سارق الدرع، سرق الدرع ‌و‌ رمى بالسرقه اليهودى فصار خائنا بالسرقه ‌و‌ اثيما فى رميه غيره بها.
 ابن عباس در‌ معناى آيه مى‌ گويد: دفاع مكن از‌ كسانى كه‌ مرتكب ستم مى‌ شوند ‌و‌ به‌ نفس خود خيانت مى‌ كنند ‌و‌ سپس ‌آن خيانت را‌ به‌ غير خود مستند مى‌ نمايند. از‌ اين جمله، سرقت زره اراده شده، زره را‌ دزديده اند ‌و‌ به‌ يهودى نسبت داده اند. پس‌ به‌ سبب سرقتى كه‌ مرتكب شده اند، خائن اند ‌و‌ بر‌ اثر استناد به‌ دگران، گناهكارند.
 على (ع) در‌ نامه اي‌ كه‌ به‌ مردم مصر نوشته ‌و‌ توسط مالك اشتر فرستاده است، درباره ‌ى‌ اوضاع مسلمانان بعد از‌ مرگ رسول اكرم (ص) فرموده:
 فلما مضى عليه السلام تنازع المسلمون الامر من‌ بعده.
 وقتى پيشواى اسلام از‌ دنيا رفت، مسلمانان در‌ امر جانشينى
 
بعد از‌ ‌آن حضرت به‌ اختلاف ‌و‌ نزاع گراييدند، گروهى از‌ دستور ‌آن حضرت اطاعت نموده به‌ قرآن ‌و‌ عترت متمسك شدند ‌و‌ عده اي‌ «حسبنا كتاب الله» گفتند ‌و‌ عترت را‌ ترك نمودند. در‌ اين موقع تناقض ‌و‌ تضاد بين پيروان دين اسلام پديد آمد. زبان حال على (ع) به‌ پيشگاه الهى همان جمله ‌ى‌ سوم دعاى امام سجاد (ع) است:
 ‌و‌ اذا تناقضت الملل لارضاها.
 بار الها! زمانى كه‌ پيروان اديان دچار تناقض ‌و‌ تضاد مى‌ شوند، من‌ به‌ راهى بروم كه‌ هر‌ چه بيشتر مرضى تو‌ باشد.
 در‌ همان نامه، على (ع) به‌ مردم مصر نوشته:
 فامسكت يدى حتى رايت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام يدعون الى محق دين محمد (ص).
 از‌ بيعت خوددارى نمودم تا‌ وقتى كه‌ ديدم كسانى مى‌ خواهند از‌ فرصت سوء استفاده كنند، از‌ دين حق برگردند، ‌و‌ موجبات هدم اسلام را‌ فراهم آورند، از‌ اين رو‌ تغيير روش دادم، زيرا اساس اسلام را‌ در‌ خطر مى‌ ديدم.
 

0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

اللهم اجعل ما یلقى الشیطان فى روعى من التمنى و ...
اللهم صل على محمد و آله، و اكفنى موونه ...
اللهم صل على محمد و آله، و امنعنى من السرف، و ...
و حسن السیره و سكون الریح
اللهم صل على محمد و آله و بلغ بایمانى اكمل ...
اللهم صل على محمد و آله، و اجعل اوسع رزقك على ...
صل على محمد و آله. و حلنى بحلیه الصالحین و ...
اللهم صل على محمد و آله، و توجنى بالكفایه، و ...
اللهم صل على محمد و آل محمد و متعنى بالاقتصاد، ...
اللهم و انطقنى بالهدى، و الهمنى التقوى، و ...

بیشترین بازدید این مجموعه


 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^