شیطان و اهل تقوا - جلسه بيست و دوم - (متن کامل + عناوین)
- تاریخ انتشار: 15 آبان 1391
- تعداد بازدید: 1173
هلاكت مردم
آثار شوم سه برنامه در زندگى
تهران، حسينيه حضرت زهرا عليها السلام رمضان 1383
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
وجود مبارك امام مجتبى عليه السلام سه مطلب را بيان فرمودند كه: اغلب مردم دنيا ، در هر عصر و زمانى ، گرفتار و اسير اين سه برنامه هستند . حضرت به آثار شوم اين سه برنامه و زيانهايى كه در عالم به بار آورده است اشاره كرده ، علت بدبختى مردم را نيز بيان مىفرمايند .
براى نورانيت بيشتر متن گفتار ايشان را از قديمىترين كتابهاى شيعه نقل مىكنم كه نزديك به عصر ائمه طاهرين عليهم السلام و بعضى از آنها نيز در غيبت صغرى نوشته شده است .
چقدر خطرناك است ، كه حضرت از آن به عنوان مايه هلاك ياد كرده و فرمودند :
» هلاك الناس فى ثلاث: الكبر و الحرص و الحسد «(373)
نابودى ، هلاكت و از بين رفتن مردم در سه چيز است .
روشن است كه منظور حضرت از اين هلاكت و نابودى ، مرگ جسم نيست . اين هلاكت ، هلاكت شخصيت و روح و عقل انسان است . اگر با حمله اين سه ، بناى شخصيت ، عقلانيت و ارزشها فرو بريزد ، آيا باز انسان ، انسان است ؟ قرآن مجيد مىگويد : نه .
خداوند در ابتداى سوره مباركه محمد صلى الله عليه وآله در قرآن مجيد ، مىفرمايد :
» وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَمُ وَ النَّارُ مَثْوًى لَّهُمْ «(374)
اهل كفر ، كسانى هستند كه به اين نقطه برسند كه »يتمتّعون « تمتع را با فعل مضارع ذكر مىكند ؛ يعنى به اين نقطه برسند كه تا پايان عمر ، فقط به دنبال لذت و بهرهبرى بدنى باشند ، مانند حيوان در دنيا مىچرند .
قالب و روح انسان در قرآن
قرآن مجيد ، گاهى از وجود ما تعبير به بشر كرده است و گاهى تعبير به انسان . چه فرقى بين بشر و انسان است ؟
آياتى كه كلمه بشر را دارند ، اگر دقت كنيد ، آيه شريفه جهت مادى و دنيايى انسان را مطرح مىكند ؛
» إِنِّى خَلِقُ بَشَرًا مِّن طِينٍ × فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُواْ لَهُ سَجِدِينَ «(375)
بيان گِل ، خاك و ماده است ، اما جنبه انسان بودن مربوط به نفخ روح و سميع و بصير بودن و اين سلسله واقعيات است :(376)
» فَجَعَلْنَهُ سَمِيعَاً بَصِيرًا «(377)
ضمير »جعلناه « به كلمه انسانى كه در آيه شريفه است برمىگردد ؛ اين انسان را سميع و بصير قرار داديم . توان شنيدن حق و پذيرفتن آن را به او داديم . توان ديدن و باور واقعيات ، كارى به گِل ندارد .
اشتباهى كه ابليس در مسأله سجده كرد ، در همين زمينه بود . او قالب را ديد ، گفت :
» خَلَقْتَنِى مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ «(378)
ماده وجود من با ارزشتر است و ماده وجود انسان پست ، پس من به اين موجود پست سجده نمىكنم . اما اگر انسان بودن و نورانيت ما را ديده بود ، نه قالب را ، قطعاً سجده مىكرد .
كسى گفت : ابوجهل چرا به پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله ايمان نياورد ؟ با اين كه پنجاه و سه سال همسايه پيغمبر صلى الله عليه وآله بود و ايشان را مىديد . ابوجهل اهل مكه بود و ولادت پيغمبر صلى الله عليه وآله را كاملاً به ياد داشت . او سابقه پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله را مىدانست . سيزده سال ايام رسالت پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله را درك كرد .
جواب داده شد : چون ابوجهل پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله خدا را نمىديد ، او يتيم عبدالله را مىديد . يتيمى كه براى عرب بىارزش و پست بود ، چون مطابق فرهنگ جاهليت عربى ، يتيم ذليل و پست بود .
قرآن مجيد بيست و سه بار از يتيم اكرام معنوى كرد ؛ يعنى فرهنگ شما اشتباه و غلط است . بچهاى كه پدر يا مادرش از دنيا رفتهاند ، اين از دنيا رفتن علت خوارى ، پستى و ذلت نيست . ولى آنها يتيم را ذليل مىدانستند .
اگر پيغمبر صلى الله عليه وآله را ديده بود ، مانند سلمان ايمان مىآورد . چون سلمان مدينه نيامد كه شخصى عرب و قريشى را ببيند ، بلكه آمد تا فرستاده خدا ببيند.
ظاهراً در كلمه بصر دقتى هست كه در كلمه نظر نيست و قرآن كريم هم به اين نكته ظريف در مورد بتپرستان مكه اشاره مىكند و مىفرمايد :
» وَتَرَيهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ «(379)
اينها به درب خانه مىآيند و تو را نگاه مىكنند ، اما نه اين كه به نحو عمقى نگاه كنند . يعنى آنها طغيان كردند و كفر پيشه ساختند پس چگونه هدايت و بصيرت يابند ؟
پرهيز از قالبنگرى
هر كس قالب را ببيند ، به جايى نمىرسد . اين معناى حرف ملاى رومى است كه مىگويد :
ما درون را بنگريم و حال را
نى برون را بنگريم و قال را(380)
به نظر مىآيد در اين زمينه حدود هفتصد آيه داشته باشيم كه خدا اصرار دارد كه قالبنگر نباشيد . به اين معنا كه من بنا را ببينم ، اما بنّا را نبينم ، اين قالبنگرى است .
اما آن كسى كه حقيقتنگر است ، تركيب بنا را كه مىبيند ، بنّا را نيز مىبيند . از ساختمان در مىآيد و در ذهنش به سراغ آن مهندس تحصيل كرده ماهر مىرود . اين را مىگويند باطن نگر ، يعنى وقتى ساختمان را مىبيند ، ساختمان براى او آينه است كه در اين آينه ، علم ، حكمت ، عدالت در كار مهندس و معمار را مىبيند .
در اين هفتصد آيه حرف قرآن اين است قالب نگر نباشيد چند آيه را براى نمونه مىآوريم:
» إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَوَ تِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَفِ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَأَيَتٍ لِاُّوْلِى الْأَلْبَبِ «(381)
آسمان و زمين آينه و علامت است ، و با همه عظمتش در مقابل خالق هستى هيچ است و بايد به او برسيم ولى اگر خورشيد را نگاه كردى و در آن معطل شدى كه فقط اين است كه در زندگى ما اثر فوق العادهاى دارد ، پس معبود ماست . ماه ، ستاره ، پول كه ذرهاى فلز است را ديدى ، اين قالب نگرى است كه تو را به اينجا رسانده است . تو همه اينها را كه نگاه مىكنى ، بايد بگويى :
» لَآ أُحِبُّ الْأَفِلِينَ «(382)
خورشيد ، ماه و ستاره كه غروب كردند ، پول ، بدن و دنيا كه از دست رفت ، بايد بگويى : من فانى شوندگان را دوست ندارم ، بلكه :
» إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمَوَ تِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا وَمَآ أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ «(383)
بايد ما به سراغ خالق عالم و صاحب آن برويم كه همه چيز نزد او است .
ابوجهل قالب را مىديد كه ايمان نياورد . ابليس قالب را ديد ، ولى ملائكه »خليفة الله« را ديدند :
» وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَئِكَة إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ «(384)
فرشتگان خليفه ديدند و فهميدند كه بايد سجده كنند ، اما ابليس قالب را ديد ، گفت : اين موجود خاكى ارزش اين را ندارد كه ما در مقابلش سجده كنيم :
» قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِى مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ «(385)
من از او خيلى بالاتر هستم ، اين كيست ؟ چند كيلو گوشت و پوست و استخوان كه شايستگى سجده ندارد . چند روز ديگر نيز بىجان مىشود و دوباره به خاك برمىگردد . راست مىگويد . اگر اين گونه باشد ، لياقت سجده ندارد . اما او در قالبنگرى آدم متوقف شد .
هلاكت روح با سه عنصر؛ كبر، حرص و حسد
آيه مىفرمايد :
» وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَمُ وَ النَّارُ مَثْوًى لَّهُمْ «
آن كسانى كه همواره به دنبال لذت بدنى هستند ، تا كالا و ابزار دنيا را براى بدن خود جمع كنند ، همواره به دنبال پر كردن شكم و ارضاى شهوات هستند ، اينها ديگر انسان نيستند ، بلكه مانند انعام - چهارپايان - هستند .
آن سه خطرى كه حضرت مجتبى عليه السلام مىفرمايند :
انسان را از آدميت و چارچوب انسان بودن بيرون مىاندازد و هلاكت است ؛ يعنى كسى از انسان بودن بميرد و از حيوانيت سر درآورد كه يعنى حركتى برعكس داشته باشد . اين سه خطر قابل توجه و دقت است كه فرمود :
» هلاك الانسان فى ثلاث الكبر ، و الحرص ، و الحسد «
اين كبر كه حضرت مىفرمايند ، چيست ؟
يعنى آدم كت و شلوار نو بپوشد و سفتتر راه برود و كمى سينهاش را جلوتر بدهد و از مقابل هر كس كه رد مىشود توقع داشته باشد كه به او سلام بدهند ، يا همه براى او بلند شوند ؟ اين كبر است ، اما اين كبر معاشرتى است ، اما منظور، كبر اخلاقى است ، كه كسى خيال كند از همه يك سر و گردن بزرگتر و بالاتر است .
اين كبر صندلى خيلى عجيب است . كمى بالاتر از صندلى ، اسمش تخت است ، چون كمى بزرگتر است و چند پله دارد و اين تخت در هر كجا هست ، مىگويند : پايتخت .
با ارزشترين عضو وجود انسان عقل است و پستترين عضو وجود انسان آنجايى است كه فضولات بدن را خارج مىكند . صندلى جاى قرار گرفتن همان پستترين عضو است ، پس ديگر باد كردن نمىخواهد . اگر انسان سرش را كه جاى عقل است روى صندلى مىگذاشت ، بله، اما صندلى ، جاى پستترين عضو بدن است . ديگر باد كردن و كبر ندارد .
راه گريز از كبر
حضرت زين العابدين عليه السلام براى اين كه انسان متكبر نشود مىفرمايد :
تو هميشه تا آخر عمر بين دو گروه انسان هستى ؛ گروهى از انسانها كه از تو كوچكتر هستند ، و گروه ديگرى كه از تو در عمر بزرگترند . اين قطعى است .
فكر كن ، آنهايى كه از تو كوچكتر هستند ، چون وقت آنها كمتر بوده ، يك گناه از تو كمتر كردهاند و آن گروهى كه از تو بزرگتر هستند ، يك »لا اله الا الله« از تو بيشتر گفتهاند و در اين صورت هر دو گروه از تو بهتر هستند ، اين وسط چرا باد غرور و كبر دارى ؟ در مقابل گروهى كه بهتر از تو هستند باد مىكنى ؟(386)
اين نسخه بسيار عالى براى اين است كه كسى در مقابل ديگران كبر نداشته باشد . چقدر زنده بودند كسانى كه خودشان را از همه كوچكتر مىدانستند .
من دو بار خدمت آيت الله العظمى بروجردى(387) رسيده بودم ، آن وقتها دوازده ساله بودم . انسان خدا را در او مىديد . روزى در منزل ايشان روضه بود ، خيلى شلوغ بود و تا بيرون كوچه جمعيت نشسته بودند . هنوز ايشان از اندرونى بيرون نيامده بودند . معمولاً وقتى مىآمدند ، ايوانى آنجا بود ، روى زمين مىنشستند ، به صندلى عادت نداشتند .
ساعت ده صبح بود و ديگر وقت بيرون آمدن ايشان بود و همه چشمها داشتند نگاه مىكردند . ايشان تا از درب اتاق بيرون آمد ، جمعيت هيجان زده شد ، كسى بلند شد و با صداى بلند گفت : براى سلامتى امام زمان و حضرت آيت الله . . . ديگر ايشان اجازه نداد كه اسمشان را ببرد ، چنان عصبانى و نگران شد كه در آن سن هفتاد و هشت سالگى ، نالهاى زد ، جمعيت سكوت كردند و كسى صلوات نفرستاد . همين طور كه ايستاده بودند ، فرمود : اين بىادبى است كه اسم مرا در كنار اسم امام زمان عليه السلام گذاشته ، او را از اين خانه بيرون كنيد .
خوب است انسان خودش را آن گونه كه هست ببيند . اين چشمى كه قالببين نيست ، قيمت دارد ، چون در قالببينى متوقف مىشود . چشمى كه خود را بيش از آن چه كه هست نبيند و بيش از آنچه كه هست معرفى نكند .
مرحوم حاج شيخ مرتضى آشتيانى(388) كه از مراجع رده اول ايران بود و در مشهد زندگى مىكرد ، وارد حرم حضرت رضا عليه السلام شد . شخصى نزديك ضريح خيلى متواضعانه آمد وسلام كرد و نامهاى را به ايشان داد . ايشان آن را خواند و ديد كه نوشته است : محضر مقدس و مبارك حجت الاسلام و المسلمين آيت الله العظمى فى الارضين، ابو الارامل و الايتام حاج شيخ مرتضى آشتيانى .
ايشان در علم و فلسفه و حكمت رده اول بود ؛ يعنى آن وقت كه در مشهد بودند ، ايشان محور اول بود . اين دو خط را كه روى پاكت بود خواند ، خندهاش گرفت ، كاغذ را از درون پاكت بيرون كشيد و در جيبش گذاشت ، پاكت را تا كرد و درون ضريح حضرت رضا عليه السلام انداخت و گفت : يابن رسول الله ! روى پاكت القاب شما را نوشته بودند ، او اشتباهاً لقبهاى شما را برداشته و براى ما نوشته است . هركس خودش را همانطورى كه هست بايد ببيند و اشتباه نكند .
هلاكت دين در كبرورزى
حضرت مجتبى عليه السلام چقدر زيبا مىفرمايد :
» هلاك الانسان فى ثلاث «
نابودى شخصيت و تخريب انسانيت در سه چيز است ؛ كبر ، حرص و حسد .
اول: »فالكبر هلاك الدين «
كبر دين شما را نابود مىكند . اين كدام كبر است ؟ اين كبر در برابر حضرت حق است كه پروردگار به من امر كند و بگويد :
» إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَالَّذِينَ هَاجَرُواْ وَجَهَدُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ «(389)
» وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَىْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ «(390)
و من به زبان يا در عمل به خدا بگويم : تو چه كسى هستى كه به من دستور بدهى كه نماز بخوانم ، روزه بگيرم ، حجاب را مراعات كنم ؟ من براى خودم كسى هستم ، چه كسى گفته كه تو به من امر كنى ؟ كسانى كه اوامر حضرت حق را اطاعت نمىكنند ، عملاً دارند اين را به خدا مىگويند . اين حالت ، مايه دين را نابود مىكند ؛ » هلاك الدين « .
بعد حضرت مىفرمايد ؛ به خاطر اين نوع از كبر، خداوند متعال ابليس را لعنت كرد و گفت :
» وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِى إِلَى يَوْمِ الدِّينِ «(391)
برو كه لعنت من از حال تا قيامت بر تو باد ؛ يعنى تمام درهاى رحمتم به روى تو بسته باد .
من تحليل اين شعر را نمىدانم كه :
شيطان كه رانده شد بجز يك خطا نكرد
خود را براى سجده به آدم رضا نكرد
شيطان هزار مرتبه بهتر ز بىنماز
او سجده بر آدم و اين بر خدا نكرد(392)
نمىدانم ، واقعاً شخص بىنماز هزار بار از شيطان بدتر است ؟ شايد مبالغه باشد . شايد بخواهند عظمت آلودگى كبر را در مقابل حضرت حق و در برابر مردم به ما بگويند .(393)
شعرى در قديم مىخواندند ؛
افتادگى آموز اگر طالب فيضى
هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است(394)
زمين اگر آب گير نباشد ، گلستان و باغستان نمىشود . هر چه در مقابل خدا بيشتر كوچكى و تواضع كند ، آبگير لطف و رحمت و عنايت حضرت حق بر او بيشتر خواهد بود .
اخراج از بهشت در قبال حرص
دوم: »والحرص« امام مجتبى عليه السلام مىفرمايد :
دومين كلنگى كه بناى شخصيت انسان و ارزشها را تخريب مىكند ، حرص است ؛ يعنى زياده خواهى ، بيش از حد خود خواستن ، قناعت به عنايت خدا نكردن .
امام عليه السلام مىفرمايد :
» و به أُخْرِجَ آدم مِن الجنّة «
پدر اوليه شما به خاطر اين كه به آن بهشت قناعت نكرد و به سراغ آن درخت رفت ، گفتند : اين دو ميليون درخت براى شما ، اين درخت را رها كن . خدا به او گفت :
»يَادَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتَُما وَ لَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّلِمِينَ«(395)
از هر جاى اين بهشت و هر درختى كه مىخواهيد ، بخوريد ، فقط به اين درخت نزديك نشويد ، اما شدند .
امام مجتبى عليه السلام مىفرمايد :
» به اخرج آدم «
تا درونش آلوده به حرص شد ، دستور داد كه هر دو را بيرون كنيد ، اينها شايسته ماندن در اينجا نيستند .
» و الحرص عدوّ النفس «
حرص دشمن شما است ، پس با شما دست به گريبان نشود .
حسد، زمينهساز زشتىها
سوم : » و الحسد رائد السوء «
حسد ، پيامآور بدىها و زشتىها است ،
» و منه قتل قابيل هابيل «
قابيل دچار حسد شد ، حسد شمشير شد ، زد و برادر خود را كشت .
قلب مؤمن جايگاه حسادت نيست بلكه شكر مىكند خدا را و غبطه مىخورد يعنى از خدا مىخواهد كه به او هم عطا كند و هيچگاه سراغى از حسادت نمىگيرد .
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
پی نوشت ها:
373) كشفالغمة: 572 - 571/1؛ بحار الأنوار: 111/75، باب 19، ذيل حديث 6؛ »الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ قَالَ عليه السلام: هَلَاكُ الناسِ فِي ثَلَاثٍ الْكِبْرِ وَ الْحِرْصِ وَ الْحَسَدِ فَالْكِبْرُ هَلَاكُ الدِّينِ وَ بِهِ لُعِنَ إِبْلِيسُ وَ الْحِرْصُ عَدُوُّ النَّفْسِ وَ بِهِ أُخْرِجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّةِ وَ الْحَسَدُ رَائِدُ السُّوءِ وَ مِنْهُ قَتَلَ قَابِيلُ هَابِيلَ.«
374) محمد (12 : (47؛ »و در حالى كه كافران همواره سرگرم بهرهگيرى از ] كالا و لذت هاى زودگذر [دنيايند و مىخورند ، همان گونه كه چهارپايان مىخورند و جايگاهشان آتش است .«
375) ص (72 - 71 : (38؛ »همانا من بشرى از گل خواهم آفريد . × پس زمانى كه اندامش را درست و نيكو نمودم و از روح خود در او دميدم ، براى او سجده كنيد .«
376) ترجمه الميزان: 342/17؛ » »إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ« كلمه بشر به معناى انسان است. راغبمىگويد: بشره به معناى ظاهر پوست، و أدمه به معناى باطن آن است كه به گوشت چسبيده، چون عموم اهل ادب اين طور معنا كردهاند آن گاه مىگويد: و اگر از انسان به كلمه »بشر« تعبير كرده، به اعتبار اين است كه در بين همه جانداران تنها آدمى است كه پر و كرك و مو و پشم ظاهر بدنش را نپوشانده، به خلاف ساير حيوانات كه يا پشم بشره آنها را پوشانده و يا كرك. و سپس مىگويد: كلمه »بشر« هم در مفرد استعمال مىشود، و هم در جمع، ولى در دو نفر به صيغه تثنيه درمىآيد، مانند آيه »أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ« و در قرآن كريم هر جا از انسان به بشر تعبير شده، منظور همان جثه و هيكل و ظاهر بدن اوست.«
377) انسان (2 : (76؛ »پس او را شنوا و بينا قرار داديم .«
378) اعراف (12 : (7؛ »مرا از آتش پديد آوردهاى و او را از گِل آفريدى .«
379) اعراف (198 : (7؛ »و آنان را مىبينى كه به سوى تو مىنگرند در حالى كه نمىبينند .«
380) مولوى.
381) آل عمران (190 : (3؛ »يقيناً در آفرينش آسمانها و زمين ، و آمد و رفت شب و روز ، نشانههايى ] بر توحيد ، ربوبيّت و قدرت خدا [ براى خردمندان است .«
382) انعام (76 : (6؛ »من غروب كنندگان را دوست ندارم .«
383) انعام (79 : (6؛ »من به دور از انحراف و با قلبى حقگرا همه وجودم را به سوى كسى كه آسمانها و زمين را آفريد ، متوجه كردم و از مشركان نيستم .«
384) بقره (30 : (2؛ »و آن زمان را ياد آر كه پروردگارت به فرشتگان گفت : به يقين جانشينى در زمين قرار مىدهم . گفتند : آيا موجودى را در زمين قرار مىدهى كه در آن به فساد و تباهى برخيزد و به ناحق خونريزى كند و حال آن كه ما تو را همواره با ستايشت تسبيح مىگوييم و تقديس مىكنيم . ] پروردگار [فرمود : من ] از اين جانشين و قرار گرفتنش در زمين اسرارى [ مىدانم كه شما نمىدانيد .«
385) اعراف (12 :(7؛ »گفت : من از او بهترم ، مرا از آتش پديد آوردهاى و او را از گِل آفريدى .«
386) بحار الأنوار: 229/68، باب 67، حديث 6؛ »عن عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ زَيْنِ الْعَابِدِينَ عليه السلام . . . ثُمَّ قَالَ يَا زُهْرِيُّ: . . . إِنْ عَرَضَ لَكَ إِبْلِيسُ لَعَنَهُ اللَّهُ بِأَنَّ لَكَ فَضْلًا عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَهْلِ الْقِبْلَةِ فَانْظُرْ إِنْ كَانَ أَكْبَرَ مِنْكَ فَقُلْ قَدْ سَبَقَنِي بِالْإِيمَانِ وَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ فَهُوَ خَيْرٌ مِنِّي وَ إِنْ كَانَ أَصْغَرَ مِنْكَ فَقُلْ قَدْ سَبَقْتُهُ بِالْمَعَاصِي وَ الذُّنُوبِ فَهُوَ خَيْرٌ مِنِّي وَ إِنْ كَانَ تِرْبَكَ فَقُلْ أَنَا عَلَى يَقِينٍ مِنْ ذَنْبِي وَ فِي شَكٍّ مِنْ أَمْرِهِ فَمَا لِي أَدَعُ يَقِينِي بِشَكِّي.«
387) شرح حال ايشان در كتاب تواضع و آثار آن جلسه 12 آمده است.
388) آشتيانى، شيخ مرتضى )نجف 1281 ق - مشهد 1365 ق / 1325 ش( فقيه و اصولى، فرزند بزرگ ميرزا حسن آشتيانى. يك شب پس از فوت شيخ مرتضى انصارى به دنيا آمد و از اين رو او را به احترام آن فقيه بزرگ مرتضى ناميدند. وى از بزرگترين فقهاى زمان خود به شمار مىآمد و از علماى با نفوذ ايران بود. در جنبش مشروطيت شركت داشت و از جمله علمائى بود كه در حرم حضرت عبدالعظيم متحصن گرديدند. در قضيه بانك روس و حوادثى كه منتهى به لغو امتياز آن شد نيز نقش به سزايى داشت. شيخ مرتضى آشتيانى در 1340 ق به مشهد مشرف شد و تا 1353 ق (1314 ش( كه پيرو وقايع مشهد به اجبار به تهران آمد، سالها رياست و سرپرستى حوزه علميه مشهد را به عهده داشت. در 1360 ق به عتبات عاليات رفت و دو سال در كربلا به تدريس پرداخت و سپس به ايران آمد و تا پايان عمر در مشهد زيست، كتابى در باب اجاره بر مبناى تقريرات او باقى است كه در 1343 به طبع رسيده است. ميرزا محمود آشتيانى حكيم و فقيه معاصر و اسماعيل آشتيانى نقاش بزرگ معاصر از فرزندان اويند.
389) بقره (218 : (2؛ »يقيناً كسانى كه ايمان آورده ، و آنان كه هجرت كرده و در راه خدا به جهاد برخاستند.«
390) انفال (41 : (8؛ »و بدانيد هر چيزى را كه ] از راه جهاد يا كسب يا هر طريق مشروعى [ به عنوان غنيمت و فايده به دست آورديد ] كم باشد يا زياد [يك پنجم آن براى خدا و رسول خدا صلى الله عليه وآله و خويشان پيامبر ، و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان است.«
391) ص (78 : (38؛ »و حتماً لعنت من تا روز قيامت بر تو باد .«
392) شعر پيدا نشد.
393) الكافى : 386/2 ؛ »عن مَسعدةَ بن صدقه قال لسمعت اباعبداللَّه عليه السلام وسُئل مال الزانى لا تُسمِّيه كافراً وتاركُ الصلاة قد سَمّيتَهُ كافراً ... وتارك الصلاة لا يتركها اِلّا استخفافاً بها ... وكُل من ترك الصلاة قاصداً اليها فليس يكون قصده لتركها اللذّة فإذا نُفيتَ اللذّة وقع الاستخفاف واذا وقع الاستخفاف وقع الكفر ...«
394) پورياى ولى.
395) بقره (35 : (2؛ »و گفتيم : اى آدم ! تو و همسرت در اين بهشت سكونت گيريد و از هر جاى آنكه خواستيد فراوان و گوارا بخوريد ، و به اين درخت نزديك نشويد كه ] اگر نزديك شويد [ از ستمكاران خواهيد شد .«