فارسی
شنبه 29 ارديبهشت 1403 - السبت 9 ذي القعدة 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

توبه آغوش رحمت - بحث چھارم - قسمت پنجم (متن کامل +عناوین)

 

 

 

تائب، اهل بهشت است

معاوية بن وهب مى گويد: با جمعى به سوى مكّه حركت كرديم، پيرمردى در كاروان بود، در عبادت سخت كوش ولى به صورتى كه ما اعتقاد به ولايت اهل بيت داشتيم و اميرالمؤمنين را جانشين بلافصل پيامبر مى دانستيم اعتقاد نداشت، به همين خاطر مطابق مذهب خلفاى جور نمازش را در سفر تمام مى خواند.

 

برادر زاده اش در كاروان همراه ما بود، در حالى كه اعتقادش چون عقيده ى ما بر صراط مستقيم قرار داشت، پيرمرد در ميان راه بيمار شد، به برادر زاده اش گفتم:

اگر با عموى خود تماس مى گرفتى و او را از امر ولايت آگاه مى كردى نيكو بود، شايد خداوند مهربان در اين آخر عمر او را به راه راست هدايت فرمايد و از گمراهى و ضلالت برهاند.

اهل قافله گفتند: او را به حال خود واگذاريد، ولى برادر زاده اش به جانب او شتافت و گفت: عمو جان! مردم بعد از رسول خدا روى از حق باز گرداندند جز چند نفر؛ على بن ابى طالب عليه السلام همانند رسول خدا واجب الاطاعه بود، پس از پيامبر حق با على است و اطاعتش بر تمام امت واجب، پيرمرد ناله اى زد و گفت:

من نيز بر همين عقيده ام، سپس از دنيا رفت.

چون از سفر باز گشتيم، خدمت حضرت صادق عليه السلام مشرف شديم، على بن سرى داستان پيرمرد را به عرض حضرت رساند، امام فرمودند: او فردى از اهل بهشت است، وى عرضه داشت: آن شخص بجز ساعت آخر عمرش بر اين امر آگاه نشد، اعتقاد صحيحش تنها در همان ساعت بود، آيا او رستگار و اهل نجات است؟ امام فرمودند: از او چه مى خواهيد، به خدا سوگند او وارد بهشت شد «1»!

 

توبه ابولبابه

زمانى كه جنگ خندق به پايان رسيد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه مراجعت كرد. هنگام ظهر امين وحى نازل شد و فرمان جنگ با يهوديان پيمان شكن بنى قريظه را از جانب حضرت حق اعلام كرد، همان وقت رسول اسلام مسلح شد و به مسلمانان دستور دادند: بايد نماز عصر را در منطقه ى بنى قريظه بخوانيد، دستور پيامبر انجام گرفت، ارتش اسلام بنى قريظه را به محاصره

______________________________
(1)- كافى: 2/ 440، باب فيما أعطى اللّه عزّ و جلّ آدم (ع)، حديث 4.

كشيد، مدت محاصره طولانى شد، يهوديان به تنگ آمدند، به رسول حق پيام دادند ابولبابه را نزد ما فرست تا درباره ى وضع خود با او مشورت كنيم.

رسول خدا به ابولبابه فرمودند: نزد هم پيمانان خود برو و ببين چه مى گويند.

ابولبابه وقتى وارد قلعه شد يهوديان پرسيدند: صلاح تو درباره ى ما چيست؟

آيا تسليم شويم به همان صورتى كه پيامبر مى گويد تا هرچه مايل است نسبت به ما انجام دهد؟ جواب داد: آرى، تسليم او شويد، ولى به همراه اين جواب با دست خود به گلويش اشاره كرد، يعنى در صورت تسليم بلافاصله به قتل مى رسيد، ولى از عمل خود پشيمان شد و فرياد زد: آه به خدا و پيامبر خيانت كردم! زيرا حق نبود اسرار را فاش و امر پنهان را آشكار كنم.

از قلعه به زير آمد و يكسر به جانب مدينه رفت، وارد مسجد شد، با ريسمانى گردن خود را به يكى از ستونهاى مسجد بست «ستونى كه معروف به ستون توبه شد» گفت: خود را آزاد نكنم مگر اينكه توبه ام پذيرفته شود يا بميرم، رسول خدا از تأخير ابولبابه جويا شد، داستانش را عرضه داشتند، فرمودند: اگر نزد من مى آمد از خداوند براى او طلب آمرزش مى كردم، اما اكنون به جانب خدا روى آورده و خداوند نسبت به او سزاوارتر است، هرچه خواهد درباره اش انجام دهد.

ابولبابه در مدتى كه به ريسمان بسته بود روزها را روزه مى گرفت و شبها به اندازه اى كه بتواند خود را حفظ كند غذا مى خورد، دخترش به وقت شب برايش غذا مى آورد و وقت نياز به وضو بازش مى كرد.

شبى در خانه ى ام سلمه آيه ى پذيرفته شدن توبه ى ابولبابه به رسول خدا نازل شد:

«وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» «1».

و گروهى ديگر به گناه خويش اعتراف كردند، عمل نيك و بدى را به هم آميختند، باشد كه خدا توبه ى آنان را بپذيرد، همانا خداوند آمرزنده ى مهربان است.

پيامبر به ام سلمه فرمودند: توبه ى ابولبابه پذيرفته شد، عرضه داشت: يا رسول اللَّه! اجازه مى دهيد قبولى توبه ى او را من به او بشارت دهم، فرمودند:

آرى. ام سلمه سر از حجره بيرون كرد و قبولى توبه اش رابه او بشارت داد.

ابولبابه خدا را به اين نعمت سپاس گفت، چند نفر از مسلمانان آمدند تا او را از ستون باز كنند، ابولبابه مانع شد و گفت: به خدا سوگند نمى گذارم مرا باز كنيد مگر اينكه رسول خدا بيايد و مرا آزاد كند.

پيامبر آمدند و فرمودند: توبه ات قبول شد، اكنون به مانند وقتى هستى كه از مادر متولد شده اى، سپس ريسمان از گردنش باز كرد.

ابولبابه گفت: يا رسول اللَّه! اجازه مى دهى تمام اموالم را در راه خدا صدقه بدهم؟ فرمودند: نه، اجازه ى دو سوم مال را گرفت، فرمودند: نه، اجازه ى پرداخت نصف مال را گرفت، فرمودند: نه، يك سوم آن را درخواست كرد، حضرت اجازه داد «2».

 

توبه آهنگر

راوى اين داستان عجيب مى گويد: در شهر بصره وارد بازار آهنگران شدم، آهنگرى را ديدم آهن تفتيده را با دست روى سندان گذاشته و شاگردانش با پتك

______________________________
(1)- توبه (9): 102.

(2)- تفسير قمى: 1/ 303؛ تفسير برهان: 4/ 535؛ بازگشت به خدا: 423.

بر آن آهن مى كوبند.

به تعجّب آمدم كه چگونه آهن تفتيده دست او را صدمه نمى زند؟ از آهنگر سبب اين معنا را پرسيدم، گفت: سالى بصره دچار قحطى شديد شد به طورى كه مردم از گرسنگى تلف مى شدند، روزى زنى جوان كه همسايه ى من بود پيش من آمد و گفت: از تلف شدن بچه هايم مى ترسم چيزى به من كمك كن، چون جمالش را ديدم فريفته ى او شدم، پيشنهاد غير اخلاقى به او كردم، زن دچار خجالت شد و به سرعت از خانه ام بيرون رفت.

پس از چند روز به خانه ام آمد و گفت: اى مرد! بيم تلف شدن فرزندان يتيمم مى رود، از خدا بترس و به من كمك كن، باز خواهشم را تكرار كردم، زن خجالت زده و شرمنده خانه ام را ترك كرد.

دو روز بعد مراجعه كرد و گفت: به خاطر حفظ جان فرزندان يتيمم تسليم خواسته ى توام. مرا به محلّى ببر كه جز من و تو كسى نباشد، او را به محلّى خلوت بردم، چون به او نزديك شدم به شدّت لرزيد، گفتم: تو را چه مى شود؟

گفت: به من وعده ى جاى خلوت دادى، اكنون مى بينم مى خواهى در برابر پنج بيننده ى محترم مرتكب اين عمل نامشروع شوى، گفتم: اى زن! كسى در اين خانه نيست، چه جاى اين كه پنج نفر باشند، گفت: دو فرشته ى موكل بر من، دو فرشته ى موكل بر تو و علاوه بر اين چهار فرشته، خداوند بزرگ هم ناظر اعمال ماست، من چگونه در برابر اينان مرتكب اين عمل زشت شوم؟

كلام آن زن در من چنان اثر گذاشت كه بر اندامم لرزه افتاد و نگذاشتم در آن عرصه ى سخت دامنش آلوده شود، از او دست برداشتم، به او كمك كردم و تا پايان قحطى جان او و فرزندان يتيمش را حفظ نمودم، او به من به اين صورت دعا كرد:

خداوندا! چنانكه اين مرد آتش شهوتش را به خاطر تو فرو نشاند، تو هم آتش دنيا و آخرت را بر او حرام گردان. بر اثر دعاى آن زن از صدمه ى آتش دنيا در امان ماندم «1».

 

توبه قوم يونس

سعيد بن جبير و گروهى از مفسّرين، داستان قوم يونس را بدين گونه روايت كرده اند: قوم يونس مردمى بودند كه در منطقه ى نينوا در اراضى موصل زندگى مى كردند. آنان از قبول دعوت يونس امتناع داشتند، سى و سه سال مردم را به خداپرستى و دست برداشتن از گناه دعوت كرد، جز دو نفر كسى به او ايمان نياورد، يكى شخصى به نام روبيل و ديگرى به نام تنوخا.

روبيل از خانواده اى بزرگ و داراى علم و حكمت بود و با يونس سابقه ى دوستى داشت، تنوخا مردى بود عابد و زاهد، و كارش تهيّه ى هيزم و فروش آن بود.

يونس از دعوت قوم خود طَرْفى نبست، به درگاه حق از قوم نينوا شكايت برد، عرضه داشت: سى و سه سال است اين جمعيت را به توحيد و عبادت و كناره گيرى از گناه دعوت مى كنم و از خشم و عذابت مى ترسانم ولى جز سركشى و تكذيب پاسخى نمى دهند، به من به چشم حقارت مى نگرند و به كشتن تهديدم مى نمايند. خداوندا! آنان را دچار عذاب كن كه ديگر قابل هدايت نيستند. خطاب رسيد: اى يونس! در ميان اين مردم اشخاص جاهل و اطفال در رحم و كودكان خردسال، پيران فرتوت و زنان ضعيف وجود دارند، من كه خداى حكيم و عادلم و رحمتم بر غضبم پيشى جسته، ميل ندارم بى گناهان را به گناه گنهكاران عذاب كنم، من دوست دارم با آنان به رفق و مدارا معامله كنم و منتظر توبه و بازگشتشان باشم، من تو را به سوى آنان فرستادم كه نگهبان آنان باشى و با آنها با رحمت و مهربانى رفتار نمايى، و به واسطه ى مقام شامخ نبوّت

______________________________
(1)- اسرار معراج: 84.

درباره ى آنها به صبر رفتار كنى، و به مانند طبيب آگاهى كه به مداواى بيمارانش مى پردازد با مهربانى به معالجه ى گناهانشان اقدام كنى!

از كمى حوصله براى آنان درخواست عذاب مى كنى، مرا پيش از اين پيامبرى بود به نام نوح كه صبرش از تو زيادتر بود و با قومش بهتر از تو مصاحبت داشت، با آنان به رفق و مدارا زيست، پس از نهصد و پنجاه سال از من براى آنان درخواست عذاب كرد و من هم دعايش را اجابت كردم.

عرضه داشت: الهى! من به خاطر تو بر آنها خشم گرفتم، چه آنكه هر چه آنان را به طاعتت خواندم بيشتر بر گناه اصرار ورزيدند، به عزّتت با آنها مدارايى ندارم و به ديده ى خيرخواهى به ايشان ننگرم، بعد از كفر و انكارى كه از اينان ديدم عذابت را بر اينان فرست كه هرگز مؤمن نخواهند شد. دعوت يونس از جانب حق پذيرفته شد، خطاب رسيد: روز چهارشنبه وسط ماه شوال پس از طلوع آفتاب بر آنان عذاب مى فرستم، آنها را خبر كن.

زمانى كه چهارشنبه ى وسط شوال رسيد در حالى كه يونس ميان قوم نبود، روبيل آن مرد حكيم و آگاه بالاى بلندى آمد، با صداى بلند گفت: اى مردم! منم روبيل كه نسبت به شما خيرخواه هستم، اينك ماه شوال است كه شما را در آن وعده ى عذاب داده اند، شما پيامبر خدا را تكذيب كرديد ولى بدانيد كه فرستاده ى خدا راست گفته، وعده ى خدا را تخلّفى نيست اكنون بنگريد چه خواهيد كرد.

مردم به او گفتند: به ما راه چاره را نشان بده، چه اينكه تو مردى عالم و حكيمى، و نسبت به ما مهربان و دلسوزى.

گفت: نظر من اين است كه پيش از رسيدن ساعت عذاب، تمام جمعيّت از شهر خارج شوند، ميان زنان و فرزندان جدايى اندازند، همه با هم روى به حق كرده از سوز دل به درگاه خدا بنالند و به حضرتش زارى و تضرع آرند، و از روى اخلاص توبه كنند و بگويند:

خداوندا! ما بر خود ستم كرديم، پيامبرت را تكذيب نموديم، اكنون از گناهان ما بگذر، اگر ما را نيامرزى و به ما رحم ننمايى از جمله ى زيانكاران باشيم، خدايا! توبه ى ما را قبول كن و به ما رحم نما، اى خدايى كه رحم تو از همه بيشتر است.

مردم نظر او را پذيرفتند و براى اين برنامه ى معنوى حاضر شدند، وقتى روز چهارشنبه رسيد روبيل از مردم كناره گرفت و به گوشه اى رفت تا ناله ى آنها را بشنود و توبه ى آنها را بنگرد.

آفتاب چهارشنبه طلوع كرد، باد زرد رنگ تاريكى با صداهاى مهيب و هولناك به شهر رو آورد كه باعث وحشت مردم شد، صداى مرد و زن، پير و جوان، غنى و ضعيف بيابان را پر كرد، از عمق دل توبه كردند و از خداوند طلب آمرزش نمودند، بچه ها به ناله ى جانسوز مادران مى گريستند و آنان به ناله ى فرزندان گريه مى كردند. توبه ى آنان به قبول حق رسيد، عذاب از آنان برطرف شد و مردم با خيال راحت به خانه هاى خود بازگشتند «1».

 

توبه جوان اسير

شيخ صدوق از حضرت صادق عليه السلام روايت مى كند: تعدادى اسير به محضر مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آوردند، به كشتن همه ى آنان فرمان داد مگر به يك نفر از آنان.

مرد اسير گفت: چرا از ميان همه ى اسيران حكم رهايى مرا دادى؟ فرمودند:

جبرييل از جانب خدا به من خبر داد در وجود تو پنج خصلت است كه خدا و رسول آن پنج خصلت را دوست دارند: غيرت شديد بر خانواده ات،

______________________________
(1)- تفسير صافى: 1/ 767، به اختصار.

سخاوت، حسن خلق، راستى در گفتار، شجاعت. آن مرد پس از شنيدن اين برنامه مسلمان شد و اسلامش نيكو گشت، سپس در جنگى همراه رسول خدا شركت كرد و پس از مبارزه اى شديد شهيد شد «1».

 

توبه مردى از كارگزاران ستمكاران

عبد اللَّه بن حمّاد از على بن ابى حمزه نقل مى كند كه مرا دوستى بود از نويسندگان امور ادارى بنى اميه، به من گفت: از حضرت صادق عليه السلام اجازه بگير تا من خدمت آن بزرگوار برسم، از حضرت اجازه گرفتم، حضرت اجازه دادند، وقتى بر حضرت وارد شد سلام كرد و نشست و گفت: فدايت شوم، در دولت بنى اميه كارگزار بودم، ثروت زيادى نصيب من شد در حالى كه براى به دست آوردن آن ثروت مقررات شرع را رعايت نكرده ام.

امام صادق عليه السلام فرمودند: اگر بنى اميه براى خود كاتبى نمى يافتند و غنيمتى به آنان نمى رسيد و جمعى از جانب ايشان نمى جنگيدند، حق مرا به غارت نمى بردند. اگر مردم آنان را وامى گذاشتند و باعث قدرت آنان نمى شدند، كارى از دست آنان برنمى آمد.

جوان به حضرت عرضه داشت: آيا براى من راه خروجى از اين بلاى عظيم وجود دارد؟ حضرت فرمودند: اگر بگويم انجام مى دهى؟ عرض كرد: آرى، فرمودند: از تمام ثروتى كه از طريق ديوان بنى اميه به دست آورده اى دست بردار، هر كه را مى شناسى مال او را به او برگردان و هر كه را نمى شناسى از جانب او صدقه بده، من بهشت را از جانب خدا براى تو ضمانت مى كنم، جوان سكوتى طولانى كرد، سپس عرضه داشت: فدايت شوم انجام مى دهم.

______________________________
(1)- امالى صدوق: 271، المجلس السادس و الأربعون، حديث 7؛ بحار الأنوار: 68/ 384، باب 92، حديث 25.

على بن ابى حمزه مى گويد: جوان با ما به كوفه برگشت، چيزى براى او نماند مگر اينكه نسبت به آن به دستور حضرت صادق عليه السلام عمل كرد.

او پيراهن بدنش را نيز در راه خدا داد، براى او پولى جمع كردم، لباسى خريدم و خرجى مناسبى براى او فرستادم، چند ماهى نگذشت كه مريض شد، به عيادت او رفتيم، رابطه ى ما با او برقرار بود تا روزى به ديدنش رفتم، در حال احتضار بود، ديده اش را گشود و به من گفت: به خدا قسم امام صادق به عهدش وفا كرد، گفت و از دنيا رفت. به كار دفن و مراسمش اقدام كرديم، پس از زمانى خدمت حضرت صادق رسيدم، فرمودند: به خدا قسم عهد خود را نسبت به دوستت وفا كرديم، عرض كردم: فدايت شوم راست گفتى، او به هنگام مرگش از عنايت شما خبر داد «1».

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

تشريع احكام از روى مصلحت انسان
هدايت الهى در شب قدر
اثر پنجم تقوا: فضايل و ارزش‏ها
مظهر صبر دركربلا
برتری اراده خدا بر تدبیر انسان
مقدمات طلاق‏
اندیشه در اسلام - جلسه دوم
ارث بران فردوس
نظرات انحرافى كليسا
دو واقعيت در سوره يوسف

بیشترین بازدید این مجموعه

پاكى توأمان جسم و روح‏
حلال و حرام مالی - جلسه بیست و دوم (متن کامل ...
سفارش انبيا عليهم‏السلام به كسب و مقام حلال‏
سفارش امام زمان عليه‏السلام به پسر مهزيار
يارى ذوات مقدسه
حرف شيطان به گمراهان
7 براى غير شوهر خود را نيارايد
3 ـ تبديل سيئات به حسنات
پاداش پروردگار به صابران
اهل الله، نمایندگان پروردگار در زمین

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^