بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
ناتوانی مکتبها به پاسخ چند سوال
از شرح حال انسان که در سنگ نوشتهها و کتابها مشاهده میشود انسان به این واقعیت پی می-برد که آدمیان از ابتدا چند سوال داشتند؛ از کجا آمدیم، به کجا آمدیم، برای چه آمدیم و کجا می-رویم. میدانید که انسان با فرهنگهای گوناگونی برخورد داشته است، هر روز یک کسی سر بلند میکرده و یک مکتب و فرهنگی را میساخته و مردم را به پذیرش آن دعوت میکرد. ولی طبق حالی که ما از بشر روزگار خودمان میبینیم، البته بشرهایی که با فرهنگهای گوناگون ارتباط دارند برای این چند سوال، جواب قانعکنندهای نگرفتند، چون مخترعین مکتبها و فرهنگها مثل خود مردم بودند، امتیاز خاصی نداشتند و دستشان هم جایی بند نبود، زمینی بودند؛ کمی تولیدات فکر خودشان و کمی تولیدات فکر قبلیهایشان را با همدیگر قاطی میکردند تا یک فرهنگ درست میشد مانند؛ بودایی، کمونیست و امثال این مکتبها.
من زمانی کتابی خریدم دیدم که مؤلف این کتاب واقعاً زحمت کشیده بود، تقریباً فرهنگهای مشهور عالم را نوشته بود؛ نزدیک سیصد مکتب و مدرسه، فقط مشهورهایش اگر غیرمشهورها را هم به این مکتبها اضافه کنیم، من در نوشتهی دانشمندان دیدم، نزدیک پانزده میلیون مکتب میشود، پانزده میلیون فرهنگ میشود! و همهی وابستگان به این فرهنگها بر اساس مطالب آن فرهنگها زندگی میکنند؛ یعنی از آن فرهنگها رنگ میگیرند و بعد هم به عمل میگذارند، این چند سوال هم بیجواب مانده چون بلد نیستند جواب بدهند که ما از کجا آمدیم، به کجا آمدیم، برای چه آمدیم و کجا میخواهیم برویم.
دین خداوند تنها مکتب پاسخگو
تنها مکتبی که این سوالات ذهنی و باطنی بشر را درست و قانعکننده جواب داده دین خداست؛ دین خدا یعنی دین همهی انبیا «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ اَلدِّينِ مٰا وَصّٰى بِهِ نُوحاً وَ اَلَّذِي أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ وَ مٰا وَصَّيْنٰا بِهِ إِبْرٰاهِيمَ وَ مُوسىٰ وَ عِيسىٰ أَنْ أَقِيمُوا اَلدِّينَ» ﴿الشورى ، 13﴾ این آیهی قرآن است که کاملاً نشان میدهد پروردگار عالم از زمان آدم تا زمان ظهور پیغمبر(ص) یک دین ارائه داده و اسماش را هم در قرآن بیان کرده که این دین اسمش چیست: اسلام؛ الف و سین و لام و الف و میم، از آن لغاتی است که هزار نکتهی باریکتر ز مو اینجاست. شما در قرآن مجید میخوانید که پروردگار در آخر سورهی بقره از قول پاکان عالم نقل میکند که پاکان عالم همه یک زبان گفتند: «لاٰ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» ﴿البقرة، 285﴾ ما در آنچه که انبیا ارائه دادند گوناگونی نمیبینیم، ما فرقی بین انبیا در ارائهی مکتب قائل نیستیم، انبیا دینی به مردم برای اصلاح عقاید، عمل، اخلاق ارائه دادند.
قدرت و اراده در دستان خداوند
چنانکه در قرآن است، بیشتر در سورهی هود است، انبیا به مردم گفتند: مردم! شما معبود حقی به جز الله ندارید، اعتقاد به هر معبود دیگری که دارید؛ بت، مرده و یا زندهاش اعتقاد باطلی است، برای اینکه نه بت بیجان کارهای در این عالم است و نه بت جاندار، هیچ کدامشان کارهای نیستند، کلید هیچ چیز دست بت جاندار و بیجان نیست، اصلاً بتها قدرتی ندارند، نمایش قدرت دارند، قلابی و دروغ است.
کافی است که امشب خداوند متعال، بدون لفظ و فقط با اراده اشارهای به ترامپ کند، که الان بت بعضی از کشورهای عربی است، همه چیزش از کار بیفتد و بشود یک جنازه! در قرآن مجید هم میفرماید: «إِنْ يُرِدْنِ اَلرَّحْمٰنُ بِضُرٍّ» ﴿يس ، 23﴾ اگر من ضرری بخواهم به تو برسانم هیچ چیز در این عالم نمیتواند ضرر من را برگرداند، میآید و به تو میزند و نابودت میکند و آبرویت را میبرد. این بت جاندار است، از این بتها هم تاریخ زیاد داشته که خودشان را به عنوان اینکه ما رب شماییم معرفی میکردند، نمیگفتند ما خالقیم چون هیچ کس باور نمیکرد، میگفتند ما ربیم؛ یعنی مالکیم و شما هم همه مملوک هستید، به آنها هم میقبولاندند که این آقا مالک است و مردم مملوک هستند؛ یعنی هر فرمانی بدهند مردم باید عمل کنند، البته اینجا مقصر مردم هم حساب شدند چون مردم اگر کمی فکر به خرج بدهند و اطاعت بت جاندار را نکنند بت جاندار تک و تنها میماند و هیچ کاری نمیتواند بکند.
چگونگی تشکیل طاغوت
شخصی پیش حضرت صادق(ع) آمد و گفت: من کارمند بنی امیه بودم، البته از تیرهی بنی امیه نبودم و فقط کارمند بودم، کار میکردم و مزد میگرفتم، حالا آمدم توبه کنم. من کاری به توبهاش ندارم و اینکه امام صادق(ع) چگونه برای توبه کردن راهنماییش کرد که راهنمایی زیبایی است و قبول هم کرد و عاقبتش هم خیلی خوب شد، ولی امام صادق(ع) مطلبی به او فرمود که این خیلی مهم است. امام صادق(ع) فرمود: بنی امیه چه کسانی بودند؟ چه قدرتی داشتند؟ یک ابوسفیان بوده و یک هند جگرخوار، تازه این زن و شوهر هم زن و شوهر قانونی و شرعی نبودند، چون این زن با مردهای دیگر هم رابطه داشت. یک مرد و زن بوده به نام ابوسفیان و هنده، دو بچه هم بوده که اسم یکی معاویه بود که حالا تاریخ میگوید معلوم هم نیست برای کدام یکی از این زن و شوهر باشد، با یک بچهی دیگر. امام صادق(ع) فرمود: غیر از این چهارنفر کسی دیگر بود؟ چه شد دولت بنی امیه تشکیل شد؟ صد سال بر سرزمینها حکومت کردند، کشتند، بردند، خوردند و فساد را رواج دادند. امام صادق(ع) فرمود: این سه چهار نفر که کاری از دستشان برنمیآمد، شما دورشان را گرفتید، تو رفتی وزیرش شدی، او رفت وکیل، فرماندار، استاندار و ارتشش شد، یک قدرت خطرناک طاغوتی شدند که هر کاری دلشان خواست با کمک قدرت شما انجام دادند.
بله یکی میآید خودش را به عنوان بت به مردم میقبولاند اما مردم هستند که به این بت قدرت فوق العاده میدهند. ابن زیاد چند نفر بود؟ یک نفر، اگر یک نفره مانده بود حادثهی کربلا پیش میآمد؟ نه، این یک نفر که نمیتوانست بلند شود برود تک و تنها جلوی ابی عبدالله(ع) را بگیرد، او را پیاده کند، آنها را تشنه بگذارد و بعد هم 72 نفر را بکشد، این کار کارِ یک نفر نبود، کار سی هزار مطیع بت بود؛ یعنی این سی هزاری که دعوت شدند تا به کربلا بروند، میتوانستند با قدرت به ابن زیاد بگویند: ما نمیرویم، آن یک نفر با این سی هزار نفر چه کار میتوانست بکند؟
رضاخان در مملکت ما یک نفر بود، خودش و مادرش بود ، پدر، برادر و خواهر هم نداشت. در دِه به دنیا آمده بود، مادرش نان نداشت بخورد، این بچهی شیرخواره را بغل کرد و تقریباً از جادهی فیروزکوه از یک راهی پیچیده در جادهی هراز آمده به امامزاده هاشم(ع) رسید، دچار برف و بوران و یخبندان شده بود و با این بچه داخل آن امامزاده که یک گنبد گلی داشت رفته بود، بعد هم دیده بچه از حال و نا دارد میرود، این زن ناامید شده و گفته خب همینجا بگذاریم بمیرد، میآیند دفنش میکنند. اما حالا چه شد که یک نفر به این زن بیوه کمک داد و این بچه یتیمِ حراملقمه را برداشت به تهران آورد. در شانزده هفده سالگی داخل ارتش رفت، یارگیری کرد و با یک سوت به قول شما قاجاریه را خلع کرد و خودش همه کارهی مملکت شد.
تنها که نمیشد یک آدم بیسوادِ یتیمِ بیپدر کشور پهناور ایران را بگیرد. عدهی زیادی از آدمهای باسواد رفتند جزو آموزش و پرورشش شدند، دعوت میکرد و پول میداد، عدهای رفتند دادگستریش را تشکیل دادند، کمی هم وضع مادی سخت بود. چه افرادی از گروه روحانیتِ شیعه، مجتهد، در نجف، قم یا مشهد درس خوانده، اینها لباسهایشان را درآوردند، فکر کردند با آمدن رضاخان عمر دین، نبوت، ولایتِ اهل بیت(علیهمالسلام) و قرآن تمام شد، به این خیال رسیدند که آخوندی دیگر به درد نمیخورد و باید برود پی کارش، لباسهایشان را درآوردند، صورتهایشان را هم تراشیدند و کراوات زدند و جزء بدنهی دادگستری و آموزش و پرورش رضاخان شدند. عدهای اشرار و لات و لوت و لاشخور هم _یک عده، نه همه اینها_ آمدند و ارتش رضاخان شدند. شما هیچ کدام یادتان نیست، من هم یادم نیست، دمار دین را درآورند، هفت سال مرد و زن جرئت نداشتند برای ابی عبدالله(ع) گریه کنند، پدرشان را درمیآورند، دیگر کسی جرئت نداشت منبر برود، نمیگذاشتند لباس بپوشد، جرئت نداشت.
حضرت امام میفرمودند: ما بخشی از درسهایمان را در تاریکی شبانه، صبح خیلی زود، داخل باغهای بیرون قم میرفتیم میخواندیم.
تنهایی میتوانست این کارها را بکند؟ نه، اول آمد « أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى » خودش را به مردم قبولاند، تنها یک نفر در این مملکت فریاد کشید تا این بیدادگر او را کشت که دیگر فریاد نکشد او هم مدرس بود؛ یعنی نتوانست مردم را از شرک نجات بدهد، ناله زد: مردم خدا در قدرت، در ربوبیت، در الوهیت شریک ندارد، شما با این اوضاعی که ایجاد کردید رضاخان را شریک خدا قرار دادید «اِنَّ شِرک لَظُلمٌ عَظیم»، ولی مردم خیلی راحت بیدار نشدند.
شب بیست و هفتم ماه رمضان در جنوب خراسان، دو پاسبان که پروندهشان هنوز هست، به دستور رضاخان رفتند قبل از افطار سید را در سن هشتاد سالگی که این مجتهد جامع الشرایط روزه بوده، عمامهاش را آوردند به گردنش پیچیدند و از دو طرف کشیدند و خفهاش کردند و جنازهاش را انداختند، یکی بیست تومان هم به آنها دادند! یعنی قتل مجتهدِ سید، اولاد زهرا(س)، اولاد پیغمبر(ص) با یکی بیست تومان برابر است؟
شعار واحد انبیا الهی
این اطاعت از معبود باطل است. اسلام از زمان آدم که وارد زندگی مردم شد، اول سراغ اصلاح عقاید در برابر خدا آمد که معبود قبول نکنید، در برابر خدا معبودی وجود ندارد! شعار همهی انبیاء الهی هم هر کدام به زبان زمان خودشان این بود: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه » هیچ معبودی در این عالم جز خدا وجود ندارد!
-گناهِ کشتن یک انسان بیگناه
حالا من از شما برادران عزیزم و از شما خواهرانم سوال میکنم اگر این ملتهای دورههای تاریخ تا الان همه فقط خدا را قبول میکردند، به معبود بودن و فقط حرف او را گوش میدادند و حرف فرعونهای تاریخ، نمرودها، بنی امیهها و بنی عباسها، بوشِ پدر و پسر هر دو ملعون و این دیوانهی خوک صفت را گوش نمیدادند، یک نفر به ناحق کشته میشد؟ یک نفر میگویم چون در اسلام کشتن یک نفر به ناحق آنقدر گناهش عظیم است که در قرآن مجید پروردگار صریح میفرماید: کشتن یک بیگناه مساوی با کشتن تمام انسانهای تاریخ است! یک نفر را بی-گناه بکشید انگار کل انسانهایی را که من آفریدم کشتید، ولی دارند میکشند؛ در عراق، لبنان، سوریه، اینجا هم گاهی یک زخمی میزنند، آن هم چه خونهایی را میریزند! که چه کسی می-تواند دیهی آنها را بدهد؟
-پیشنهاد یزید برای دادن دیه
در کتابهای ما آمده است روزهای آخر در شام، یزید به زین العابدین(ع) گفت: دیهی قتل هزار مثقال طلاست، چند نفر از شما را در کربلا کشتند؟ عددش را بگو من دیهشان را بدهم، امام فرمود: 72 نفر، یزید گفت: هفتاد و دو هزار مثقال طلا از من بگیر و راضی شو. ام کلثوم(س) بلند شد و گفت: چه داری میگویی؟ تو همهی خونها را یک طور حساب کردی! اگر کل جهان را مالک بودی و به ملکیت ما برای خون بها درمیآوردی، جبران خون اکبر ما را نمیکرد!
حالا ببینید به حرف خدا گوش دادن چقدر زندگی را زیبا میکند! حالا ببینید دنبال طاغوت، دنبال بت زنده نرفتن چقدر زندگی را زیبا میکند، چقدر در اعتقاد به پروردگار و حلال و حرام پروردگار یک خون به ناحق زمین ریخته نمیشود، یک مال به ناحق ربوده نمیشود؛ یک مال به ناحق یعنی اگر رباخورانِ این پنج قاره حرف خدا و حرف انبیا الهی را گوش میدادند، البته اگر گوش میدادند، حالا که گوش نمیدهند.
-گناه سنگین ربا
خداوند دربارهی ربا در قرآن میگوید: به هر رباخوری اعلام کنید خدا و پیغمبرم با شما جنگ دارد؛ یعنی من با رباخور آشتی ندارم، پیغمبرم هم با رباخور آشتی ندارد. این برای حرف خدا است. اما رسول خدا(ص) به امیرالمومنین(ع) فرمود: علی جان! یک درهم ربا گرفتن از مردم گناهش مساوی با بیست زِنای با محرم در خانهی کعبه است!
خب اگر گوش میدادند رباخوری و ربادهی دیگر نبود، این اسلام است.
دلایل وجود دنیایی دیگر
حالا من میخواهم جواب این چند سوال را برایتان بگویم که از اول برای انسان مطرح بوده: از کجا آمدم، به کجا آمدم، برای چه آمدم و بعداً کجا میروم. چون همه دارند میروند، ملت به ملت همه مردهاند، حالا که میمیرم کجا میروم؟ پانزده میلیون مکتب میگویند: هیچ جا نمیروی، در خاک میروی و خاک میشوی و چراغت برای ابد خاموش میشود، این پاسخ دروغی است؛ چون اگر بشر بخواهد زیر بار این پاسخ برود یعنی کل جهان بنای بر ظلم است؛ یعنی هیتلر بیاید هفده میلیون نفر را بکشد، ترامپ و بوش و پسر حرام لقمهاش بیایند چند میلیون نفر را بکشند، مال صد مملکت و نفت و معادنشان را غارت کنند و بعد هم قشنگ بروند داخل قبر بخوابند و خاک شوند و تمام! یعنی حق همه پایمال میشود!
این خیلی مهم است که کجا دارم میروم، من اگر بفهمم کجا دارم میروم و برایم ثابت شود که جایی که دارم میروم یک جهان زندهای است، جایی که دارم میروم جهان «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ» ﴿الزلزلة، 7﴾ «وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» ﴿الزلزلة، 8﴾ است، اگر بفهمم که آدم زندگی میکنم.
-روایت سنگین در مورد حقالناس
من گاهی روی منبر روایتی را که میخواهم بخوانم به مستمع میگویم که خدا کند این روایت دروغ باشد! خیلی سنگین است، حالا اگر راست باشد باید چه کار کرد؟ مرحوم فیض کاشانی نقل کرده است که پیغمبر(ص) فرمود: وقتی میروی در مغازهی قصابی، انگشتت را یک جای لاشهی گوسفند میگذاری که جای خوبی است، ماهیچه است یا گوشت لخت خیلی عالی است و به قصاب میگویی از این گوشت به من بده و قصاب هم رویش نمیشود بگوید آقا برای چه انگشت روی این گوشت گذاشتی؟ کارت بهداشتی نبوده و ناراحت میشود، رسول خدا(ص) میفرماید: قیامت برای آن مقدار چربی که روی انگشتت آمد دادگاه خواهی داشت که به چه دلیل در ملک مردم بدون رضایت صاحبش تصرف کردی! چرا؟
-مکدر بودن خاطر برای دو ریال
من رفیقی داشتم که مُرد و وصیت کرده بود او را به شهر خودش ببرند و دفن کنند. به من هم صبح خبر دادند و من هم با همان اتوبوس تشییعکنندگان در آن شهر رفتم. بعد هم که او را در آن شهر به غسالخانه بردیم، رفتند دنبال غسال و غسال هم نبود، رفته بود روستایی تا مردهای را غسل بدهد، یکی از دوستانم به من گفت:میآیی دوتاییمان غسلش بدهیم؟ گفتم: بله، چرا نمیآیم. غسلش دادیم و کفنش کردیم، من باید حمام میرفتم و غسل مسح میت میکردم. رفتم و آمدم، دیگر تشییع جنازه شد و کنار قبر آمدیم، دفنش کردند، من هم بالا سر قبر ایستاده بودم و داشتم نگاه میکردم. شخصی از همشهریهایش _خدا رحمتش کند آدم خیلی خوبی بود و نانوایی سنگکی داشت_ ایشان سر قبر دهانش را کنار گوش من آورد و گفت: میدانی چرا مردم ساکت هستند؟ گفتم: نه، گفت: برای اینکه این دختر ندارد، این اگر دختر داشت الان خاک این قبرستان را به سرش میریخت و به نالهی او مردم ناله میزدند، گفتم: حالا که ندارد، اصلاً بچه نداشت. لحد را چیدند و خاک ریختند و ما به خانه در همان شهر آمدیم. فردا صبح هم به تهران آمدم. این حرفها را رویِ منبرِ پیغمبر(ص) میگویم، علتی هم ندارد گفتنم، علتم فقط راهنمایی به عالم برزخ است که کجا داریم میرویم. من با یکی از همکارهایش در بازار دوتایی دو خواب مختلف دیدیم. من خواب دیدم دوستم خانهی ما آمده و من به او گفتم: زنده شدی؟ گفت: نه، گفتم: مگر داخل دنیا نیامدی؟ گفت: نه، گفتم: الان که دارم تو را میبینم و در دنیا هستی! گفت: نه، اجازه گرفتم که بیایم به تو مطلبی بگویم و بروم، پرده را کنار زدند ولی من داخل دنیا نیامدم، گفتم: بگو، گفت: آن آقایی که سر قبر من در گوش تو یواش گفت من دختر ندارم که گریه کند و ملت را به گریه بیندازد، من اینجا نیاز به بچه و دختر و گریه پیدا نکردم، پروندهام را چَکی پروردگار قبول کرد و گفت: مشکلی ندارد. من این خواب را دیدم و واقعاً هم پروندهاش مشکلی نداشت.
اما همکار او فردای آن روز به من گفت: من دیشب حاجی را در خواب دیدم، گفتم: من هم خواب دیدم، به تو چه گفت؟ گفت: به من گفت من در خرید و فروشهایی که کردم، در دفترِ مغازهام صفحهی فلان، من حسابی را اشتباه جمع و تفریق کردم و دو ریال به آن آقایی که در دفترم اسمش را نوشتم بدهکارم، در اینجا کمی مکدرم، فردا برو دو ریال را به او بده تا ما از شر این دو ریال هم دربیاییم و راحت شویم، گفتم: چه کار کردی؟ گفت: پیش آن مرد رفتم و او گفت من طلب ندارم، گفتم حساب کن، گفت: او هم نشست حساب کرد و گفت بله دو ریال به من بدهکار است، بابا من او را بخشیدم، گفتم: من وصیش هستم، دیشب به من گفته پول تو را بیاورم بدهم.
کجا داریم میرویم؟ ما اگر خدا و قیامت را قبول کنیم، اگر احکام الهی را بپذیریم، اگر بدانیم از کجا آمدیم، به کجا آمدیم، برای چه آمدیم و کجا میرویم، برندهی سعادت کامل خواهیم شد.
غربت امیرالمؤمنین(ع) در مراسم دفن حضرتزهرا(س)
چه شب سختی بود! امشب برای امیرالمومنین(ع) را میگوییم. شما همه عاشق امیرالمومنین(ع) هستید، همۀ شما در حدی علی را میشناسید و میدانید سختی امشب برایش چقدر بوده است. از قول خودش بشنوید: «نَفْسِي عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحْبُوسَةٌ» فاطمه(س) نفس در سینهی من حبس شده، علی دارد میگوید: من نه میتوانم نفسم را بدهم بالا و نه میتوانم بدهم پایین. سختی امشب را ببینید چه بوده که به زهرا(س) گفت: «يَا لَيْتَهَا خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَرَات » ای کاش نفسم که میخواهد بیاید بالا جانم هم بیاید بالا و من هم بمیرم و نباشم، بعد از تو نباشم.
خیلی سخت است که انسان یک معدن تمام ارزشهای الهی را از دست بدهد آن هم در سن هجده یا نهایتاً بیست و چهار سالگی، خیلی سخت است!
خودش با دست خودش داخل حیاط برای غسل دادن آمد و قبرش را داخل اتاق کند و بیرون نیاورد، ائمهی ما(علیهمالسلام) میگویند: هر وقت به مدینه رفتید، پایین قبر پیغمبر(ص)، قبر مادر ماست، همانجا را زیارت کنید.
قبر آماده شد و غسل هم تمام شد. امیرالمؤمنین(ع) حضرت زهرا(س) را تنها هم غسل نداد، سه نفر با هم غسل دادند، سه امام؛ امیرالمومنین(ع)، امام مجتبی(ع) و ابی عبدالله(ع).
حالا میخواهد بدن را وارد قبر کند، شما علی(ع) را میشناسید، شما تهرانیها میگویید: پهلوان همهی پهلوانهای عالم بود! درست میگویید. میخواهد بدن را دفن کند دید نه دستش طاقت دارد و نه زانویش، نمیتواند. من فقط میگویم نمیتواند اما شما بفهمید فشار مصیبت چقدر بود که دید نمیتواند، دو رکعت نماز کنار قبر خواند و بعد از تشهد گفت: خدایا برای دفن زهرا(س) به من کمک بده. خداوند کمکش داد تا زهرا(س) را دفن کرد. باید مراسم دین را عمل کند، بند کفن را باز کرد، اینجا هم نمیدانم با چه دلی کمی خاک _البته سعی کرد خاک نرم جمع کند، چون آن صورت آزرده بود_، خاک نرم زیر صورت ریخت. اما از قبر بالا نمیآید، کسی نیست کمکش کند، دو دختر که کوچکتر پنج سالش است و دو پسر که کوچکتر هشت سالش است، به نظر می-آید این چهار بچه بهمدیگر گفتند: برویم جلو دست و زیر بغل بابا را بگیریم و از قبر خارج کنیم. او را درآوردند.
چه حالی داشتی صورت زهرا(س) را روی خاک گذاشتی؟ علی جان میشود از شما بپرسیم زین العابدین(ع) وقتی بدن را دفن کرد، بدن سر نداشت! نیاز به خاک نرم و خاک زبر نبود، گلوی بریده را روی خاک گذاشت. بیاباننشینها دیدند بیرون نمیآید، آمدند دیدند خم شده صورتش را روی رگهای بریده گذاشته است.
«اللهم اغفرلنا و لوالدینا اللهم اهلک اعدائنا اللهم اشفع مرزانا اللهم اجعل عاقبت امرنا خیرا».
تهران حسینیه شهدا جمادی الثانی 1441 جلسهی اول