البته سرّ حيات بر احدى آشكار نيست و تاكنون كسى نتوانسته به حقيقت مسئله حيات برسد ، فقط عقلا مى دانند حيات و هستى وجود دارد ؛ اما حقيقت آن را نمى دانند . صاحب «راز آفرينش انسان» مى گويد : در اسرار پيدايش حيات ، نكته اى است كه علما از درك آن عاجز مانده و به واسطه فقدان دليل نسبت به توضيح آن ، سكوت اختيار كرده اند .
درباره خود حيات (آثار آن) توضيحات بسيار و دلايل كافى علمى به دست داده شده ، اما آغاز حيات يا كيفيت پيدايش آن چنان مرموز و عجيب است و نتايج حاصله از آن به درجه اى مختلف و متفاوت است كه از فهم متعارف خارج مى باشد و حتى دانشمندترين علماى علم الحيات نيز در برابر اسرار آن متحيّر مانده اند .
بزرگان از علم بر اثر تجربيّات خود و آزمايش ديگران به چشم مى بينند كه همه موجودات اين جهان از يك سلّول زنده ذرّه بينى سرچشمه مى گيرند و به تدريج رشد و نمو مى كنند .
به اين سلّول اوليّه حيات ، قدرت عجيبى تفويض شده است كه با سرعتى وصف ناكردنى به توالد و تناسل بپردازد و توليد مثل كند و تمام سطح زمين و گوشه ها و زواياى آن را با هزاران نوع و شكل موجودات زنده انباشته كند .
علما درباره اين سلّول زنده كه اساس و سرچشمه حيات است متفّق القولند ؛ ولى خود اين سلّول ، جهانى اعجاب انگيز و دنيايى محيّر العقول است و در خود او حقيقتى است كه بنيان حيات بر آن استوار مى باشد .
آن چيزى است كه از خلقت زمين و سيّارات حتى از همه كون و مكان به استثناى وجود مقدّس حق كه خالق و آفريننده است بالاتر و مهم تر است !! اين شى ء مهم كه هستى عالم امكان ، مديون آن است ، ذرّه بسيار كوچك و نامرئى است به نام «پروتوپلاسم» يا جرثومه حيات كه جسمى نرم و شفاف است و قوّه حركت دارد و از آفتاب كسب نيرو مى كند .
اين ذرّه به وسيله به كار بردن نور خورشيد ، اسيد كربنيك هوا را تجزيه مى كند و ذرات آن را متلاشى مى سازد و ئيدروژن را از آب گرفته هيدروكربن مى سازد و به اين طريق مواد غذايى خود را از يكى از غامض ترين تركيبات شيميايى عالم به دست مى آورد .
اين ذرّه يك سلولى و اين قطره شفاف بخار مانند ، مادّه اصلى حيات را به اذن حق در دل خود مى پروراند و قدرت آن را دارد كه خلقت حيات را به همه موجودات زنده اين عالم از خرد و كلان تفويض نمايد و هركس را به تشريف حيات آراست ، محيط او را متناسب با شرايط دوام و زيست او نمايد ، خواه در اعماق دريا باشد و خواه بر فراز آسمان ها .
زمان و محيط ، موجودات جاندار زمين را در قالب هاى متنوّع و گوناگون ريخته است تا با مقتضيات اقليم و هوا جور آيند و با رنگ محيط هماهنگ باشند و اگر در اين تحوّلات ، پاره اى از خصايص وجودى خود را از دست مى دهند در عوض با محيط متناسب خويش مأنوس مى شوند و راحت تر به رشد و توسعه مى پردازند .
قدرت و نيروى اين قطره ناچيز حيات ، يعنى پروتوپلاسم از همه نباتاتى كه سطح كره زمين را مى پوشانند و از همه جانورانى كه هواى زمين را استنشاق مى كنند فزون تر است ؛ زيرا نشانه حيات ، خود از اين قطره مايه گرفته و بدون آن هيچ موجود جاندارى به وجود نمى آيد .
انسان هم مانند ساير موجودات ، طفل رضيعى است كه از سرچشمه حيات سرمدى ، اكسير زندگانى يافته و هرچند با ضعف و زبونى در عرصه عالم شروع به راه رفتن كرده است ؛ ولى بر همه جانوران و موجودات زنده ديگر ، برترى دارد . ساختمان بدن او بى نهايت پيچيده و دقيق است و مغز و دماغ او طورى تعبيه شده است كه پرتو عقل كلّ يا آنچه آن را به نام روح مى خوانند در آن به سهولت پرتوافكن شده است .
حيات پر از اسرار ، واقعيتى است الهى كه در كالبد تمام موجودات دميده شده و ايجاد و عطايش ، وقف حريم مقدّس كبرياست .
امروز با تمام قواعد علمى ثابت شده كه هر قدر محيط مناسب و مساعد با حال حيات باشد ، ممكن نيست بتواند ايجاد حيات نمايد ، هم چنين با هيچ نوع امتزاج و تركيب مواد شيميايى نمى توان جرثومه حيات را به وجود آورد . قبلاً گفتيم :
در آغاز ظهور حيات در كره زمين ، اتفاق عجيبى رخ داده است كه در زندگى موجودات زمين اثر فوق العاده داشته است .
يكى از سلّول ها ، داراى اين خاصيت عجيب شده كه به وسيله نور خورشيد پاره اى از تركيبات شيميايى را تجزيه مى كند و از نتيجه اين عمل ، مواد غذايى براى خود و ساير سلول هاى مشابه تدارك مى نمايد . اخلاف و نوادگان ، يكى از اين سلول هاى اوليّه غذايى كه توسط مادرشان تهيه شده بود ، تغذيه كردند و نسل حيوانات را به وجود آوردند ، در حالى كه اخلاف ، سلّولى ديگر را كه به صورت نبات درآمده بود رستنى هاى عالم را تشكيل داده و امروز همه مخلوقات زمينى را تغذيه مى نمايد .
آيا مى توان باور كرد كه فقط بر حسب اتفاق ، يك سلول منشأ حيات حيوانات و سلول ديگر ريشه و اصل نباتات گرديده است ؟!
به قول الهى آن عارف وارسته :
در آيينه وجود موجودات ، فقط او پيداست :
*
تو مهر و ماه بينى من رخ يار
تو گل بينى و من روى گل آرا
تو بينى روز و شب من روى و مويى
از آن شب نزد من باشد به از روز
به عالم جز رخ زيباى دلبر
نمى بينم به چشم دل پديدار
*
تو شام تار و من گيسوى دلدار
تو سنبل من خم آن زلف طرار
كزان نقشى است روز و شب نمودار
كه چون گيسوى يار آمد شب تار
نمى بينم به چشم دل پديدار
نكته جالب توجه ، تعادل بسيار دقيق و عجيبى است كه بين حيات حيوانى و نباتى برقرار شده است . تقسيم سلّول ها بين نبات و حيوان ، يك موضوع بسيار عمده و اساسى براى اصل حيات است و بدون آن ، ادامه حيات مقدور نمى شد ، به اين معنى كه اگر حيات منحصر به حيوانات بود ، اكسيژن زمين تماما مصرف مى شد و اگر منحصر به نبات بود همه اسيد كربونيك زمين به كار مى رفت و نتيجه اين قضيه ، مرگ و تباهىِ هر دو طبقه از جانداران مى بود .
قبلاً اشاره شد كه در آغاز پيدايش زمين ، اكسيژن به صورت آزاد در هواى محيط وجود نداشت و كليه اكسيژن هاى زمين در قشر خارجى آن و در آب درياها و درون اسيد كربونيك مخفى و شناور بود . بنابراين ، تمام اكسيژنى كه ما امروز مصرف مى كنيم ، از پرتو وجود نباتات در دسترس ما گذاشته شده است ؛ زيرا به طورى كه مى دانيم نباتات ، اسيد كربونيك مصرف مى كنند و اكسيژن بيرون مى دهند ، از اين عجيب تر آن كه در هر دو عالم حيوانى و نباتى از همان روزى كه حيات آغاز گرديد ، جنس نر و ماده به وجود آمد . سُبْحَانَ الَّذِى خَلَقَ الأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِكُِمْ وَمِمَّا لاَ يَعْلَمُونَ .
منزّه [ از هر عيب و نقصى ]است آن كه همه زوج ها را آفريد از آنچه زمين مى روياند و از وجود خودشان و از آنچه نمى دانند .
تا بدين وسيله هر طبقه از موجودات ، موافق خصائص و سنن خود توليد مثل نمايند و نسل آنها ادامه يابد . ظاهرا دستجات سلّول ها اگر در مجاورت همديگر قرار گيرند بهتر مى توانند زيست كنند و از همين رو شروع كردند به اختلاط و امتزاج با يكديگر در دسته هاى دوتايى ، چهارتايى ، صدتايى ، و هزارتايى و عاقبت در گروه هاى چند ميليونى .
براى هر سلّول واحدى ، تكليف و وظيفه تعيين شده بود و همين كه افراد به انجام وظايف خود شروع كردند ، دستجات سلّول ها نيز به انجام همان تكاليف پرداختند . پاره اى از اين سلول ها ، به تهيّه غذا موظّف بودند و جمعى ديگر ، مأمور مصرف آن ، عدّه اى غذا را از نقطه اى به نقطه ديگر بدن نقل مى كردند ، دسته ديگر مسؤول حفاظت موجودات شده و مأموريت تشكيل پوست درخت و پوست بدن انسان را به عهده دارند ، جمعى هم استخوان تن انسان و چوب تنه درختان را به وجود مى آورند .
به عبارت ديگر ، هرچه جنبده و جاندار روى كره زمين است از يك سلول منفرد به وجود آمده و همين سلول كليه اعقاب خود را مجبور ساخته كه به تبعيّت از قوانين خلقت ، سلول هاى تازه با همان شكل و خاصيت و وظايف اوليه توليد نمايد .
از مسائل بسيار اعجاب انگيز اين است كه سلّول ها ناگزيرند شكل و هيئت و حتى طبيعت اصلى خويش را بنا به مقتضيات محيط و احتياجاتى كه با آن زيست مى كنند و خود جزئى از آن هستند ، تغيير بدهند و خود را با آن هم آهنگ سازند .
هر سلّولى كه در بدن موجودات جاندار به وجود مى آيد ، بايد خود را آماده سازد كه گاهى به صورت گوشت و گاهى به صورت پوست و گاهى ميناى دندان و گاهى اشك چشم و گاهى به صورت بينى و گاهى ثعالب گوش در آيد .
در هر حال ، هر سلّولى موظّف است خود را به همان شكل و كيفيتى در آورد كه براى انجام وظايف آن مساعد است[38
سلّول ها به طور كلى داراى قابليت انعطاف و رنگ پذيرى محيط هستند ، به همين جهت در هر نقطه بدن واقع شوند مثلاً در گوش چپ يا گوش راست ، درست به كيفيّت ذاتى همان عضو در مى آيند و چون گوش هاى ما يكى در طرف راست و يكى در طرف چپ است ، سلّول هاى هر دو گوش عينا مشابه يكديگرند و اندك اختلافى با هم ندارند . شرح داستان حيات ، درخور هزاران كتاب هم نيست ، تنها درباره خلقت انسان و سلول هاى بدن او و وظايفى كه سلّول ها به عهده دارند و هماهنگى تمام نواحى وجود با يكديگر ، هزاران كتاب به رشته تحرير درآمده كه اين هزاران كتاب از نشان دادن يك گوشه وجود انسان عاجز است ، قرآن مى فرمايد :
هُوَ اللَّهُ الخَالِقُ الْبَارِئُ المُصَوِّرُ لَهُ الأَسْمَاءُ الحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِى السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ .
اوست خدا ، آفريننده ، نوساز ، صورتگر ، همه نام هاى نيكو ويژه اوست . آنچه در آسمان ها و زمين است همواره براى او تسبيح مى گويند ، و او تواناى شكست ناپذير و حكيم است .
توضيح و تشريح همين آيه ، هزاران صفحه لازم دارد ، آن هم نه به وسيله يك نفر ، بلكه دسته هاى مختلفى از دانشمندان علوم متعدده لازم است كه در مسئله خالقيّت و بارئيّت و مصوريّت كار كنند تا به نشانه هاى ظاهرى آيه برسند .
نعمت حيات ، از اعظم نعم الهى است و اسرار و رموز آن فوق العاده زياد است ، آن قدر هست كه ما با اين معرفتى كه نسبت به دور نماى آن داريم بايد به اداى شكر آن برخيزيم و شكر آن به اين است كه حيات را خرج خود صاحب حيات كه حضرت حق است بنماييم .
منبع : برگرفته از کتاب عرفان اسلامی استاد حسین انصاریان