
در مرض موت با اجازه دستور
خادم او جوجهبا به محضر او برد
»دُستور « لغت فارسى است ؛ يعنى طبيب . طبق دستور طبيب، سوپى از جوجه خروس پخته بودند ، براى او آوردند . گفتند : طبيب دستور داده است كه بخوريد تا خوب شويد .
خواجه چو آن طير كشته ديد برابر
اشك تحسّر ز هر دو ديده بيفشرد
گفت چرا ماكيان شدى نشدى شير
تا نتواند كست به خون كشد و خورد
مرگ براى ضعيف امرى طبيعى است
هر قوى اول ضعيف گشت و سپس مرد
اين بن بست قابل باز كردن نيست .
منبع :