لطفا منتظر باشید

سرگذشتى از سيد محمد باقر شفتى

 

 منطقه‏اى بين رشت و زنجان به نام » شفت « است . خانواده بسيار فقيرى از سادات در آنجا زندگى مى‏كردند . پسر اين خانواده - سيد محمد باقر شفتى - علاقه شديدى پيدا مى‏كند كه روحانى شود .

 خانواده‏اش موافقت مى‏كنند . اين نوجوان به رشت مى‏آيد ، مقدارى در آنجا درس مى‏خواند و بعد از آنجا راه مى‏افتد و پياده به نجف مى‏رود و در آنجا درس مى‏خواند و بعد به اصفهان مى‏آيد .

 به قدرى فقير بود كه گاهى به كوچه‏ها مى‏رفت ، نان خشك ، پوست هندوانه يا خربزه كه مردم دور مى‏ريختند ، اين‏ها را جمع مى‏كرد و مى‏خورد . نزديك آن مدرسه‏اى كه درس مى‏خواند ، مغازه‏اى بود كه گاهى طلبه‏ها از او خريد مى‏كردند ، يكى از آنها نيز ايشان بود .

 اين بقّال كه سرمايه‏اى نداشت ، به او مى‏گويد : سيد محمد باقر ! آيا ازدواج كرده‏اى؟ گفت : ما نان نداريم بخوريم ، چه كسى به ما زن مى‏دهد ؟ او مى‏گويد : اگر ميل به ازدواج دارى ، من دختر خوبى دارم ، به تو مى‏دهم . خانه مخروبه‏اى هست و صاحبش كارى به كارش ندارد ، بالاخره تعميرش مى‏كنيم و عروس را به آنجا مى‏آوريم .

 عروسى مى‏كنند . خداوند بعد از چند ماه ، فرزندى مى‏خواهد به او بدهد ، مادرزنش مى‏گويد : مواظب دختر باش ! موقع زاييدن كنارش باش ! عروس حامله و در حال زاييدن ، احتياج به آرد و روغن دارد . چون توان و قدرت او كم مى‏شود .

 خداوند به حضرت مريم عليها السلام دستور خوردن خرما را داد كه آن ضعف زاييدن را با آنها جبران كنند .

 او به مادرزن مى‏گويد : چشم . از خانه بيرون مى‏آيد ، هيچ چيزى نداشت و چيزى نيز نمى‏توانست بخرد و زمينه نسيه كردن نيز براى او فراهم نبوده است .

 هنوز هوا روشن بوده ، نزد قصاب مى‏آيد ، مى‏بيند او نيز رفته است . چيزى در آنجا نيست مگر يك دست جگر و دل و قلوه كه در زباله‏ها افتاده است . گويا اين جگر و دل و قلوه خيلى خوب نبوده كه قصاب دور انداخته است .

 دستمالش را پهن مى‏كند و جگر و دل و قلوه را درون دستمال مى‏اندازد و راه مى‏افتد . سر پل مى‏رسد ، ديگر غروب بود و كسى نبود ، در حال رد شدن ، مى‏بيند صداى زوزه دلخراش سگ از زير پل مى‏آيد .

 به زير پل مى‏رود ، مى‏بيند نزديك آب ، يك سگ و چند توله سگ ، اين‏ها به هم چسبيده‏اند و سينه اين سگ مادر را گرفته‏اند ، سگ مادر نيز گرسنه است و شير ندارد و ناله مى‏كند .

 مى‏نشيند ، دستمال را باز مى‏كند ، جگر را تكه تكه مى‏كند و در دهان سگ مى‏گذارد ، كل اين جگر و دل و قلوه را به سگ مى‏دهد و دستمال خون آلود را دور مى‏اندازد و به خانه مى‏آيد .

 

منبع :
نظرات کاربران (0)
ارسال دیدگاه