فارسی
سه شنبه 02 مرداد 1403 - الثلاثاء 15 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حکایات عبرت آموز
ارسال پرسش جدید

حكاياتى در خوف‏

حكاياتى در خوف‏
  در روايت آمده: جوانى از انصار خوف و خشيت خدا بر او غالب شد، به گونه‏اى كه اين ترس‏ وى را در خانه محبوس كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد او آمد و بر او وارد شد در حالى كه او مى‏گريست. پيامبر او را در آغوش گرفت و او در آغوش پيامبر جان به جان آفرين ...

حكايت هارون و دو قاضى

حكايت هارون و دو قاضى
 هارون به مكه رفته بود. يك شيطان. شيطان مكار و حيله گر با ابزارهاى مختلف. گفت: نمايندگان شهر مكه را بگوييد بيايند و با من ملاقات كنند. تعدادى از ريش‏سفيدهاى مكّه پيش هارون آمدند.  گفت: شهر شما چه مى‏خواهد؟ گفتند: يك قاضى خوب مى‏خواهيم كه ما دعواها و ...

داستان حماد بن حبيب با امام سجاد عليه السلام‏

داستان حماد بن حبيب با امام سجاد عليه السلام‏
  قطب راوندى و ديگران از حماد بن حبيب كوفى روايت كرده‏اند كه گفت: سالى آهنگ حج كردم، همين كه از منزل «زباله» حركت كرديم بادى سياه و تاريك وزيدن گرفت به طورى كه اهل قافله را از هم متفرق كرد، من در آن بيابان متحير و سرگردان ماندم، بالاخره خود را به يك ...

حکایتی از شرط اجابت دعا

حکایتی از شرط اجابت دعا
  عطاء سلمى مى‏گويد مدتى طولانى بر ما گذشت در حالى كه از باران محروم بوديم، گروهى جهت طلب باران به جانب بيابان حركت كرديم ناگهان كنار قبرستان به سعدون مجنون برخورد نموديم، سعدون كه از ميان جمع مرا مى‏شناخت به من نظرى دقيق انداخت و گفت: عطا امروز ...

توبه‏ قوم يونس‏

توبه‏ قوم يونس‏
  سعيد بن جبير و گروهى از مفسّرين، داستان قوم يونس را بدين گونه روايت كرده‏اند: قوم يونس مردمى بودند كه در منطقه‏ى نينوا در اراضى موصل زندگى مى‏كردند. آنان از قبول دعوت يونس امتناع داشتند، سى و سه سال مردم را به خداپرستى و دست برداشتن از گناه دعوت ...

نامه‏اى عجيب از حضرت امام رضا عليه السلام‏

نامه‏اى عجيب از حضرت امام رضا عليه السلام‏
  «بزنطى» كه از راويان دانشمند شيعه و مورد وثوق حضرت رضا عليه السلام بود مى‏گويد: نامه امام رضا عليه السلام به فرزندش امام جواد عليه السلام كه از خراسان به مدينه ارسال شده بود را خواندم، نوشته بود: پسرم، به من خبر رسيده كه هرگاه اراده بيرون رفتن از ...

توبه‏ آهنگر

توبه‏ آهنگر
    راوى اين داستان عجيب مى‏گويد: در شهر بصره وارد بازار آهنگران شدم، آهنگرى را ديدم آهن تفتيده را با دست روى سندان گذاشته و شاگردانش با پتك‏ بر آن آهن مى‏كوبند. به تعجّب آمدم كه چگونه آهن تفتيده دست او را صدمه نمى‏زند؟ از آهنگر سبب اين معنا را ...

آمرزش و مغفرت از بركت احسان‏

آمرزش و مغفرت از بركت احسان‏
  شيخ بهائى آن عارف بزرگوار و عالم باكرامت در كتاب كشكول مينويسد: در اطراف بصره مردى از دنيا رفت، بخاطر اين كه غرق در آلودگى و معصيت بود كسى براى تشييع جنازه او حاضر نشد، همسرش چند نفر را به عنوان مزدور انتخاب و جنازه را تا محل نماز بردند ولى كسى حاضر ...

احسان پيامبر به دختر حاتم طائى‏

احسان پيامبر به دختر حاتم طائى‏
  زمانى كه اسيران قبيله طى را كه قبيله حاتم بودند به مدينه آوردند به شرف حضور پيامبر اسلام رسانيدند. در ميان اسيران سفانه دختر حاتم طائى قرار داشت، مردم از زيبائى او در شگفت شدند و هنگامى كه شروع به سخن گفتن كرد از ملاحت گفتار و شيرينى بيانش متحير ...

حکایت ناراحتى به خاطر يك دانه گندم‏

حکایت ناراحتى به خاطر يك دانه گندم‏
  دو نفر از عباد حضرت حق با يكديگر پيمان بستند هر يك زودتر از دنيا رفت، خبرى از عالم برزخ در عالم خواب به دوست خود بدهد. يكى از آنان از دنيا رفت، پس از مدتى به خواب دوستش آمد، به او گفت: در برزخ گرفتارم، علت گرفتاريم اين است كه روزى به مغازه عطارى محل ...

تائب، اهل بهشت است‏

تائب، اهل بهشت است‏
  معاوية بن وهب مى‏گويد: با جمعى به سوى مكّه حركت كرديم، پيرمردى در كاروان بود، در عبادت سخت كوش ولى به صورتى كه ما اعتقاد به ولايت اهل بيت داشتيم و اميرالمؤمنين را جانشين بلافصل پيامبر مى‏دانستيم اعتقاد نداشت، به همين خاطر مطابق مذهب خلفاى جور ...

دعاى مستجاب‏

دعاى مستجاب‏
  در باب دعا آمده: زمان داود قحطى شديدى مردم را احاطه كرد، سختى و مضيقه مردم را در رنج و اندوه قرار داد، سه نفر از علماى خود را انتخاب كردند تا به بيابان رفته براى آنان طلب باران كنند، آنان به صحرا رفتند و در مقام مناجات برآمدند، يكى از آنان گفت: ...

خبر دادن پيامبر از راز ميان دو نفر از دشمنان‏

خبر دادن پيامبر از راز ميان دو نفر از دشمنان‏
  وهب بن عمير با صفوان بن اميه در حجره نشسته بودند، وهب كه از دشمنان پيامبر بود به صفوان كه هم كيش و هم عقيده‏اش بود گفت: «لولا عيالى و دَين على لاحببت ان اكون انا الذى اقتل محمداً لنفسى:» اگر مسئوليت عيالم را نداشتم و دينى كه بر عهده دارم دوست داشتم ...

توبه‏ بِشر حافى‏

توبه‏ بِشر حافى‏
بشر مردى بود خوشگذران و اهل لهو و لعب، اغلب اوقات در خانه‏ى خود مجلس آوازه خوانى و بزم گناه داشت، روزى امام موسى بن جعفر عليه السلام از كنار خانه‏ى او عبور كردند، در حالى كه صداى آوازه خوانان و مطربان بلند بود. امام به خدمتكارى كه كنار درِ خانه ...

ذلت و مسكنت، پادشاهى و مكنت‏

ذلت و مسكنت، پادشاهى و مكنت‏
  در حكايات الصالحين آمده: مردى بود بنام عيسى بن زادان، مجلس وعظ و نصيحت و موعظه و ارشاد داشت، و پيره زنى بود بنام مسكينة الطفاوّيه كه پيوسته ملازم مجلس او بود، و شركت در آن را رها نمى‏كرد، يك دو نوبت از حضور پيره‏زن خبرى نشد، واعظ گفت: آن پيره زن ...

داستانى شگفت در رابطه با سلميان

داستانى شگفت در رابطه با سلميان
  اين داستان كه راوندى دانشمند بزرگ شيعه در كتاب دعوات نقل مى‏كند اگر اتفاق افتاده باشد براى همه مردم در اطمينان به رزق حلال كه به وسيله حق از طريق كوشش مثبت به انسان مى‏رسد و تخلفى در آن صورت نمى‏گيرد بهترين درس و عبرت و پند و موعظه است: سليمان ...

اصمعى و تائب بيابانى‏

اصمعى و تائب بيابانى‏
  اصمعى مى‏گويد: در بصره به سر مى‏بردم، نماز جمعه را خوانده و از شهر بيرون رفتم، مرد عربى را ديدم بر شترى نشسته و نيزه‏اى در دست دارد، چون مرا ديد گفت: از كجايى و از كدام قبيله‏اى؟ گفتم: از طايفه‏ى اصمع، گفت: تو آنى كه معروف به اصمعى هستى؟ گفتم: آرى، ...

داستانى در رابطه با سليمان

داستانى در رابطه با سليمان
حضرت صادق (ع) داستانى عبرت آموز را در رابطه با سليمان نقل مى‏كنند كه دانستنش خالى از فايده نيست. داود به فرمان حضرت حق، مى‏خواست سليمان را به جانشينى خود انتخاب كند، هنگامى كه اين حقيقت را به بنى‏اسرائيل خبر داد، آنان نسبت به اين مسئله به فرياد و ...

حکایتی جالب از پربركتترين گردنبند

حکایتی جالب از پربركتترين گردنبند
  جابربن عبدالله انصارى ميگويد: روزى پيامبراسلام پس از نماز عصر با اصحاب و ياران نشسته بودند كه پيرمردى با لباس‏هاى مندرس و در كمال ناتوانى كه نشان ميداد از راه دورى با گرسنگى آمده وارد شد. عرضه داشت مردى پريشان احوالم، مرا از برهنگى و گرسنگى نجات ...

احسان پيامبر اسلام‏

احسان پيامبر اسلام‏
  پيراهن پيامبر به اندازه كهنه شده بود كه قابليت استفاده كردن نداشت، شخصى دوازده درهم به حضرت هديه داد، آن بزرگوار پول را به اميرمؤمنان دادند تا از بازار پيراهنى تهيه كند، اميرمؤمنان پيراهنى به همان مبلغ خريد و به محضر پيامبر آورد، حضرت فرمود: اين ...
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^