مـشک بـرداشت که سیـراب کـند دریـا را رفـت تـا تـشنـگیاش آب کـند دریـا را آب روشن شد و عکـس قـمر افتاد در آب مـاه میخواست که مهتاب کند دریا را تـشنه میخواست ببیند لـب او را دریا پس ننوشید که سیراب کند دریا را کوفه شد علقمه، شق القمری دیگر دید ماه ...
تشنه است و نگاه غمبارش
خورده با چشم نخلها پیوند
روشنای دو چشم معصومش
میکشد آفتاب را در بند
منتظر ایستاده تا آید
از ره آن یکه تاز بیپروا
میشود لحظه لحظه از هر نخل
حال سقای خویش را جویا
شادمانه به خویش میگوید
بیشک آن ...
هنوز خاطر لیلا ز غم پریشانست مگر که کاکل اکبر به نیزه افشانست هنوز کرب و بلا تا کمر نشسته به خون به خون چو پیکر سبط رسول غلطانست هنوز چشم شفق بهر حلق اصغر او به جای اشک همی خون ناب گریانست هنوز میچکد از جبهه بر رخ عباس عرق ز شرم که لعل سکینه ...
پرده چون ماه من از چهره ى تابنده گشودماه رويان جهان راز دل آرام ربودحوريان گو كه بريزند ز دامنها مشكقدسيان كو كه بسوزند به مجمرها عودعاشقان گو كه بصد عزت و اجلال رسيدموكب خسرو خوبان، كه بر او باد درودسومين روز ز شعبان چو در آمد خورشيدسومين شمس ولايت ...
چشمهای خرابه روشن شد،السلام علیک سر،بابا
می پرد پلک زخمیم از شوق،ذوق کرده است این قدر بابا
در فضای سیاه دلتنگی،چشمهایم سفید شد از داغ
سوختم،ساختم بدون تو،خشک شد چشم من به در بابا
این سفر را چگونه طی کردی؟،با شتاب آمدی تنت جا ماند
گاه با پای ...
یک اربعین، به نیــزه ســر یـار دیده ام
یک اربعین، چو شمع به پایش چکیده ام
یک اربعین، به ضربه ی شلّاق ساربان
بر روی خــارهای مغــیلان دویده ام
یک اربعین، تمام تنم درد می کند
با ضـرب تـازیانه ز جـایم پریده ام
یک اربعین، رقیّه ی تو مُرد از ...
خاک ، آتش زده پیراهن خونینش را باد خم کرده از آن سو، کمر دینش را آه! هفتاد و دو تکه شده قلب قرآن آیه آیه به زمین ریخته یاسینش را اسب این بار به دنبال خودش آورده کمر ِ خالی ِبا خون شده آذینش را نکند نبض زمین از ضربان افتاده! خون گرفته همه ی صورت پر چینش ...
در این غروب خون فشان بابا کجایی؟
ـــــــــــــــــ
آتش گرفته خیمه ها از ما جدایی
ـــــــــــــــــ
بابا تو تا بودی به دلها همدمی بود برزخم تنهایی طفلان مرهمی بود
رفتی و دیگر ...
حسین را چگونه بستایم
که واژه ی ستایش
در پیشگاه بزرگواریش اندک می نماید
کلام را قدرت پرواز به بلندای کمالش نیست
خور شید ها قطعه قطعه بر زمین افتاده
آسمان بی خور شید
اینجا کربلاست
ای خاک بر تو نفرین باد که خون خدا را مکیدی
اما یزیدیان را ...
مثل یک دجله تشنگی، جاری ام در دل سراب
مشک بی شبنمت کجاست، ای عطش نوش آفتاب
می رود چشمه چشمه درد، می خزد سینه سینه داغ
بازهم خیمه خیمه سوز، بازهم ضجه ضجه آب
مثل آیینه ها شکست، نغمه سهمگین بغض
زیر آوارهای های، در کمرگاه اضطراب
یک غزل شعر فصل سبز، ...
آیینه شدی تا که خدا در تو درخشید
خورشیدترین حادثهها در تو درخشید
بر دوست همان روز که با حنجرهی خون
گفتی تو «بلی» کرب و بلا در تو درخشید
شد کرب و بلا کعبهی تو، حج تو مقبول
گفتی تو چو لبیّک، بلا در تو درخشید
ای معجزهی سرخ به ایثار تو سوگند
تو ...
از روز ازل آموخت آیین وفا عباس
تا ساخت سر و جان را یکباره فدا عباس
سرداد به راه دوست آن مظهر جانبازی
بست از دل و جان خویش پیمان وفا عباس
جانها به فدای تو ای ماه بنیهاشم
بگذشته ز جان خویش در راه خدا عباس
خورشید خجل باشد، در پیش ...
ای سبب خلق کائنات حسین جان ای زقیام تو عقل، مات حسین جان مظهر جودی و هست جود وجودت باعث ایجاد ممکنات حسین جان روی تو باشد چراغ راه هدایت موی تو سر رشته حیات حسین جان فُلک نجاتی و هرکه راه تو پیمود یافت زدریای غم نجات حسین جان گفت به شأنت سخن ز «لحمک ...
یارب این بارگه کیست بدین جاه عظیم
کآسمان خم شده پیش در او در تعظیم
نفحهی ساحت قدسش دم جانبخش مسیح
پنجهی گنبد بامش ید بیضای کلیم
بقعهی ماه بنیهاشم عباس علی است
که بود خاک رهش پادشهان را دیهیم
ساقی تشنهلبان باب حوائج که ...
بعد از هجوم خنجر و تاراج نیزه هاارام رفته بود به معراج نیزه هاتصویر سبز صورت او سرخ شد ولیخندید لحظه ای که شد اماج نیزه ها
خنجر به روی حنجرش امد ولی سرشرفت و نشست بر سر مواج نیزه ها
گودال نیست تخت سلیمان کربلاستحالا که میشود سر او تاج نیزه ها
شعر ...
کوه هم جای تو می بود ،فرو می افتاد
مثل افتادن ناگاه سبو، می افتاد
جای چشم تو که چون رود به هرسو می ریخت
چشم خورشید اگر بود ز سو می افتاد!
فکر صد فاجعه در ذهن زمین می چرخید
و زمان؛ باز در اندیشه شومی افتاد
نونهال از عطش و داغ به خود می پیچید
داس می آمد ...
ما هم فتاده بر خاک با جسم پاره پاره
اي اشکها بريزيد از ديده چون ستاره
جز من که همچو خورشيد افروختم در اين دشت
کي پاره پاره ديده اندام ماهپاره
ما هم فتاده بر خاک ديدم که خصم ناپاک
با تيغ زخم ميزد بر زخم او دوباره
در پيش چشم دشمن بر زخمت اي گل من ...