من در چند مورد، به خانواده هايى برخورده ام كه فرزندان، از اين كه عمر پدرشان طولانى شده بود، خسته شده بودند. مى پرسيدند كه چه وقت مى ميرد؟! مگر تا چه وقت مى خواهد بماند؟ چرا؟ چون مى ديدند در بانك پول زيادى دارد و به اين ها نمى دهد. البته خود بچه ها هم ثروتمند بودند.
پيرمردى بود. او تصميم گرفته بود كه مثلًا صد ميليون تومان از چند ميليارد تومان ثروتش را بياورد و در صندوق قرض الحسنه يكى از مساجدِ محل بگذارد.
فرزندان او به كلانترى رفتند، گفتند: ما نبوديم، مادرمان هم مرحوم شده است، پدرمان در خانه تنها بوده است. همسايه ها مى گويند: يك نفر با لباسِ يكى از نهادهاى دولتى از خانه شما بيرون آمد. او پدر ما را كشته و فرار كرده است.
در آن زمان، يك نيروى بسيار باهوش در كلانترى بود كه شيوه حرف زدن و برخورد فرزندان، او را به شك مى اندازد و هر سه فرزندِ مقتول را بازداشت مى كند. در نهايت اقرار مى كنند كه خودمان پدرمان را كشتيم، چون سه ميليارد تومان پول داشت، هر چه به او مى گفتيم به ما هم پول بده، نمى داد. او نمى مرد و عمرش خيلى طول كشيده بود. ديديم بهتر است او را بكشيم و پول ها را برداريم.
بگذاريد مال حركت كند، تا به خدا برسد. پول، كليد بهشت است، ولى براى بعضى ها درب ورودى جهنم است. پول، كليد رضايت حضرت حق است، ولى براى بعضى ها مايه نفرت حضرت حق است. اى مردم! قلب را از پول آزاد كنيد!
منبع : پایگاه عرفان