مردى از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام مىگويد:
نماز صبح را با امام خواندم، پس از نماز از دست راست مردم رو كرد، در حالى كه افسرده و دل شكسته بود، آن قدر صبر كرد تا آفتاب طلوع كرد در حالى كه دست به دست مىزد گفت: من ياران پيامبر صلى الله عليه و آله ...
مىگويند: گروهى براى مقصدى بار سفر بستند، راه را گم كردند؛ به محلّ بندهاى از بندگان حق رسيدند كه از ديوان و غولان آدمنما فرار كرده و به كنجى به عبادت و تصفيه باطن مشغول بود. فرياد زدند اى بنده حق! ما راه را گم كردهايم، چنانچه مىدانى ...
در كتاب با ارزش «نهج البلاغة» نقل شده است كه:
جنازهاى را به گورستان مىبردند، حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام شنيد مردى مىخندد، خندهاى كه ناشى از غفلت بود. فرمود: گويا مردن بر غير ما نوشته شده و خيال مىكنى كه حق در اين دنيا بر غير ما لازم ...
در تفسير قسمتى از آيات سوره «يس» آمده است:
چون حبيب نجّار خبر رنج و مشقّت رسولان خدا را از دست مردم «انطاكيه» شنيد به شتاب، از منزل خود كه در نقطهاى دور دست از شهر قرار داشت، به سوى مردم آمد، اين انسان فداكار از مؤمنان واقعى بود. وى از درآمد كسب و ...
عيسى بن مريم به سه نفر گذشت، لاغر اندام و رنگ پديده، فرمود:
اين چه وضعى است؟ گفتند: از ترس آتش جهنم، گفت: بر خدا حق است كه خائف را امان دهد.
سپس بر سه نفر ديگر گذشت كه لاغرى و رنگپريدگى آنان بيش از سه نفر اوّل بود، پرسيد:
شما را چه شده است؟ گفتند: ...
جابر جعفى (كه از بزرگان اصحاب و ياران حضرت باقر و صادق عليهما السلام است) از امام باقر عليه السلام نقل مىكند كه حضرت فرمود:
هرگاه خواستى ببينى كه اهل خير هستى يا نه، به دلت نظر كن،
اگر اهل طاعت را دوستدارى و از آلودگان به گناه متنفرى
خوبى و خدا ...
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مىفرمايد: مردى به جهنّم مىرود و دو هزار سال در آنجا فرياد مىكند:
يا حنّان يا منّان،
پروردگار به جبرئيل مىفرمايد: برو بنده مرا از جهنّم بياور. او را مىآورد.
خطاب مىرسد: جايت را چگونه ديدى؟
عرضه ...
رسول خدا صلى الله عليه و آله به مردى وارد شد كه در حال جان دادن بود،
فرمود: تو را چگونه ببينم؟
عرضه داشت: در ترس از گناهانم و اميد به رحمت پروردگارم،
حضرت فرمود: در اين هنگامه اين دو در دل مؤمن قرار نمىگيرد مگر اين كه خداوند به سبب اين دو ...
«معمّر» از «زُهير» روايت كند:
روزى يكى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه مىگريست به محضر آن جناب آمد، شدّت گريه او به حدّى بود كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله از او سؤال كرد چرا گريه مىكنى؟
عرض كرد: جوانى بر در ايستاده و چنان گريه ...
نوشتهاند:
حضرت سكينه جابر بن عبداللّه انصارى را طلبيد و به او فرمود: شما مورد محبّت و احترام خانواده ما هستى، از شما مىخواهم با برادرم حضرت سجّاد عليه السلام ملاقات كرده و از خودت از او بخواهى در گريه و عبادتش تخفيف دهد؛ زيرا همه ما بر جان او ...
تيمور گوركانى يكى از خواصّ خود را نزد «شيخ زين الدين تايبادى» فرستاد و استدعاى ملاقات كرد. شيخ پاسخ داد: مرا با امير كارى نيست، تيمور به ناچار خود به زيارت شيخ رفت. در اين ملاقات شيخ زبان به نصيحت او گشود. تيمور گفت: اى شيخ! چرا پادشاه خود «مَلِك ...
ابى حمزه مىگويد: حضرت على بن الحسين عليه السلام از ما پرسيد: برترين سرزمينها كدام است؟ گفتم: خدا و رسول و فرزند رسول بهتر مىداند، فرمود: بهترين مكانها بين ركن و مقام است، اگر مردى به مانند نوح، نهصد و پنجاه سال در آن مكان روز را به روزه و شب را ...
از امام صادق عليه السلام روايت شده: عابدى از عابدان بنىاسرائيل آن چنان عبادت كرده كه به سختى لاغر شد، خداوند به پيامبر زمانش وحى كرد به او بگو: به عزّت و جلال و جبروتم سوگند، اگر مرا آن چنان عبادت كنى كه به مانند چربى درون ديگ آب شوى، از تو ...
در سفرى حضرت سجّاد عليه السلام به قصد حج در حال حركت بوده تا در بين راه به صحرايى بين مكه و مدينه رسيد. پس ناگهان مرد راهزنى به آن حضرت رسيد و گفت: پايين بيا؟! حضرت به او گفت: مقصودت چيست؟ او گفت: مىخواهم تو را بكشم و اموالت را بگيرم.
حضرت فرمود: من ...
روزى قمر بنى هاشم چهار پنج ساله بود، در دامن اميرالمؤمنين عليه السلام نشسته بود و به او خيلى محبت مىكرد، يك مرتبه اين بچه پنج ساله گفت: بابا در سينه شما چند قلب وجود دارد؟ اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: عباس جان يك قلب و آن مال خدا است. عباس گفت: ...
يك نفر مامور بود قبل از درس حضرت آیت الله العظمی حائری روضه حضرت سيدالشهداء، عليهالسلام، را بخواند همین بزرگوار روزى برايم تعريف كرد كه مرحوم آيت الله العظمى حائرى فرمود: من و حاج ميرزا حسين نائينى علما به ايشان پيغمبر اصول مىگويند- همدرس ...
حكايتى از گنج مادى و معنوى گفتهاند كه خيلى جالب است. من از مرحوم آيت اللّه العظمى آخوند ملاعلى معصومى همدانى شنيدم. ايشان مىفرمودند:
حدود بيست ساله بودم. بعد از حوزه همدان، براى ادامه تحصيل مرا راهنمايى كردند كه به تهران بيايم، گفتند: تهران ...