بر عهد خود ز روی محبت وفا نکرد
تا سینه را نشانهی تیر بلا نکرد
تا دست رد به سینهی بیگانگان نزد
خود را مقیم بارگه آشنا نکرد
تا هر دو دست را بره حق ز کف نداد
در کوی عشق خیمه دولت بپا نکرد
تا از صفای دل نگذشت از صفای آب
خود را ز وجود ...
راست در عرصهی ایجاد لوای غم شد
که حسین را کمر از مرگ برادر خم شد
تیر کین جای چو بر دیدهی حق بینش کرد
چشمهی چشم غزالان حرم چون یم شد
نوک پیکان چو به مشک آمد و شد مشک تهی
گفت با خویش که این زخم تو بیمرهم شد
تا درافتاد ز پا گفت قضا ...
خرماپزانِ دردهای فراهم آمدهبود و نخلها به مهربانی، بر سر عابران سایه میافکندند. خورشید، تازیانهی شعلههای خود را بر زمین مینواخت و عطش از لبانِ انتظار لبریز میشد. صدای مردی از تبار آسمان، حجم زمین را در آغوش کشیدهبود. صدایش باران بود و ...
روح عشق و وفا بود عباس
بحر صدق و صفا بود عباس
دشت دلها ز فیض او سرسبز
چشمهسار عطا بود عباس
زورق عشق را به بحر وفا
بخدا ناخدا بود عباس
در سپهر ادب چنان خورشید
ماه برج حیا بود عباس
در خمستان عشق و جانبازی
مست جام بلا بود ...
گفتی رباب ، آه ! دل من کباب شداشکی چکید وچلّه نشست و شراب شدآیینه ها شکست ، زمین گُرگرفت و سوختوقتی امیرقافله پا دررکاب شدوقتی که دورمی شد ازاندوه خیمه هاچشمی به سوی خیمه وچشمی پُر آب شدهرکس تمام هستی خود را به او سپردحالا زمان زمزه های رباب شدتا صبح ...
وقتی که ماه مهر تو در آسمان نشستتصویر تشنگی به رخ کهکشان نشست آخر به خضر وچشمه ی آب بقا رسیدهر عاشقی به معرکه تا پای جان نشستدر انتظار میوه شیرین وصل دوستعمری به پای زحمت گل باغبان نشستخم کرد غصه قامت سرو نگار راوقتی که تیر سوی تو اندر کمان نشستشد ...
مپنداريد...عاشورافقط يك روزدر تاريخ امت بودكه مي گويد؟حسينـ آن تكسوار عرصه توفان خونيك فرد تنها بود؟و تاريخ سلحشوريشكوه نام اواز يادها برده است؟و در آن سالسال شصتم از هجرتبه هنگام طواف خانه كعبهحسين از مكه خارج شد...و قبل از آنكهآداب طواف حج بجاي ...
درد ، روایت هفتاد و دو ستاره خاموش را به توفان سپرده است.چهل غروب، آسمان، خورشید را بارید. چهل بار کوه، پژواک مظلومیت خون شهدا را به آسمان پاشید و گودال خون تراوش کرد. چهل روز غم، دیوارهای کوفه را کوبید و نیزهها، نیمه جان، پا بر زمین زدند. به یاد آن ...
میآید از نهایت تنهایی، یال بلند اسبِ رها در باد این سرخ، یالِ اسبِ پریشان است، یا لحظههای خون و خدا در باد؟ میآید و هراس من از این است، کاین قامتبلند چه خواهد شد آن صبر باشکوه خدا، زینب، آیا هنوز مانده به جا در باد؟ این چشمهای ابری پا در ...
کردم طواف، تربت پاک امام را
قربانگه حسین، علیهالسلام را
سودم بر آستان جلالش سر نیاز
دیدم به چشم قبلهگه خاص و عام را
شستم به آب روشن سرچشمه فرات
از جسم و جان تیره غبار ظلام را
هشتم سر نیاز به درگاه بینیاز
کو، ره نمود بر در سلطان، ...
گرچه هر عضوی بجای خویشتن
با اهمیت بود در ملک تن
لیک هر عضوی چه از بالا چه پست
در شدائد چشم دارد سوی دست
دست سازد قبض و بسط کارها
دست سازد حمل و نقل بارها
چون به دست دشمنان مرد دلیر
دستهایش بسته شد، گردد اسیر
گر به میدان حربه ...
قرعهی جانبازی دشت بلا
بر بنیهاشم چو دوران زد صلا
شد برون از خیمه میر کارزار
ناصر دین ماه برج افتخار
آن علمدار شهنشاه شهید
پور حیدر نام عباس رشید
شد حضور خسرو مالک رقاب
شرمگین از نور رویش آفتاب
بر کف از آه شرر بارش ...
خورشید، یک شراره کوچک از این غم است
این آتش همیشه، که در جان آدم است
غم، دوزخی که در دل من شعله می کشد
صد دجله هم نشاندن یک شعله را کم است
در حیرتم فرات از این غم چرا نسوخت
این غم که شعله ناک تر از صد جهنم است
خورشید ، شاهد است چه کردند با ...
آمد به گوش ناله جانسوز اب آببادا هماره پیکر تو در عذاب آبدردا فرات ناله ایشان نمی شنیدگویی که رفته بود به دنیای خواب آبدر اضطراب تشنه لبان تا بروز حشرهرگز رها نمی شود از اضطراب آبدر دیدگان روشن طفلان اهل بیتافکنده رخت حادثه را جای خواب آبدر سوگ تشنه ...
باز محرّم رسيد ماه عزاي حسين
سينه ما ميشود کرب و بلاي حسين
کاش خدا قستم رزق حلالي کند
تا که توانم کنم خرج عزاي حسين
کاش که ترکم شود غفلت و جرم و گناه
تا که بگيرم صفا من ز صفاي حسين
هرکه عزدار اوست شيعه و غمخوار اوست
ناله او ميدهد سوز صداي ...
آمدی گوشه ویران چه عجب! *** زده ای سر به یتیمان چه عجب!
تو مپندار که مهمان منی *** به خدا خوبتر از جان منی
بس که از جور فلک دلگیرم *** اول عمر ز عمرم سیرم
دل دختر به پدر خوش باشد *** مهربانی زدو سر خوش باشد
تو بهین باب سرافراز منی *** تو خریدار من و ناز ...
ای از ازل به مهر تو دل آشنا حسین
وی تا ابد لوای عزایت به پا حسین
هر ماه در عزای تو، ماه محرّم است
هرجا بود به یاد غمت کربلا حسین
امواج اشک از سر هفت آسمان گذشت
آن دم که کرد جسم تو در خون شنا حسین
حسرت برم به مُحتضری، کاخرین نفس
روی تو دید و خنده ...
نماز را به جماعت خواند؛ به امامت همان که باید میخواند و پس از نماز، گلنغمههایِ امام عشق را شنید که میفرمود: «سپاس خدای را و سلام بر شما میزبانانِ من. به سرزمینتان آمدم، چون دعوتم نمودید؛ با نامه از پی نامه و نالهی کمک برای مردمان ستمدیدهای که ...