
هدايت درويش پينهدوز با صله رحم
آن رفيق ما هم همين طورى پيروز شد، مىگفت: من صبح از خانه خود در آمدم كه سر كار بروم، ديدم يك مغازه باز شده است، كه در آن مغازه يك پينهدوز مشغول كار است، اما اين پينهدوز سبيلهايش تا زير چانهاش است.
فهميدم اين پينه دوز است و سواد ندارد، او را از مسجد كشيدند و به خانقاه بردهاند و او را از روحانيت جدا كردهاند و پيش اين بازيگرها بردهاند و به اصطلاح خانقاهى شده است.
اين دوست ما هم خيلى نفس پاكى داشت. من مثل او در نفس كم ديده بودم، ولى گاهى طرفت خيلى سخت است، نفس امام حسين عليهالسلام در كربلا به سى هزار نفر خورد و يكى از آنها لبيك نگفتند.
گفت: آمدم به او گفتم: برادر! سلامٌ عليكم، سرش را بلند كرد و يك نگاهى به من كرد، بالاخره بايد جواب سلام ما را مىداد، جواب سلام واجب است، گفت: ياعلى مدد و سرش را پايين انداخت.
گفتم: اين اول صبحى يك معصيت كرد، يك گناه، چون سلام مستحب است و جوابش واجب، حتى من در نماز واجب اگر كسى سلام صحيح بكند، بايد در نمازم جواب او را بدهم و دوباره به خواندن نماز ادامه بدهم. اينقدر مهم است.
فردا آمدم، گفتم: سلامٌ عليكم، گفت: يا على مدد، بفرما، گفتم: نه، يك روز خدمتتان مىآيم.
گفت: شش ماه تمام ما از در خانه آمديم، در جواب به ما مىگفت: يا على! ما هم مىرفتيم.
بعد از شش ماه باز صبح آمدم، مولا على عليهالسلام فرمودند: از گنهكار نااميد نباش، اينقدر برو تا از رو برود.
گفتم: سلامٌ عليكم، گفت: يا على مدد! جان مولا امروز نرو، چايى دم كردهام، من هم آمدم داخل و چايى را ريخت و خوردم، به من گفت: خيلى نوكرتم، گفتم: آقايى،
گفت: درويشتر از ما تو هستى، قيچى را در آورد و گفت: ما را كه از رو بردى، اين را بگير و سبيلهايم را بچين. اين شش ماهه كه مىآمدى و مىرفتى، فقط معلوم بود كه نيتت اين بود كه سبيلهاى ما را به باد بدهى.
گفت: ما هم قيچى را گرفتيم و بلند شديم و «بسم الله الرحمن الرحيم» سبيلهايش را تا بالاى لبش چيديم و آينه را برداشتم و جلوى رويش گرفتم و به او گفتم: ببين! حالا آدم شدى. مبارك است.
ابوذر فرمود: پيغمبر صلىاللهعليهوآله به من وصيت كرد: گر چه قوم و خويشت با تو تلخى كنند، ولى تو از حكم الهى كه صله رحم است دست برندار.