فارسی
پنجشنبه 15 شهريور 1403 - الخميس 29 صفر 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 1
100% این مطلب را پسندیده اند

حاج حسين، حمام‌دارى ديندار

 

دقیق نمی‌دانم كه زمان وقوع اين ماجرايي كه بيان مي‌كنم سال 1346 بود یا 1347. آن موقع، من طلبة جواني در قم بودم كه تازه شروع به منبر رفتن كرده بودم. یک بزرگواری که شغلش حمامی بود، در یکی از مناطق تهران حمامي قدیمی داشت كه به خاطر بزرگواری، ادب، دلسوزی و ایمان او، چه در محل، و چه در خارج از محل، گروه خیلی خوبی جذب آن حمام شده بودند و همیشه اين حمام مشتری داشت. آن زمان در خانه‌های تهران حمام خیلی کم بود. البته، بیش‌تر ثروتمندان مناطق بالا حمام داشتند. خدا او را كه درجاتش عالی است، متعالی کند. اسم اين صاحب حمام حاج حسین بود و خیلی انسان پرتحرکّ و با نشاطي بود و نیت پاکی داشت. يك كار او اين بود كه درب هیچ حمامی در تهران زودتر از در حمام او باز نمی‌شد. اگر حمام‌های تهران چهار صبح باز می‌کردند، حاج حسين دو صبح می‌آمد و در حمام را باز می‌کرد، هر چند هم در آن ساعت مشتری زیادی نداشت، اما او می‌گفت: مبادا مرد، زن، و يا جوانی اهل نماز باشند و احتیاج به آب داشته باشند، و هوا سرد باشد و نتوانند در خانه غسل كنند، يا هر چند هوا گرم است، در خانه امكاني برای پاکی بدن برای نماز نداشته باشند، و پا شوند به اين حمام بيايند تا بنا به دستوری که خدا در قرآن داده، بتوانند غسل بکنند و نمازشان از بین نرود. او از همان ساعت می‌آمد، جانمازش را کنار دَخْل حمام می‌انداخت و مشغول نماز شب، حال و مناجات مي‌شد. بعضی از مشتری‌ها هم که می‌دیدند او در حال گریه و سجده است، خودشان پول حمام را در دخل می‌گذاشتند و می‌رفتند.

كار ديگر او اين بود كه خودش را به گونه‌اي به مردم شناسانده بود که هر کار و مشکلی دارند و هر گره‌ای در کارشان است، وقت خاصي نگذارند و بتوانند در طول بيست و چهار ساعت، در هر وقتي كه مي‌خواهند، به او مراجعه كنند. بالاخره یا می‌توانستند او را در حمام ببینند، و یا مي‌توانستند او را در خانه ببینند، و یا اگر در خواب بود، اجازه داشتنند كه زنگ در خانه را بزنند. خلاصه، کاری در آن محل نبود که به ایشان مراجعه نشود، مگر اين که آن را حل کند، مثل: بیماري، مرگ، عروسي، عزا و حتي بنایی. البته، او براي حلّ تمام این مشکلات، آن قدر پول نداشت كه با پول خود آن‌ها را حل كند، ولی او از طریق همین مشتری‌های حمام آن قدر آبرو تأمین کرده بود که مي‌توانست به حلّ اين مشكلات بپردازد. او تعداي از مشتري‌هاي ثروتمند حمامش را شناسایی کرده بود و بعد با زبانش از آن‌ها کمک می‌گرفت و مشکل مردم را حل می‌کرد. اگر بخواهم از وجودش تعبیری بکنم، باید بگویم، او نمونة بهترین اصحاب ائمۀ ما بود؛ باید بگویم، او چشمة خیر بود. باید بگویم، او کلید حل مشکلات بود. کلید که نه، کلیدها بود؛ چون امیرمؤمنان عليه السلام در خطبة هشتاد و هفت نهج‌البلاغه در حق چنين انسان‌هايي می‌گويد:

«وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَى»[1]

وجود اين انسان يک کلید نبود؛ بلكه وجود او کلیدها بود که قفل هر مشکلی را باز می‌کرد. البته، همۀ ما می‌توانیم این گونه بشویم. اين گونه شدن، مقداري محبت می‌خواهد؛ مقداري ادب می‌خواهد؛ مقداري رأفت می‌خواهد؛ مقداري اختلاط با مردم را می‌خواهد؛ مقداري در ميان مردم بودن را می‌خواهد؛ مقداري همراهی با مردم را می‌خواهد. البته، ما به تدریج می‌توانیم خود را به عنوان کلید مشکل، به عنوان یک آدم خَیّر و به عنوان عملة خدا جا بیندازیم. اين جا انداختن عیبی ندارد؛ چون این جا بحث ریا هم پيش نمی‌آید. اصلاً براي چه ریا پيش بيايد؟ مگر من می‌خواهم برای مردم کار بکنم كه مردم به من بارک الله بگویند، و یا برای من کف بزنند. من می‌خواهم مردم آگاه شوند که اگر مشكل پیدا کردند، بیایند آن را به من بگویند و به تنهايي در این مشکل دست و پا نزنند. این مرد برای مردم آن منطقه چنين وجودي داشت. چون من زیاد با او برخورد مي‌كردم، و او به من محبت داشت. من هم به او ارادت داشتم و با حسرت به او نگاه مي‌كردم. من آن وقتی که با او بودم، می‌گفتم: چرا من یک هزارم این فرد هم نیستم و نشدم. چرا من چنين نشدم؟ و مانع راه من چه بوده است؟ چون اگر آدم به این جایگاه‌های الهی نرسد، معلوم می‌شود در مسیر حركت او به سمت اين جايگاه‌ها، به طور يقين مانعی وجود دارد.

مردی به حضرت امير‌مؤمنان عليه السلام گفت: من واقعاً برای نماز شب بیدار می‌شوم و می‌بینم ساعت مثلاٌ چهار است و اذان را هم ساعت پنج می‌گویند. ولی انگار من به رختخواب چسبیده‌ام و نمی‌توانم از آن بلند بشوم. خیلی هم دوست دارم كه نماز شب بخوانم. پس چرا نمی‌توانم بلند شوم؟ من كه زود می‌خوابم، و راحت هم می‌خوابم و سالم هم هستم. من با اين كه بیدار می‌شوم، اما نمي‌توانم بلند ‌شوم. حضرت به او فرمود: گناهانت را کم کن. این که محروم از عنایت حق هستی، یا براي اين است كه تو اهل غیبت هستی، و یا براي اين است كه تو اهل فحشی، و يا براي اين است كه تو اهل دروغی، و یا براي اين است كه تو اهل تهمت هستی، و يا براي اين است كه تو اهل نگاه به نامحرم هستی.[2]

هر گناهی به تناسب خود، آدم را از خدا و از رحمتش دور می‌کند. هر چقدر هم پاکی انسان بیش‌تر باشد، او به رحمت حق نزدیک‌تر مي‌گردد و آدمي می‌شود كه کلید برای حل مشکلات مردم است. اين آدم بزرگوار هم برای مردم محل، کلید شده بود. او براي مردم محل هم کلانتری بود و هم دادگستری. چه خانواده‌هايی که به مرز طلاق رسیدند، و ایشان پا در میانی کرد و بین زن و شوهر ایجاد عشق و محبت نمود. چه پسرهایی را زن داد، و چه دخترهایی را هم شوهر داد. من نمی‌دانم واقعاً دیگر چه تعبیری از ایشان بکنم. خلاصه، او انسان آرامي نبود و هميشه تحرّک و نشاط داشت. شب هم که داشت با خستگی به رختخواب می‌رفت، نقشه می‌کشید که چگونه فردا به جاي اين كه ده مشکل مردم را حل بکند، بتواند پانزده تا از مشكلات مردم را حل كند. بعد هم فكر مي‌كرد از چه مسيرها و افرادي مي‌تواند مشكلات مردم را حل كند. زماني حاج حسين تلاش‌هايش را سامان مي‌داد كه زمان قبل از انقلاب بود. زمانی بود که گروه مذهبی با ارتش، ژاندارمري، كلانتري و دادگاه‌ها جدا بود. دولتي‌ها نگاه دیگری به ملت داشتند، و ملت هم یک نگاه دیگری به آن‌ها داشت. اوضاع مملكت مثل حالا نبود که همه با هم شده‌ایم. آن وقت این آدم در محل با قاضی رفیق شده بود؛ با دادگستری رفیق شده بود؛ با کلانتری رفیق شده بود؛ با ژاندارمری رفیق شده بود. تا یک نفر به ناحق گرفتار می‌شد، او می‌رفت و می‌گفت: حق با این فرد هست، و مشکل او را حل كنيد؛ من به نفع او شهادت می‌دهم. اصلاً او برای مردم همه چیز بود و بعد از مردنش هم اين خیمه جمع شد؛ یعنی حاج حسين اولادی نداشت که بعد از خودش آن کارها را ادامه بدهند، و دوستانی هم به توان روحیة خودش نداشت كه چنين كنند، و حیف از این‌ افراد که می‌میرند.

من در روایات شيعه دیدم كه این افراد وقتی می‌میرند، آسمان و زمین چهل شبانه‌روز برای ايشان گریه می‌کند.[3] در قران مجید هم همین مسأله هست. البته، من حقیقت این روایت را نمی‌فهمم. يعني نمی‌فهمم گریه آسمان یعنی چه؟ گریة زمین یعنی چه؟ قرآن مجید دارد که بدکاران که می‌میرند:

}فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرينَ{ [4]

 

بَکَي يَبْكِي بُکاءاً ؛ یعنی گریه كردن، و معناي آيه چنين است: نه آسمان بر ایشان گریه می‌کند، و نه زمین. وقتی آسمان‌ها خبرِ مرگشان را بشنوند، می‌گویند، به درك كه مرد. به گوش زمين هم كه خبر مرگ آن‌ها برسد، مي‌گويد يك بار، كم‌تر. به جهنم كه چنين فردي سقط شد. يك عده اين جوري هستند، امّا عده‌اي كه مي‌ميرند، واقعا جايشان خالي مي‌شود.


منبع : پایگاه عرفان
0
100% (نفر 1)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

چشيدن لقاى الهى پاداش سالكان
شناخت خود با تفكر در أنفس
گناه: ويرانگر بناى انسانيت‏
تواضع و آثار آن - جلسه بیست و ششم - (متن کامل + ...
دنيا در ديدگاه على (ع)
حاج حسين، حمام‌دارى ديندار
داستان اول: ماجراى برخورد بد استاد با شاگرد ...
مرگ و عالم آخرت - جلسه سوم (2) - (متن کامل + عناوین)
باز بودن پرونده خوبان عالم‏
هدایتی مضاعف، نخستین خواستۀ حضرت زهرا(س)

بیشترین بازدید این مجموعه

على عليه‏السلام پرورش يافته قرآن‏
دنيا در ديدگاه على (ع)
تواضع و آثار آن - جلسه بیست و ششم - (متن کامل + ...
بركات قرآن كريم از زبان قرآن‏
هدف خلقت از زبان امام على عليه السلام‏
رهايي از اسارت دنيا
ارزشها و لغزشهاى نفس - جلسه بیست و سوم – (متن کامل ...
داستان اول: ماجراى برخورد بد استاد با شاگرد ...
حاج حسين، حمام‌دارى ديندار
هدایتی مضاعف، نخستین خواستۀ حضرت زهرا(س)

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^