جمعى در ايام عيد نوروز، در باغ چهل ستون اصفهان به تفرح نشسته بودند.
در اين ميان مرد سائل و گدايى پيش آمده از آنها طلب كمك مادى نمود.
چون ايام عيد بود هر يك از آن جمع، مقدار قابل ملاحظهاى به سائل مزبور كمك كردند، در اين هنگام آن مرد گدا جمعيت را ...
از دكتر «براندى» نقل شده است كه:
«يكى از ريشههاى يك درخت، ضمن پيشروى در خاك به مقدارى تخم و گياه فاسد برخورد نمود، براى عبور از اين مانع، به صورت ريشههاى نازك مويى درآمده و رد شده سپس در مسافت چند سانتىمتر آنطرفتر، ريشهها دوباره به هم ...
ابو حنيفه ميگويد: در دوران حضرت صادق (ع) به حج رفتم، چون به مدينه آمدم به خانه آن حضرت وارد شدم و در دهليز نشستم تا به من اجازه ورود دهند، ناگهان كودكى نوپا بيرون آمده به او گفتم: اى پسربچه شخص غريب كه در ديار شما آيد كجا قضاى حاجت كند؟ گفت: آرام باش، ...
مشهور است يكى از امراء بزرگ، طبيب حاذقى را به مدينه فرستاد، تا مردم را مجانى معالجه كند، مدتى در مدينه ماند، ولى بسيار كم به او مراجعه شد، يا مراجعه كننده نداشت، از اين مسئله شگفتزده شد، خدمت رسول خدا شكايت برد، حضرت فرمود وضع اين شهر همين است، ...
جنيد مىگويد: وارد مسجدى شدم، فردى را ديدم كه به مردم مىگفت: اگر امكان حل مشكل من براى شما فراهم است مشكلم را حل كنيد. در دلم گذشت كه اين بدبخت مفت خور و سربار مردم چهارچوب بدنش سالم است چرا از پى كارى نمىرود؟
فرداى آن روز كنار دجله آمدم، ديدم ...
انس بن مالك مىگويد: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله امر به روزه فرمود و دستور داد كسى بدون اجازه من افطار نكند.
مردم روزه گرفتند، چون غروب شد هر روزهدارى براى اجازه افطار به محضر آن جناب آمد و آن حضرت اجازه افطار داد.
در آن وقت مردى آمد و عرضه ...
در سال هزار و سيصد و پنجاه شمسى در ايام ولادت مولا امام عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف در شهر همدان جهت تبليغ دين دعوت شدم. در آن زمان بيش از بيست و شش بهار از عمرم نگذشته بود، جذبه مهمى كه مرا به آن شهر كشاند وجود مبارك مردى چون حضرت آيت اللّه ...
«ابراهيم تيمى حكايت كرد كه چون حجاج بن يوسف مرا محبوس گردانيد موضعى ديدم تنگ و تاريكتر از دل عاشقان و ديده معشوقان، مردم زيادى در حبس بودند و هر دو نفر را يك بند نهاده و هر كس را چندان بيش جاى نبود كه نشسته بودند، مصلّى و مسجد و مرقد و محلّ قضاى ...
ابوحارثه رئيس و رهبر و عالم مسيحيان نجران بود كه ميان مردم و حاكمان حكومتهاى مسيحى از جايگاه ويژهاى برخوردار بود ابوحارثه با رسول خدا درباره مسيح مناظره و مجادله كرده گفت: اى محمد درباره مسيح چه مىگوئى؟ حضرت فرمود:
او يكى از بندگان خداست كه ...
ابو حنيفه ميگويد: در دوران حضرت صادق (ع) به حج رفتم، چون به مدينه آمدم به خانه آن حضرت وارد شدم و در دهليز نشستم تا به من اجازه ورود دهند، ناگهان كودكى نوپا بيرون آمده به او گفتم: اى پسربچه شخص غريب كه در ديار شما آيد كجا قضاى حاجت كند؟ گفت: آرام باش، ...
طلبهاى از شيراز به اصفهان مىرود و در آنجا به حدّ مرجعيت مىرسد. روزى اين انسان والا تصميم مىگيرد كه از اصفهان به زيارت عتبات عاليات در عراق برود. وقتى وارد نجف مىشود، محور حوزه علميه نجف، وجود مقدس شيخ مرتضى انصارى بود. اين عالم والاى ...
مسافرى از ايران به هند مىرود. هند خيلى بزرگ و شبه قاره است و جمعيت آن از يك ميليارد بيشتر است. اين طور كه در بررسىها نوشتهاند، مردم هند وابسته به پانزده ميليون دين هستند. خدا يك دين بيشتر ندارد، آن هم اسلام است. از زمان حضرت آدم عليه السلام ...
شيخ بهايى در يكى از كتب بسيار مهم خود، يك دستور العمل الهى داده است كه هر كسى اين كار را چهل شبانه روز انجام بدهد، اگر گره از مشكل او باز نشد، صريحاً شيخ بهايى را لعنت كند. يك عالِم الهى، دستورالعمل شيخ را عمل كرد، چهل روز و شب او تمام شد و گره باز ...
ايامى كه در انگلستان حضور داشتم، در لندن ساكن خانهاى بودم و همسايهاى داشتم كه يك پسر و چهار دختر داشت. روزى، به من گفتند خانم همسايه به جهت اينكه لباس خاصى به تن مىكنيد (لباس روحانيت) مىخواهد با شما ملاقات كند.
روز ملاقات، وقتى زمينه چند ...
نقل است كه روزى قاضى بلخ كه حافظ ناموس و مال و جان مسلمانان بود، نزد مردى زرتشتى قديمى و آتشپرست رفت و به او گفت: مىدانم تو آتشپرست هستى، اما مىخواهم با تو درباره مسئلهاى مشورت كنم. حقيقت اين است كه مىخواهم دخترم را شوهر دهم. به نظر تو، او ...
امام محمّد غزالى مىگويد: روزى در مسافرت به گروهى از دزدان برخورديم و آنها تمام اثاث كاروان را بردند؛ طورى كه حتى يك خورجين هم در كاروان باقى نماند. ناچار نزد رئيس دزدها رفتم و به او گفتم رحمى كند و مال مردم را به آنان باز گرداند. گفت: نمىشود. ...
مرحوم نراقى در معراج السعاده نقل كرده است كه در بصره زنى به نام شعوانه زندگى مىكرد كه خواننده و موسيقىدان بسيار خوبى بود و سه هنر داشت: خوب نى مىزد، خوب مىرقصيد و خوب مىخواند. طبيعتاً، چند شاگرد هم داشت و مجلسى در بصره براى خوشگذرانى ترتيب ...
در كتابى به نام تفسير يوسف كه هشتصد سال پيش به عربى نوشته شده و هنوز به فارسى ترجمه نشده از قول اصمعى، اديب معروف عرب، نقل شده است كه گفت: نزديك ايّام حج بود و من در بصره بودم. تصميم گرفتم از بصره به مكه بروم، ولى كاروان حجاج از پيش حركت كرده بودند. ...
در اوايل طلبگىام شخصى بود كه نامش را فراوان مىشنيدم و حدود سال 55 يا 56 از دنيا رفت. او يكى از انسانهاى بىنظيرى بود كه مراجع هم او را مىشناختند. اين حكايت مربوط به اوست كه البته تنها گوشهاى از فضايلش را هويدا مىكند. نقل است كه يك بار شخصى از ...
در تهران واعظى بود كه خواهرى سى و سه ساله داشت. مىگويند به اندازهاى اين دختر بدقيافه بود كه هر كس براى ازدواج با او مىرفت، حتى نمىنشست چاى بخورد و راهش را مىكشيد و مىرفت.
اين بود تا اينكه يك نفر حاضر شد با او ازدواج كند، اما او هم درست ...