كاروان رفته است و او جا مانده است چشمه لب تشنه تنها مانده است آب، پيش از قصّهات نيلى نبودجاى سيلى روى دريا مانده است كاروان سر مىبرد بر كوفه، آهرأس اكبر مىبرد بر كوفه، آهاين همه قرآن ناطق را يزيدجاى كافر مىبرد بر كوفه، آه!پشت سر ـ من ـ روبهرو ...
برای سالار شهیدان تاریخ ازآدمتا خاتم حضرت سیّد ا لشهدا(ع)
باده ی عشق تو همجنس شراب عطش است جان کوثرنَسَبَت تشنه ی آب عطش است
زائرتربت خونین حسین ابن علی(ع)استعطر شوری که ره آورد گلاب عطش است
حاشَ لله که دهد دست ارادت به یزیدآن امامی که دلش مست ثواب ...
هنوز نبض زمان درقیام عاشوراست هنوز خطبه ی حق در کلام عاشوراست زمین,کرشمه کنان,عاشقانه میبالد که ذره ذره ی خاکش به نام عاشوراست نه حرفی ازعطش و نه اسا رت و مرگ است تلاش زینب و سقا, دوام عاشوراست صدای خواندن آیات آسمانی را به روی نیزه شنیدن ,پیام ...
بهترین روز من و شیرین ترین روز تو بودبهترین روز خدا روی زمین، روز تو بودآسمان در بهت و حیرت بود با چشمان باز دید غوغایی - ندیده اینچنین - روز تو بود چند از شیران بیشه در نبرد و روبهان - -در پس آب روان هم در کمین، روز تو بودتیر می بارید هر سو تیغ می آمد ...
جعد مشکین طره عنبر گشا دارد حسینحُسن یکتا را ببین زلف دو تا دارد حسینشورش امکان اگر طرح محیط دهر ریختبر دو عالم سایه بال هما دارد حسیننیست بی عشق حسینی ذره ای در ذات دهردر حقیقت تکیه بر ارض و سما دارد حسینمی کند هر قطره اش ایجاد گلزار شهیددست همت بر ...
چشمی گشودیم و دیدیم ، خورشیدمان سربریده ست
بی رحم دستی ازاین باغ ، یک دامن آلاله چیده ست
شیون کن ای دل! دل من! وقتی دراین خاک تشنه
این سوسپیدارزخمی ، آن سوصنوبرخمیده ست
آه ای علمدار، برگرد! بی تو دراین خیمه ی زرد
یک حسرت سرخ ، یک درد ، درسینه ام قد ...
لبهای تشنه تو چرا جم نمی خورند
از آب چشمه های ترنم نمی خورند
بر قایق طلایی لبخندها سوار
دیگر نمی شوند و تلاطم نمی خورند
یک قطره از طراوت باران اشک ها
یا نانی از تنور تبسم نمی خورند
مثل گلوی تشنه موسی چرا کمی
از سفره های باز تکلم نمی ...
ترسم، جزاي قاتل او چون رقم زنند يكباره بر جريده ي رحمت قلم زنندترسم كزين گناه، شفيعان روز حشر دارند شرم، كز گنه خلق دم زننددست عتاب حق بدر آيد ز آستين چون اهلبيت دست در اهل ستم زنندآه از دمي ، كه با كفن خون چكان ز خاك آل علي (ع) چو شعله ي آتش علم ...
ساقی تشنهلبان رو سوی دریا میکرد
ساغر وصل ز معشوق تمنا میکرد
شد دل شط فرات از عطش او بیتاب
تا تماشا لب خشکیدهی سقا میکرد
کفی از آب چو آورد به نزدیک لبان
عکس شش ماهه در آن آب تماشا میکرد
آب را ریخت روی آب و نخورد آب ولی
شرمگین ...
ای آنکه اقدم از همه ماسوی تویی
محرم به خلوت حرم کبریا تویی
ای مظهر خدا تو خدا نیستی ولی
اندر محیط علم خدا ناخدا تویی
تا وصف طلعت تو شنیدم به خویشتن
گفتم که معنی قسم «والضحی» تویی
تا نقش بست صورت تو در خیال من
معلوم شد حقیقت «بدرُ الدجی» تویی ...
ای بر لب تو زمزمۀ ماه محرّم
بنهاده سر از شوق به درگاه محرّم
از حنجر گلگون شهیدان خدایی است
پیغام تو را: گم نکنی راه محـرّم
بر گنبد افلاک ملک برد و برافراشت
پرچم ز کف قائد خونخواه محرّم
با فوج ملک همدل و همراه و هم آواز
شد خیل عزادار دل آگاه ...
چشمم از اشک پر و مشک من از آب تهی است
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهی است
گفتم از اشک کنم آتش دل را خاموش
پر ز خوناب بود چشم من از آب تهی است
به روی آب قیامم، به روی آب سجود
این نماز ره عشق است ز آداب تهی است
جان من میبرد آن آب کز ...
سلطان كربلا شه عاشق نواز عشق
آن پادشاه كون و مكان، شاهباز عشق
شاهي كه بوده طالب قرب وصال دوست
ماهي كه خواند نزد خدايش نماز عشق
مشتاِ ديدن رخ آن ماه پاره ام
تا درد ما دوا بكند چاره ساز عشق
از جام دوست شهد محبّت چشيده ام
دارم اميد آنكه بسوزم به ساز ...
به نماز عشق میورزید حتی آنهنگام که باران تیر و نیزه باریدن گرفته بود و به راز و نیاز، وقتی که خنجرها و شمشیرها تشنهی خونِ تازه بودند. همگان را فهمانده بود که در قنوت، سکوت جایز نیست و چه خوشتر آن که در سجدهی آخر نماز ـ همچون خورشید فروزان ...
ای ماه شمشیر، وقت حلول استجان جهانها، از غم ملول استاین داغ حیدر، داغ بتول استوین خونبهایِ، آل رسول استسوزِ نهانی، اذن دخول استچشمی که تر شد، نذرش قبول استاین گریههایِ، بی اختیارست
مانند امروز، کی میشود کیسرها به رویِ، نی میشود نیخون ...
سکینه گفت عمو جان تو عهد بستی و رفتی
چه شد که قلب من و عهد خود شکستی و رفتی؟
نگشت آب میسر نیامدی ز چه دیگر
چه شد که رشته الفت ز ما گسستی و رفتی؟
برادرت به حرم ایستاده بیکس و تنها
بیا که سرو قدس را ز غم شکستی و رفتی
نبود آب نباشد، چرا ...