فارسی
دوشنبه 18 تير 1403 - الاثنين 30 ذي الحجة 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

0
نفر 0

چهره ملكوتى يوسف عليه السلام-جلسه نهم (متن کامل +عناوین)

جلوه معشوق

معشوق حقيقى در برابر معشوق باطل

تهران، حسينيه همدانى ها

رمضان 1385

الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين

و صلّ على محمد و آله الطاهرين.

وجود مبارك حضرت يوسف عليه السلام داراى عشقى برخاسته از معرفت و بصيرت بود و معشوق او نيز حضرت حق بود كه داراى كمالات بى نهايت است. او اين معرفت را از طريق پدر، جدّ و جدّ پدر كه هر سه از انبياى الهى بودند، به دست آورده بود و معرفت الهى او باعث شده بود كه جمال مطلق را حس كند و براى او اين معرفت وجدانى شود و در نتيجه با حسّ جمال مطلق و وجدانى شدن اين حقيقت، عاشق حضرت حق شود.

ارزش عشق او، ارزش مطلق بود، نه مقيّد و محدود، چرا كه معشوقش مطلق بود.

زليخا نيز عاشق بود، ولى عشق او برخاسته از هوى، هوس و لذّت گرايى بود و معشوقش در حقيقت همان حسّ لذّت يابى خودش بود و خيال مى كرد حضرت يوسف عليه السلام معشوق او است.

اگر واقعاً معشوق او حضرت يوسف عليه السلام بود، عاشق، رنگ آن معشوق را مى گرفت؛ چون به قدرى عشق، قوى و پرقدرت است كه عاشق را وادار مى كند تا در معشوق فانى شود و خود معشوق شود، اخلاق و رنگ معشوق را بگيرد. از اين كه هفت سال از اخلاق، منش، روش، كرامت، عظمت و پاكى حضرت يوسف عليه السلام بهره اى نبرد، معلوم مى شود كه معشوقش در درون خودش بوده است كه همان لذّت گرايى او بوده، او خودش را دوست داشت، نه معشوق را. براى ارضاى خودش كار مى كرد، نه براى جلب رضايت حضرت؛ چون اگر واقعاً او معشوقش بود، براى جلب رضايت معشوق حاضر بود كه هر فداكارى بكند.

گر تو در اين مرحله آسوده اى عاشق آسايش خود بوده اى

 

اثر كمالات معشوق در عاشق «1»

 

اين دروغ بود كه مى گفت: من عاشق يوسف هستم. او در جهالت بود. اگر بيدار بود، مى فهميد كه عاشق خود و لذّت براى خودش است و مى خواهد كه يوسف عليه السلام ابزار ارضاى شهوت حرام او بشود. اسم معشوق خود را به غلط روى يوسف گذاشته بود.

كسى كه عاشق پاكى ها باشد، پاكى ها به او انتقال پيدا مى كند. خود حضرت يوسف عليه السلام عاشق معشوقى بود كه همه پاكى ها، جلال و جمال، كمالات، اسماى حسنى و صفات عليا را داشت و لحظه به لحظه از طريق اين عشق، كمالات معشوق را نصيب خودش مى كرد.

ارزش عشق زليخا، به ارزشى مجازى و از بين رفتنى و خاموش شدنى مقيّد بود؛ چون بعد از اين كه حضرت يوسف عليه السلام از زندان آزاد شد، ديگر چهره اش عوض شده بود و سنّ زليخا نيز بالا رفته بود و آن آتش در وجودش خاموش شده بود و هيچ مزاحمتى براى يوسف عليه السلام نداشت؛ چون نيروى لذّت گرايى او رو به غروب رفته، در حال افول بود، بنابراين نمى توانست كارى به كار يوسف عليه السلام داشته باشد.

______________________________

(1)- الكافى: 83/ 2، حديث 3؛ وسائل الشيعة: 1/ 83؛ باب 19، حديث 192؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَهَا فَهُوَ لَايُبَالِي عَلَى مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْيَا عَلَى عُسْرٍ أَمْ عَلَى يُسْرٍ.

اما ملاك عشق يوسف عليه السلام كه حضرت حق بود، روز به روز بر عشق، كمالات و مفاهيم انسانى او اضافه كرد و در نهايت او به ولىّ خالص الهى، الگو و سرمشق براى همه شهوت داران، زيبارويان، حاكمان، اميران، معلّمان و خانواده داران عالم تبديل شد و نامش در كنار نام ابدىّ معشوق به پاكى به جا ماند و از صفحه دنيا و آخرت پاك نخواهد شد.

عاشق در اختيار معشوق

 

عشق واقعيتى است كه در ادبيات فارسى روى آن انصافاً خيلى عالى سرمايه گذارى شده است. اين عشق عاشق و معشوق چه زيبا و عالمانه و حكيمانه در اين بيت گنجانده شده است.

جمله معشوق است و عاشق پرده اى زنده معشوق است و عاشق مرده اى «1»

 

«قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» «2»

جمله در اين شعر به معنى كلّ است، چون نمى شد كلمه كلّ را بياورد، از لغت جمله بهره گرفته است.

فقط خدا، غير از خدا، همه چيز رنگ و موج و از بين رفتنى است. اين عشق هايى كه در بشر بوده، تمام شعله سر كبريت و خاموش شدنى بوده و خاموش هم شده است؛ يعنى زمان، تغيير چهره هاى معشوق هاى كم ظرفيت در خاموش كردن اين عشق ها اثر داشته است.

تمام ما سوى الله رو بنا و حباب روى آب است كه اگر در معرض كمترين بادها قرار بگيرد، خراب شدنى است. باد تغيير چهره، فتنه گرى، تقلّب و عوض شدن

______________________________

(1)- مولوى.

(2)- انعام (6): 91؛ «بگو: خدا، سپس آنان را رها كن.»

معشوق، پشت كردن معشوق به عاشق، زلزله، سيل، حادثه، بيمارى، آتش سوزى.

تمام روبناها در كنار عامل تخريب هست. زيربنا حضرت حق است كه عامل تخريب ندارد. او معشوق اصلى است كه فانى شدنى نيست.

حال عاشق در احوال مختلف

 

اين هايى كه به چيزى دل نبستند و همه چيز را به عنوان ابزارى براى توحيد نگاه مى كردند و هيچ وقت عاشق ابزار نبوده و معطل آن نمى شدند، به خاطر معرفت آنان بوده است.

از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيدند: اوج لذّت زندگى شما و اوج محنت زندگى شما چه وقت بود؟ گفت: اوج لذت زندگى من آن روزى بود كه روى دست پيغمبر صلى الله عليه و آله به مردم نشان داده شدم و حضرت مرا به رهبرى حكومت معرفى كردند و اوج محنت من آنجايى بود كه صداى ناله حضرت زهرا عليها السلام بين در و ديوار بلند شد.

يعنى على عليه السلام را تا اينجا كوچك كردند كه عجب لذتى برده كه شاه شده و به قدرى به زن وابسته بود كه وقتى ديد همسرش را بين در و ديوار آزرده كردند، اوج محنت حضرت بوده است.

والله قسم! با توجه به معرفتى كه داشت و اين كه فقط خدا زيربنا است و بقيه چيزها روبنا، حباب و خاموش شدنى است، حال حضرت چه روى دست پيغمبر صلى الله عليه و آله روز غدير و حالى كه مى ديد بين در و ديوار همسرش آزرده شده، نسبت به خدا تفاوتى نداشته است.

آنجا را مى گفت: خدا به پيغمبر صلى الله عليه و آله تكليف كرده است كه مرا براى خدمت به دين معرفى كند و اينجا را مى گفت: خدا به من تكليف كرده كه صبر كنم تا چراغ دين روشن بماند. هر دو براى خدا بود. «1» روبناها روى حضرت اثر ندارد؟ مگر او مانند ما بوده است؟ اگر كاسبى ما دو روز نچرخد، به خدا مى گوييم: اگر نمى توانى خدايى كنى، استعفا بده. امام على عليه السلام مگر

______________________________

(1)- نهج البلاغة: خطبه 33، من خطبة له عليه السلام عند خروجه لقتال أهل البصرة، و فيها حكمة مبعث الرسل ...؛ «قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ دَخَلْتُ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع بِذِي قَارٍ وَ هُوَ يَخْصِفُ نَعْلَهُ فَقَالَ لِي مَا قِيمَةُ هَذَا النَّعْلِ فَقُلْتُ لَا قِيمَةَ لَهَا فَقَالَ عليه السلام وَ اللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلَّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلا ....»

و نيز آمده: الاحتجاج: 1/ 189- 190؛ «احتجاجه عليه السلام في الاعتذار من قعوده عن قتال من تآمر عليه من الأولين و قيامه إلى قتال من بغى عليه من الناكثين و القاسطين و المارقين (روي أن أمير المؤمنين عليه السلام كان جالسا في بعض مجالسه بعد رجوعه من نهروان فجرى الكلام حتى قيل له لم لا حاربت أبا بكر و عمر كما حاربت طلحة و الزبير و معاوية فقال علي ع إني كنت لم أزل مظلوما مستأثرا على حقي فقام إليه الأشعث بن قيس فقال يا أمير المؤمنين لم لم تضرب بسيفك و لم تطلب بحقك فقال يا أشعث قد قلت قولا فاسمع الجواب و عه و استشعر الحجة إن لي أسوة بستة من الأنبياء ص أولهم نوح حيث قال رب أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ فإن قال قائل إنه قال هذا لغير خوف فقد كفر و إلا فالوصي أعذر و ثانيهم لوط حيث قال لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ فإن قال قائل إنه قال هذا لغير خوف فقد كفر و إلا فالوصي أعذر و ثالثهم إبراهيم خليل الله حيث قال وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فإن قال قائل إنه قال هذا لغير خوف فقد كفر و إلا فالوصي أعذر و رابعهم موسى عليه السلام حيث قال فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فإن قال قائل إنه قال هذا لغير خوف فقد كفر و إلا فالوصي أعذر و خامسهم أخوه هارون حيث قال يا ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فإن قال قائل إنه قال هذا لغير خوف فقد كفر و إلا فالوصي أعذر و سادسهم أخي محمد خير البشر ص حيث ذهب إلى الغار و نومني على فراشه فإن قال قائل إنه ذهب إلى الغار لغير خوف فقد كفر و إلا فالوصي أعذر فقام إليه الناس بأجمعهم فقالوا يا أمير المؤمنين قد علمنا أن القول لك و نحن المذنبون التائبون و قد عذرك الله.»

مانند ما است كه وقتى حضرت زهرا عليها السلام از دستش برود، خودش غسل بدهد و كفن و دفن كند و بگويد: خدايا! حال كه همسر جوان مرا بردى، من ديگر هيچ كارى با تو ندارم؟

اين نقطه، نقطه عشق اهل معرفت به وجود مقدس حق است:

جمله معشوق است و عاشق پرده اى زنده معشوق است و عاشق مرده اى «1»

 

فانى بودن هر چيز غير از وجه معشوق «2»

 

ديگر راست تر از اين حرف در باب عشق وجود ندارد.

«كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ* وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» «3»

______________________________

(1)- مولوى.

(2)- بحار الانوار: 23/ 67، باب 43، حديث 23؛ مصباح الشريعة: 192؛ «قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام حُبُّ اللَّهِ نَارٌ لَايَمُرُّ عَلَى شَيْ ءٍ إِلَّا احْتَرَقَ وَ نُورُ اللَّهِ لَايَطْلُعُ عَلَى شَيْ ءٍ إِلَّا أَضَاءَ وَ سَحَابُ اللَّهِ مَا يَظْهَرُ مِنْ تَحْتِهِ شَيْ ءٌ إِلَّا غَطَّاهُ وَ رِيحُ اللَّهِ مَا تَهُبُّ فِي شَيْ ءٍ إِلَّا حَرَّكَتْهُ وَ مَاءُ اللَّهِ يَحْيَا بِهِ كُلُّ شَيْ ءٍ وَ أَرْضُ اللَّهِ يَنْبُتُ مِنْهَا كُلُّ شَيْ ءٍ فَمَنْ أَحَبَّ اللَّهَ أَعْطَاهُ كُلَّ شَيْ ءٍ مِنَ الْمَالِ وَ الْمُلْكِ.» بحار الانوار: 24/ 67، باب 43، حديث 24؛ مصباح الشريعة: 196؛ «عن الصادق عليه السلام الْمُشْتَاقُ لَايَشْتَهِي طَعَاماً وَ لَايَلْتَذُّ بِشَرَابٍ وَ لَايَسْتَطِيبُ رُقَاداً وَ لَايَأْنَسُ حَمِيماً وَ لَايَأْوِي دَاراً وَ لَايَسْكُنُ عُمْرَاناً وَ لَايَلْبَسُ لَيِّناً وَ لَايَقِرُّ قَرَاراً وَ يَعْبُدُ اللَّهَ لَيْلًا وَ نَهَاراً رَاجِياً أَنْ يَصِيرَ إِلَى مَا اشْتَاقَ إِلَيْهِ وَ يُنَاجِيَهُ بِلِسَانِ شَوْقِهِ مُعَبِّراً عَمَّا فِي سَرِيرَتِهِ.»

حضرت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: هر كه مشتاق لقاى الهى شد، خواهش طعام و شراب و لذّت اينها از او قطع مى شود، و ميل خواب و استراحت بر طرف مى شود، و به دوست و مصاحب و رفيق، انس نمى گيرد، و در منزل و خانه مأوى نمى كند، و در معموره ساكن نمى شود، و لباس نرم نمى پوشد، و به جايى قرار نمى گيرد، و در هيچ وقت از اوقات، از عبادت و ذكر الهى فارغ نمى شود، و هميشه آرزومند وصال الهى است، و تمنّاى لقاى رحمت الهى دارد، و آن چه در دل دارد از آرزوى لقاى الهى، به زبان شوق مناجات مى كند و به ألفاظ و عبارات تعبير مى نمايى.

(3)- الرحمن (55): 26- 27؛ «همه آنان كه روى اين زمين هستند، فانى مى شوند.* و تنها ذات باشكوه و ارجمند پروردگارت باقى مى ماند.»

همه چيز در فنا است؛ يعنى همين حالا آسمان ها، زمين و تمام موجودات در پرده فنا هستند و تمام اين حركت هايى را كه مى بينيد، تمام، جلوه حىّ و قيّومى او هستند.

پرده به عراقى بساز يا به حجازى نواز غير يكى نيست راز، مختلف است گفتگو

 

يعنى عاشقان او «كالميّت بين يدى الغسّال» «1» مانند مرده اى روى سنگ غسّالخانه هستند كه تمام اختيارات و حركاتش را تسليم غسّال كرده است. عاشق خود را همچون مرده به دست معشوق رها كرده و اسماء و صفات او را در خودش جلوه داده است. ديگر پا، پاى يوسف نيست.

از تنگى قافيه مى گويند: خدا نور بى نهايت است، جسم نيست، شعر غير از اين سروده نمى شود، پا، دست، چشم و گوش براى يوسف نيست، بلكه براى خداست و از خدا اين مطلب را عاريه دارد.

الگو بودن بندگى يوسف عليه السلام «2»

 

______________________________

(1)- شرح الأسماء الحسنى: 2/ 38.

(2)- و در احوالات حضرت شعيب عليه السلام نيز آمده: إرشاد القلوب، ديلمى: 171/ 1؛ بحار الانوار: 12/ 380، باب 11، حديث 1؛ «رُوِيَ أَنَّ شعيب [شُعَيْباً عليه السلام بَكَى حَتَّى عَمِيَ فَرَدَّ اللَّهُ عَلَيْهِ بَصَرَهُ ثُمَّ بَكَى حَتَّى عَمِيَ فَرَدَّ اللَّهُ عَلَيْهِ بَصَرَهُ ثُمَّ بَكَى حَتَّى عَمِيَ فَرَدَّ اللَّهُ عَلَيْهِ بَصَرَهُ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ يَا شُعَيْبُ إِنْ كَانَ هَذَا الْبُكَاءُ لِأَجْلِ الْجَنَّةِ فَقَدْ أَبَحْتُهَا لَكَ وَ إِنْ كَانَ مِنْ أَجْلِ النَّارِ فَقَدْ حَرَّمْتُهَا عَلَيْكَ فَقَالَ لَابَلْ شَوْقاً إِلَيْكَ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِأَجْلِ هَذَا أَخْدَمْتُكَ نَبِيِّي وَ كَلِيمِي مُوسَى عَشْرَ سِنِين.

مرويست (از حضرت رسول صلى الله عليه و آله) كه حضرت شعيب عليه السلام بواسطه محبت و شوق و دوستى با خدا آنقدر گريست كه دو چشم او كورشد، خدا ديده او را بينا فرمود، و هم چنين تا سه مرتبه، در مرتبه چهارم وحى الهى رسيد كه يا شعيب تا كى ميگريى و تا چند چنين خواهى بود (و مقصود تو از اين گريه چيست)؟ اگر گريه تو از خوف جهنم است من تو را از آن ايمن گردانيدم، و اگر از شوق بهشت است آن را بتو عطا و مباح نمودم، عرض كرد الهى و سيّدى تو ميدانى گريه من براى ترس از جهنم و شوق بهشت نيست بلكه دل من بمحبّت تو بسته شده است و گريه دوستى و محبت است كه چشم مرا نابينا كرد، وحى رسيد حال كه گريه تو از اين راهست بزودى پيغمبر و كليم خود موسى بن عمران را بخدمتكارى تو بفرستم كه تا ده سال خدمت (و شبانى) كند.

و اثر شوق و محبّت الهى داشتن آن است كه همه چيز شوق و محبت آن شخص را بدل مى گيرند.»

كار بنده به جايى مى رسد كه در فاسدترين كاخ، با بودن زن نامحرم حمله كننده كه در شهوت دست و پا مى زند، با بودن هر نوع ميهمانى هاى شبانه و روزانه دربارى، يوسف شد. مسجد، حسينيه و جمعيت مذهبى نيز در اختيارش نبود، مصر بود و عده اى ظالم، بت پرست، كاخ و زنى خائن. ولى يوسف، يوسف شد.

از تعريف هايى كه پروردگار از يوسف مى كند، انسان مات و مبهوت مى شود. از خدا بشنويد كه عبد در اين عشق از منيّت خود مى ميرد و جلوه معشوق مى شود.

حركت، ديدن و شنيدن خدايى كار عبد به اين حديث قدسى مى رسد:

«كُنْتُ سَمْعَهُ الّذى يَسْمَعُ بِهِ»

من خود گوش او مى شوم، ديگر گوش، گوش يوسف نيست، گوش من است كه مى شنود؛ لذا هفت سال صداى باطل زليخا را رد كرد. مى گويد: گوش من جاى اين حرف هاى باطل و قبول اين پيشنهادهاى نجس نيست. اين گوش، گوش او نبود، گوش خدا بود. و گوش خدا باطل را قبول نمى كند؟

«وَ بَصَرَهُ الّذى يَبْصُرُ بِهِ و لسانَه الذى يَنْطِقُ بِهِ»

چشم ديگر، چشم يوسف نبود، چشم من بود. زليخا را مانند ديو سياه و وجودى متراكم از آلودگى ها مى ديد. در كمال نفرت، او را نمى خواست. اگر زيبايى مى ديد، مى خواست. كسى كه زيبايى را ببيند و بگويد نمى خواهم، احمق است. چشم او باز بود و درست مى ديد. اين چشم منيّت است كه زشت ترين دختر را مى بيند و عاشق او مى شود و پاى خود را در يك كفش مى كند و مى گويد: در عالم فقط اين دختر را مى خواهم. عالم پر از خير است و اولياى خدا در عالم زندگى مى كنند، اما او به دختر مى گويد: اگر تو نباشى، مى خواهم دنيا نباشد.

زبان يوسف هم زبان خدايى مى شود:

«وَ يَدَهُ الّتى يَبْطِشُ بها» «1» دست، ديگر دست يوسف نبود، دست من بود و دست من در خير است:

«بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ» «2»

در آن هفت سال، حاضر نشد، سر انگشتش را روى دست زليخا بگذارد كه اين بدنِ نامحرم را لمس كند و ببيند چه مزه اى دارد. در كمال نفرت از او بود:

جمله معشوق است و عاشق پرده اى زنده معشوق است و عاشق مرده اى «3»

______________________________

(1)- الكافى: 2/ 352، حديث 7؛ «كُنْتُ سَمْعَهُ الّذى يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الّذى يَبْصُرُ بِهِ و لسانَه الذى يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الّتى يَبْطِشُ بها.»

 

(2)- آل عمران (3): 26؛ «هر خيرى به دست توست، يقيناً تو بر هر كارى توانايى.»

 

(3)- مولوى.

 

 

 

ذكر مناجات عاشق با معشوق

 

«يا مَشْكُورَ الشَّاكِرينَ يَا جَلِيسَ الذّاكِرينَ يا مَوْصُوفَ مَنْ وَحَّدَهُ يا مَحْبُوبَ مَنْ أَحَبَّهُ يا غَوْثَ مَنْ أَرادَه» «1» اين عشق چقدر زيبا است. عشق به او، عشقى است كه ارزش مطلق دارد؛ چون معشوقش مطلق است. عشقش نيز ماندنى است؛ چون معشوق ماندنى است.

معشوق تغيير نمى كند كه عشق تغيير كند و سرد شود.

شاهد اين مدعا خواهى اگر بر حسين و حالت او كن نظر

 

روبناها، كشته شدن ها، آتش گرفتن ها، اسارت ها، مضيقه ها، تشنگى ها، گرسنگى ها و بلاها هيچ اثرى در عشق و عاشق و معشوق نگذاشت.

در روايت دارد: در گودال قتلگاه، لحظه به لحظه رنگ رخساره حضرت برافروخته تر شده بود؛ يعنى چنان لذّتى به او دست داده بود كه رنگ او در عالى ترين حالت بود و وقتى تيزى خنجر شمر به گلو كشيده شد، زيباترين لبخند را زد.

اى كاش دوربين و فيلم بود و آن لبخند را مى گرفت تا معنى لبخند را در عالم بدانند چيست و بفهمند كه ريشه اين لبخند از كجا بود؟

خدايا! از اين عشق دست ما خالى است، اگر اين عشق با ما بود كه ما در همه امور در اوج پاكى بوديم. مگر خود در قرآن فرمان ندادى كه:

______________________________

(1)- بحار الانوار: 99/ 55- 56، باب 5، حديث 11؛ «يَا مَعْرُوفَ الْعَارِفِينَ يَا مَعْبُودَ الْعَابِدِينَ يَا مَشْكُورَ الشَّاكِرِينَ يَا جَلِيسَ الذَّاكِرِينَ يَا مَحْمُودَ مَنْ حَمِدَهُ يَا مَوْجُودَ مَنْ طَلَبَهُ يَا مَوْصُوفَ مَنْ وَحَّدَهُ يَا مَحْبُوبَ مَنْ أَحَبَّهُ يَا غَوْثَ مَنْ أَرَادَهُ يَا مَقْصُودَ مَنْ أَنَابَ إِلَيْه.»

«ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» «1»

از من بخواه تا اجابت كنم؟ خدايا! اميرالمؤمنين عليه السلام تو را به ما اين گونه معرفى كرد:

«يا باسِطَ اليَدَيْنِ بِالعَطِيَةِ» «2» دست تو براى عطا كردن باز است. به درگاه تو نمى آيند كه عطا كنى. پشت كرده اند و رفته اند. تو به دنبال آنان فرياد زدى:

«فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ» «3»

بندگان من! هيچ جا خبرى نيست، كجا مى رويد؟

بود درد مو و درمونم از دوست بود وصل مو و هجرونم از دوست

اگر قصّابم از تن واكنه پوست جدا هرگز نگرده جونم از دوست «4»

 

درد داشتم و نمى فهميدم چه دردى است؟ اكنون فهميده ام كه همه دردم تويى.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

اهتمام نمازگزاران واقعى بر انفاق
رعایت حق حیا
فساد قانونى در اروپا
امام علي (علیه السلام) و ياد حق
مرگ در حال زايمان
درخواست بيهوده غافلان
شهر خوی/ بقعهٔ شیخ نوایی/ دههٔ دوم محرّم/ ...
حكايتى ديگر از مردانگى‏
حرمت وسوسه زن براى طلاق گرفتن
جلوگيرى از نفوذ شيطان

بیشترین بازدید این مجموعه

كنيز يزيد و غيرت يزيد نسبت به او
سه گروه محروم از بهشت
حرمت وسوسه زن براى طلاق گرفتن
اميد شيطان براى اغواى انسان
اهتمام نمازگزاران واقعى بر انفاق
فساد قانونى در اروپا
مهمترین حقوق روح
رعایت حق حیا
تهران حسینیهٔ همدانی‌ها دههٔ سوم رجب 1396 سخنرانی ...
شهر خوی/ بقعهٔ شیخ نوایی/ دههٔ دوم محرّم/ ...

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^