هفتاد و دو ماه... ظهرِ عاشورا شقّالقمرِ امام را دیدندهفتاد و دو پشتِ آسمان خم شد، وقتی کمرِ امام را دیدندهفتاد و دو ذبح و یک خلیلالله، در عزم خلیلِ حق خلل؟ هرگزدر سیروسلوک فیسبیلالله تعظیم به هیبتِ هُبَل؟ هرگزدر هلهلة بُتانِ هرجایی اینگونه ...
شام يعني انتهاي خستگي
شهر آزار خداي خستگي
شام يعني گوشه ويرانهها
مدفن شمع و گل و پروانهها
شام تسکين دل شيطان بود
زينت سر نيزهاش قرآن بود
شام يعني وادي دشنامها
سنگ باران سري از بامها
سنگ در دستان نامردان شام
بوسه ميزد بر سر زخم امام
شام ...
چهل روز است که چلهنشین غربت آیینهام.چهل پگاه است که چکاچک شمشیرها، خاموش شده و اندوه نیرنگ کوفیان، از حنجره خسته زینب علیهاالسلام فریاد میشود.فریاد غربت حسین را باید از گلوی خشکیده طفلی شنید که گلپوش تیر وحشیانه سیاهدلان شد.ای نخلهای ...
آنچه درسوگ تو ای پاکتر از پاک گذشت نتوان گفت که هر لحظه، چه غمناک گذشت چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت سرخوشید بر آن نیزه خونین میگفت که چهها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت جلوه روح خدا در افق خون تو دید آنکه با پای دل ...
اگر چه باغ پر از لالة تو پرپر شد زمین برای همیشه شهید پرور شد زمین برای همیشه به قصد یاری تو تمام پاسخ آن پرسش معطر شد زمین به یمن نفسهای عاشقانة تو پر از طراوت دلهای درد باور شد تو ذوالفقار شدی با دو تیغ در دو نبرد جهاداکبر تو همرکاب اصغر شد چه ...
سر بریدند آسمان را در زمین
چیست حس مردم این سرزمین
خواب دریا غرق خون تعبیر شد
تشنه ای با دشنه ای درگیر شد
این گذشت اما غزل یک بیت نیست
حسن مطلع را نمی باید گریست
جنس تاریخ و حکایت نیست عشق
کینه و زخم و شکایت نیست عشق
عشق یعنی جمع جبر و اختیار
عشق ...
در این غروب خون فشان بابا کجایی؟
ـــــــــــــــــ
آتش گرفته خیمه ها از ما جدایی
ـــــــــــــــــ
بابا تو تا بودی به دلها همدمی بود برزخم تنهایی طفلان مرهمی بود
رفتی و دیگر ...
هر گل که بر دمید ز هامون کربلا دارد نشان تازه مدفون کربلا پروانه نجات شهیدان محشرست مهر طلا ببین شده گلگون کربلا در جستجوی گوهر یکدانه نجف کردم روان دو رود به جیحون کربلا نیل ست هر عشور به بیت الحزن روان از دیده های مردم محزون کربلا در هر قبیله، ...
مردی رشید، مثل تیری که از کمان شلیک میشود از طایفه شب فاصله میگیرد و به قافله سپیدرویان صبح میپیوندد.
سایههایی که او را از دور میبینند، رنگ میبازند، اما مرد با هر قدمی که جلو میرود چهرهاش به سرخی میگراید و عرق شرم بر پیشانیاش ...
آه ای زلال علقمه، ای یادگار سرخاز آخرین حماسه توفان سوار سرخلب تشنه بر نگاه کف آلودت ایستادجانم فدای آن دو لب زخمدار سرخپر کرد کام مشک و عطشناک بازگشتهنگامه بود و گردش نو، بر مدار سرخآن سوی نخل ها فقط انبوه تیغ بودآنسوی نیزه ها عطش و انتظار سرخوای ...
چكيده
خطبه حضرت زينب در اجتماع مردم كوفه با حمد و ستايش خدا و معرفي خود به عنوان دختر پيامبر شروع مي شود و با توبيخ و سرزنش مردم كوفه ادامه و با همين مضمون خاتمه مي يابد. از اين رو، سياق كلي خطبه ي توبيخ كوفيان است.حضرت زينب(س) گريه ي ظاهري مردم را زير ...
یادم آمد شب بیچتر و کلاهی که به بارانی مرطوب خیابان زدم، آهسته و گفتم چه هوایی است خدایی، من و آغوش رهایی سپس آنقدر دویدم طرف فاصله تا از نفس افتاد نگاهم به نگاهی، دلم آرام شد آنگونه که هر قطره باران غزلی بود نوازشگر احساس که میگفت فلانی! چه ...
ز دستم رفته گر کار و ز کار افتاده شمشیرم
بیا ای تیر خونافشان، که روی دیدهات گیرم
وگر افتادهام از پا، خدایا دستگیری کن
که تا دشمن نپندارد، ز بیم جان زمینگیرم
مرا دل رفت از پیش است و جان و سر رود در پی
اگر بر چشم تیر آید، وگر بر جسم ...
مرگ جویندهاى استشتابان، هر که «بماند» به او مىرسد و هر که «بگریزد» ناتوانش نتواند ساخت، شرافتمندترین مرگ کشته شدن است. (۱) على(ع) من امشب را به عزایى دوباره مىنشینیم، و دامن را به این شط خون مىشویم، امروز نیز خود را به دیروز برمىگردانم، هر ...
خوشا از دل نم اشکی فشاندن به آبی آتش دل را نشاندن خوشا زان عشقبازان یاد کردن زبان را زخمه فریاد کردن خوشا از نی، خوشا از سر سرودن خوشا نینامهای دیگر سرودن نوای نی، نوایی آتشین است بگو از سر بگیرد، دلنشین است نوای نی نوای بینواییست هوای ...
باز میخواند کسی در شیهة اسبان مراباز میخواند کسی در شیهة اسبان مرا منتظر استاده در خون، چشم این میدان مرا رنگ آرامش ندارد این دل دریاییام میبرد سیلابها تا شورش توفان مرا خون خورشید است یا زخم جبین عاشقان مینشاند اینچنین در آتش سوزان مرا ...
گفت ای گروه هرکه ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما
ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر
نتوان نهاد پا به خلوتسرای ما
تا دست و رو نشست به خون، مینیافت کس
راه طواف بر حرم کبریای ما
همراز بزم ما نبود طالبان جاه
بیگانه باید از دو جهان ...
عباس ماند و از غم طفلان در اضطراب
یک مرد تشنه بود و نامرد، بیحساب
تنها نشسته بر لب آبی که آب بود
مهر زلال همسر مولا ابوتراب
گفتا مرا بنوش و بنوشان خدای را
زین بیشتر مخواه که حالم شود خراب
من تشنه توام و تو هم تشنة منی
گاه وصال آمده، ای تشنه سر ...