
ارزشها و لغزشهاى نفس - جلسه شانزدهم – (متن کامل + عناوین)
اوج وصال و اوج هجران
تهـران، حسينيه هدايت رمضان 1382
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
كلام در سوره مباركه يوسف است. از مجموعه صد و چند آيه اين سوره، غير از دو نكته گذشته دو حقيقت ديگر استفاده مىشود كه فوقالعاده قابل توجه است.
يك حقيقت اوج وصال انسان به وجود مقدس حضرت حق نشان مىدهد، و حقيقت ديگر اوج هجران و جدايى انسان را از پروردگار مهربان عالم است.
اتصال به حق و انقطاع از حق
آنجا كه بحث از اوج وصال است، بحث از منافع ابدى براى انسان است. يعنى اين انسان به مقام خيرالبريهاى رسيده كه اين مقام در قرآن مجيد مطرح است.
اين يك جهت سوره است كه از مجموعه سوره مباركه يوسف استفاده مىشود، براى رسيدن انسان به اوج وصال حق و دريافت مقام خيرالبريهاى مقامى فوق آن براى انسان وجود ندارد، چون كلمه خير در اينجا از نظر ادبيات عرب، افعل التفضيل به معناى بهترين است.
كلمه برية هم به معناى مجموعه جنبندگان عالم، هر ذى روحى و ذى حياتى است، كه در اين قسمت سوره بازگو مىكند. انسان توان حركت در راه هدايت را دارد و مىتواند به اوج وصال حق برسد، تبديل به خيرالبرية بشود و اتصال به منافع
ابدى پيدا كند. جهت ديگر بحث از اوج هجران و جدايى و فراق است، و انقطاع از حق و رسيدن به مرحله شرالبريه، اتصال به خسارت ابدى و هميشگى، خسارتى كه بسيار خداوند متعال در قرآن مجيد مىفرمايد: يك روزى مىآيد كه قابل جبران براى خسارت ديده نيست.
راه رسيدن به اوج وصال و علت هجران و فراق
نكته مهمى كه در اينجا قابل بحث است و در قرآن هم به طور گسترده پروردگار مهربان عالم براى بيدارى انسان مطرح كرده اين است كه سبب رسيدن به اوج وصال و مقام خيرالبريهاى و اتصال به منافع ابدى و سبب رسيدن به اسفل السافلين و شرالبريهاى و هجران و فراق و جدايى و دچار شدن به خسارت ابدى چيست؟
به خاطر اهميت مطلب، قرآن از ابتداى سوره بقره تا پايان به طور گسترده وارد اين مسأله شده است.
مَثَلهاى قرآن
براى نزديك شدن مطلب به ذهن، مثالى را ذكر مىكنم. همه اهل دل از اهل علم مىگويند كه در مثل مناقشه نيست، يعنى در مثل چون و چرا نكنيد. پروردگار هنگام قرآن در به كارگيرى مثل مىفرمايد:
« إِنَّ اللَّهَ لاَ يَسْتَحْىِ أَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا »[1]
من با اين عظمت و بىنهايتى از اينكه براى بيان يك مطلبى به يك پشه يا فراتر از پشه مثل بزنم شرم ندارم . گاهى با همين مثلها مطلبى را روشن مىكند و گاهى
هم همه انسانها را محدود مىكند.
مثلا در آيه شريفه مىفرمايد:
« لَن يَخْلُقُواْ ذُبَابًا وَ لَوِ اجْتَمَعُواْ لَهُ »[2]
اينقدر ادعاى توان و قدرت نكنيد، براى اينكه اگر كل شما انسانها يك جا جمع بشويد قدرت آفريدن يك پشه را نداريد. يعنى بر سر قدرت ادعايى انسان زده وگرنه مىفرمود قدرت ساختن يك زنبور عسل را نداريد.
حضرت حق فرموده:
« لَن يَخْلُقُواْ ذُبَابًا وَ لَوِ اجْتَمَعُواْ لَهُ »
اگر مجموعه ٔما، افكار و عقل و علم و قدرتتان را روى هم بگذاريد، يك پشه را نمىتوانيد بسازيد، آن وقت شما در مقابل من سركشى مىكنيد تا اينكه پيروز بشويد؟
در مثل مناقشه نيست. تار يا سه تار يك وسيله موسيقى بسيار قديمى با چند تا سيم و دكمه است. وقتى كه جداى از دست انسان و افكار انسان و حالات انسان است، هيچ صدايى ندارد و سكوت مطلق است.
اگر يك انسان جاهل ونادان سه تار را بردارد و به خاطر اينكه به هيچ صورتى دانش نُتهاى موسيقى را ندارد، بنوازد صداهاى ناهماهنگ و نفرت آورِ خسته كننده از اين سه تار بيرون مىآورد. به خصوص اگر اين صداها را يك متخصص موسيقى بشنود كه او در كمال نفرت قرار مىگيرد و اگر ادامه پيدا بكند، او را به خشم مىآورد.
اگر يك داناى معاند اين سه تار را نامنظم بزند، باز همان صداهاى ناهنجار، و نفرت آور در مىآيد.
اما اگر يك داناى منصف و فهميده اين سه تار را با رديف و انديشهاى كه به سر انگشتانش مىدهد، بنوازد صداهاى هماهنگ و رديف و مرتبى در مىآورد.
انسان، موسيقىِ طبيعىِ زمينى ـ آسمانى
انسان يك عنصر موسيقى طبيعى زمينى ـ آسمانى است. يك جهت اين عنصر موسيقى وصل به عالم غيب است و جهت ديگر آن وصل به خاك است. اين يك مسأله قرآنى است.
اما جهتى كه وصل به غيب است، از طريق
« نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى »[3]
وصل به آسمان است. چون روح مادى نيست و از آثار ماديت هيچ چيزى در روح وجود ندارد، روح يك جنس لطيف آسمانى است ، نه به معنى آسمان بالاى سر، يعنى عالم بالا و با رفعت و جايگاه بسيار عالى كه ديگر بالاتر از آن جايگاه نيست، چون كلمه روح را با ياى متكلم وصل به خودش كرده است
« نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى »
از روحم در آن دميدم، يعنى يك عنصر همرنگ با ملكوتيان را به تناسب اين بدن كه در حقيقت همرنگ با خود من است، در اين بدن دميدم.[4]
يك جهت انسان عنصر خاكى است كه همان بدنه سه تار است و يك جهت عنصر نيز آن معنويت سه تار است كه وقتى ظهور مىكند، يا انسان را در اوج نشاط مىبرد و يا آدم را به گريه وا مىدارد تا غمها و غصهها و ناراحتىها و رنجها تخليه بشود.
از زمان آدم وجود انسان كه سه تار خلقت است، هرگاه دست نادان يا داناى معاندى افتاد، فقط صداهاى ناهماهنگ غرايز نفسانى و اميال حيوانى و شهوات بىمحاسبه را از آن درآورده است.
اين صداها را به صورت عمل هم در آوردند، صداهايى كه مورد نفرت حق و ملائكه و موجودات عالم و زمين است، مورد نفرت آسمان است.
اين خواستههايى كه انگشت اين نادانان و يا دانايان معاند، از اين عنصر بروز دادهاند، هميشه بخش عمدهاى از كره زمين را دچار فساد و ناامنى و ظلم و جنايت و غارت و قتل و اختلاف ونابودى كرده است.
وقتى يك نفر به تنهايى در دست هگل قرار مىگيرد و سرانگشتان هگل با نوشتن كتاب فلسفه هگل تارهاى وجود را به صدا در مىآورد. از اين يك نفر صداهاى ناهماهنگى به وسيله هگل ـ فيلسوف داناى آلمانى ضد انسان ـ در مىآيد. اين صدا پخش مىشود و هگل صداى لنين را در آورده است، يعنى لنين در دست انگشتان افكار هگل افتاد و مكتب كمونيستى به وجود آمد.
در اين 80 ـ 90 سال، بشر صداى هگل و لنين را گوش داد در حالى كه صداى بسيار ناهماهنگى بود، نه هماهنگى با فطرتو نه با وجدان و نه با انديشه پاك و نه
با دنياى انسان و نه با آخرت انسان داشت. انسانها فريب اين صدا را خوردند و به اندازه دو ميليارد نفر به فراق و هجران از خدا مبتلا شدند. و يك طرف وجود كه جنبه ملكوتى آنان بود، به كل تعطيل شد.
آنان گفتند : همه چيز خاك و ماده و اقتصاد و بدن است. ميلياردها نفر دچار افكار لنين شدند. چقدر آدم بى گناه را كشتند، چقدر كشورها را غارت كردند، چقدر عباد خدا را گمراه كردند. ميليونها نفر كه مردند و به جهنم رفتند و ميليونها نفر باقى مانده نيز بعد از مدتى از اين صداهاى ناهماهنگ متنفر شدند، و فرهنگ كمونيستى از بين رفت.
اين صدا به وسيله يك داناى معانداست. و اما صدا به وسيله نادانان، در خانهها و مدرسهها و دانشگاهها و پاركها و ارتباطهاست. اين ديگر بخشى نيست كه جهان را تحت تاثير قرار بدهد.
يك مادر بدون اطلاع از حقايق و بدون علم براى دخترش صداى ناهماهنگ با خدا در مىآورد. صداى بىحجابى و بدحجابى، صداى شهوات بى محاسبه، بعد هم او را در جامعه رها مىكند. در اين حال بد صدايى چه مقدار انسان را تا ابد به گمراهى مىكشاند، خدا مىداند.
يا يك پدر براى پسر خود ساز ناهماهنگ بزند، يا يك معلم براى بچههاى كلاس صداى ناهماهنگ بنوازد، يا يك روحانى بى سواد كه نگذاشته مردم به بى سوادى او پى ببرند براى مردم صداهاى ناهماهنگ در بياورد، چيزى را به عنوان دين مىگويد كه خودش هم نمىداند كه جزء دين نيست، و مردم را به عنوان ديندارى، به بى دينى مىكشاند.
صداى ناهماهنگ زليخا
زليخا موجودى است كه اربابان مشرك مصر، از او صداى ناهماهنگ با خدا و با خلقت و با دنيا و با آخرت پخش كردهاند، او با اين صداها نشان مىدهد كه در فراق و هجران و جدايى از حق است، غير از شهوت هيچ چيز را محاسبه نمىكند. حساب نمىكند كه من يك زن شوهر دار هستم، زن نخست وزير هستم. حسابگرى نمىكند كه اين جوان كنعانى پاك را نبايد آلوده كنم.
محاسبه نمىكند كه آينده زنا با زن شوهر دار با او چه خواهد كرد. هفت سال فقط به يوسف مىگويد: كام مرا برآر.
« أَنَا رَ وَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ »[6]
من كه از او طلب كامجويى مىكنم، محاسبه هم در اين كامجويى ندارم كه حالا شوهرم كيست و يا در كشورم چه اتفاقى مىافتد يا عملم ناهماهنگ با نظام خلقت و صاحب خلقت است. اينها را اصلا محاسبه نمىكند فقط دائم مىگويد بيا.
اين يك سوى آيات قرآن است. در اينجا نشان مىدهد انسان در ظرف دنيا به صورت يك تفاله ته نشين در مرتبه اسفل سافلين آن است.
صداى هماهنگ يوسف عليهالسلام
جهت ديگر، اوج وصال حق است. اوج خيرالبريهاى و اوج اتصال به منافع ابد است. حتّى يك بار يوسف از آن زن طلب كامجويى نمىكند، دائم مبارزه مىكند، صداى يوسف عليهالسلام در قرآن آمده است. هفت سال اين زن مىگويد من دلم
مىخواهد از تو كامجويى بكنم، او مىگويد: « مَعَاذَ اللَّهِ »[7] چرا؟
چون تار وجود يوسف را سه تا پيغمبر به صدا در آوردند. يكى يعقوب پدرش، يكى فرهنگ جدش اسحاق و يكى فرهنگ جد پدرش ابراهيم است، به همين خاطر كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله هر وقت مىخواست اسمش را ببرد، نمىگفت يوسف، مىفرمود:
«الكريم بن الكريم بن الكريم يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم»[8]
چهار تا كلمه كريم كنار اسم يوسف مىگذاشت و سه پيغمبر را نام مىبرد، يعنى يك جوان، وقتى در سرانگشتان تربيت پيغمبرانى كه انگشتهايشان وصل به خدا بوده، قرار بگيرد، صداى خدا را از او در مىآورند.
سامرى چه كار كرد؟ قرآن مىگويد: با طلا و نقره يك گوساله ساخت ، صداى گوساله از آن درآورد.
اين نادانان و دانايان معاند از بشرهايى كه در اختيارشان قرار گرفتند، صداى گوساله و گاو در آوردند. فقط شهوت و شكم پرورش دادند. درصد بالايى از مردم جهان در اروپا و آمريكا و آسيا و آفريقا، فقط دنبال شكم و شهوت هستند. ولى آنهايى كه در سرانگشتان انبيا قرار گرفتند فقط دنبال خداهستند.
صداى بى نظير اميرالمؤمنين عليهالسلام
اى كاش ما شصت و سه سال، كنار اميرالمؤمنين عليهالسلام مىنشستيم. او يك بار در شصت و سه سال عمرش، دنبال شكم و شهوت و صندلى و لباس نبود، حتى يكبار در ذهن و زبانش دنبال بهشت هم نبود.
اى كاش در كنار او بوديم. صداى على عليهالسلام در كل عمرش اين بود:
«الهى ما عبدتك خوفاً من عقابك و لا طمعاً فى ثوابك»[9]
من نه آرزوى بهشت دارم و نه ترس از جهنم، همه عشقم اين است كه غلام حلقه به گوش عبادت تو باشم، مرا بهشت ببرى، من دنبال آنجا نيستم، جهنم هم ببرى، مىگويم محبوبم خواسته من:
چه خبر است.
اگر امشب جبرئيل از طرف خدا به ما بگويد، همه شما يك صف بشويد، ما يك دانه چراغ يك فتيلهاى قديمى روشن مىكنيم، هر كدامتان يك دقيقه انگشتتان را روى شعله اين چراغ بگذاريد، چون خدا از شما خواسته است، ما اعلان مىكنيم «صبرت على عذابك» من كه به جبرئيل راستش را مىگويم، مىگويم از خدا بخواهيد اين كار را از من نخواهد.
صدايى خالصتر از اين هم در عالم شنيديد؟ «فهبنى يا الهى» نمىگويد: يا الله،
يا رب، مىگويد : يا الهى، معبودم، محبوبم،
«فهبنى يا الهى و سيدى صبرت على عذابك»
مرا جهنم ببرى من صبر مىكنم، اما به من بگو:
منِ به وصال رسيده، حالا دوباره فراق؟ چطورى؟ اين اوج انسانيت است.
چه انگشتانى اين صدا را از تار وجود على عليهالسلام در آورده است، انگشتان قرآن و پيغمبر صلىاللهعليهوآله است.
دوستان ما چه كسانى هستند؟
الگوبردار از چه كسانى هستيم؟ سرمشقمان چه كسانى هستند؟ با چه فرهنگهايى در ارتباطيم؟ به چه مجوزى تار وجودمان را دست نادان و داناى معاند بدهيم كه هر صدايى از شكم و شهوت در بياورد كه بى قيد و شرط شكم بگويد : پرم كن، شهوت هم دائم داد بزند، به هر شكلى جواب كامجوئيم را بده و آرامم كن.
صداهاى هماهنگ خلقت
يك سر اين تار:
« نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى »
يك سر اين تار:
« كُلُواْ مِمَّا فِى الْأَرْضِ حَلَـلاً طَيِّبًا »[12]
يك سر اينجا پاكى محض است، يك سر آنجا هم پاكى محض. حالا اين موجود دو سر پاك را كه در عالم خاك پاكى محض و در عالم معنويت، پاكى محض و همرنگى با فرشتگان آفريده شده، يك سه تار به اين با عظمتى به پهناى آفرينش يك نادان آن را به صدا در بياورد، چه صداهاى ناهنجار و آلوده از آن در مىآيد.
به قول سعدى:
زيبقم در گوش كن تا نشنوم
يا در را باز كن تا از اين محيط پرجنجال كه انواع صداهاى شيطانى از انسان درآوردند، بيرون بروم يا اگر نمىگذارى بروم، دو تا گوشم را پنبه بگذاريد تا اين صداها را نشنوم.
وقتى شمشير ابن ملجم فرق حضرت را شكافت يك مرتبه فرمود:
يعنى مىروم كه اين صداها را نشنوم، صداى شتر عايشه را نشنوم، از يك شتر صدا درآورديد، صدهزار نفر را بيچاره كرديد و به جهنم برديد. صداى شاميان را نشنوم كه معاويه صدهزار نفر را براى جنگ با من به ناحق آورد. صداى خوارج را نشنوم.
اى شمشير! على را راحت كردى، جايى مىروم كه فقط صداى پيغمبر و فاطمه را بشنوم، جايى مىروم كه صداى انبيا را بشنوم، دو شب ديگر صداى خودش را مىشنوم كه به من مىگويد:
« يَـأَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَـئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ »[15]
فكر كنيم چه كسى با ما بازى مىكند؟ اى مفسدان! ما را رها كنيد، اى احزاب! ما را رها كنيد، اى دار و دستهها! ما را رها كنيد، اى شياطين جنى و انسى ما را رها كنيد، آخر ما از خداييم
« إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ »[16]
اين چه صداهايى است كه از ما ساختيد؟ بى حجابى، بدحجابى، عريانى، شراب، زنا، قمار، دروغ، تهمت، شايعه، غيبت. با چه انگشتانى تار وجود ما را مىزنيد؟ ان شاء الله خدا اين دستها را قطع كند
« تَبَّتْ يَدَآ أَبِى لَهَبٍ وَ تَبَّ »[17]
اما از اين سو، چه صداهايى مىآيد. اى كاش ما را يك بار در صحراى عرفات كنار ابى عبدالله عليهالسلام راه مىدادند مىنشستيم صداى خودش را در خواندن دعاى عرفه مىشنيديم، اين صداى خداست كه از گلوى ابا عبدالله عليهالسلام در مىآيد:
«أَنْتَ الَّذِي أَزَلْتَ الْأَغْيَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِكَ حَتَّى لَمْ يُحِبُّوا سِوَاكَ»[18]
تويى كه با انگشتان رحمتت تمام بيگانهها را از دلم بيرون كردى، حالا حس مىكنم كه غير از تو هيچ كس را دوست ندارم،
«حَتَّى لَمْ يُحِبُّوا سِوَاكَ»
اين دعاى عرفه چه صدايى است؟ اين دعاى كميل چه صدايى است كه از بشر درآمده، چه صداى زيبايى است؟
«اللهم برحمتك التى وسعت كل شىء»[19]
اين چه صدايى است؟ چقدر اين صدا زيباست.
حضرت رسول اكرم صلىاللهعليهوآله مىفرمايد :
شب معراج آنجايى كه جبرئيل هم نتوانست بيايد، جبرئيل به من گفت : ديگر جاى ما نيست، جاى انسان است. جبرئيل در مقام چهارم ماند، گفت : من ديگر پر پرواز ندارم، رفتمآنجايى كه فقط من راه را پيدا كردم، هيچ كس ديگر نرفته بود. ديدم على با من حرف مىزند. دست راستم را نگاه كردم، على نبود، دست چپ، على نبود، رو به رويم على نبود، پشت سرم على نبود، متحير شدم، گفتم بپرسم، گفتم :
يا رب! على با من حرف مىزند، خود او كجاست؟ خطاب رسيد : نه حبيبم، من با صداى على با تو حرف مىزنم.[20] انسان عجب صداهاى زيبايى دارد!
اى كاش يك بار ما را راه مىدادند آن وقتى كه هنوز سپيده صبح نزده، تاريك است، على صورتش را روى خاك گذاشته، چقدر دلنواز است، اين صدا آدم را در اوج شادى و حال و پاكى مىبرد.
اين صدا مالك اشتر ، عمار ياسر ، حجر بن عدى و رشيد حجرى مىسازد، برو بالاتر، اين صدا قمر بنى هاشم مىسازد، اين صدا حسن مىسازد، اين صدا حسين مىسازد. اين صدا زينب مىسازد.
صداى يعقوب و اسحاق و ابراهيم دائم گوش يوسف را نوازش داده است كه يوسف به آن مقامات نائل مىشود.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
پی نوشت ها:
[1] ـ بقره 2 : 26؛ «بىترديد خدا [ براى فهماندن مطلبى به مردم ] از اينكه به پشه و فراتر از آن [ در كوچكى ] مَثَل بزند ، شرم نمىكند.»
[2] ـ حج 22 : 73؛ «هرگز نمىتوانند مگسى بيافرينند اگر چه براى آفريدن آن گرد آيند.»
[3] ـ حجر 15 : 29؛ «و از روح خود در او بدمم.»
[4] ـ البرهان في تفسير القرآن: 3/263، سوره حجر 15 : آيات 27 ـ 83، حديث 5851؛ «عن محمد بن مسلم، قال: سألت أبا عبد الله عليهالسلام عن قول الله عز و جل: «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» كيف هذا النفخ؟ فقال: إن الروح متحرك كالريح، و إنما سمي روحا لأنه اشتق اسمه من الريح، و إنما أخرجه على لفظ الريح لأن الأرواح مجانسة للريح، و إنما أضافه إلى نفسه لأنه اصطفاه على سائر الأرواح، كما قال لبيت من البيوت:بيتي و لرسول من الرسل: رسولي و أشباه ذلك، و كل ذلك مخلوق مصنوع محدث مربوب مدبر.»
البرهان في تفسير القرآن: 3/263، سور حجر 15 : آيات 27 ـ 83، حديث 5849؛ «عن الأحول، قال: سألت أبا عبد الله عليهالسلام عن الروح التي في آدم عليهالسلام في قوله: فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي. قال: هذه روح مخلوقة، و الروح التي في عيسى عليهالسلام مخلوقة».
[5] ـ فرهنگ فارسى معين: 6/2290 ـ 2291؛ «فيلسوف آلمانى (1770 ـ 1831 م) فلسفه اصالت تصورى وى از روزگار او تا كنون تأثير عميقى در انديشه متفكران داشته است. هگل در دانشگاههاى متعدد تدريس كرد و استاد دانشگاه ينا، هايدلبرگ و برلين بود. فلسفه خويش را در چند كتاب تشريح كرده است:
نمودشناسى ذهن 1807 م، علم منطق (1812 ـ 1816 م)، دائرة المعارف علمى فلسفى (1817 م) و اصول فلسفه حق (1821 م).
به عقيده هگل هستى بر اصل تضاد قائم است. هر آنچه در عالم خلقت مىبينيم داراى ضدى است. شما نمىتوانيد به بىنهايت بدون نهايت و به زندگى بدون مرگ بينديشيد. مرد مرد است زيرا زن نيست. هر شيئى تنها بدان سبب خود او است كه چيز ديگرى نيست.
اساس عقيدهاش بر سه اصل است: وضع، وضع مقابل، وضع جامع. (اين سه اصل را فروغى در سير حكمت به ترتيب به نامهاى، برنهاده، برابر نهاده، هم نهاده آورده است.) هر وضعى داراى وضع مقابل خود است. اما هر چيزى نه تنها ضدى خود را در بردارد بلكه ضد خود است. هستى نزاع قواى مخالف است براى تركيب آنها به صورتى واحد. وضع از يك سو و وضع مقابل از سوى ديگر با هم در كشمكش هستند و از تركيب آنها وضع جامع نتيجه مىشود.»
[6] ـ يوسف 12 : 51؛ «من [ بودم كه ]از او درخواست كام جويى كردم.»
[7] ـ يوسف 12 : 23؛ «پناه به خدا.»
[8] ـ بحار الأنوار: 46/289، باب 6، ذيل حديث 12؛ الميزان في تفسير القرآن: 11/115؛ «و في الدر المنثور، أخرج أحمد و البخاري عن ابن عمر أن رسول الله صلىاللهعليهوآله قال: الكريم بن الكريم بن الكريم بن الكريم يوسف بن يعقوب بن إسحاق بن إبراهيم.»
[9] ـ بحار الأنوار:41/14، باب 101، ذيل حديث 4؛ «وَ قَالَ عليهالسلام فِي مَوْضِعٍ آخَرَ إِلَهِي مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ عِقَابِكَ وَ لاَ طَمَعاً فِي ثَوَابِكَ وَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ.»
[11] ـ المصباح للكفعمي:557، الفصل الرابع و الأربعون، دعاى كميل؛ «فَهَبْنِي يَا إِلَهِي وَ سَيِّدِي صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ وَ هَبْنِي صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَى كَرَامَتِكَ.»
[12] ـ بقره 2 : 168؛ «از آنچه [ از انواع ميوهها و خوردنىها ] در زمين حلال و پاكيزه است.»
[14] ـ بحار الأنوار: 41/2، باب 99، حديث 4.
[15] ـ فجر 89 : 27 ـ 28؛ «اى جان آرام گرفته و اطمينان يافته ! * به سوى پروردگارت . . . باز گرد .»
[16] ـ بقره 2 : 156؛ «ما مملوك خداييم و يقيناً به سوى او بازمىگرديم .»
[17] ـ مسد 111 : 1؛ «نابود باد قدرت ابولهب ، و نابود باد خودش.»
[18] ـ بحار الأنوار: 95/226، باب 2، حديث 3؛ دعاى عرفه.
[19] ـ إقبال الأعمال: 706؛ دعاى كميل.
[20] ـ إرشاد القلوب: 2/233، الجزء الثاني؛ بحار الأنوار: 18/386، باب 3، حديث 94؛ «عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَرَرْتُ لَيْلَةَ أُسْرِيَ بِي إِلَى السَّمَاءِ وَ إِذَا أَنَا بِمَلَكٍ جَالِسٍ عَلَى مِنْبَرٍ مِنْ نُورٍ وَ الْمَلَائِكَةُ تَحْدِقُ بِهِ فَقُلْتُ يَا جَبْرَئِيلُ مَنْ هَذَا الْمَلَكُ فَقَالَ ادْنُ مِنْهُ فَسَلِّمْ عَلَيْهِ فَدَنَوْتُ مِنْهُ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ فَإِذَا أَنَا بِأَخِي وَ ابْنِ عَمِّي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليهالسلام فَقُلْتُ يَا جَبْرَئِيلُ سَبَقَنِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ إِلَى السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ فَقَالَ لَا يَا مُحَمَّدُ وَ لَكِنِ الْمَلَائِكَةُ شَكَتْ حُبَّهَا لِعَلِيٍّ فَخَلَقَ اللَّهُ هَذَا الْمَلَكَ مِنْ نُورِ عَلِيٍّ وَ صُورَةِ عَلِيٍّ فَالْمَلَائِكَةُ تَزُورُهُ فِي كُلِّ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ سَبْعِينَ مَرَّةً وَ يُسَبِّحُونَ اللَّهَ تَعَالَى وَ يُقَدِّسُونَهُ وَ يُهْدُونَ ثَوَابَهُ لِمُحِبِّ عَلِيٍّ عليهالسلام.»
إرشاد القلوب: 2/233 ـ 234، الجزء الثاني؛ بحار الأنوار: 18/387، باب 3؛ «وَ مِنْ كِتَابِ الْمَنَاقِبِ لِلْخُوَارَزْمِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ وَ قَدْ سُئِلَ بِأَيِّ لُغَةٍ خَاطَبَكَ رَبُّكَ لَيْلَةَ الْمِعْرَاجِ فَقَالَ خَاطَبَنِي بِلُغَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليهالسلام وَ أَلْهَمَنِي أَنْ قُلْتُ يَا رَبِّ أَ خَاطَبْتَنِي أَنْتَ أَمْ عَلِيٌّ فَقَالَ يَا أَحْمَدُ أَنَا شَيْءٌ لَيْسَ كَالْأَشْيَاءِ وَ لاَ أُقَاسُ بِالنَّاسِ وَ لاَ أُوصَفُ بِالْأَشْيَاءِ خَلَقْتُكَ مِنْ نُورِي وَ خَلَقْتُ عَلِيّاً مِنْ نُورِكَ فَاطَّلَعْتُ عَلَى سَرَائِرِ قَلْبِكَ فَلَمْ أَجِدْ عَلَى قَلْبِكَ أَحَبَّ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليهالسلام فَخَاطَبْتُكَ بِلِسَانِهِ كَيْمَا يَطْمَئِنَّ قَلْبُكَ.»