فارسی
سه شنبه 11 ارديبهشت 1403 - الثلاثاء 20 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ارزش عمر و راه هزینه آن - جلسه بیست و سوم – (متن کامل + عناوین)

 

ارزش انسان و صراط مستقيم حق

 

تهران، حسينيه هدايت رمضان 1374

 الحمدلله رب العالمين و صلّى اللّه على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.

 

جمله ديگرى از نه جمله اميرالمؤمنين  عليه السلام در باره ارزش انسان، اين جمله شريفه است كه حضرت مى فرمايد:

 

«وَهِىَ الطَّريقُ الْمُستَقيمُ إلى كُلِّ خَيْرٍ»[1]

 

طريق مستقيم همان صراط مستقيم حق است. يكى به خاطر:

 

« وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى »[2]

 

است و يكى به خاطر اين عقل با ارزش است كه در باره عقل بيداران راه خدا مى فرمايد: اگر ما تمام عالم هستى را به منزله يك درخت حساب كنيم، با  ارزش ترين شاخه اى كه بر اين درخت روئيده شده، شاخه وجود انسان است، و علتش اين است كه با ارزش ترين مخلوق صادر از اراده و قدرت پروردگار عقل است كه در اين شاخه قرار داده شده. خود اين عقل صراط مستقيم حق است، روح انسان صراط مستقيم حق است، قامت انسان صراط مستقيم حق است، مجموع حركاتى كه بدون اختيار ما در باطن ما در جريان است، صراط مستقيم حق است و خود پروردگار عالم، فعلش در اين عالم هستى صراط مستقيم است:

 

« إِنَّ رَبِّى عَلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ »[3]

 

شما هر چه را در اين عالم ملاحظه مى كنيد بر مبناى علم و عدل و صراط مستقيم حق است:

 

« أَوْحَى فِى كُلِّ سَمَآءٍ أَمْرَهَا »[4]

« مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلاَّ هُوَ ءَاخِذُ بِنَاصِيَتِهَآ إِنَّ رَبِّى عَلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ »[5]

« يس * وَ الْقُرْءَانِ الْحَكِيمِ * إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ * عَلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ »[6]

 

وجود انسان ظهور كامل اين صراط مستقيم است. اين اصل هويت انسان كه بر اساس آيات و روايات و فرمايش هاى وجود مبارك اميرالمؤمنين در اصل  طبيعت و در اصل خلقت و در اصل شكل و در اصل باطن و در اصل ظاهر، هيچ گونه انحرافى در وجود انسان قرار داده نشده، تمام ماهيت و هويت و ساختمان و ظاهر و باطن انسان بر صراط مستقيم وجود مقدس حق است:

 

«وَهِىَ الطَّريقُ الْمُستَقيمُ إلى كُلِّ خَيْرٍ»

 

حضرت مى فرمايد: اين وجود انسان كه خمير و مايه و سرمايه و ريشه اش صراط مستقيم است، از جانب پروردگار جهت داده شده يعنى هر چه خير در اين عالم هست، انجامش از دست انسان برمى آيد. يعنى وجود او وجودى است كه نسبت به هيچ خيرى مانع و حاجبى ندارد. تمام طرق وجود انسان به سوى خير به نحو صراط مستقيم باز است:

 

«وَهِىَ الطَّريقُ الْمُستَقيمُ إلى كُلِّ خَيْرٍ»

 

ما خيرى در اين عالم نداريم كه انسان بگويد: من قدرت انجام آن خير، حال انجام آن خير، توان انجام آن خير را ندارم! اين وجود انسان است.

 

وجود انسان، دين قيم خدا

در اوج مبارزات مردم مكه با رسول خدا، مردمى كه خودشان باعث انحراف قلب و جان و نفس و انديشه خودشان شدند؛ چون قرآن مى فرمايد:

 

« فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَ لِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ »[7]

 

  وجود شما دين قيم خداست! شما در هيچ فرهنگى نمى توانيد يك چنين ارزشى را براى انسان پيدا كنيد. ماهيت انسان دين استوار من است، يعنى اگر خودش پرده نيندازد و باطنش را قيرمالى نكند، گرد و غبار گناه را در باطنش نريزد، حجابهاى متعددى ايجاد نكند، خود به خود بدون موانع رها باشد، مغزش را پر نكنند، تحريك شهوتش نكنند، پول و مقام و امور مادى را براى او جلوه ندهند، وقتى كه از مادر به دنيا مى آيد، اگر او را بگذارند گوشه اى از بيابان تا بزرگ شود، به محض اينكه عقل رس شود، خيلى راحت دنبال من مى آيد، مرا پيدا كرده و به لقاى من هم مى رسد! اين دين قيم من است! فطرت و عقل و وجدان است، روح من است، عبد من است، همه را به خودش نسبت داده است، اين هويت انسان مى باشد، نه اينكه به ما ارزش داده باشد، ما تركيبى از ارزشها هستيم.

خود ما ايجاد مانع مى كنيم، غفلت و فراموشى و اسارت ايجاد مى كنيم، بردگى نسبت به هواى نفس ايجاد مى كنيم، تا جايى كه با انبيا و قرآن و خودش درگير مى شود.

 

حكايت درگيرى انسان با خود

يك نفر از مدينه به مكه آمد، كارى داشت، كارش انجام نگرفته بود، به رفيقش گفت: من فردا صبح زيارتى از كعبه مى كنم و بعد به سوى مسجدالحرام مى روم! گفت: عيبى ندارد، برو! صبح كه آمد از خانه بيرون بيايد، صاحبخانه مكى كه خودش هم جزء مبارزان عليه پيغمبر بود به او گفت: دم در بايست، رفت يك تكه پنبه آورد و با انگشتش در گوش اين بنده خداى اهل مدينه كرد. گفت: چرا اين طور مى كنى؟ گفت: اين آقايى كه ما با او درگيرى داريم، در مسجد الحرام  است، اين حرف بزند تو را مى برد، بايد پنبه در گوش خود بگذارى تا تُن صدايش را نشنوى! گفت: پنبه را بگذار! وارد مسجدالحرام شو.[8]

 

 

سخت ترين برنامه هاى واجب بر انسان

امام صادق  عليه السلام مى فرمايد:

 

«مِنْ أَشَدِّ مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَى خَلْقِهِ ثَلاَثاً إِنْصَافَ الْمَرْءِ مِنْ نَفْسِهِ»

 

سخت ترين، شديدترين و بالاترين برنامه اى كه خدا بر شما مردم فرض كرده و بر عهده شماست:

اول: انصاف، از جانب خودتان به همه انصاف بدهيد.

من دكترى را مى شناختم كه يك تابلو رو در روى چشم مراجعه كنندگان گذاشته و نوشته بود؛ به اندازه قدرتت به من ويزيت بده، اين دكتر به همه بيماران انصاف داده است. در معامله و مراوده با مردم انصاف به خرج دهيد.

 

«مُوَاسَاةَ الْأَخِ فِي الْمَالِ»

 

دوم: مواسات يعنى در داشتن ها، نسبت به ندارها بى تفاوت نباش! مواسات، نه مساوات! نسبت به داشتن ها در كنار ندارها بى تفاوت نباش!

اگر مردم خمس و زكات خود را بدهند، چه دستگيرى عظيمى از فقرا خواهد شد.

 

«ذِكْرَ اللَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ»[9]

  سوم: دائم ياد خدا باشند!

همه كاره ما اوست، خالق ما، رازق ما، حيات بخش ما، همه چيز ما دست اوست، بيشتر از همه ياد وجود مقدس او باشيم!

 

 

معناى ذكر كثير در كلام امام صادق  عليه السلام

امام صادق  عليه السلام مى فرمايد:

 

ذِكْرُ اللَّهِ كَثِيراً ثُمَّ قَالَ لاَ أَعْنِي سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ وَ إِنْ كَانَ مِنْهُ.»

 

قصد ما از ذكر خدا، سبحان اللّه و الحمد لله و لا اله الا اللّه، نيست، اگر چه اين هم ذكر است، ولى ذكر كثير نيست. ذكر كثير اين است كه:

 

«عِنْدَ مَا أَحَلَّ وَ حَرَّمَ فَإِنْ كَانَ طَاعَةً عَمِلَ بِهَا وَ إِنْ كَانَ مَعْصِيَةً تَرَكَهَا.»[10]

 

در كنار حلال و حرام خدا، اگر به اطاعت خدا رسيدى عمل كن و اگر به معصيت خدا رسيدى رها كن.

 

دنباله حكايت درگيرى انسان با خود

مرد وارد مسجد الحرام شد، اين بت پرست طواف اول را كه دور خانه خدا انجام داد، چشمش كه به قيافه رسول خدا افتاد برگشت، به خودش گفت: اى آدم  بى انصاف! در مقابل اين قيافه و اين شخصيت و اين موجود ملكوتى بايد پنبه در گوش خود بگذارى؟ پنبه ها را دور انداخت و آمد دو زانو زد! آقا جان حرف شما چيست؟

پيغمبر با آن لحنش، با آن قيافه الهى، با آن تن صداى خدايى كه ما هم مى شنويم، هم تن صدايش را وقت مرگ مى شنويم و هم الان صدايش در عالم هست، شروع به خواندن كرد و گفت حرف من اين است:

 

« تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْـٔا »[11]

 

اول: غير پروردگار عالم كه همه كاره عالم است و همه چرخها به دست او مى چرخد، محورى در زندگى قبول نكن! خيلى زيباست، يعنى همه رحمت و لطف خدا را جلب كن! نگذار بين رحمت خدا و تو با بت و پول و شهوت و مرد و زن و صندلى سايه بيفتد! مى توانم خدا محور شوم، اين بهترين خير است!

 

محسن بودن نسبت به والدين

دوم: « وَبِالْوَ لِدَيْنِ إِحْسَـنًا »[12]

نسبت به پدر و مادرت محسن باش، يعنى عمل خير انجام بده، ديدنشان برو، كمكشان بكن، به زيارت ببر، زير بغلشان را بگير، نيازشان را برطرف بكن! اگر پدر و مادرت مسلمان نيستند، باز هم به آنان رسيدگى كن.

 

« وَ إِن جَـهَدَاكَ عَلَى أَن تُشْرِكَ بِى مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا  وَ صَاحِبْهُمَا فِى الدُّنْيَا مَعْرُوفًا »[13]

 

بنده من با پدر و مادرت به خوبى رفتار كن! حق قهر كردن و جدا شدن از آنها را ندارى! اين خيلى خير است!

پيامبر  صلى الله عليه و آله مى فرمايد: اگر به حق، پدر و مادر از انسان ناراضى باشند و اين نارضايتى تا قيامت بماند، بوى بهشت از هزار سال راه شنيده مى شود، اما عاق پدر و مادر بوى بهشت به مشامش نمى خورد![14]

 

« وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلَـدَكُم مِّنْ إِمْلَـقٍ »

 

بچه كش نباشيد!

 

« وَلاَ تَقْرَبُواْ الْفَوَ حِشَ مَاظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ »

 

به كارهاى زشت در ظاهر و باطن نزديك نشويد!

 

  « وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ »[15]

آدم كش نباشيد! آرام باشيد، باوقار باشيد، با محبت باشيد!

 

« وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ »

يتيم دار باشيد، پول يتيم را هم حفظ بكنيد!

 

« وَأَوْفُواْ الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ »

 

در ترازو خيانت نكنيد!

 

« لاَ نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ وَلَوْ كَانَ ذَاقُرْبَى »

 

گفتارتان همراه با عدالت باشد! افراط و تفريط نكن! حق را بگو!

 

« وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُواْ »

 

اصلاً هيكل شما و روح شما عهد خداست، وجودتان كه صراط مستقيم است، عهد خداست! به اين عهدتان وفادار باشيد! منحرفش نكنيد، كجى ايجاد نكنيد،

 

« ذَ لِكُمْ وَصَّـلـكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ »[16]

  سپس مى فرمايد:

 

« وَأَنَّ هَـذَا صِرَ طِى مُسْتَقِيًما فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ »[17]

 

اين راه مستقيم من است، اگر از صراط مستقيم بيرون برويد، اينقدر گرگ و خوك و خرس و مكتبهاى الحادى و مدرسه هاى ضد خدا وجود دارد كه تا غفلت كنيد شما را نابود مى كنند.

 

انسان پل بين بهشت و جهنم

آخرين جمله اميرالمؤمنين  عليه السلام:

 

«وهِىَ الْجِسْرُ الْمَمْدُودُ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَالنّارِ»[18]

 

شما پل بين بهشت و جهنم هستيد!

شما يك پلى هستيد كه كشيده شده ايد بين جهنم و بهشت! و قيامت هم اين پل را جمع مى كنند. حالا شما را كجا بايد قرار دهند؟ معلوم است كه ما را كجا قرار مى دهند! ما مگر در اين مدت عمرمان پل رد شدن حقايق نبوديم، مگر ما پل تكليف نشديم، مگر ما پل روزه نشديم، مگر ما پل قرآن نشديم، مگر ما پل اهل بيت نشديم؟ مگر ما پل رد شدن واقعيت ها نشديم؟ مگر ما پل خير نشديم؟

 

 

محبت پيامبر و بهشتى شدن

شيخ طوسى نقل مى كنند: پيغمبر با چند نفر در بيابان مى رفتند، خيلى هوا گرم بود، فرمودند: شما چيزى به چشمتان مى خورد، گفتند: نه! هُرم گرماست، فرمود: من يك شتر سوارى را مى بينم كه شش شبانه روز است آب و نان گيرش نيامده، مدينه براى ديدن من مى آيد، الان مى رسد، ده دقيقه بعد شتر سوار رسيد، پيغمبر با يك پيراهن كهنه بودند، آمدند جلو، فرمودند: داداش كجا مى روى!؟ گفت: مى روم مدينه! چكار مى خواهى بكنى؟ گفت: در قبيله مان خيلى تعريف پيغمبر را كرده اند، مى خواهم بروم او را نگاه كنم! پيغمبر فرمود: كسى كه دنبالش مى گردى روبروى توست! سپس فرمودند: مسلمان هم شدى؟ گفت: نه! فرمود: مرا دوست دارى؟ گفت: لذت بردم كه شما را ديدم! فرمود: اگر مرا دوست دارى پس بت را بگذار و با خدا آشتى كن! گفت: من كه بلد نيستم، چگونه بايد آشتى كنم؟ فرمود: من دو جمله مى گويم تو هم با دلت بگو! گفت: چشم، هر چه كه بگويى نوكرت هستم!

 

«شهادة ان لا اله الا اللّه و انى رسول اللّه»

 

بعد از گفتن شهادتين، يك دفعه از روى شتر افتاد.

پيغمبر فرمود: او را نگه داريد، دستهاى همه دراز شد، فرمود: آرام او را زمين بگذاريد! روى زمين او را خواباندند. فرمود: من بالاى سرش مى نشينم، شما برويد آب بياوريد و پارچه بياوريد تا او را غسل بدهيم و كفنش كنيم و همين جا دفنش كنيم! يك لحظه با خدا شدن او را به بهشت برد! شما يك عمرى با خدا هستيد.

پيغمبر او را غسل داد، قبر كندند، وقتى او را در قبر گذاشتند، خود پيغمبر  داخل قبر رفت، صورتش را بوسيد و فرمود: چقدر راحت بهشت رفتى![19]

 

والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



[1] ـ شرح الاسماء الحسنى: 1/12، به نقل از ابن ابى جمهور؛ تفسير الصافى: 1/92، ذيل آيه 2 سوره بقره؛ «قَالَ عَلىٌّ  عليه السلام: الصُّورَةُ الإنسانِيَّةُ هِىَ أكْبَرُ حُجَجِ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ، وَهِىَ الْكِتابُ الَّذى كَتَبَهُ بِيَدِهِ، وَهِىَ الْهَيكَلُ الَّذى بَناهُ بِحِكْمَتِهِ، و هِىَ مَجْمُوعُ صُوَرِ الْعالَمينَ، و هِىَ الْمُخْتَصَرُ مِنَ اللَّوحِ الْمَحفُوظِ، وَهِىَ الشّاهِدَةُ عَلى كُلِّ غائِبٍ، وَهِىَ الْحُجَّةُ عَلى كُلِّ جاحِدٍ، وَهِىَ الطَّريقُ الْمُستَقيمُ إلى كُلِّ خَيْرٍ، وهِىَ الْجِسْرُ الْمَمْدُودُ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَالنّارِ.»

 

[2] ـ حجر 15 : 29؛ «و از روح خود در او بدمم.»

 

[3] ـ هود 11 : 56؛ «مسلماً پروردگارم بر راهى راست است .»

 

[4] ـ فصلت 41 : 12؛ «در هر آسمانى كار آن را وحى كرد.»

 

[5] ـ هود 11 : 56؛ «هيچ جنبنده اى نيست مگر اينكه او مهارش را به دست [ قدرت و فرمانروايى خود ] گرفته است ، مسلماً پروردگارم بر راهى راست است .»

 

[6] ـ يس 36 : 1 ـ 4؛ «يس * سوگند به قرآن كريم ، * كه بى ترديد تو از فرستادگانى ، * بر راهى راست [ قرار دارى . ].»

 

[7] ـ روم 30 : 30؛ «سرشت خدا كه مردم را بر آن سرشته است باش براى آفرينش خدا هيچگونه تغيير و تبديلى نيست ؛ اين است دين درست و استوار.»

 

[8] ـ بحار الأنوار: 19/8 ـ 9، باب 5، حديث 5؛ إعلام الورى: 55 ـ 56؛ «فِي كِتَابِ دَلاَئِلِ النُّبُوَّةِ عَنِ الزُّهْرِيِّ : ... قَالَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ قَدِمَ أَسْعَدُ بْنُ زُرَارَةَ وَ ذَكْوَانُ بْنُ عَبْدِ قَيْسٍ فِي مَوْسِمٍ مِنْ مَوَاسِمِ الْعَرَبِ وَ هُمَا مِنَ الْخَزْرَجِ وَ كَانَ بَيْنَ الْأَوْسِ وَ الْخَزْرَجِ حَرْبٌ قَدْ بَقُوا فِيهَا دَهْراً طَوِيلاً وَ كَانُوا لاَ يَضَعُونَ السِّلاَحَ لاَ بِاللَّيْلِ وَ لاَ بِالنَّهَارِ وَ كَانَ آخِرُ حَرْبٍ بَيْنَهُمْ يَوْمَ بِعَاثٍ وَ كَانَتْ لِلْأَوْسِ عَلَى الْخَزْرَجِ فَخَرَجَ أَسْعَدُ بْنُ زُرَارَةَ وَ ذَكْوَانُ إِلَى مَكَّةَ فِي عُمْرَةِ رَجَبٍ يَسْأَلُونَ الْحَلْفَ عَلَى الْأَوْسِ وَ كَانَ أَسْعَدُ بْنُ زُرَارَةَ صَدِيقاً لِعُتْبَةَ بْنِ رَبِيعَةَ فَنَزَلَ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ إِنَّهُ كَانَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ قَوْمِنَا حَرْبٌ وَ قَدْ جِئْنَاكَ نَطْلُبُ الْحَلْفَ عَلَيْهِمْ فَقَالَ لَهُ عُتْبَةُ بَعُدَتْ دَارُنَا مِنْ دَارِكُمْ وَ لَنَا شُغُلٌ لاَ نَتَفَرَّغُ لِشَيْءٍ قَالَ وَ مَا شُغُلُكُمْ وَ أَنْتُمْ فِي حَرَمِكُمْ وَ أَمْنِكُمْ قَالَ لَهُ عُتْبَةُ خَرَجَ فِينَا رَجُلٌ يَدَّعِي أَنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ سَفَّهَ أَحْلاَمَنَا وَ سَبَّ آلِهَتَنَا وَ أَفْسَدَ شُبَّانَنَا وَ فَرَّقَ جَمَاعَتَنَا فَقَالَ لَهُ أَسْعَدُ مَنْ هُوَ مِنْكُمْ قَالَ ابْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ مِنْ أَوْسَطِنَا شَرَفاً وَ أَعْظَمِنَا بَيْتاً وَ كَانَ أَسْعَدُ وَ ذَكْوَانُ وَ جَمِيعُ الْأَوْسِ وَ الْخَزْرَجِ يَسْمَعُونَ مِنَ الْيَهُودِ الَّذِينَ كَانُوا بَيْنَهُمُ النَّضِيرِ وَ قُرَيْظَةَ وَ قَيْنُقَاعٍ أَنَّ هَذَا أَوَانُ نَبِيٍّ يَخْرُجُ بِمَكَّةَ يَكُونُ مُهَاجَرُهُ بِالْمَدِينَةِ لَنَقْتُلَنَّكُمْ بِهِ يَا مَعْشَرَ الْعَرَبِ فَلَمَّا سَمِعَ ذَلِكَ أَسْعَدُ وَقَعَ فِي قَلْبِهِ مَا كَانَ سَمِعَ مِنَ الْيَهُودِ قَالَ فَأَيْنَ هُوَ قَالَ جَالِسٌ فِي الْحِجْرِ وَ إِنَّهُمْ لاَ يَخْرُجُونَ مِنْ شِعْبِهِمْ إِلاَّ فِي الْمَوْسِمِ فَلاَ تَسْمَعْ مِنْهُ وَ لاَ تُكَلِّمْهُ فَإِنَّهُ سَاحِرٌ يَسْحَرُكَ بِكَلاَمِهِ وَ كَانَ هَذَا فِي وَقْتِ مُحَاصَرَةِ بَنِي هَاشِمٍ فِي الشِّعْبِ فَقَالَ لَهُ أَسْعَدُ فَكَيْفَ أَصْنَعُ وَ أَنَا مُعْتَمِرٌ لاَ بُدَّ لِي أَنْ أَطُوفَ بِالْبَيْتِ قَالَ ضَعْ فِي أُذُنَيْكَ الْقُطْنَ فَدَخَلَ أَسْعَدُ الْمَسْجِدَ وَ قَدْ حَشَا أُذُنَيْهِ بِالْقُطْنِ فَطَافَ بِالْبَيْتِ وَ رَسُولُ اللَّهِ جَالِسٌ فِي الْحِجْرِ مَعَ قَوْمٍ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ فَنَظَرَ إِلَيْهِ نَظْرَةً فَجَازَهُ فَلَمَّا كَانَ فِي الشَّوْطِ الثَّانِي قَالَ فِي نَفْسِهِ مَا أَجِدُ أَجْهَلَ مِنِّي أَ يَكُونُ مِثْلُ هَذَا الْحَدِيثِ بِمَكَّةَ فَلاَ أَتَعَرَّفُهُ حَتَّى أَرْجِعَ إِلَى قَوْمِي فَأُخْبِرَهُمْ ثُمَّ أَخَذَ الْقُطْنَ مِنْ أُذُنَيْهِ وَ رَمَى بِهِ وَ قَالَ لِرَسُولِ اللَّهِ أَنْعِمْ صَبَاحاً فَرَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله رَأْسَهُ إِلَيْهِ وَ قَالَ قَدْ أَبْدَلَنَا اللَّهُ بِهِ مَا هُوَ أَحْسَنُ مِنْ هَذَا تَحِيَّةُ أَهْلِ الْجَنَّةِ السَّلاَمُ عَلَيْكُم... .»

 

[9] ـ الكافى: 2/170، باب حق المؤن على أخيه وأداء حقه، حديث 3؛ «عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْيَنَ قَالَ كَتَبَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا يَسْأَلُونَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ  عليه السلام عَنْ أَشْيَاءَ وَ أَمَرُونِي أَنْ أَسْأَلَهُ عَنْ حَقِّ الْمُسْلِمِ عَلَى أَخِيهِ فَسَأَلْتُهُ فَلَمْ يُجِبْنِي فَلَمَّا جِئْتُ لِأُوَدِّعَهُ فَقُلْتُ سَأَلْتُكَ فَلَمْ تُجِبْنِي فَقَالَ إِنِّي أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا إِنَّ مِنْ أَشَدِّ مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَى خَلْقِهِ ثَلاَثاً إِنْصَافَ الْمَرْءِ مِنْ نَفْسِهِ حَتَّى لاَ يَرْضَى لِأَخِيهِ مِنْ نَفْسِهِ إِلاَّ بِمَا يَرْضَى لِنَفْسِهِ مِنْهُ وَ مُوَاسَاةَ الْأَخِ فِي الْمَالِ وَ ذِكْرَ اللَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ لَيْسَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَكِنْ عِنْدَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ فَيَدَعُ.»

 

[10] ـ الكافى: 2/80، باب اجتناب المحارم، حديث 4؛ «عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ  عليه السلام قَالَ مِنْ أَشَدِّ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَى خَلْقِهِ ذِكْرُ اللَّهِ كَثِيراً ثُمَّ قَالَ لاَ أَعْنِي سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ وَ إِنْ كَانَ مِنْهُ وَ لَكِنْ ذِكْرَ اللَّهِ عِنْدَ مَا أَحَلَّ وَ حَرَّمَ فَإِنْ كَانَ طَاعَةً عَمِلَ بِهَا وَ إِنْ كَانَ مَعْصِيَةً تَرَكَهَا.»

 

[11] ـ انعام 6 : 151؛ «بياييد تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده بخوانم : اينكه چيزى را شريك او قرار مدهيد.»

 

[12] ـ نساء 4 : 36؛ «و به پدر و مادر نيكى كنيد.»

 

[13] ـ لقمان 31 : 15؛ «و اگر آن دو نفر تلاش كنند تا بر پايه جهالت و نادانى [ و بدون معرفت و دانش كه روشنگر حقايق است ] چيزى را شريك من قرار دهى ، از آنان اطاعت مكن ؛ ولى در دنيا با آن دو نفر به شيوه اى پسنديده معاشرت كن.»

 

[14] ـ الكافى: 2/349، باب العقوق، حديث 6؛ «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُرَاتٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ  عليه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله فِي كَلاَمٍ لَهُ إِيَّاكُمْ وَ عُقُوقَ الْوَالِدَيْنِ فَإِنَّ رِيحَ الْجَنَّةِ تُوجَدُ مِنْ مَسِيرَةِ أَلْفِ عَامٍ وَ لاَ يَجِدُهَا عَاقٌّ وَ لاَ قَاطِعُ رَحِمٍ وَ لاَ شَيْخٌ زَانٍ وَ لاَ جَارُّ إِزَارِهِ خُيَلاَءَ إِنَّمَا الْكِبْرِيَاءُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.»

بحار الأنوار: 101/93، باب 2، حديث 23؛ «قَالَ  صلى الله عليه و آله: وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ إِنَّ الْعَاقَّ لِوَالِدَيْهِ مَا يَجِدُ رِيحَ الْجَنَّة.»

 

[15] ـ انعام 6 : 151؛ «بگو : بياييد تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده بخوانم : اينكه چيزى را شريك او قرار مدهيد ، و به پدر و مادر نيكى كنيد ، و فرزندانتان را از [ ترسِ ]تنگدستى نكشيد ، ما شما و آنان را روزى مى دهيم ، و به كارهاى زشت چه آشكار و چه پنهانش نزديك نشويد ، و انسانى را كه خدا محترم شمرده جز به حق نكشيد ؛ خدا اين [ گونه ] به شما سفارش كرده تا بينديشيد .»

 

[16] ـ انعام 6 : 152؛ «و به مال يتيم جز به روشى كه نيكوتر است ، نزديك نشويد تا به حدّ بلوغِ [ بدنى و عقلىِ ] خود برسد ، و پيمانه و ترازو را بر اساس عدالت و انصاف كامل و تمام بدهيد ؛ هيچ كس را جز به اندازه توانش تكليف نمى كنيم ؛ و هنگامى كه سخن گوييد ، عدالت ورزيد هر چند درباره خويشان باشد ، و به پيمان خدا وفا كنيد ؛ خدا اين [ گونه ] به شما سفارش كرده تا پند گيريد .»

 

[17] ـ انعام 6 : 153؛ «و مسلماً اين [ برنامه هاى محكم و استوار و قوانين و مقرّرات حكيمانه ] راه راست من است ؛ بنابراين از آن پيروى كنيد و از راه هاى ديگر پيروى مكنيد كه شما را از راه او پراكنده مى كند ؛ خدا اين [ گونه ] به شما سفارش كرده تا پرهيزكار شويد .»

 

[18] ـ شرح الاسماء الحسنى: 1/12، به نقل از ابن ابى جمهور؛ تفسير الصافى:1/92، ذيل آيه 2 سوره بقره.»

 

[19] ـ بحار الأنوار: 6/26، باب 20، حديث 27؛ الأمالى للطوسى: 438، حديث 980؛ «عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ  عليه السلام قَالَ كَانَ غُلاَمٌ مِنَ الْيَهُودِ يَأْتِي النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كَثِيراً حَتَّى اسْتَخَفَّهُ وَ رُبَّمَا أَرْسَلَهُ فِي حَاجَتِهِ وَ رُبَّمَا كَتَبَ لَهُ الْكِتَابَ إِلَى قَوْمِهِ فَافْتَقَدَهُ أَيَّاماً فَسَأَلَ عَنْهُ فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ تَرَكْتُهُ فِي آخِرِ يَوْمٍ مِنْ أَيَّامِ الدُّنْيَا فَأَتَاهُ النَّبِيُّ  صلى الله عليه و آله فِي أُنَاسٍ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ كَانَ لَهُ  عليه السلامبَرَكَةٌ لاَ يُكَلِّمُ أَحَداً إِلاَّ أَجَابَهُ فَقَالَ يَا فُلاَنُ فَفَتَحَ عَيْنَهُ وَ قَالَ لَبَّيْكَ يَا أَبَا الْقَاسِمِ قَالَ قُلْ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ فَنَظَرَ الْغُلاَمُ إِلَى أَبِيهِ فَلَمْ يَقُلْ لَهُ شَيْئاً ثُمَّ نَادَاهُ رَسُولُ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله ثَانِيَةً وَ قَالَ لَهُ مِثْلَ قَوْلِهِ الْأَوَّلِ فَالْتَفَتَ الْغُلاَمُ إِلَى أَبِيهِ فَلَمْ يَقُلْ لَهُ شَيْئاً ثُمَّ نَادَاهُ رَسُولُ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله الثَّالِثَةَ فَالْتَفَتَ الْغُلاَمُ إِلَى أَبِيهِ فَقَالَ إِنْ شِئْتَ فَقُلْ وَ إِنْ شِئْتَ فَلاَ فَقَالَ الْغُلاَمُ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ وَ مَاتَ مَكَانَهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله لِأَبِيهِ اخْرُجْ عَنَّا ثُمَّ قَالَ  عليه السلام لِأَصْحَابِهِ اغْسِلُوهُ وَ كَفِّنُوهُ وَ أْتُونِي بِهِ أُصَلِّي [لِأُصَلِّيَ] عَلَيْهِ ثُمَّ خَرَجَ وَ هُوَ يَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْجَى بِيَ الْيَوْمَ نَسَمَةً مِنَ النَّارِ.»

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

بيا بهشتت دهم نرو تو در نار ما
صبر، مايه درونى و نفسانى‏
کلمات الهی
دستور قرآن به ترك مداهنه با كفار و مشركان‏
لياقت جنات عدن الهى
ارزشها و لغزشهای نفس - جلسه دوازدهم
شیراز/ شاه‌چراغ/ دههٔ سوم ذی‌القعده/ ...
برخورد پيامبر با اسير كافر
عنايت عام و عنايت خاص پروردگار
آثار و برکات روزه داری

بیشترین بازدید این مجموعه

لياقت جنات عدن الهى
دستور قرآن به ترك مداهنه با كفار و مشركان‏
احترام گذاشتن على عليه السلام به مردان خدا
داستان توبه شعوانه
عنايت عام و عنايت خاص پروردگار
داستان اول: ماجراى برخورد بد استاد با شاگرد ...
شیراز/ شاه‌چراغ/ دههٔ سوم ذی‌القعده/ ...
تهران/ حسینیهٔ حضرت ابوالفضل(ع)/ دههٔ اول محرّم/ ...
اتصال به اخلاق خدایی با اعتصام بر دو حبل 
عاقبت توبه‌کنندگان روز قیامت

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^