فارسی
دوشنبه 09 مهر 1403 - الاثنين 25 ربيع الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
1
نفر 0

سفارشاتى چند از امام هشتم (ع)

  

منابع مقاله:

کتاب  : اندیشه در اسلام

نوشته  : حضرت آیت الله حسین انصاریان

 

بخش مهمى از فرمايشات امام هشتم در زمان خودشان نوشته شده و بعد از مدت كمى به كتاب هاى معروف انتقال پيدا كرده است. از جمله، در كتاب مشكاه الانوار، قطعه زيبايى درباره فكر كردن و تصميم گرفتن از وجود مبارك حضرت على بن موسى الرضا، عليه السلام، نقل شده است كه بسيار شنيدنى است. البته، معلوم نيست كه امام اين مطلب را در جلسه اى عمومى بيان كرده اند يا در جمع چند تن از شيعيان و يارانشان، اما امام به سه مسئله مهم اشاره كرده و مسلمانان را به عمل به آن ها سفارش كرده اند:

 

الف. تقوا

مسئله اول طرح شده در سخن امام كه خداوند در قرآن مجيد نيز بر آن تاكيد كرده و تمام امت ها را به آن سفارش كرده است پيشه كردن تقوا و اجتناب از گناه است. جالب اين است كه در قرآن مجيد موضوع ديگرى را سراغ نداريم كه خداوند اجتناب از آن را به تمام امت ها سفارش كرده باشند. بخش عمده اى از نهج البلاغه نيز درباره همين مسئله است. در روايات يازده امام و حتى امام عصر، عليهم السلام، هم- كه روايات زيادى از ايشان نداريم- اين مسئله مطرح شده است.

از بررسى آيات قرآن و روايات و مطالعه تاريخ مى توان به اين نتيجه رسيد كه هر مرد يا زنى كه در تاريخ حيات بشر به مقام مثبتى رسيده بر اثر عمل به اين سفارش بوده است.

امام هشتم نيز در ابتداى سفارشاتشان مى فرمايند:

«اتقوا الله».

تقوا پيشه كنيد.

 

حضرت يوسف مصداق عمل به اين سفارش بود

داستان يوسف پيامبر، عليه السلام، را از فرط شهرت همه مى دانند. قرآن كريم در بيان سرگذشت اين پيامبر بزرگ الهى چنين نقل مى كند كه در سفر سوم برادران يوسف به مصر، وقتى ده برادر با او رو به رو شدند باز هم او را نشناختند. آن طور كه نقل شده، قريب به چهل سال از جريان انداختن يوسف به چاه گذشته بود و چهره ايشان خيلى فرق كرده بود (ايشان در آن زمان حدود پنجاه سال داشت). در اين سفر، ايشان رو به برادرانش كرد و فرمود:

«قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ». «1»

گفت: آيا زمانى كه نادان بوديد، دانستيد با يوسف و برادرش چه كرديد؟

تا عزيز مصر نام يوسف را برد، اين ده برادر ماتشان برد كه حاكم مملكت مصر كه منطقه زندگيش با منطقه كنعان فاصله زيادى دارد، از ماجرايى كه جز ما كسى از آن خبر ندارد چگونه خبر دارد و يوسف را از كجا مى شناسد؟ لذا، پرسيدند:

«قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ».

گفتند: شگفتا! آيا تو خود يوسفى؟

«قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي».

گفت: من يوسفم و اين برادر من است.

تعجب ديگر برادران او از اين بود كه چگونه كسى كه در چاهش انداخته بودند عزيز مصر شده است؟ او در پاسخ تعجب ايشان گفت:

«قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ». «2»

همانا خدا بر ما منت نهاده است. بى ترديد هر كس پرهيزكارى كند و شكيبايى ورزد، پاداش شايسته مى يابد؛ زيرا خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند.

آنچه موجب شد من عزيز مصر شوم اين بود كه زلف زندگيم را به هيچ گناهى گره نزدم؛ نه گناهان بيرونى و نه گناهان درونى كه خيلى خطرناك تر از گناهان بيرونى هستند (مثل كبر، ريا، غرور، حسد)؛ ديگر اينكه در ديندارى ثابت قدم ماندم و حوادث و جريانات تلخ و شيرين نتوانست مرا از مدار دين خارج كند. «3»

 

ب. تواضع

«وعليكم بالتواضع والشكر والحمد».

سفارش دوم حضرت مربوط به تواضع است. ايشان به شيعيان سفارش مى كنند كه انسان هاى فروتن و متواضعى باشند. به راستى، انسان از چه رو بايد تكبر كند؟ كسى بايد تكبر كند كه همه نيروها از آنِ او باشد و چنين كسى در عالم فقط يكى است و آن وجود مقدس پروردگار است.

حقيقت وجودى ما را اميرالمومنين، عليه السلام، در دعاى كميل خويش ثبت كرده است. از اين رو، اگر ما حقايقى را كه در دعاى كميل ثبت شده به خودمان بباورانيم، ذره اى تكبر در وجودمان باقى نخواهد ماند. اين جملات كسى است كه تمام ارزش هاى الهى و انسانى در وجودش گرد آمده است:

«وانا عبدك الضعيف الذليل الحقير المسكين المستكين». «4»

چطور آدمى مى تواند تكبر كند؟ و با چه رويى مى تواند بگويد «من»؟ كدام من؟ تكبر چيزى بود كه شيطان را رانده درگاه حق قرار داد و هر كس تكبر كند مانند او تيره روز خواهد شد:

«فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ* إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ* قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ* قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ* قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ* وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلى يَوْمِ الدِّينِ». «5»

پس فرشتگان همه با هم سجده كردند؛ مگر ابليس كه تكبّر ورزيد و از كافران شد. خدا فرمود: اى ابليس! تو را چه چيزى از سجده كردن بر آنچه كه با دستان قدرت خود آفريدم باز داشت؟ آيا تكبّر كردى يا از بلند مرتبه گانى؟ گفت: من از او بهترم، مرا از آتش آفريدى و او را از گل ساختى. خدا گفت: از آن جايگاه بيرون رو كه بى ترديد تو رانده شده اى؛ و حتماً لعنت من تا روز قيامت بر تو باد.

شنيدم كه وقتى سحرگاه عيد ...

قديم ها كه در خانه ها حمام نبود، مردم به حمام هاى عمومى مى رفتند. پيش از سال نو، مردم لباس هاى نوشان را به حمام مى بردند و بعد از اينكه خودشان را مى شستند، مى آمدند آرام آرام لباس مى پوشيدند. به هر حال، حمام و رختكن گرم بود و عرق مى كردند. بعد كه كمى عرقشان خشك مى شد، مى رفتند خانه و منتظر مهمان مى شدند و ديد و بازديدها شروع مى شد. نقل است كه روزى بايزيد بسطامى «5»، عارف و صوفى معروف، به حمام رفته بود و لباس هاى نوى عيد را پوشيده بود و در حال برگشت به خانه بود:

شنيدم كه وقتى سحرگاه عيد

 

ز گرمابه آمد برون بايزيد

يكى تشت خاكسترش بى خبر

 

فرو ريختش از سرايى به سر

     

مردم هم از سحر بلند شده بودند و مشغول تميز كردن خانه هاشان شده بودند. از قضا، يكى اتاق هايش را جارو كرده بود و خاكروبه و زباله و خاكستر خانه اش را در تشتى ريخته بود. بعد از اتمام كار، او لب پنجره منزل ايستاد تا محتويات تشت را در كوچه خالى كند، اما نگاه نكرد ببيند كسى از كوچه رد مى شود يا نه!

عجله كار شيطان است. از طرفى، انسان عاقل تشت خاكروبه را در كوچه خالى نمى كند. اما اگر هم مى خواهد اين كار را بكند، چرا عجله مى كند؟ آيا نبايد نگاه كند ببيند كسى رفت و آمد مى كند يا نه؟ به هر حال، او تشت خاكروبه را ناگاه در كوچه ريخت، آن هم درست روى سر و روى بايزيد!

بايزيد هم انسان پر نفوذ و باقدرتى بود و اگر اول طلوع آفتاب به مردم بسطام مى گفت كه من از كنار اين خانه رد شدم و صاحب خانه خاكستر و خاك و آشغال منزلش را بر سر من ريخت، معلوم نبود مردم چه بر سر صاحب خانه مى آوردند. اما به گفته سعدى اين مرد در عوض:

همى گفت شوليده دستار و موى

 

كف دست شكرانه مالان به روى.

     

لباس هاى بايزيد همه كثيف شده بود و خاكروبه داخل گردنش رفته بود و تمام صورتش را خاك و خاكستر گرفته بود، اما به جاى اينكه به صاحب خانه حرفى بزند، كنارى ايستاد و با خود گفت:

كه اى نفس من در خور آتشم

 

به خاكسترى روى درهم كشم؟

     

اگر در قيامت بخواهند به حساب اعمال من برسند، لياقت دوزخ را خواهم داشت. پس چرا از ريختن خاكستر و خاكروبه اى بر رويم ناراحت باشم؟ نهايت امر اين است كه مى روم خانه، لباس ديگرى بر مى دارم و دوباره مى روم حمام. اينكه ديگر تلخى و عصبانيت ندارد! به واقع، اگر انسان بتواند اين قدر متواضع و اهل فكر باشد، چقدر راحت زندگى خواهد كرد.

 

مهمانى با آب و نان

در ابتداى طلبگى، خداوند به من محبت كرد و افرادى را در مسير زندگيم قرار داد كه دوستان ساليان اول طلبگى ام محسوب مى شوند. خدا همگى را رحمت كند! چون هيچ كدام زنده نيستند (وقتى من 19 سالم بود آنها بالاى 50 سال سن داشتند). همين قدر كافى است بگويم كه روح تواضع به عالى ترين صورتش در آن ها وجود داشت.

روزى، يكى از آنها از من خواست يكى از پنج شنبه ها كه از قم به تهران مى رفتم براى ناهار مهمانش باشم. يادم هست ظهر پنج شنبه بود كه به منزل ايشان رفتم. با روى باز از من استقبال كرد و به داخل تعارف كرد. وقتى وارد اتاق شدم گفت:

نزديك اذان ظهر است. نماز بخوانيم و ناهار بخوريم يا ناهار بخوريم و نماز بخوانيم؟ گفتم: انتخاب با شماست. دلتان مى خواهد نماز بخوانيم و ناهار بخوريم يا ناهار بخوريم و نماز بخوانيم؟ گفت: نماز بخوانيم. شما جلو مى ايستى من به شما اقتدا بكنم يا من جلو بايستم؟

اين مرد كاسب بود و در ميان دوستان ديگرمان هم كه من به آنان اقتدا مى كردم قصاب و راننده و بقال و ... بودند. بخصوص راننده اى بين اين افراد بود كه ما اكثر نمازهايمان را به او اقتدا مى كرديم و به راستى از اولياى خدا بود. بر خلاف آنكه رانندگى در اذهان بعضى از مردم شغلى معمولى است و عده اى حاضر نيستند حتى دخترشان را براى ازدواج به يك راننده بدهند، ولى من چند راننده در دوره عمرم ديده ام كه به راستى انسان را به ياد اصحاب ائمه، عليهم السلام، مى انداختند.

گفتم: شما جلو بايست!

قبول كرد و هشت ركعت نماز ظهر و عصر را با او خواندم. بعد از نماز، سفره اى پارچه اى پهن كرد و دو تا نان و يك كاسه آب در آن گذاشت و گفت:

اين هفته كاسبى ام نچرخيد. براى همين، پولى كه امروز با آن ناهار تهيه كنم نداشتم و نتوانستم بيشتر از اين تهيه كنم. نان را بزن در آب بخوريم!

اين روزها كه اين مطلب را نقل مى كنم، حدود 40 سال از آن ميهمانى گذشته، ولى هنوز لذت آن ميهمانى در حافظه ام مانده است.

اين طرز زندگى خيلى راحت است، اما اعتقاد و ايمان مى خواهد. در عوض، اغلب مردم در چنين مواقعى اصحابِ «آى بد است» و «آبرويم رفت» و «چكار كنم» و «خجالت مى كشم» و ... اند. چنين پندارهايى از اسلام به دور است، زيرا در فضاى اسلام زندگى خيلى راحت است.

امام صادق، عليه السلام، مى فرمايد:

«من لم يستحى من طلب الحلال خفت مؤنته، ونعم أهله». «6»

آن كه در طلب رزق حلال باشد، موونه اش كم و خانواده اش نيكو مى شوند.

 

آسان گيرى در ازدواج

روزى كه اميرالمومنين نزد پيامبر رفت و فاطمه زهرا را خواستگارى كرد، حضرت فرمود: على جان، من چيزى براى جهازيه ندارم. حضرت عرض كرد: من هم چيزى نمى خواهم. «7»

اين فضاى اسلام است. در چنين فضايى، ديگر آبرويم رفت و بد است و ... معنا ندارد. فضاى دين فضاى امنيت و آسايش و فضاى «يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ» است. فضاى آبرويم رفت و ... نيست.

معلوم نيست چرا ما اين همه دچار غلطكارى در خرجيم؟ دخترها بى جهت در خانه نمى مانند تا از سن ازدواجشان بگذرد. شرايط ازدواج خيلى سنگين است كه اين اتفاق مى افتد. وقتى داماد را مجبور مى كنند كه دو مجلس بگيرد: يكى براى عقد و نامزدى و ديگرى براى عروسى؛ خريد وسايل گوناگون را هم به او تحميل مى كنند و سر خريد عروس و رفتن به بازار او را متقبّل انواع و اقسام هزينه ها مى كنند؛ چنين شرايط تلخ و سنگينى سبب مى شود جوان ها از ازدواج روى گردان شوند. در نتيجه، پسرها بى زن مى مانند و دخترها بى شوهر. به تبع، زنا و اعمال زشت ديگر هم شيوع پيدا مى كند و جامعه تباه مى شود. در حالى كه اين دستور اسلام نيست و بديهى است كه گناه زنا و اعمال حرام ديگر را خدا به پاى پدر و مادران سختگير و ايجاد كنندگان اين شرايط مى نويسد. «8»

جامعه امروز ما از اسلام واقعى بسى دور است. چه كسى مى تواند خصوصيات يك جامعه اسلامى را به جامعه ما برگرداند؟ امروزه، شعارهاى ما اسلامى است؛ نام خيابان هايمان اسلامى است؛ اما زندگى مان اسلامى نيست. چه فايده اى دارد نام يك بلوار يا شهرك، بلوار حضرت سيدالشهداء يا شهرك امام حسين باشد، ولى كسانى كه در اين مناطق خانه و مغازه دارند اعمالشان سنخيتى با امام حسين نداشته باشد؟

كه اى نفس من در خور آتشم

 

به خاكسترى روى درهم كشم؟

بزرگان نكردند در خود نگاه

 

خدابينى از خويشتن بين مخواه

تواضع سر رفعت افرازدت

 

تكبر به خاك اندر اندازدت.

     

يكى قطره باران ز ابرى چكيد

 

خجل شد چو پهناى دريا بديد

كه جايى كه درياست من كيستم

 

گر او هست حقا كه من نيستم

چو خود را به چشم حقارت بديد

 

صدف در كنارش به جان پروريد

سپهرش به جايى رسانيد كار

 

كه شد نامور لولو شاهوار

بلندى از آن يافت كو پست شد

 

در نيستى كوفت تا هست شد.

     

ز خاك آفريدت خداوند پاك

 

تو اى بنده افتادگى كن چو خاك

حريص و جهانسوز و سركش مباش

 

زخاك آفريدت چو آتش مباش

چو گردن كشيد آتش هولناك

 

به بيچارگى تن بينداخت خاك

چون سرفرازى نمود اين كميج

 

از آن، ديو گردند از اين آدمى. «9»

     

 

انسان نبايد مانند آتش باشد و به جان مملكت و ملت بيفتد؛ نبايد امنيت و آسايش مردم را به هم بريزد؛ بايد ياد بگيرد كه تواضع پيشه كند و از خودخواهى و منيّت دست بشويد كه از قديم گفته اند:

افتادگى آموز اگر طالب فيضى

 

هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است. «10»

     

 

ج. شكرگزارى

سومين سفارش امام هشتم اين است كه شكر نعمت هاى خدا را به جا آوريد. در معناى شكر، امام صادق، عليه السلام، مى فرمايند:

شكر آن است كه نعمت خدا در گناه هزينه نشود. «11»

براى مثال، انسان نبايد توانايى خود را كه از خداست در راه شيطان صرف كند، زيرا اين نهايت بى انصافى و ناجوانمردى است.

در ادامه، حضرت به داستانى اشاره مى كنند بدين مضمون كه روزى، زن و شوهر جوانى بودند كه زندگى خود را تازه شروع كرده بودند. يك شب، داماد خواب ديد فردى با چهره اى نورانى به او مى گويد: خداوند عمر تو را دو قسمت كرده است: يك قسمت را براى تو ايام گشايش و ثروت قرار داده و قسمت دومش را ايام فقر و تهيدستى. كدام يك را اول انتخاب مى كنى؟

انسان عاقل و اهل فكر عجله نمى كند. او هم در پاسخ تعجيل نكرد و در پاسخ گفت: من بايد با شريك زندگى ام در اين باره مشورت كنم. اجازه بدهيد با او صحبت كنم و پس از همفكرى يكى را انتخاب كنم! گفت: باشد.

حقيقت مطلب اين است كه بعضى از خانم ها در مشورت دادن به انسان سود فراوان به او مى رسانند و خيلى خوب مشورت مى دهند. از اين گروه اند بانوانى چون: حضرت خديجه، حضرت مريم، آسيه، صديقه كبرى و زينب كبرى، سلام الله عليهن. متاسفانه، زنان در روزگار ما ارزش خود را فراموش كرده و خود را كوچك كرده اند وگرنه، خيلى بزرگ آفريده شده اند.

به هرحال، داماد صبح براى خانم ماجرا را تعريف كرد و نظر او را خواست. زن گفت: به او بگو نصفه اول زندگى ما را ايام گشايش قرار دهد!

شب، دوباره آن مرد به خوابش آمد و از تصميمشان جويا شد و او انتخابشان را گفت. وقتى ثروت بر اين زوج سرازير شد، خانم به شوهرش گفت: همسايه هاى كنارى ما مشكل دارند، از مالى كه خدا به ما ارزانى داشته به آن ها هم كمك كنيم! به همين ترتيب، نيمه اول عمر خود را خوب زندگى كردند و خوب هم به ديگران كمك كردند.

اين مدت كه سپرى شد، يك شب همان مرد به خواب شوهر آمد و گفت: فرصت شما تمام شد. حال، در نيمه دوم مى خواهى چه كنى؟ گفت: صبر كن با شريك زندگى ام صحبت كنم!

صبح فردا، ماجرا را براى همسرش گفت. زن گفت: پروردگار مهربان به ما وعده داده كه «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» ؛ اگر نعمت هاى مرا بى جهت و در راه گناه مصرف نكنيد، نعمت را بر شما فراوان تر مى كنم و او سزاوارتر است از اينكه به وعده اش عمل كند.

امام هشتم مى فرمايد: شب دوباره آن مرد را به خواب ديد. گفت: خدا وعده داده كه ثروت شاكران را اضافه كند. گفت: در نيمه دوم زندگيتان، فقر از شما برداشته شد و بيش از پيش به شما نعمت خواهد رسيد.

اين نتيجه عجله نكردن در تصميم و تفكر پيش از انجام عمل و معنى واقعى شكر است. آرى:

اگر فكر دل زارى نكردى

 

به عمر خويشتن كارى نكردى

نچينى گل ز باغ زندگانى

 

گر از پايى برون خارى نكردى

تو را از عيش آزادى چه حاصل

 

كه رحمى بر گرفتارى نكردى

ستمگر بر سرت زان شد مسلط

 

كه خود دفع ستمكارى نكردى

شدى مغرور روز روشنى چند

 

دگر فكر شب تارى نكردى

كسى در سايه لطفت نياسود

 

به عالم كار ديوارى نكردى

سزاوار تو باشد حق پرستى

 

چرا كار سزاوارى نكردى

     

پی نوشت ها:

______________________________

(1). يوسف، 89.

(2). يوسف، 90.

(3). قصص الانبياء راوندى، ص 134: ... فدخلوا على يوسف بكتاب ابيهم، فاخذه وقبله وبكى، ثم اقبل عليهم فقال: (هل علمتم ما فعلتم بيوسف واخيه) قالوا: اانت يوسف؟ (قال: انا يوسف وهذا اخى) وقال يوسف: (لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم) و (اذهبوا بقميصى هذا) بلته دموعى (فالقوه على وجه أبى واتونى باهلكم اجمعين) .. فاقبل ولد يعقوب عليه السلام يحثون السير بالقميص، فلما دخلوا عليه قال لهم: ما فعل ابن يامين؟ قالوا: خلفناه عند اخيه صالحا، فحمد الله عند ذلك يعقوب وسجد لربه سجده الشكر واعتدل ظهره، وقال لولده: تحملوا إلى يوسف من يومكم، فساروا فى تسعه ايام إلى مصر، فلما دخلوا اعتنق يوسف اباه ورفع خالته، ثم دخل منزله وادهن ولبس ثياب الملك، فلما راوه سجدوا شكرا لله، وما تطيب يوسف فى تلك المده ولا مس النساء حتى جمع الله ليعقوب صلوات الله عليه شمله.

(4). مصباح المتهجد، شيخ طوسى، ص 847.

(5). سوره ص، 73- 78.

(5). ابويزيد طيفور بن عيسى بن سروشان (متوفى 234 يا 261 ق)، از عارفان بزرگ ايران در سده هاى دو و سه هجرى.

(6). بحار الأنوار، ج 66، ص 406: عن إبراهيم بن مهزيار، عن جعفر بن بشير، عن سيف عن أبى عبد الله عليه السلام قال: من أخرجه الله من ذل المعاصى إلى عز التقوى أغناه الله بلا مال، وأعزه بلا عشيره، وآنسه بلا بشر، ومن خاف الله أخاف الله منه كل شئ ومن لم يخف الله أخافه الله من كل شئ، ومن رضى باليسير من المعاش رضى الله منه باليسير من العمل، ومن لم يستحى من طلب الحلال خفت مؤنته، ونعم أهله ومن زهد فى الدنيا أثبت الله الحكمه فى قلبه وأطلق بها لسانه، وبصره عيوب الدنيا داءها ودواءها، وأخرجه الله من الدنيا سالما إلى دار السلام»

درباره كسب مال حلال، رك: بحارالانوار، ج 100، ص 1 به بعد، باب الحث على طلب الحلال و معنى الحلال ..

(7). در اين باره بنگريد به كتاب بانوى نمونه اسلام، اثر آيت الله امينى.

(8). رسول خدا (ص): «من سن سنه حسنه كان له أجرها وأجر من عمل بها إلى يوم القيامه، ومن سن سنه سيئه كان عليه وزرها ووزر من عمل بها إلى يوم القيامه». الفصول المختاره، شيخ مفيد، ص 136.

(9). همه اشعار از بوستان سعدى است.

(10). از پورياى ولى است.

(11). رك: ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، ج 2، ص 1484 و 1354:

- العبد بين ثلاث: بين بلاء، وقضاء، ونعمه، فعليه للبلاء من الله الصبر فريضه، وعليه للقضاء من الله التسليم فريضه، وعليه للنعمه من الله الشكر فريضه.

- الإمام على (عليه السلام): لو لم يتواعد الله عباده على معصيته، لكان الواجب ألا يعصى شكرا لنعمه.

- عنه (عليه السلام): لو لم يتوعد الله على معصيته، لكان يجب ألا يعصى شكرا لنعمه.

- عنه (عليه السلام): أقل ما يجب للمنعم أن لا يعصى بنعمته.

- عنه (عليه السلام): أقل ما يلزمكم لله ألا تستعينوا بنعمه على معاصيه.

- عن الصادق (عليه السلام): شكر النعمه اجتناب المحارم، وتمام الشكر قول الرجل: الحمد لله رب العالمين.

- الإمام على (عليه السلام): شكر كل نعمه الورع عن محارم له.

 


منبع : پایگاه عرفان
1
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

انگار که شهر شام دعوا شده بود از محمد چراغ چشم
یک خیابان کرده مجنونم تو می دانی کجاست از سید حسن ...
تاراج حرم حسينى در عصر عاشورا
دشمن امام حسین (ع) کیست ؟
ديدار با عبيدالله بن حر
حسینِ آب، حسینِ عطش از ضیا الدین خالقی
در مورد امام حسین(ع)
سيدالشهداء محور بقاء اسلام گرديد
بازخوانىِ چند حديث مشهور درباره عاشورا (2)
امام حسین (ع)

بیشترین بازدید این مجموعه

سخن چینی
آداب ورود و خروج منزل
خطبه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله درباره ...
معرفی چهره های منفی کربلا و فرجام شوم آنها
یا لیتنی های قرآن
برگی از سیره نبوی
چگونه از حقیقت وجود امیرالمؤمنین بهره ببریم؟!
لزوم وجود منجی؟!
سوره ای از قران جهت عشق و محبت
دعایی برای نجات از بلا و گرفتاری ها

 
نظرات کاربر

asalbano
بسیار عالی بود از زحمات شما سپاسگزاریم
پاسخ
0     0
17 مهر 1390 ساعت 7:02 بعد از ظهر
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^