فارسی
جمعه 02 آذر 1403 - الجمعة 19 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
حکایات عبرت آموز
ارسال پرسش جدید

ميوه تلخ استعمار

ميوه تلخ استعمار
  جمعى در ايام عيد نوروز، در باغ چهل ستون اصفهان به تفرح نشسته بودند. در اين ميان مرد سائل و گدايى پيش آمده از آنها طلب كمك مادى نمود. چون ايام عيد بود هر يك از آن جمع، مقدار قابل ملاحظه‏اى به سائل مزبور كمك كردند، در اين هنگام آن مرد گدا جمعيت را ...

داستان حيرت‏انگيز ريشه‏ها

داستان حيرت‏انگيز ريشه‏ها
  از دكتر «براندى» نقل شده است كه: «يكى از ريشه‏هاى يك درخت، ضمن پيشروى در خاك به مقدارى تخم و گياه فاسد برخورد نمود، براى عبور از اين مانع، به صورت ريشه‏هاى نازك مويى درآمده و رد شده سپس در مسافت چند سانتى‏متر آنطرف‏تر، ريشه‏ها دوباره به هم ...

داستانى بسيار با ارزش‏

داستانى بسيار با ارزش‏
  ابو حنيفه ميگويد: در دوران حضرت صادق (ع) به حج رفتم، چون به مدينه آمدم به خانه آن حضرت وارد شدم و در دهليز نشستم تا به من اجازه ورود دهند، ناگهان كودكى نوپا بيرون آمده به او گفتم: اى پسربچه شخص غريب كه در ديار شما آيد كجا قضاى حاجت كند؟ گفت: آرام باش، ...

داستانى آموزنده‏

داستانى آموزنده‏
  مشهور است يكى از امراء بزرگ، طبيب حاذقى را به مدينه فرستاد، تا مردم را مجانى معالجه كند، مدتى در مدينه ماند، ولى بسيار كم به او مراجعه شد، يا مراجعه كننده نداشت، از اين مسئله شگفت‏زده شد، خدمت رسول خدا شكايت برد، حضرت فرمود وضع اين شهر همين است، ...

داستان جنيد بغدادى و مسكين‏

داستان جنيد بغدادى و مسكين‏
  جنيد مى‏گويد: وارد مسجدى شدم، فردى را ديدم كه به مردم مى‏گفت: اگر امكان حل مشكل من براى شما فراهم است مشكلم را حل كنيد. در دلم گذشت‏ كه اين بدبخت مفت خور و سربار مردم چهارچوب بدنش سالم است چرا از پى كارى نمى‏رود؟ فرداى آن روز كنار دجله آمدم، ديدم ...

داستانى عجيب از غيبت‏

داستانى عجيب از غيبت‏
  انس بن مالك مى‏گويد: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله امر به روزه فرمود و دستور داد كسى بدون اجازه من افطار نكند. مردم روزه گرفتند، چون غروب شد هر روزه‏دارى براى اجازه افطار به محضر آن جناب آمد و آن حضرت اجازه افطار داد. در آن وقت مردى آمد و عرضه ...

داستانى عجيب از اوليا

داستانى عجيب از اوليا
  در سال هزار و سيصد و پنجاه شمسى در ايام ولادت مولا امام عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف در شهر همدان جهت تبليغ دين دعوت شدم. در آن زمان بيش از بيست و شش بهار از عمرم نگذشته بود، جذبه مهمى كه مرا به آن شهر كشاند وجود مبارك مردى چون حضرت آيت اللّه ...

داستان زندان ابراهيم تيمى با شخصى از بحرين‏

داستان زندان ابراهيم تيمى با شخصى از بحرين‏
  «ابراهيم تيمى حكايت كرد كه چون حجاج بن يوسف مرا محبوس گردانيد موضعى ديدم تنگ و تاريك‏تر از دل عاشقان و ديده معشوقان، مردم زيادى در حبس بودند و هر دو نفر را يك بند نهاده و هر كس را چندان بيش جاى نبود كه‏ نشسته بودند، مصلّى‏ و مسجد و مرقد و محلّ قضاى ...

داستان مباهله از يك منظر

داستان مباهله از يك منظر
  ابوحارثه رئيس و رهبر و عالم مسيحيان نجران بود كه ميان مردم و حاكمان حكومت‏هاى مسيحى از جايگاه ويژه‏اى برخوردار بود ابوحارثه با رسول خدا درباره مسيح مناظره و مجادله كرده گفت: اى محمد درباره مسيح چه مى‏گوئى؟ حضرت فرمود: او يكى از بندگان خداست كه ...

داستانى بسيار با ارزش‏

داستانى بسيار با ارزش‏
  ابو حنيفه ميگويد: در دوران حضرت صادق (ع) به حج رفتم، چون به مدينه آمدم به خانه آن حضرت وارد شدم و در دهليز نشستم تا به من اجازه ورود دهند، ناگهان كودكى نوپا بيرون آمده به او گفتم: اى پسربچه شخص غريب كه در ديار شما آيد كجا قضاى حاجت كند؟ گفت: آرام باش، ...

حكايت قناعت شيخ انصارى‏ به روزى حلال‏

حكايت قناعت شيخ انصارى‏ به روزى حلال‏
  طلبه‏اى از شيراز به اصفهان مى‏رود و در آنجا به حدّ مرجعيت مى‏رسد. روزى اين انسان والا تصميم مى‏گيرد كه از اصفهان به زيارت عتبات عاليات در عراق برود. وقتى وارد نجف مى‏شود، محور حوزه علميه نجف، وجود مقدس شيخ مرتضى انصارى بود. اين عالم والاى ...

حكايت قصاب بت‏پرست هندى‏

حكايت قصاب بت‏پرست هندى‏
   مسافرى از ايران به هند مى‏رود. هند خيلى بزرگ و شبه قاره است و جمعيت آن از يك ميليارد بيشتر است. اين طور كه در بررسى‏ها نوشته‏اند، مردم هند وابسته به پانزده ميليون دين هستند. خدا يك دين بيشتر ندارد، آن هم اسلام است. از زمان‏ حضرت آدم عليه السلام ...

حكايت دستور العمل شيخ بهايى‏

حكايت دستور العمل شيخ بهايى‏
  شيخ بهايى در يكى از كتب بسيار مهم خود، يك دستور العمل الهى داده است كه هر كسى اين كار را چهل شبانه روز انجام بدهد، اگر گره از مشكل او باز نشد، صريحاً شيخ بهايى را لعنت كند. يك عالِم الهى، دستورالعمل شيخ را عمل كرد، چهل روز و شب او تمام شد و گره باز ...

حكايت بصير و كوردل‏

حكايت بصير و كوردل‏
  ايامى كه در انگلستان حضور داشتم، در لندن ساكن خانه‏اى بودم و همسايه‏اى داشتم كه يك پسر و چهار دختر داشت. روزى، به من گفتند خانم همسايه به جهت اين‏كه لباس خاصى به تن مى‏كنيد (لباس روحانيت) مى‏خواهد با شما ملاقات كند. روز ملاقات، وقتى زمينه چند ...

حكايت قاضى بلخ با فرد زرتشتى‏

حكايت قاضى بلخ با فرد زرتشتى‏
  نقل است كه روزى قاضى بلخ كه حافظ ناموس و مال و جان مسلمانان بود، نزد مردى زرتشتى قديمى و آتش‏پرست رفت و به او گفت: مى‏دانم تو آتش‏پرست هستى، اما مى‏خواهم با تو درباره مسئله‏اى مشورت كنم. حقيقت اين است كه مى‏خواهم دخترم را شوهر دهم. به نظر تو، او ...

سخنى از يك دزد

سخنى از يك دزد
  امام محمّد غزالى مى‏گويد: روزى در مسافرت به گروهى از دزدان برخورديم و آن‏ها تمام اثاث كاروان را بردند؛ طورى كه حتى يك خورجين هم در كاروان باقى نماند. ناچار نزد رئيس دزدها رفتم و به او گفتم رحمى كند و مال مردم را به آنان باز گرداند. گفت: نمى‏شود. ...

حكايتى عجيب از نجات يك گنهكار

حكايتى عجيب از نجات يك گنهكار
  مرحوم نراقى در معراج السعاده نقل كرده است كه در بصره زنى به نام شعوانه زندگى مى‏كرد كه خواننده و موسيقى‏دان بسيار خوبى بود و سه هنر داشت: خوب نى مى‏زد، خوب مى‏رقصيد و خوب مى‏خواند. طبيعتاً، چند شاگرد هم داشت و مجلسى در بصره براى خوشگذرانى ترتيب ...

حكايت عجيبى از تأثير كلام خدا

حكايت عجيبى از تأثير كلام خدا
  در كتابى به نام تفسير يوسف كه هشتصد سال پيش به عربى نوشته شده و هنوز به فارسى ترجمه نشده از قول اصمعى، اديب معروف عرب، نقل شده است كه گفت: نزديك ايّام حج بود و من در بصره بودم. تصميم گرفتم از بصره به مكه بروم، ولى كاروان حجاج از پيش حركت كرده بودند. ...

حكايتى ديگر از مردانگى‏

حكايتى ديگر از مردانگى‏
  در اوايل طلبگى‏ام شخصى بود كه نامش را فراوان مى‏شنيدم و حدود سال 55 يا 56 از دنيا رفت. او يكى از انسان‏هاى بى‏نظيرى بود كه مراجع هم او را مى‏شناختند. اين حكايت مربوط به اوست كه البته تنها گوشه‏اى از فضايلش را هويدا مى‏كند. نقل است كه يك بار شخصى از ...

اين حكايت خواندنى است‏

اين حكايت خواندنى است‏
  در تهران واعظى بود كه خواهرى سى و سه ساله داشت. مى‏گويند به اندازه‏اى اين دختر بدقيافه بود كه هر كس براى ازدواج با او مى‏رفت، حتى نمى‏نشست چاى بخورد و راهش را مى‏كشيد و مى‏رفت. اين بود تا اين‏كه يك نفر حاضر شد با او ازدواج كند، اما او هم درست ...
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^