من با او در يك سفر مشهد همراه بودم، چه حالى داشت، اين مرد با آن همه سوء سابقه چطورى مُرد؟
روز مردن زن و بچه اش دورش بودند، مى گفت: غصه نخوريد، در اين رختخواب تا چشمم به حسين عليه السلام نيافتد، نمى ميرم. ناراحت من نباشيد، مى آيد، او آقاى وفادارى است.
چشمش به در بود، زن و بچه اش مى گفتند: دم مرگ كه همه وحشت دارند، خيلى آرام، با يك لبخند گفت: «السلام عليك يا أباعبدالله» بعد هم جان داد.
منبع : پايگاه عرفان