صاحب كتاب ابواب الجنان، و همچنين واعظ سبزوارى در كتاب جامع النورين، (ص 317) و آيت اللَّه نهاوندى در خزينة الجواهر (ص 291) نقل مىكند: هارون را پسرى بود به زيور صلاح آراسته، و گوهر پاكش از صلب آن ناپاك چون مرواريد، از آب تلخ و شور برخاسته، فيض مجالست ...
علامه محمد تقى مجلسى در امر به معروف و نهى از منكر و پيشگيرى از گناه دلسوزى عجيب بود، در محلهاى كه زندگى مىكرد تعدادى قلدر و داش صفت بودند كه از گناهانى چون قمار، شراب، و مجالس لهو و لعب امتناعى نداشتند.
اغلب در برخورد با آنان، امر به معروف و نهى ...
داستانى آموزنده به اين مضمون در كتابهاى عرفانى نوشتهاند:
پادشاهى در راه شكار در حالىكه وزيرش او را همراهى مىكرد، ديوانهاى را ديد كه سگى را پهلوى خود بسته و با او خوش و خرم نشسته.
به وزيرش گفت: بيا لختى با ديوانه دل خوش كنيم. وزير گفت: اى ...
قطب راوندى و ديگران از حماد بن حبيب كوفى روايت كردهاند كه گفت:
سالى آهنگ حج كردم، همين كه از منزل «زباله» حركت كرديم بادى سياه و تاريك وزيدن گرفت به طورى كه اهل قافله را از هم متفرق كرد، من در آن بيابان متحير و سرگردان ماندم، بالاخره خود را به يك ...
سعيد بن جبير و گروهى از مفسّرين، داستان قوم يونس را بدين گونه روايت كردهاند: قوم يونس مردمى بودند كه در منطقهى نينوا در اراضى موصل زندگى مىكردند. آنان از قبول دعوت يونس امتناع داشتند، سى و سه سال مردم را به خداپرستى و دست برداشتن از گناه دعوت ...
راوى اين داستان عجيب مىگويد: در شهر بصره وارد بازار آهنگران شدم، آهنگرى را ديدم آهن تفتيده را با دست روى سندان گذاشته و شاگردانش با پتك بر آن آهن مىكوبند.
به تعجّب آمدم كه چگونه آهن تفتيده دست او را صدمه نمىزند؟ از آهنگر سبب اين معنا را ...
شيخ بهائى آن عارف بزرگوار و عالم باكرامت در كتاب كشكول مينويسد: در اطراف بصره مردى از دنيا رفت، بخاطر اين كه غرق در آلودگى و معصيت بود كسى براى تشييع جنازه او حاضر نشد، همسرش چند نفر را به عنوان مزدور انتخاب و جنازه را تا محل نماز بردند ولى كسى حاضر ...
در باب دعا آمده: زمان داود قحطى شديدى مردم را احاطه كرد، سختى و مضيقه مردم را در رنج و اندوه قرار داد، سه نفر از علماى خود را انتخاب كردند تا به بيابان رفته براى آنان طلب باران كنند، آنان به صحرا رفتند و در مقام مناجات برآمدند، يكى از آنان گفت: ...
وهب بن عمير با صفوان بن اميه در حجره نشسته بودند، وهب كه از دشمنان پيامبر بود به صفوان كه هم كيش و هم عقيدهاش بود گفت:
«لولا عيالى و دَين على لاحببت ان اكون انا الذى اقتل محمداً لنفسى:»
اگر مسئوليت عيالم را نداشتم و دينى كه بر عهده دارم دوست داشتم ...
اين داستان كه راوندى دانشمند بزرگ شيعه در كتاب دعوات نقل مىكند اگر اتفاق افتاده باشد براى همه مردم در اطمينان به رزق حلال كه به وسيله حق از طريق كوشش مثبت به انسان مىرسد و تخلفى در آن صورت نمىگيرد بهترين درس و عبرت و پند و موعظه است:
سليمان ...
پيراهن پيامبر به اندازه كهنه شده بود كه قابليت استفاده كردن نداشت، شخصى دوازده درهم به حضرت هديه داد، آن بزرگوار پول را به اميرمؤمنان دادند تا از بازار پيراهنى تهيه كند، اميرمؤمنان پيراهنى به همان مبلغ خريد و به محضر پيامبر آورد، حضرت فرمود: اين ...
زمانى كه مسألهى جنگ تبوك پيش آمد، سه نفر از اصحاب پيامبر به نام كعب بن مالك و مرارة بن ربيع و هلال بن اميه، از همراه شدن با پيامبر و شركت در جبههى حق عليه باطل امتناع كردند.
شركت نكردن آنان علتى جز سستى و عافيت خواهى و تنبلى نبود، ولى پس از حركت ...
در روزگار حكومت فرزند خطاب دختر بچه يتيمى در حوزه سرپرستى مردى بود كه بيشتر اوقات در مسافرت به سر مىبرد و از جمع خانواده دور مىزيست، مدتها سپرى شد تا دختر به سن رشد و بلوغ رسيد، دختر از زيبائى و ملاحت لازم برخوردار بود، همسر مرد كه همه امور ...
روزى قمر بنى هاشم چهار پنج ساله بود، در دامن اميرالمؤمنين عليه السلام نشسته بود و به او خيلى محبت مىكرد، يك مرتبه اين بچه پنج ساله گفت: بابا در سينه شما چند قلب وجود دارد؟ اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: عباس جان يك قلب و آن مال خدا است. عباس گفت: ...
در زمان يكى از اولياى حق، مردى بود كه عمرش را به بطالت وهوسرانى ولهو و لعب گذرانده بود و براى آخرت آنچنان كه بايد، اندوختهاى آماده نكرده بود.
خوبان و نيكان، پاكان و صالحان از او دورى جستند، در حلقهى نيك نامان راه نداشت، نزديك مرگ پروندهى خود ...
زمانى كه اسيران قبيله طى را كه قبيله حاتم بودند به مدينه آوردند به شرف حضور پيامبر اسلام رسانيدند.
در ميان اسيران سفانه دختر حاتم طائى قرار داشت، مردم از زيبائى او در شگفت شدند و هنگامى كه شروع به سخن گفتن كرد از ملاحت گفتار و شيرينى بيانش متحير ...
امام صادق عليه السلام مىفرمايند: در حرم خدا، كنار مقام ابراهيم نشسته بودم، پيرمردى آمد كه تمام عمرش را به گناه گذرانده بود، به من نظرى انداخت و گفت:
نِعْمَ الشَّفيعُ الَى اللَّهِ لِلْمُذْنِبينَ.
براى اهل گناه، شفيع خوبى نزد خداوند هستى!
آنگاه ...
روايت شده مردى فقير به محضر اميرمؤمنان آمد و گفت مرا به تو حاجتى است، حضرت فرمود حاجتت را روى زمين بنويس من تنگدستى و فقر را در تو آشكارا ميبينم، تهيدست روى زمين نوشت:
«انا فقير محتاج:»
من تهيدستى نيازمندم، حضرت به قنبر فرمود دو جامه قيمتى بر او ...
ابوعمر زجاجى انسانى وارسته و نيكوكار بود، مىگويد: مادرم از دنيا رفت، خانهاى را از او به ارث بردم، خانه را به پنجاه دينار فروختم و عازم حج شدم.
چون به سرزمين نينوا رسيدم، دزدى بيابانى در برابرم سبز شد، به من گفت: چه دارى؟ در درونم گذشت راستى و ...
از سرودهاى در كتاب مقاتلالطالبين كه دربار حضرت علىاكبر عليه السلام است، برمىآيد كه از زمانى كه على اكبر عليه السلام به دنيا آمد تا روز شهادتش در عاشورا، هر چند سال كه داشت، هجده سال و يا بيست و پنج سال، براى اين كه در شهادت سن مطرح نيست، در اين ...