يهوديانی که تعجب کرده بودند، به مريم گفتند: بچه از کيست و با چه کسي ارتباط نامشروع داشتي؟ خدا فرموده بود سكوت كن و به گهواره اشاره كن و بگو از خود بچه بپرسيد که کيست؟ يهوديان عصباني شدند و گفتند:
(كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا)
ما چگونه با کودکی که دو ساعت است به دنيا آمده، حرف بزنيم که يک مرتبه صداي مسيح از گهواره بلند شد و فرمود:
(إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ)
من مملوک و عبد او هستم.
(قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني نَبِيًّا * وَ جَعَلَني مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصاني بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا)
من هم خدا، هم نماز و زکاتش و هم فرمانش را به نيکي کردن به مادر قبول دارم.
اينکه بگويي فقط خدا را قبول دارم و کاري به زندگي من نداشته باش، اين توحيد نيست.
منبع : پایگاه عرفان