
حکایت فانى شدن در خدا
- تاریخ انتشار: 13 اسفند 1387
- تعداد بازدید: 641
این حکایت را خودم در منزل مرحوم شهید صدوقى از دهان مبارک آن شهید بزرگوار شنیدم. ایشان فرمودند : در دوران طلبگى همراه با امام در شب ولادت پیامبر صلی الله علیه و آله ، هفدهم ربیع الاول، استاد بزرگوار ما شیخ که امام از او به عظمت یاد مىکند، فرمودند: در منزلى در یکى از محلههاى قم مراسم جشنى به همین مناسبت برقرار است، اگر مایلید در آن جشن شرکت کنیم. خود من همراه حاج شیخ حرکت کردم، وقتى نشستیم، شیخ بزرگوار فرمودند: مجلس بسیار خوبى است، دوست داشتم سیّد على اصغر اراکى که در صد کیلومترى قم زندگى مىکند، امشب این جا بود و در این مراسم شرکت مىکرد تا با آن صداى گرم الهى خالصانهاش قصیده ادیب الممالک فراهانى را مىخواند.این قصیده در حدود 130 خط است ـ خودِ من آن قصیده را حفظ هستم ـ ، قصیده بسیار مهمى است. ایرانىها از زمان ولادت پیامبر صلی الله علیه و آله تا الان شعرى به این زیبایى در مورد پیامبر نگفتهاند، شعرى که بسیار شیرین هم است، اما فرصت نیست تا آن را براى شما بخوانم. در شب مخصوصى در جلسهاى، همه 130 خط را خواندهام، شعرى است که به این شکل شروع شده است:
برخیز شتربانا بربند کجاوه
کز چرخ همى گشت عیان رایت کاوه
وز شاخ شجر برخاست آواى چکاوه
وز طول سفر حسرت من گشت علاوه
بگذر به شتاب اندر از رود سماوه
در دیده من بنگر دریاچه ساوه
وز سینهام آتشکده پارس نمودار
از رود سماوه ز ره نجد و یمامه
بشتاب و گذر کن به سوى ارض تهامه
بردار پس آنگه گهر افشان سر خامه
این واقعه را نقش نما زود به نامه
در مُلْک عجم بفرست با پرّ حمامه
تا جمله ز سر گیرند دستار و عمامه
جوشند چو بلبل به چمن کبک به کوهسار
بنویس یکى نامه به شاپور ذو الاکتاف
کز این عَرَبان کتف نَبُر نایژه مشکاف
هشدار که سلطان عرب داور انصاف
گسترده به پهناى زمین دامن الطاف
لطفش بگرفته همه قاف اندر تا قاف
اینک بِدَرَدْ خشمش پشت و جگر و ناف
وآن را که دَرَدْ نامهاش از عُجب و ز پندار
تمام حوادث پیش از ولادت پیامبر صلی الله علیه و آله را بیان مىکند. بعد هم به عظمت مسلمانان پس از بعثت پیامبر مىپردازد و سپس به تمام بدبختىهاى مسلمانان، به ویژه در زمان رضا خان خبیث اشاره مىکند.همین که شیخ گفت که اى کاش سیّد على اصغر اراکى امشب در این مجلسْ بود و قصیده ادیب را در مدح پیامبر صلی الله علیه و آله مىخواند، یک مرتبه سیّد على اصغر از در وارد شد و عصایش را به دیوار تکیه داد و هر 130 خط را خواند و شیخ را بسیار شاد کرد. اى کاش ما هم کار خود را با خدا گره مىزدیم تا همه چیز ما هم خدایى مىشد.