در روايت آمده:
جوانى از انصار خوف و خشيت خدا بر او غالب شد، به گونهاى كه اين ترس وى را در خانه محبوس كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد او آمد و بر او وارد شد در حالى كه او مىگريست. پيامبر او را در آغوش گرفت و او در آغوش پيامبر جان به جان آفرين ...
هارون به مكه رفته بود. يك شيطان. شيطان مكار و حيله گر با ابزارهاى مختلف. گفت: نمايندگان شهر مكه را بگوييد بيايند و با من ملاقات كنند. تعدادى از ريشسفيدهاى مكّه پيش هارون آمدند.
گفت: شهر شما چه مىخواهد؟ گفتند: يك قاضى خوب مىخواهيم كه ما دعواها و ...
قطب راوندى و ديگران از حماد بن حبيب كوفى روايت كردهاند كه گفت:
سالى آهنگ حج كردم، همين كه از منزل «زباله» حركت كرديم بادى سياه و تاريك وزيدن گرفت به طورى كه اهل قافله را از هم متفرق كرد، من در آن بيابان متحير و سرگردان ماندم، بالاخره خود را به يك ...
عطاء سلمى مىگويد مدتى طولانى بر ما گذشت در حالى كه از باران محروم بوديم، گروهى جهت طلب باران به جانب بيابان حركت كرديم ناگهان كنار قبرستان به سعدون مجنون برخورد نموديم، سعدون كه از ميان جمع مرا مىشناخت به من نظرى دقيق انداخت و گفت: عطا امروز ...
سعيد بن جبير و گروهى از مفسّرين، داستان قوم يونس را بدين گونه روايت كردهاند: قوم يونس مردمى بودند كه در منطقهى نينوا در اراضى موصل زندگى مىكردند. آنان از قبول دعوت يونس امتناع داشتند، سى و سه سال مردم را به خداپرستى و دست برداشتن از گناه دعوت ...
«بزنطى» كه از راويان دانشمند شيعه و مورد وثوق حضرت رضا عليه السلام بود مىگويد: نامه امام رضا عليه السلام به فرزندش امام جواد عليه السلام كه از خراسان به مدينه ارسال شده بود را خواندم، نوشته بود:
پسرم، به من خبر رسيده كه هرگاه اراده بيرون رفتن از ...
راوى اين داستان عجيب مىگويد: در شهر بصره وارد بازار آهنگران شدم، آهنگرى را ديدم آهن تفتيده را با دست روى سندان گذاشته و شاگردانش با پتك بر آن آهن مىكوبند.
به تعجّب آمدم كه چگونه آهن تفتيده دست او را صدمه نمىزند؟ از آهنگر سبب اين معنا را ...
شيخ بهائى آن عارف بزرگوار و عالم باكرامت در كتاب كشكول مينويسد: در اطراف بصره مردى از دنيا رفت، بخاطر اين كه غرق در آلودگى و معصيت بود كسى براى تشييع جنازه او حاضر نشد، همسرش چند نفر را به عنوان مزدور انتخاب و جنازه را تا محل نماز بردند ولى كسى حاضر ...
زمانى كه اسيران قبيله طى را كه قبيله حاتم بودند به مدينه آوردند به شرف حضور پيامبر اسلام رسانيدند.
در ميان اسيران سفانه دختر حاتم طائى قرار داشت، مردم از زيبائى او در شگفت شدند و هنگامى كه شروع به سخن گفتن كرد از ملاحت گفتار و شيرينى بيانش متحير ...
دو نفر از عباد حضرت حق با يكديگر پيمان بستند هر يك زودتر از دنيا رفت، خبرى از عالم برزخ در عالم خواب به دوست خود بدهد. يكى از آنان از دنيا رفت، پس از مدتى به خواب دوستش آمد، به او گفت: در برزخ گرفتارم، علت گرفتاريم اين است كه روزى به مغازه عطارى محل ...
معاوية بن وهب مىگويد: با جمعى به سوى مكّه حركت كرديم، پيرمردى در كاروان بود، در عبادت سخت كوش ولى به صورتى كه ما اعتقاد به ولايت اهل بيت داشتيم و اميرالمؤمنين را جانشين بلافصل پيامبر مىدانستيم اعتقاد نداشت، به همين خاطر مطابق مذهب خلفاى جور ...
در باب دعا آمده: زمان داود قحطى شديدى مردم را احاطه كرد، سختى و مضيقه مردم را در رنج و اندوه قرار داد، سه نفر از علماى خود را انتخاب كردند تا به بيابان رفته براى آنان طلب باران كنند، آنان به صحرا رفتند و در مقام مناجات برآمدند، يكى از آنان گفت: ...
وهب بن عمير با صفوان بن اميه در حجره نشسته بودند، وهب كه از دشمنان پيامبر بود به صفوان كه هم كيش و هم عقيدهاش بود گفت:
«لولا عيالى و دَين على لاحببت ان اكون انا الذى اقتل محمداً لنفسى:»
اگر مسئوليت عيالم را نداشتم و دينى كه بر عهده دارم دوست داشتم ...
بشر مردى بود خوشگذران و اهل لهو و لعب، اغلب اوقات در خانهى خود مجلس آوازه خوانى و بزم گناه داشت، روزى امام موسى بن جعفر عليه السلام از كنار خانهى او عبور كردند، در حالى كه صداى آوازه خوانان و مطربان بلند بود. امام به خدمتكارى كه كنار درِ خانه ...
در حكايات الصالحين آمده: مردى بود بنام عيسى بن زادان، مجلس وعظ و نصيحت و موعظه و ارشاد داشت، و پيره زنى بود بنام مسكينة الطفاوّيه كه پيوسته ملازم مجلس او بود، و شركت در آن را رها نمىكرد، يك دو نوبت از حضور پيرهزن خبرى نشد، واعظ گفت: آن پيره زن ...
اين داستان كه راوندى دانشمند بزرگ شيعه در كتاب دعوات نقل مىكند اگر اتفاق افتاده باشد براى همه مردم در اطمينان به رزق حلال كه به وسيله حق از طريق كوشش مثبت به انسان مىرسد و تخلفى در آن صورت نمىگيرد بهترين درس و عبرت و پند و موعظه است:
سليمان ...
اصمعى مىگويد: در بصره به سر مىبردم، نماز جمعه را خوانده و از شهر بيرون رفتم، مرد عربى را ديدم بر شترى نشسته و نيزهاى در دست دارد، چون مرا ديد گفت: از كجايى و از كدام قبيلهاى؟ گفتم: از طايفهى اصمع، گفت: تو آنى كه معروف به اصمعى هستى؟ گفتم: آرى، ...
حضرت صادق (ع) داستانى عبرت آموز را در رابطه با سليمان نقل مىكنند كه دانستنش خالى از فايده نيست.
داود به فرمان حضرت حق، مىخواست سليمان را به جانشينى خود انتخاب كند، هنگامى كه اين حقيقت را به بنىاسرائيل خبر داد، آنان نسبت به اين مسئله به فرياد و ...
جابربن عبدالله انصارى ميگويد: روزى پيامبراسلام پس از نماز عصر با اصحاب و ياران نشسته بودند كه پيرمردى با لباسهاى مندرس و در كمال ناتوانى كه نشان ميداد از راه دورى با گرسنگى آمده وارد شد.
عرضه داشت مردى پريشان احوالم، مرا از برهنگى و گرسنگى نجات ...
پيراهن پيامبر به اندازه كهنه شده بود كه قابليت استفاده كردن نداشت، شخصى دوازده درهم به حضرت هديه داد، آن بزرگوار پول را به اميرمؤمنان دادند تا از بازار پيراهنى تهيه كند، اميرمؤمنان پيراهنى به همان مبلغ خريد و به محضر پيامبر آورد، حضرت فرمود: اين ...