زمانى كه مسألهى جنگ تبوك پيش آمد، سه نفر از اصحاب پيامبر به نام كعب بن مالك و مرارة بن ربيع و هلال بن اميه، از همراه شدن با پيامبر و شركت در جبههى حق عليه باطل امتناع كردند.
شركت نكردن آنان علتى جز سستى و عافيت خواهى و تنبلى نبود، ولى پس از حركت ...
در سالى دچار قحطى كه مردم به شدت در سختى و مضيقه بودند طلبهاى از طلاب علوم دينيه ماده سگى را ديد افتاده و تولههايش به پستانش آويخته اند، به هر صورتى كه ماده سگ ميخواست برخيزد از ناتوانى و ضعف نميتوانست، رمق و نيروئى در بدن او نمانده بود و خود و ...
وجود مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام با اينكه به همه اوضاع و احوال كشور و مردمش آگاه بود و به ويژه يتميان و مستمندان و بيوه زنان و نيازمندان را لحظهاى از نظر دور نمىداشت ولى گاهى براى درس دادن به زمامداران و امت اسلام كارى را هم چون فردى عادى ...
در روزگار حكومت فرزند خطاب دختر بچه يتيمى در حوزه سرپرستى مردى بود كه بيشتر اوقات در مسافرت به سر مىبرد و از جمع خانواده دور مىزيست، مدتها سپرى شد تا دختر به سن رشد و بلوغ رسيد، دختر از زيبائى و ملاحت لازم برخوردار بود، همسر مرد كه همه امور ...
روزى قمر بنى هاشم چهار پنج ساله بود، در دامن اميرالمؤمنين عليه السلام نشسته بود و به او خيلى محبت مىكرد، يك مرتبه اين بچه پنج ساله گفت: بابا در سينه شما چند قلب وجود دارد؟ اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: عباس جان يك قلب و آن مال خدا است. عباس گفت: ...
ابوبصير ميگويد: به حضرت صادق (ع) عرضه داشتم يكى از شيعيان شما كه مردى باتقواست بنام عمر پيش عيسى بن اعين آمد و درخواست كمك كرد، با اين كه در مضيقه بود عيسى به او گفت زكات نزد من ميباشد ولى به تو نميپردازم، زيرا ديدم گوشت و خرما خريدى و اين مقدار براى ...
حضرت صادق (ع) ميفرمايد: اميرمؤمنان براى مردى پنج بار كيل بزرگ خرما با پنج شتر فرستاد، مردى كه آبرومند بود و از غير على سئوال و درخواستى نميكرد.
مردى خدمت حضرت بود گفت: يا على آن مرد از شما تقاضائى نكرده و از پنج بار شتر يك بار براى او بس بود، حضرت ...
فقيه بزرگ سيدجوادعاملى مؤلف كتاب باعظمت مفتاح الكرامة ميگويد: شبى در حال غذا خوردن بودم كه دق الباب كردند، به نظرم رسيد كوبنده در خادم جناب سيدمهدى بحرالعلوم است، با عجله در را باز كردم، خادم سيد گفت غذاى سيد را آماده و در برابرش نهاده ايم و ايشان ...
در زمان يكى از اولياى حق، مردى بود كه عمرش را به بطالت وهوسرانى ولهو و لعب گذرانده بود و براى آخرت آنچنان كه بايد، اندوختهاى آماده نكرده بود.
خوبان و نيكان، پاكان و صالحان از او دورى جستند، در حلقهى نيك نامان راه نداشت، نزديك مرگ پروندهى خود ...
زمانى كه اسيران قبيله طى را كه قبيله حاتم بودند به مدينه آوردند به شرف حضور پيامبر اسلام رسانيدند.
در ميان اسيران سفانه دختر حاتم طائى قرار داشت، مردم از زيبائى او در شگفت شدند و هنگامى كه شروع به سخن گفتن كرد از ملاحت گفتار و شيرينى بيانش متحير ...
امام صادق عليه السلام مىفرمايند: در حرم خدا، كنار مقام ابراهيم نشسته بودم، پيرمردى آمد كه تمام عمرش را به گناه گذرانده بود، به من نظرى انداخت و گفت:
نِعْمَ الشَّفيعُ الَى اللَّهِ لِلْمُذْنِبينَ.
براى اهل گناه، شفيع خوبى نزد خداوند هستى!
آنگاه ...
روايت شده مردى فقير به محضر اميرمؤمنان آمد و گفت مرا به تو حاجتى است، حضرت فرمود حاجتت را روى زمين بنويس من تنگدستى و فقر را در تو آشكارا ميبينم، تهيدست روى زمين نوشت:
«انا فقير محتاج:»
من تهيدستى نيازمندم، حضرت به قنبر فرمود دو جامه قيمتى بر او ...
ابوعمر زجاجى انسانى وارسته و نيكوكار بود، مىگويد: مادرم از دنيا رفت، خانهاى را از او به ارث بردم، خانه را به پنجاه دينار فروختم و عازم حج شدم.
چون به سرزمين نينوا رسيدم، دزدى بيابانى در برابرم سبز شد، به من گفت: چه دارى؟ در درونم گذشت راستى و ...
شقيق فرزند يكى از ثروتمندان منطقهى بلخ بود. زمانى براى تجارت به بلاد روم رفت، شهرهاى روم را در برنامهى سياحت و گشت و گذار گذاشت. در يكى از شهرها براى تماشاى مراسم بتپرستان وارد بتخانهاى شد، خادم بتخانه را ديد موى سر و صورت را تراشيده، لباس ...
از سرودهاى در كتاب مقاتلالطالبين كه دربار حضرت علىاكبر عليه السلام است، برمىآيد كه از زمانى كه على اكبر عليه السلام به دنيا آمد تا روز شهادتش در عاشورا، هر چند سال كه داشت، هجده سال و يا بيست و پنج سال، براى اين كه در شهادت سن مطرح نيست، در اين ...
روزى قمر بنى هاشم چهار پنج ساله بود، در دامن اميرالمؤمنين عليه السلام نشسته بود و به او خيلى محبت مىكرد، يك مرتبه اين بچه پنج ساله گفت: بابا در سينه شما چند قلب وجود دارد؟ اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: عباس جان يك قلب و آن مال خدا است. عباس گفت: ...
من وقتى مىخواهم مطلبى را از اهل تسنن نقل كنم، شادتر مىشوم تا اين كه شيعه نقل كرده باشد؛ چون از شيعه نقل كنيم، مىگويند: از هم مكتب خودتان است، اما ديگرى مطلبى را به نفع ما نقل كند، خيلى با ارزش است. حال دو مورد از آنها درباره آگاهى ائمه عليهم ...
كسى به مدينه آمد و به مردم مدينه گفت: من مىتوانم خبرهايى از زندگى شما بدهم. كسانى كه با او در ارتباط بودند، از او خبر مىخواستند و او خبر مىداد و درست مىگفت. اين موضوع را به خدمت مبارك موسى بن جعفر عليهما السلام اطلاع دادند كه: شخص بىدين و ...
عيسى بن مريم عليه السلام، شبى در شهر ناصريه بود، صاحب خانه به محضر حضرت عرضه داشت: شهر را بيمارانى است كه طبيبان مادى از علاج آنان عاجزند، اگر اجازه دهيد، همه را براى شفا به خدمت شما بياورند. عيسى عليه السلام قبول كرد. چون صبح شد، بيماران را به سر راه ...
جمعى در ايام عيد نوروز، در باغ چهل ستون اصفهان به تفرح نشسته بودند.
در اين ميان مرد سائل و گدايى پيش آمده از آنها طلب كمك مادى نمود.
چون ايام عيد بود هر يك از آن جمع، مقدار قابل ملاحظهاى به سائل مزبور كمك كردند، در اين هنگام آن مرد گدا جمعيت را ...