آنچه در سوگ تو ای پاک تر از پاک گذشت نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشتچشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشتسیر خورشید، بر آن نیزه ی خونین می گفت که چه ها بر سر آن پیکر صد چاک گذشتجلوه ی روح خدا در افقِ خون تو دید ...
یکی ز خیل شهیدان گوشۀ چمنشسلام ما برساند به صبح پیرهنشکسی که بوی هوالعشق می دهد نفسشکسی که عطر هوالله می دهد دهنشکسی که بین من و عشق هیچ حایل نیستکسی که نسبت خونی ست بین عشق و منشبه غیر زخم کسی در رکاب او ندویدو گریه های خدا مانده بود و عطر تنشتمام ...
در این غروب غریبی ببین کواکب را
به نیزه ها سر زخمیّ نجم ثاقب را
بخوان به لحن حروف مقطعه امشب
حدیث غربت زینب، بخوان مصائب را
چرا عزیز دلم «هَل أتَی» نمی خوانی
ببار جرعه ای از کوثر مناقب را
بخوان «وَلِیُّکُمُ الله» را پناه حرم
بگو حکایت این ...
عطشان ترین و خسته ترین رودها ،فرات
واگو هر آنچـــه در دل تنگ است، یا فرات
زان ظهر آتش و عطش و خون سخن بگو
هستم به درد و داغ دلت آشنا، فرات
ای ردّ دردهـــــای زلال، اشک ماندگار
بر چهره ی بلا زده ی کربلا، فرات
از بسکه اشک ریخته شد در حکایتت
آب از ...
می شود آسمان غریبانه،یک شبِ تلخ نی لبک بزند؟! بعد آتشفشان به جوش آید،شعله بر بال شاپرک بزند؟! دیده ای روز رنگ شب بشود،زیرِ پای ِخزان بیفتد نور؟! دیده ای خون به جای آب روان،از دل موج ها شَتَک بزند؟! اَلاَمان از دل سیاه شب،می رساند به حد، وقاحت را کی شده ...
داری جفا به پاکدلان، ای جهان! هنوز کز جور توست تا به فلک، الامان هنوز ای چرخ، از تو ناله کند انس و جان هنوز نادم نهیی ز دور خود، ای آسمان! هنوز ////////////////////////////////////دشمن به گریه آمد و تو سر گران هنوز باشد گواه این سخنم در جهان، حسین سلطان دین و رهبر ...
وَ اَتَممناها بِعَشر!حج را نیمه تمام رها کرد. از جانب عرفاتِ خاک به سمت میقاتِ افلاک رونهاد. «حجرالاسود» را وا نهاد تا حنجره را برای فریاد بلندترین آواز حقیقت و رساترین ترنم آزادگی، بر بام رفیعترین گودال عالم در جدال خنجرها هجرت دهد. حجرالاسودی ...
گر چه تا غارت این باغ نمانده است بسیبوی گل میرسد از خیمة خاموش کسیچه شکوهی است در این خیمه که صد قافله دلمینوازند به امیّد رسیدن جرسیدامن خیمه به بالا بزن ای گل که دلمجز پرستاری درد تو ندارد هوسیای صفای سحری جمع به پیشانی تو!باد پاییم و به گردت ...
صدا در سینه ها ساکت که اینک یار مى اید
ز راه شام و کوفه عابد بیمار مى آید
غبار راه بس بنشسته بر رخسار چون ماهش
به چشم آیینه ایزدنمایى تار مى آید
الا اى دردمندان مدینه با دو صد حسرت
طبیب دردمندان با دل تبدار مى آید
الا اى بانوان اهل یثرب ...
بیا در کربلا تا آن ستمکش کاروان بینی
که در وی آدم آل عبا را ساربان بینی
نباشد کاروان را بعد غارت رخت و کالائی
ز بار غم بود گر ناقه را محمل گران بینی
نبینی هیچ بر سر، خازنان گنج عصمت را
مگر در خاربنها تار و پود طیلسان بینی
همانا ...
پر زد دوباره مرغ دلم کربلایتانپیچید در تمام وجودم صدایتانیک کوه غصّه روی دلم می نشست تا -آغاز شد دوباره غم نینوایتانتا گفتم السلام علیک دلم شکستاز بس که سخت بود غم روضه هایتانتا خواستم که نام شما آورم به لباشک آمد و نوشت که جانم فدایتانیعقوب وار در ...
چون تیر عشق جا به کمان بلا کند اول نشست، بر دلِ اهل ولا کند در حیرتند خیره سران از چه عشق دوست احباب را به بند بلا مبتلا کند بیگانه را تحمل بار نیاز نیست معشوق، ناز خود همه بر آشنا کند تن پرور از کجا و تمنّای وصل دوستدردی ندارد او که طبیبش دوا کند آن را ...
برکبودای زمین هنگامه ی محشر گذشتآسمان در هاله ای از خون وخاکستر گذشتچشمهای خونفشان آسمان خشکید وسوختزآن جه در اوج عطش , بر چشمه ی کوثر گذشتسرنوشت آسمان و چرخ را وارونه کردآنچه در گودال برانگشت و انگشترگذشتدر کنار رود تشنه , در میان نخل هامن نمی دانم ...
روز نخستین که صلا زد بلا
عشق پدید آمد و شد کربلا
کربوبلا مطلع خورشید شد
رفت زمستان و جهان عید شد
عید شهادت شد و میلاد عشق
یاد کن ای دوست ز استاد عشق
حضرت استاد شهادت، حسین
مسأله آموز شجاعت، حسین
آمد و خورشیدپرست آمدیم
در پیاش از روز ...