در مسجد الحرام محرم به پا شده استکعبه، چهار ماه حضور شما شده است
کوفه وفا ندارد اگر کوفه کوفه استاین سرزمین وحی چرا بی وفا شده است؟
با عمره های مفرده ات جمع می شوندوقتی تمتع ات سفر کربلا شده است
داری به آرزوی خودت می رسی و کوهاز روز تکیه اش به تو ...
آتش زدند بر سر ایوان کبریا
آتش کشید پر سوی دامان کبریا
در آن غروب حادثه سرخ عشق وخون
در خون نشست یکسره چشمان کبریا
بر جسم های پاک شهیدان نظاره کرد
چشم غریب ودیده حیران کبریا
در عرش حق که نوحه واندوه جانداشت
در غصه مانده اند مقیمان کبریا
از ...
بر عهد خود ز روی محبت وفا نکرد
تا سینه را نشانهی تیر بلا نکرد
تا دست رد به سینهی بیگانگان نزد
خود را مقیم درگه آن آشنا نکرد
تا هر دو دست را بره حق ز کف نداد
در کوی عشق خیمهی دولت بپا نکرد
تا از صفای دل نگذشت از صفای آب
خود را مدام ...
گفت ای صد پاره تن عباس من تنها، چرا؟
خواستی از من جدا گردی در این صحرا، چرا؟
بی حسینت تر نکردی لب ز آب ای تشنهلب
سوی کوثر میرود خوش میروی بی ما، چرا؟
اندر این جا یک بیابان دشمن است و من غریب
پیش چشمم خواستی غلطی بخون این جا، ...
ایکه خورشید زند بوسه بخاکت ز ادب
ز فروغ تو کند جلوه گری ماه به شب
توئی آن گل که ز پیدایش گلزار وجود
بلبلان یکسره خوانند به نام تو خطب
نیست در آینهی ذات تو جز نور خدا
نیست در چهرهی تابان تو جز جلوهی رب
آیت صولت و مردانگی و شرم و ...
درفش افتاد عباس جوان را
فلک داد ای فلک داد
علم شد رایت ماتم جهان را
فلک داد ای فلک داد
مرا با رنج این سوگ روان کاست
نه تنها انس و جان خاست
که دل مأنوس غم گشت انس و جان را
فلک داد ای فلک داد
زمان تا بر زمین این فتنه ...
فرشتگی کردم سالها، فرشته بودم روزها ولی یک روز بالم شکست از بس پَر زدم
برای حوصله پرواز به دنبال کُپه نوری بودم که درمان بداند از بس که تابید از ازل تا حالا
به دنبال چشمهای بودم که تشنه تشنه سیراب شدن بداند از بس که نوشیده از ازل تا حالا
به دنبال ...
وقتی علم بر دوش توست آری علمداربی دست هم یک پا علمداری علمدارای ابر رحمت یاسها چشمانتظارندکی بر سر این باغ میباری علمدارمشکی پر از آب حیات اما تو بیدستباید به دندان برد... ناچاری علمدارخورشید را در گود خون شرمنده کردیروشنترین گلچرخ ایثاری ...
با صدف تا بود برابر چشم
ریزد از ماتم تو گوهر چشم
کور بادا ز چشمزخم زمان
گر نگرید به سوگ تو هر چشم
در رثای تو گرددم خون دل
در عزای تو گرددم تر چشم
از غمت هر دمم مکدر روی
هر دمم زین غم تو احمر چشم
خون بگرید بسوگ تو خورشید
تا ...
رفته ام من پا به پای آب ها رانده ام بر جاده مرداب هادیده ام طومار گنگ خارها خوانده ام منظومه گلزارهاهر کجا حرفی ز بوی یار بود کربلا در نشئه تکرار بودهر کجا تا خواست نازد سرنوشت کربلا این خوش ترین خط را نوشتهر کجا حق در تجلی زد قدم ...
تا ابد، برخی آن تشنه شهیدم، که فرات
شاهد همت سیراب و، لب تشنه اوست
آن جوانمرد، که لبتشنه، ز دریا بگذشت
زانکه دریا ببر همت او، کم از جوست
غرق آتش، که مگر آب رساند به حرم
خونفشان از سرو، از بازوی آویزه بپوست
دل دشمن، شده از این ...
در کنار علقمه سر وی ز پا افتاده است
یا گلی از گلشن آل عبا افتاده است
در فضای رزمگاه نینوا با شور و آه
ناله جانسوز ادرک یا اخا افتاده است
از نوای جانگداز ساقی لب تشنهگان
لرزه بر اندام شاه نینوا افتاده است
ناگهان از صدر زین افکند خود را ...
آمد آن عباس میر صادقان
وان علمدار سپاه عاشقان
از تف عشق و عطش بریان شده
شاه دین بر حال او گریان شده
تف خورشید و تف عشق و عطش
هر سه طاقت برده از آن ماه وش
چشم از جان و جهان بردوخته
از برادر عاشقی آموخته
هرکرا باشد حسین استاد ...
باز میخواند کسی در شیهة اسبان مراباز میخواند کسی در شیهة اسبان مرا منتظر استاده در خون، چشم این میدان مرا رنگ آرامش ندارد این دل دریاییام میبرد سیلابها تا شورش توفان مرا خون خورشید است یا زخم جبین عاشقان مینشاند اینچنین در آتش سوزان مرا ...
مشک آبی که از آن روز همین جا مانده آسمانی است که بر روی زمین جا مانده عکسِ این فاجعه در قاب چه باید بکند مشک بسته است، بگو آب چه باید بکند پاره ای از تنت افتاده در این دشت هنوز امّ ایمن پی تعبیرِ تو می گشت هنوز این دل از خون ...