متقين، در اختيار مولا
- تاریخ انتشار: 1 آذر 1391
- تعداد بازدید: 415
مطلب دوم اين است: روزگارى كه همه جا بازارى به نام بازار برده فروشان بود ، مردى در بازار برده فروشان به برده فروش مىگويد : من بردهاى مىخواهم . او نيز چند غلام و بردهاى كه داشت ارائه مىدهد .
او نگاهى به چهره اين چند نفر مىكند و يكى از آنها را انتخاب مىكند . مىگويد : من اين غلام را بخرم ، اما با او كمى مىخواهم حرف بزنم . به برده مىگويد : چه مىپوشى ؟ برده مىگويد : لباس پشمى . چه مىخورى ؟ آبگوشت . چقدر كار مىكنى ؟ ده ساعت .
گفت : نه ، اين به درد من نمىخورد . به مغازه برده فروش ديگرى مىرود ، آنجا نيز بردهاى را مىبيند و مىپسندد و همين سؤالات را مىكند و او نيز جوابهايى مىدهد و او دوباره مىگويد : نه ، اين نيز به درد من نمىخورد .
به سومين مغازه مىرود . بردهاى را انتخاب مىكند . از او همين سؤالها را مىكند . مىگويد : هر چه مولاى من به من عنايت كند . گفت : من اين برده را مىخواهم .
بعد او مىگويد : تقوا يعنى خدايا ! هر چه بگويى انجام مىدهم ، روزى مرا آنچه مقرر كردى قبول دارم ، اين حال شخص باتقواست . اين تقوا وقتى حاصل شود ، شجره طيبهاى است كه دوازده ميوه بر اين شجره طيبه روييده مىشود .