گرچه هرکس از تو مىگوید زخمهایى شعلهور دارد
از تو و درد دلت اما مادرم بهتر خبر دارد
با حضور آسمان باید حرفى از خورشید و باران زد
هرچه باشد او به جاى دل، آسمانى مختصر دارد
اینکه گفتم مىتوان گاهى از حقوق عاشقى دم زد
هرکه سرسبز از بهار توست او ...
مشتاقمت ای مردی ای بوسهی بیخنجر
برخیز که بشکوفیم از شاخهی یکدیگر
دو چشم ببین در من یک دل سپس آنها را
دو پنجره آتش بین یک آینه خاکستر
در آینه پیدا کن خاکستر یک دریا
یا آتش یک توفان از پنجرهها بنگر
بنگر سر پرخونی افتاده به هامونی
این سوش ...
نام تو قلم روی اساطیر کشیدایمان تو مرگ را به زنجیر کشیدقرآن مجسمی که آیاتت رادر کرب و بلا خدا به تصویر کشیدلب تشنگی تو سنگ را آب نمودهرم لبت آب را به تبخیر کشیدعالم همه در سر شهودت ماندندکار همه ی خلق به تفسیر کشیدای مظهر ایستادگی داغت راباید که نشست ...
ای قوم! درین عزا، بگریید بر کشته کربلا بگریید با این دلِ مرده، خنده تا کی؟! امروز، درین عزا بگریید فرزند رسول را، بکشتند از بهر خدای، ها! بگریید از خون جگر، سرشک سازید بهر دل مصطفی، بگریید وَز معدنِ دل به اشکِ چون دُر بر گوهر مرتضی، ...
کربلا قربانگه گل های سرخ بی سر است
تاج عشق است و حقیقت پیشگان را افسر است
واژه ی پیروزی و آزادگی را در بر است
سرخی کرب و بلا از لاله های پرپر است
******
لاله زار کربلا دارد بسی گلهای سرخ
در درون جام عاشورا بُود صهبای سرخ
خون نموده این زمین پر ...
قرار نیستفرات تا پنجره ها بالا بیایدو در چشم های این شهر روان باشد تا بیدار شویم ،همین که شتک موج هایش بپاشد به گونۀ تهرانبیدارتر از ما کیست؟از خانه هایمان بیرون می آییمحتی شاید برسیم به ثواب جماعت به امامت آخرین قیامتبعد کناری می ایستیمتا شمشیر ها ...
تو زنده ای ، برای خودم گریه می کنم
در مجلس عزای خودم گریه می کنم
پیچیده بانگ سرخ و رسای تو در زمین
بر مرگ بی صدای خودم گریه می کنم
گوشم شنید "هل من..." سبز تو را، ولی
بر پاسخ قضای خودم گریه می کنم
هفتاد و سومین نفر آری... ولی نشد!
بر جان بی بهای خودم ...
پرستو،عشق پیشه، تیز پرواز
قلندرکیش، سرمست سرانداز
فتاده مست در جولانگه عشق
تنش بی سر سماعی کرده آغاز
نماز وصل را آداب این است
وضو از خون کند رند نظر باز
به قلبش تیر را تعلیم می کرد
به شوق چشم هایی ناوک انداز
تنش را گلشن آلاله می کرد
که تا محرم ...
به گلویی گریانکه سوختتشنهباگریه هایی بابامیسوزی فراتمیسوزی... یه علمی تا اسمانماهی تشنه به ابعطش های بلا...فراتکرب ...وبلا بر سرت ای ا بیک جرعه ابیک دشت خونیک مشک ابیک شط خونبرگردفراتگلوی بریدهاب نمی ...
چشم سیرابی ندیدم بر سراب افتاده باشد روی خاک تیره جسم آفتاب افتاده باشد ذوالفقاری در نیام زنگ بر دیوار!؟ هرگز! نام توفان چیست وقتی از عتاب افتاده باشد از تبلور میدرخشد مثل خورشیدی معلق هر غباری از عبای بوتراب افتاده باشد دیدهای آیا رگان بازوان ...
چرا از دیده اشک غم نبارم چون سحاب امشب؟
چگونه ز استراحت ره دهم بر دیده خواب امشب
شنیدستم به دشت کربلا از ظلم اهل کین
بود اندر حریم شاه خوبان قحط آب امشب
فراتی را که کابین بتول آمد، نمیدانم
چرا کردند سد بر روی آل بوتراب امشب؟
درون ...
تا شقایق را به دست عشق بر کردیم ما
زیر دوش آفتاب خون وضو کردیم ما
همچو قوی مست دست افشان وجود خویش را
در شط سرخ شهادت شستشو کردیم ما
گر چه دست از جان و سر شستیم پاکوبان ولی
دست دشمن را برای خلق رو کردیم ما
میدهد از حنجر ما بوی تاولهای داغ
بسکه چون ...
از مکه خبر آمده داغ است خبرهاباید برسانند پدرها به پسرهااز مکه خبر آمده از رکن یمانینزدیک اذان ناله بلند است سحرهاداغ است خبرها نکند باد مخالفدر شهر بپیچد بزند شعله به درهانزدیک سحر قافله ای رد شد از اینجاماندیم دوباره من و اما و اگرهاباید بروم زود ...
کربلا را می سرود این بار روی نیزه ها با دو صد ایهام معنی دار روی نیزه هانینوای شعر او از نای هفتاد و دو نی مثل یک ترجیع شد تکرار روی نیزه هاچوب خشک نی به هفتاد و دو گل آذین شده ست لاله ها را سر به سر بشمار روی نیزه هایا بر این نیزار خون امشب ...
غزل غزل بنویسم حدیث رویایی
برای اوج ادب منتهای شیدایی
برای وصف شماپای شعر می لنگد
تو انتخاب خدایی برای سقایی
تویی که منصب باب الحوائجی داری
ندیده کس به خدا از شما جز آقایی
و کوه پیش تو انگشت بر دهان مانده
امیر علقمه از بس رشید و رعنائی
به یک ...