دست شقاوت می برد شریان قاسم باغ شهادت می شود ایوان قاسم در عصر تاسوعا حسین این گونه می دید شرح رشادت می کند چشمان قاسم شیرین تر از شهد است در چشمش شهادت حق این چنین می خواهد از ایمان قاسم طرفی ببند از نغمه های عاشقانه این نغمه ی زخم است در الحان قاسم ...
همه مجنون رخ ليلايند
محو آن سلسله ي زيبايند
دسته دسته سوي دلبر آيند
تا که سر بر کف پايش سايند
ساقي از جام وفا مي ريخت
از خم عشق پياپي مي ريخت
موسم عيش و طرب باز آمد
جلوه اي ز آن مه طنّاز آمد
عشق را قبله گه راز آمد
مولد ساقي جانباز آمد
شور و حالي ...
به ساحت مقدس حضرت امالبنین
دست در تقویم برده، پای در کفش زمان چادرش را پهن کرده روی تاریخ جهان! کوفه دندانهای عقلش را کشیده... بعد از این میکشد تنهاییاش را روی شنهای روان مثل زنهای بنیهاشم صبور و ساده است مثل مردان قریشی سختکوش و پرتوان اخم ...
الامان از سربلندی، الامان از سر به زیری
الامان از طفل تشنه، الامان از طفل شیری
مشک من! بابالحوائج حاجتی دارد به دستت:
«آبروی ساقی کوثر نریزد»، میپذیری؟
تویِ این بیغوله جز دستان تو، یاری ندارم
من اگر افتادم از پا دستهایم را بگیری
مشک! ...
پیچید در فضای حرم بانگ آب، آب
دشمن چو بست بر حرم بوتراب، آب
در وادی عطش زده دریا خروش داشت
اما به چشم تشنهلبان شد سراب، آب
آوای العطش به ثریا رسیده بود
از سوز غصه آمده در پیچ و تاب، آب
فریاد استغاثهی طفلان بلند بود
از روی ...
حسين آئينه نور خدائي است وجودش عين مصباحالهدايي استاگر قرآن ناطق مرتضي بود حسين ايجاز آن در نينوا بودبخوان اجمال و تفضيل امامان زخم يک جرعه زن با تشنهکامانگرين يک جرعه ازجام حسين است نصيبت نورآفاق و شين و عين استبنازم شور مرکب راندنش را فراز ...
باران خنجر فرو ریخت، خون تا فراسو شتک زد خونی که بر زخم انسان تا عمق جانها نمک زد خونی که جاری شد از عشق تا آسمان قد برافراشت خونی که هر سد میان خاک و خدا بود برداشت خونی که از کربلا رفت تا ناکجای مکانها میزان ایمان به حق شد، در امتداد زمانها ...
روزی که دین را یاوری می کرد خورشید از خالق ِ خود دلبری می کرد خورشید باید وصیت نامه از خون می نوشت و اندیشه ها را رهبری می کرد خورشید وقتی که از عزم ِپریدن حرف می زد پرواز را روشنگری می کرد خورشید ظلم وفساد وکفر را می دید ومی سوخت باید قیام دیگری می کرد ...
در سرش طرح معما می کردبا دل عمه مدارا می کردفکر آن بود که میشد ای کاشرفع آزار ز آقا می کردبه عمویش که نظر می انداختیاد تنهایی بابا می کرددم خیمه همه ی واقعه راداشت از دور تماشا می کردچشم در چشم عزیز زهرازیر لب داشت خدایا می کردناگهان دید عمو تا ...
مه شب کند هماره به چرخ برین طلوع
در روز کس ندیده کند بر زمین طلوع
من دیدهام و لیک که اندر زمین مهی
چون آفتاب کرده به روزی چنین طلوع
آن ماه خاندان بنیهاشم آنکه کرد
اندر زمین ز دامن امالبنین طلوع
آن نور بخش مهر و مه آن کو ...
خورشيد بود وعلقمه، فصل دميدنش
چشم زمانه تاب نياورد ديدنش
بي دست ماند وشد علم عشق سرنگون
خون خدا گريست به در خون تپيدنش
ازپانشست برسر بالين او حسين(ع)
آسان نبود داغ برادر چشيدنش
سرتابه پا خدا شد و چشمش به خون نشست
توحيد ناب بود، دل از خود ...
مَحرَمان ماندند در غوغای عشقعرصه چون خالی شد از بیگانهها باز «مِیْ» جوشید در پیمانهها بادههای شوق، جوش خون زدندنشوهها از شیشهها بیرون زدند شد پر از جوش جنون، آغوش «مِیْ»شیشة مینا شکست از جوش «مِیْ»باده در خم، نشوه در «می»، شد فزونبر لب ...
میـان هـلهـله گـم کـرده ام صدایت راو بــاد بـرده از ایـن دشـت ردّ پایت رابرای اینکه به من جات را نشان بدهیبه زور سعـی نکن بشنوم صدایت راکه رقص آنهمه شمشیرهای خون آلوددر آن مـیانه نـشان می دهند جایت راعلی بخاطر من چـشـم هات را واکـنمگـر بــمـیـرم و ...
مگر سرخ فامیِ دلهای زخمی را نمینگرید؟ مگر آسمان بارانی چشمها را در نمییابید؟ مگر نالههای اسیرانِ کاروان را نمیشنوید؟ مگر دیگرگونِ شقایق کاریِ دشتِ نینوا نمیشوید؟ مگر با تماشای سرهایی که بر نیزه شکوفه کردهاند، رشتهی صبر نمیگسلید؟ ...
عشقت میان سینة من پا گرفتهشکر خدا که چشم تو ما را گرفته
دریاب دلها را تو با گوشه نگاهی حالا که کار عاشقی بالا گرفته
عمریست آقا جان دلم از دست رفتهپائین پای مرقدت مأوا گرفته
گیسو کمند خوش قد و بالای اربابشش گوشه هم با نور تو معنا گرفته
از کودکی ...
آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم کربلایی داریم، آب فراتی داریم ما پر از بوی خوش سیب، پر از چاووشیم وز چمنهای مجاور، نفحاتی داریم داغ هفتادودو گُل تشنگی از ماست اگر دست و رو در تپش رشته قناتی داریم آن سبک بالترانیم که بر محمل موج ساحل امنی و کشتیّ ...
باز دلم نغمه ماتم گرفت بوی خدا بوی محرم گرفت
صدای زنگ قافله می رسد ارض و سما را همه جا غم گرفت
قصه کربلای خونین یار جان زهمه عالم وآدم گرفت
اعوذُ بالله مِن ...